پس از مرگ بلبل
نفس مي زند موجنفس مي زند موج
ساحل نمي گيردش
دست
پس مي زند موج
فغاني به فرياد
رس مي زند موج
من آن رانده
مانده بي شکيبم
که راهم به فرياد رس
بسته
دست فغانم شکسته
زمين زير پايم
تهي مي کند جاي
زمان در کنارم
عبث مي زند موج
نه در من غزل
مي زند بال
مه در دل هوس
مي زند موج
رها کن رها کن
که اين شعله
خرد چندان نپايد
يکي برق
سوزنده بايد
کزين تنگنا ره گشايد
کران تا کران
خار و خس م يزند موج
گر ايننغمه اين دانه
اشک
درين خاک روييد
و باليد و بشکفت
پس از مرگ بلبل
ببينيد
چه خوش بوي گل
در قفس مي زند موج