حكايتى پندآميز
در پايان اين گفتار، با ذكر حكايتى به ترسيم سيماى روشنترى از اين جهان مىپردازيم. ماجراى زير را از كتاب «خزائن» مرحوم علامه نراقى قدسسره بيان مىكنيم. ايشان اين حكايت را از زبان يارى صديق و دوستى مورد اعتماد چنين بازگو مىنمايد:«در ايام جوانى با پدرم و جمعى از دوستان، هنگام عيد نوروز، ديد و بازديد مىكرديم. براى ديدار يكى از آشنايان به طرف خانهاش ـ كه نزديك قبرستان بود ـ رفتيم. گفتند: خانه نيست.يكى از همراهان، پيشنهاد كرد كه براى رفع خستگى و زيارت اهل قبور، سرى به قبرستان بزنيم. وقتى به آنجا رسيديم، يكى از رفقا(1). «الكافى»، ج3، ص231. «بحار»، ج6، ص257:ـ يزور المؤمن اهله؟ قال (عليه السلام): «نعم».ـ فى كم؟ قال: «على قدر فضائلهم منهم من يزور فى يوم و...».ـ فى اى ساعة؟ قال: «عند زوال الشمس».ـ فى اى صورة؟ قال: فى صورة العصفور، أو أصغر من ذلك!».(2). البته گاهى كه مصلحتى يا پند و عبرتى براى اهل دنيا در كار باشد (مانند اجسام جن و ملائكه كه بعضى مواقع به اذن خدا ظاهر مىشوند) چهره برزخيان نيز آشكار مىگردد.