حیات پس از مرگ نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
به شوخى رو به قبرى كرد و گفت: اى صاحب قبر! در اين روز عيد به ديدار تو آمديم؛ از ما پذيرايى نمىكنى؟ندايى برخاست كه هفته ديگر همه ميهمان من هستيد!همگى شگفتزده شديم و گمان برديم كه تا هفته آينده بيشتر زنده نيستيم. به سروسامان دادن كارهاى خود پرداختيم؛ امّا در روز موعود از مرگ خبرى نشد. با هم به سر همان قبر رفتيم؛ گفتيم: شايد منظور چيزى غير از مردن بوده است.يكى از ما گفت: اى صاحب قبر! به وعده خود وفا كن. صدايى آمد: بفرماييد! ناگهان، باغى در نهايت طروات و صفا، درختان سر به فلك كشيده، انواع ميوهها، نهرهاى جارى و مرغان خوش الحان، نمايان گشت!در وسط باغ به عمارت با شكوهى رسيديم كه شخصى در نهايت زيبايى آنجا نشسته و جمعى ماهرو، كمر خدمت او به ميان بسته؛ چون ما را ديد، از جا برخاست و خوش آمد گفت و از اينكه هفته گذشته مجاز به پذيرايى نبود، پوزش خواست.پس از ساعتى كه با طعامها و شربتهاى گواراى آن سامان از ما پذيرايى شد، تا بيرون باغ بدرقهمان كرد.پدرم در هنگام خداحافظى از او پرسيد: شما كيستى كه از چنين دستگاه گستردهاى بهرهمندى؟فرمود: من كاسب فلان محله هستم و به دو سبب بدين مقام دست يافتم: هرگز در كسبم كمفروشى نكردم و ديگر هيچگاه نماز اولوقت را ترك نگفتم».(1)