حمزه از ديدگاه ابن ابى الحديد و استاد او: - حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدصادق نجمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حمزه از ديدگاه ابن ابى الحديد و استاد او:

ابن ابى الحديد معتزلى هم در اين زمينه بحث و سخنجالبى دارد(210) و مسأله بيعت و عدم بيعت حمزه را در صورت زنده بودنش در موقع ارتحال پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)با استاد خويش مطرح نموده است و ما خلاصه آن را در اينجا نقل مى كنيم:

او مى گويد: من از استاد خويش ابو جعفر يحيى بن محمد نقيب پرسيدم: به نظر شما اگر به هنگام وفات پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)حمزه و جعفر زنده بودند، آيا حاضر بودند با علىّ بن ابى طالب به عنوان خليفه و جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيعت كنند؟!

نقيب در پاسخ گفت: آرى، بيعت مى كردند و سريعتر از آنچه تصوّر كنى!

ابن ابى الحديد مى گويد: به استادم گفتم: اين پاسخ شما درباره جعفر درست است ولى درباره حمزه به دلايلى چند، تصوّر من به عكس آن است; زيرا:

1 . حمزه مردى بود شجاع داراى روح قوى و محكم و قاطع و برخوردار از همّتى بلند كه بر شخصيت و برترى خويش ايمان داشت و خود را بالاتر از ديگران مى دانست.

2 . او عموى على بن ابى طالب و از نظر سن چند سال از او بزرگتر بود كه اين هر دو مى تواند در فكر و انديشه هر انسانى مؤثر و نقش آفرين باشد.

3 . شجاعت و پيروزى هاى او در جنگهاى مختلف، معروف و براى همه مسلّم است كه او چگونه فرماندهى اين جنگها را به عهده مى گرفت و پيروزى بر دشمن را براى اسلام و مسلمانان به ارمغان مى آورد و لذا من فكر مى كنم اگر او به هنگام رحلت پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)زنده بود به جاى بيعت با على و قبول خلافت او، خود را به اين مقام اولى و مستحق مى دانست.

نقيب گفت آنچه درباره سجايا و اوصاف حميده حمزه گفتى صحيح است ولى در اين ميان از يك نكته غفلت نمودىو آن اينكه او ذاتاً نسبت به اسلام داراى عقيده راسخ و نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داراى تصديق خالص و غير قابل تزلزل بود و اگر عمرش وفا مى كرد و توجّهات خاص پيامبرخدا را نسبت به على بن ابى طالب بيشتر از آنچه مى دانست مشاهده مى كرد، بيش از پيش موجب خضوع و تواضع او در مقابل على مى گرديد و طبعاً او خواست خدا و خوشنودى پيامبرش را بر آنچه تو گفتى مقدم مى داشت.

ابوجعفر نقيب اضافه نمود و اما آنچه گفتى كه حمزه عموى على و از نظر سنّ و سال از وى بزرگتر بود، آنهم درست است و پاسخ آن اين است كه همان حمزه و عباس هم عموى پيامبرخدا و هم بزرگتر از وى بودند ولى در عين حال ديدى كه چگونه از فرزند برادرشان پيروى نمودند و رياست او را با جان و دل پذيرفتند و دعوتش را اجابت كردند
و باز ديدى كه ابوطالب با اينكه جدّ پيامبرخدا و رييس بنى هاشم و اولين شخصيت در ميان اقوام و عشيره اش بود و محمد(صلى الله عليه وآله) در حالى كه دست پرورده و بزرگ شده در دامن او و به منزله يكى از فرزندان او بود، چگونه در برابرش خاضع گرديد و نبوّتش را تصديق نمود و بر اوامرش مطيع شد و همانگونه كه افراد عادى شخصيتهاى بزرگ را مدح و ثنا مى گويند، درباره محمد مديحه سرايى نمود:

وأبيض يستسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للأرامل
يطيف به الهلاك من آل هاشم فهم عنده في نعمة و فواضل

«وا حمزتاه و لا حمزة لي اليوم».

ابن ابى الحديد درمورد ديگر مى گويد: پس از حادثه سقيفه، امير مؤمنان(عليه السلام) متألم و متظلّم بود و آه مى كشيد و يارى مى طلبيد و آنگاه كه او را وادار به بيعت كردند، به قبر پيامبر اشاره كرد و خطاب به پيامبرخدا چنين گفت:

يا { ...ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي...

و همچنين مى گفت: «وا جعفراه و لا جعفر لي اليوم وا حمزتاه و لا حمزة لي اليوم»;(214) «اى جعفر به دادم برس و امروز جعفر نيست، اى حمزه به دادم برس وامروز حمزه نيست.»
فرزندان حمزه :

حضرت حمزه داراى سه فرزند بود; دو فرزند ذكور و يك فرزند اناث. نام دو فرزند ذكور او يعلى و عماره بود و به همين جهت آن حضرت به ابويعلى و ابو عماره مكنّى شده بود ولى از هيچيك از آن دو، فرزندى باقى نماند، گرچه يعلى داراى پنج فرزند بود اما همه آنها در حال حيات او از دنيا رفتند، بى آنكه فرزندى از داشته باشند و با اينكه يعلى و عماره به هنگام ارتحال پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) در سنّ بالا بودند، ولى از هيچ يك از آنها حديثى نقل نشده است و دختر حمزه آمنه و امّ ابيها ناميده مى شد
كه با عمران بن ابى سلمه مخزومى ازدواج كرده بود و بر اساس رواياتى كه نقل شده، قبل از ازدواج او با عمران به پيامبرخدا عرض كردند: چرا با دختر عمويت، آمنه ازدواج نمى كنى كه در ميان قريش به نيكى و شايستگى ضرب المثل است؟! پيامبرخدا فرمود: او دختر برادر رضاعى من است و خداوند همانگونه كه ازدواج كردن با يكعده از اقوام نسبى را حرام كرده، ازدواج با اقوام رضاعى را هم در آن محدوده تحريم نموده است «أَنَّ اللَّهَ تَعَالَى حَرَّمَ مِنَ الرَّضَاعَةِ مَا حَرَّمَ مِنَ النَّسَبِ».

تلاش دشمنان براى مخدوش كردن شخصيت حمزه(عليه السلام)


كينه و خصومتِ عميقِ امويان نسبت به امير مؤمنان(عليه السلام) را در جنگ خونين صفّين و در قتل و شكنجه شيعيان و بالأخره در سبّ و لعن آن حضرت، به روشنى مى توان ديد كه به صورت يك فريضه ثابت و سنّت جارى، در طول ساليان متمادى و در ده ها هزار منبر و خطابه و در اجتماعات مسلمانان ـ از شام گرفته تا مصر و از رى تا كوفه و بصره و از عاصمه و پايگاه اسلام; مدينه تا مكه مكرّمه و حرم امن الهى و... ـ انجام مى گرفت
و اين عمل در ميان مسلمانان آنچنان نفوذ يافت كه وقتى عمربن عبدالعزيز تصميم گرفت به مقتضاى سياست روز، از سبّ آن حضرت جلوگيرى كند، او را به انجام دادن يك خلاف شرع بزرگ و ارتكاب يك گناه غير قابل عفو متهم كردند! در حالى كه ممانعت و پيشگيرى او از سبّ اميرمؤمنان، نه به صورت عام، بلكه تنها در خطبه هاى نماز جمعه بود.

و اما كينه و خصومت امويان نسبت به حضرت حمزه ـ با توجه به وضعيت و موقعيت خاص آن بزرگوار ـ شكل ديگرى به خود گرفت; زيرا پس از شهادت آن حضرت در ميدانجنگ، نه امكان جنگ مجدد با وى بود و نه متهم ساختن او به كفر و الحاد; همان روشى كه درباره اميرمؤمنان به كار گرفتند.

لذا در مرحله نخست تصميم گرفتند پيكر آن حضرت را به همراه ساير شهداى اُحد، به نقاط مختلف انتقال دهند و اثر قبر وى را كه نماد مظلوميت و دفاع جانانه او از اسلام و نيز نمادى از جنايات بنى اميه بود، از ميان ببرند و فكر مى كردند با اين حركت مى توانند شخصيت اورا به تدريج به فراموشى بسپارند و لكّه ننگ جنايت هولناك و مُثله كردن او را از پيشانى عاملان آن و مدّعيان خلافت و جانشينى امروز پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)بزدايند
و بر همين اصل، طبق دستور معاويه حفر قنات و اجراى آن از ميان قبور شهداى احد طرح ريزى و در مدينه اعلان عمومى كردند كه هريك از خانواده شهدا پيكر شهيد خود را به جهت در امان ماندن از جريان آب، به نقطه ديگر از شهر مدينه انتقال دهند. روشن است كه مقصد اصلى در اين طرح، انتقال پيكر حضرت حمزه و محو اثر قبر او بود، ولى به طورى كه در صفحات آينده ملاحظه خواهيد كرد، در اثركرامت شهدا و سالم بودن اجساد پاكشان، اين سياست خيالى با شكست مواجه گرديد
و معاويه در حذف فيزيكى اثر قبر حضرت حمزه ناكام ماند. بدين جهت بود كه درباره آن بزرگوار، سياست ديگر و راه خطرناكتر و بزرگترى برگزيدند و براى اعمال خصومت و دشمنى خويش درباره او، از راه فرهنگى وارد شدند تا شخصيت او را مخدوش كنند و همه فضايل و تلاشها و پيروزيهاى سيد شهيدان و در نهايت جنايت وحشى حبشى را، كه با ترغيب و تشويق ابوسفيان و هند مرتكب شده بود، براى هميشه به فراموشى بسپارند و اين سياست را در سه بُعد مختلف به كار گرفتند:

الف : كتمان فضايل حضرت حمزه.

ب : نكوهش و تقبيح وى.

ج : تبرئه قاتل او.

و ما اكنون، با توجه به اهميت موضوع، به توضيح اين ابعاد سه گانه مى پردازيم:

* كتمان فضايل حضرت حمزه
دستگاه تبليغاتى بنى اميه وافرادى كه آن روز در جامعه به عنوان دانشمند و محدّث و ناقل اخبار و حوادث دوران حيات پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) مطرح بودند و در بازگو كردن حوادث صدر اسلام و شخصيتهاى آن دوران، نقشى به عهده داشتند و در واقع از سوى حكّام به انجام اين وظيفه فرمان گرفته بودند و وظيفه داشتند درباره بعضى افراد فضيلت تراشى و مديحه سرايى كنند و به تقبيح و نكوهش اهل بيت(عليهم السلام) بپردازند
كه در اين جهت وظيفه خود را دقيق و حساب شده انجام دادند و لذا درباره حضرت حمزه، هيچ فضيلتى و نكته مثبتى ذكر نكردند و از نقش آن بزرگوار در پيشرفت اسلام و درهم كوبيدن كفر، مطلبى نگفتند و ننوشتند; زيرا بيان اين حوادث و فضايل، سرانجام به ضرر آنان و موجب نفرت و انزجار از پدران و اجدادشان مى شد كه پرچم شرك و بت پرستى را بدوش مى كشيدند.

بنابراين، نه تنها ابعاد شخصيت او را به فراموشى سپردند و از وى ذكرى به ميان نياوردند، بلكه او را از صف اقوام و عشيره پيامبر خدا و از رديف صحابه و ياران آن حضرت هم كنار گذاشتند كه گويا شخصيتى به نام حمزه وجود نداشته و اين ديد و حركت با مرور زمان گسترش يافت و به نسلهاى آينده منتقل گرديد; به طورى كه ما امروز و پس از گذشت قرنها شاهد آن هستيم.

اين پديده شوم را مى توان در منابع حديثىِ دست اول و مورد اعتمادِ اهل سنت بهوضوح مشاهده كرد; زيرا در اين كتابها معمولا بخش مستقلى بنام «كتاب الفضائل» عنوان و به هر يك از اقوام و عشيره پيامبر خدا و همچنين درباره هر يك از اصحاب و ياران مشهور آن حضرت باب مستقلى اختصاص يافته است.

براى نمونه، در باب فضايل اقوام پيامبر، فضايل عباس بن عبدالمطّلب، جعفربن ابى طالب، عبدالله بن جعفر و فضائل زبير پسر عمه پيامبر خدا و ... نقل شده است.

معاويه(218) بابى مستقل اختصاص يافته و در اين ميان تنها كسى كه از وى ذكرى به ميان نيامده و حتى در رديف عباس بن عبدالمطّلب و عبدالله بن جعفر و يا در صف ابوهريره و معاويه و ابوسفيان قرار نگرفته است حمزة بن عبدالمطّلب، عموى پيامبر خدا و فاتح جنگ بدر و شهيد مثله شده جنگ احد مى باشد گويى پيامبر خدا نه عمو و برادر رضاعى به نام حمزه داشته، نه صحابه اى بنام ابوعماره!

خواننده عزيز مى تواند در اين حق كشى، به مهمترين منابع حديثى اهل سنت; يعنى صحيح بخارى و صحيح مسلم رجوع كند و ساير صحاح و سنن نيز از اين رويه پيروى كرده و در اين مسير گام نهاده اند و لذا كسانى كه اين كتابها را مى خوانند، تصوّر مى كنند كه حضرت حمزه اصلا نه نسبتى با پيامبر اسلام داشته و نه جزو مهاجران و انصار و اصحاب و ياران آن حضرت به حساب مى آمده و نه در دوران زندگى اش قدمى به نفع اسلام برداشته و نه در جنگى شركت كرده است.

* نكوهش حضرت حمزه
مخالفان حمزة بن عبدالمطّلب تنها به كتمان فضايل او بسنده نكردند بلكه در تلاشِ فرهنگىِ خود، در مخدوش ساختن شخصيت آن حضرت، قدم فراتر نهاده و محور ديگرى را نيز برگزيدند و آن اينكه با ساختن داستانها و افسانه ها و نسبت دادن مطالب ضدّ اخلاق به آن سيد شهيدان، به تحقير و تقبيح و همچنين ايجاد نفرت و انزجار نسبت به مقام والا و ارجمندش پرداختند.

براى نمونه، در يكى از اين افسانه ها و داستانهاى ساختگى، كه باز در صحيح بخارى نقل شده، حضرت حمزه به شرب خمر و مست شدن و شكافتن كوهان و پهلوى شترهاى زنده على بن ابى طالب و بيرون آوردن جگر آنها متهم گرديده است و بالأخره جسارت و تهديد نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به مرحله اى رسانيده كه آن حضرت هنگام مواجه شدن با حمزه، از ترس جانش عقب عقب برگشته است!

با توجه به طولانى بودن متن عربىِ اين افسانه ساختگى، ترجمه بخشى از آن را در اينجا مى آوريم و خواننده ارجمند را به متن مشروح آن در صحيح بخارى ارجاع مى دهيم.

بخارى از ابن شهاب زهرى نقل مى كند كه گفت: على بن الحسين، از پدرش حسين بن على و او از پدر خويش على بن ابى طالب برايم نقل كرد: من دو نفر شتر داشتم كه در كنار خانه همسايه مى خوابيدند، روزى ديدم كه كوهان آنها زنده زنده دريده و پهلويشان شكافته شده و جگرهايشان را در آورده اند. با ديدن اين منظره، به شدت متأثر شدم و اشكم روان گرديد، پرسيدم: چه كسى اين كار قساوت بار را مرتكب شده است؟ گفتند: عمويت حمزة بن عبدالمطّلب و اكنون او با گروهى از دوستانش و با شركت كنيزك خواننده اى در حال خوردن شراب اند و آن كنيزك در ترانه اش اين جمله را مترنم است: «اَلا يا حمزة للشرف النوّاء»; «اى حمزه، شتران پرگوشت را درياب.»
و حمزه با شنيدن اين كلمات از زبان آن كنيزك تشويق شد و دست به شمشير برد و شترها را به اين روز سياه انداخت! زهرى مى افزايد: علىّ بن ابى طالب گفت: من به جهت شكايت از عمويم حمزه، نزد پيامبر خدا رفتم و جريان شترها و حضور حمزه در خانه همسايه در مجلس بزم و مى خوارى را به آن حضرت گزارش كردم.

پيامبر خدا، در حالى كه من و زيدبن حارثه به دنبالش حركت مى كرديم، وارد آن خانه شد و حمزه را نكوهش و مذمّت كرد. حمزه كه به شدّت مست و چشمانش سرخ شده بود، نگاه تندى به سراپاى پيامبر خدا انداخت و گفت: مگر شماها بردگان و غلامان پدر من نيستيد كه بر من اعتراض مى كنيد؟! پيامبر خدا با شنيدن اين جمله از ترس جانش عقب عقب برگشت و خانه را ترك كرد!

سازنده اين افسانه، مى خواهد به مخاطبان خود چنين القا كند كه حمزة بن عبدالمطّلب اهل عيش و طرب و فردى قسىّ القلب و جسور بود; به طورى كه براى يك مجلس خوشگذرانىِ موقّت، با اشاره كنيزكى خواننده، به چنين عمل غير انسانى دست مى يازد و جگر شترها را براى لذّت جويى بيشتر، براى عدّه اى عيّاش ارمغان مى برد و آنگاه كهرسول اعظم(صلى الله عليه وآله) او را منع و ملامت مى كند، با نگاه تند و كلماتى دور از ادب، آن حضرت را تهديد مى كند; به طورى كه پيامبر خدا از ترس جانش قهقرى و به عقب برمى گردد و حمزه را به حال خود مى گذارد!

سازندگان اين داستانِ سرا پا كذب و دروغ، سرانجام چنين نتيجه گرفته اند كه طبعاً پيامبر خدا پس از اين پيش آمد از عمويش حمزه منزجر و ناراضى بوده و چون اين ماجرا در آستانه جنگ اُحُد رخ داد، روشن نيست كه آيا در اين فاصله كوتاه، حمزه رضايت پيامبر را جلب و رنجش خاطر او را برطرف كرد يا شهادت او توأم با تكدّر خاطر و انزجار رسول الله به وقوع پيوست!

سازنده اين داستان كيست؟

همانطور كه دانستيد، راوى اين داستان، كه آن را به امام سجاد(عليه السلام) نسبت داده و از زبان آن حضرت نقل كرده، زهرى است و ما اكنون در اينجا از بررسى متن اين افسانه كه با كمترين دقت مى توان جعلى و دروغ بودنِ آن را فهميد، صرف نظر مى كنيم و تنها به معرفى ناقل و سازنده آن، كه ده ها داستان ديگر در نكوهش اهل بيت و اميرمؤمنان(عليه السلام) پديد آورده است، مى پردازيم كه با شناخت وى، ارزش همه اين داستانها و عمق كينه و دشمنى او نسبت به اهل بيت(عليهم السلام) روشن خواهد شد.

يكى از كسانى كه به دستور خلفاى اموى در جعل و نشر احاديث در فضيلت خلفا و در نكوهش و تحقير اهل بيت عصمت وطهارت نقش مهمّى ايفا نموده، ابن شهاب زهرى است و همان جعليات، به تدريج، به كتابها و منابع حديثى اهل سنت منتقل گرديده و امروزه جزو مسلّمات تاريخ و حديث به شمار آمده است كه يكى از آنها، حديث مورد بحث، درباره نكوهش حضرت حمزه مى باشد.

زهرى كيست؟
نام او محمد و نام پدرش مسلم است. به مناسبت انتسابش به قبيله بنى زهره، كه تيره اى است از قريش، به زهرى و به مناسبت كنيه يكى از اجدادش (ابن شهاب) به اين كنيه مشهور شده است.

گاهى لقب و كنيه او، باهم به كار مى رود و مى گويند «ابن شهاب زهرى».

تولد و وفات زهرى:

گرچه زهرى از قريش است و اجداد او اهل مكه بودند ولى خود او در سال 52 در شهر مدينه متولد شد و در اين شهر نشو و نما يافت و فوت او در سال 124 ، در شام بهوقوع پيوست.

زهرى در مدينه:

زهرى تا سال 82 در مدينه به سر مى برد و در اين دوران، گرچه نقل حديث به طور رسمى و در تمام شهرها آزاد نشده بود ولى در مدينه وجود محدّثانى از شيعه و اهل سنت; مانند امام سجاد و امام باقر و ابوسعيد خدرى و عبدالله بن عمر و عروة بن زبير موجب گرديد كه به طور غير رسمى به مذاكره و نقل حديث پرداخته شود و جلسات حديث پس از نمازهاى پنجگانه در مسجدالنبى تشكيل مى شد; از جمله كسانى كه در اين سالها اشتياق به فراگيرى حديث داشتند، ابن شهاب زهرى بود و او در اين برنامه با امام سجاد ارتباط داشت و از آن حضرت حديث فرا مى گرفت و چند حديث كه از زهرى در فضيلت اهل بيت نقل شده، به اين مرحله از دوران زندگى اش مربوط مى شود.

زهرى در شام:

از آنجاكه زهرى فردى پول دوست و شهرت خواه بودو در مدينه به جهت وجود علما و محدثانِ معروف، رسيدن به اين آرزو برايش غير ممكن مى نمود، در سال 82 ، در حالى كه سى و يك سال از عمر او مى گذشت، مدينه را به سوى شام و دربار خليفه اموى، عبدالملك مروان(86 ـ 73) ترك كرد.

و شايد اين حركت، با اشاره و دعوت شخص خليفه بوده كه قبل از رسيدن به خلافت، در مدينه و گاهى در جلسات فراگيرى حديث، با ابن شهاب آشنايى داشت.

به هر حال، از اين تاريخ، با استقرار زهرى در دربار شام و دورى وى از اهل بيت، دشمنى اش با امير مؤمنان(عليه السلام) ، براساس سياست كلّى امويها پايه ريزى شد و به مدت چهل و پنج سال و تا آخر عمر او ادامه يافت.

او در اين مدت طولانى، جزو ياران و مبلّغان و حاميان خاندان اموى و در سفر و حضر، همنشين و مشاور آنان بود و طبق دلخواه آنان، همّت خويش را در جعل و نقل حديث در فضيلت خلفا و نكوهش اهل بيت(عليهم السلام) به كار بست.

خلفايى كه زهرى در خدمت آنان بود، عبارتند از:

1 . عبدالملك بن مروان (86 ـ 73).

2 . وليد بن عبدالملك (96 ـ 86).

3 . سليمان بن عبدالملك (99 ـ 96).

4 . عمربن عبدالعزيز (101 ـ 99).

5 . يزيدبن عبدالملك (105 ـ 101).

6 . هشام بن عبدالملك(125ـ 105).

ابن شهاب، از نزديكترين مشاوران عبدالملك(220) بود; به طورى كه حتى در سفرهاى حج او را همراهى مى كرد. بلكه سفر حجّى كه حَجّاج بن يوسف به نمايندگى از عبد الملك رفت، مشاورت و همراهى او را نيز در اين سفر به عهده گرفت.

ابن شهاب پس از عبدالملك همكارى خود را به مدت ده سال با وليدبن عبدالملك و پس از وى با يزيدبن عبدالملك، كه آلوده ترين خلفاى اموى است(221) ادامه داد ومسؤوليت قاضى القضاتى يزيد را به عهده گرفت و طبعاً سرپوشى شد بر مفاسد و جنايات يزيدبن عبدالملك.

ابن شهاب پس از يزيد بن عبدالملك ملازم هشام بن عبدالملك شد كه خلافت او بيش از نوزده سال به طول انجاميد. ابن شهاب هم مشاور هشام و هم معلّم فرزندان او بود و در سال يكصد و شش، به همراه هشام، به سفر حج رفت و در سالهاى بعد، فرزندان هشام را در سفر حج همراهى كرد تا در سال 124 و يكسال قبل از هشام از دنيا رفت.

نشر احاديث به نفع بنى اميه:

اينها چند نمونه كوچك بود از فعاليتها و خدمات ابن شهاب زهرى براى خلفاى اموى و در مسير حمايت از آنها. چون بيان همه آن فعاليتها زمانى طولانى و كتابى مستقل مى طلبد، ناگزيريم به مناسبت موضوع بحث، تنها به يكى از مهمترين فعاليت هاى عمومى او در تحكيم و تقويت سياست بنى اميه اشاره كنيم كه تا به امروز كمتر بدان پرداخته اند; سياستى كه زير بناى خلافت و سلطنت آنها را تشكيل مى داد و همواره بر آن اساس حركت مى كردند
و بر همين اساس از نقل و نشر احاديث و گفتار پيامبر جلوگيرى مى كردند. پس از گذشت نزديك به يك قرن، اين سياست خويش را در منع حديث تغيير دادند، چون متوجه شدند كه خواسته آنان در سطح كشور اسلامى تحقق يافته و تبليغات آنان در كنار گذاشتن اهل بيت از صحنه سياست مؤثر شده است; به طورى كه سبّ اهل بيت و تبرّى از آنان، جزو برنامه هاى مذهبى گرديد و لذا نشر حديث را پس از يك قرن تحريم، آزاد اعلام كردند ولى نه هر حديث، بلكه بايد حديثهايى نقل شود كه مطابق ميل و خواست بنى اميه و در مسير تحكيم خلافت آنان و تضعيف خط ولايت و دور كردن اهل بيت از صحنه سياست باشد.
و اجراى اين دستور و انجام اين مهم، به طور رسمى، به عهده ابن شهاب گذاشته شد و محدّثان ديگر موظف بودند گفته هاى او را در جامعه مطرح كنند; زيرا او مدّتى طولانى از سوى حكومتها به عنوان «عالم مدينه و شام» و «امام الحديث» و «افقه اهل المدينه» و «اعلم اهل المدينه» معرفى شده و توجه و اعتماد علماى جامعه را به خود جلب كرده بود و از طرف ديگر وفادارى خويش را نسبت به اجراى منويات حكومتها به اثبات رسانده بود.

پس، نخستين كسى كه به نقل شفاهى و نوشتن حديث اقدام كرد، ابن شهاب زهرى بود كه به دستور هشام بن عبدالملك انجام گرفت و حديثهايى كه از زبان او شنيده مى شد و يا به دستور او در اوراق مى نوشتند، در جامعه رسميت مى يافت و به تدريج به مسانيد و منابع حديثى راه گشود، به طورى كه تقريباً يك ششم احاديث صحيح بخارى; مهمترين منبع حديثى اهل سنت را، حديثهاى ابن شهاب به خود اختصاص داده و در اين كتاب بيش از هزار حديث از وى نقل گرديده است.

/ 18