درباره عثمان بن عفان
او در باره عثمان مى نويسد: همه راويان تاريخ و حديث، بر اين نظريه هستند كه: عثمان در جنگ اُحد جزو فراريان بوده است; «مَعَ اِتِّفاق الرّوات إنّ عُثمان لَم يثبت».در تأييد گفتار وى، نظريه بعضى از محدّثان و مورّخان را مى آوريم:1 . امام المحدّثين، بخارى، در ضمن حديث مفصّلى مى نويسد: يك نفر مصرى در مسجدالحرام به عبدالله بن عمر گفت: من از شما سؤالى دارم و آن اينكه: آيا اين مطلب درست است كه عثمان در جنگ احد فرار كرد و در جنگ بدر غايب بود و در بيعت رضوان حضور نداشت؟!عبدالله بن عمر نسبت به هر سه سؤال جواب مثبت داد و عدم حضور عثمان را اينگونه توجيه كرد: «أمّا فراره يَومَ أُحد فَأَشْهَدُ أنَّ اللهَ عَفى عَنْهُ وَغَفَرَ...»;(144) «اما فرار او در جنگ اُحُد را شهادت مى دهم كه خدا آن گناه او را عفو كرد و او را بخشيد.»جالب اين است كه: بخارى اين حديث را در باب «مناقب عثمان» و جزو فضائل او نقل كرده است.2 . امام المورّخين، طبرى نوشته است: عثمان بن عفّان به همراه دو نفر از انصار، به نام عقبه و سعد گريختند تا به «جعلب» ـ كه كوهى است در نزديكى مدينه ـ رسيدند و پس از سه روز كه در آنجا بودند، نزد پيامبرخدا آمدند; (وفرّ عثمان ابن عفّان و عقبة و سعد حتّى بلغوا الجعلب و أقاموا بها ثلاثاً ثمّ رجعوا».ابن ابى الحديد مى نويسد: «قد اختلف في عمربنالخطاب هل ثبت يومئذ أم لا؟! أمّا محمّدبن اسحاق والبلاذري فجعلاه مع من ثبت و لم يفرّ...»(148) يعنى تنها دو نفر ازمورّخان، بلاذرى و ابن اسحاق، معتقدند كه عمربن خطاب درجنگ احد فرار نكرد و بقيه مورّخان او را جزو فراريانشمرده اند.جاى تعجّب است كه ابن ابى الحديد با آن غور و دقّتىكه در حوادث تاريخى و اقوال گذشتگان دارد، چگونه در اين مورد غفلت كرده و اين مطلب را با اين وضوحناديده گرفته است! زيرا بر اساس نقل ابن هشام، ابن اسحاقهم مانند ديگر مورّخان فرار عمر را به صراحت بيان كردهاست.ابن هشام از ابن اسحاق نقل مى كند كه: انس بن نضر، كه از كوه سرازير شد و قصد حمله به مشركين را داشت، ديد كه عمربن خطاب به همراه گروهى از مهاجران و انصار، سلاح را بر زمين گذاشته و در گوشه اى نشسته اند; يعنى از ميدان جنگ فرار كرده اند. انس از آنها پرسيد: چرا در اينجا نشسته ايد؟! گفتند: چه كنيم كه پيامبر كشته شده است! انس گفت: پس از پيامبر زندگى به چه درد مى خورد؟! برخيزيد شما هم در راه هدفى كه پيامبرخدا كشته شد، بميريد. اين بگفت و به دشمن حمله كرد تا به شهادت رسيد.«آن زن بر دختر من ترجيح و امتياز دارد; زيرا پدر او در جنگ اُحد فرار نكرد و استقامت ورزيد ولى پدر دختر من گريخت و پايدار نماند.»
با اين توضيح روشن شد كه از مورّخان مورد اعتماد اهل سنّت تنها يك نفر (بلاذرى) آن هم بنا به نقل ابن ابى الحديد ثبات و پايدارى عمر را تأييد نموده است ولى مورخان ديگر او را جزو فراريان مى دانند اگر مورّخ ديگرى با بلاذرى هم عقيده بود، در منابع منعكس مى گرديد و خود ابن ابى الحديد از نقل آن امتناع نمىورزيد.درباره ابوبكر:ابن ابى الحديد درباره او مى نويسد: در ميان راويان اهل سنّت، در پايدارى او اختلاف نيست، گرچه هيچ جنگى و يا قتل يكى از دشمنان به دست وى نيز نقل نشده است.و مى افزايد: امّا راويان شيعه مى گويند: تنها شش نفر و يا تنها چهارده نفر بودند كه فرار نكردند. به هر حال آنان ابوبكر و عمر را جزو فراريان مى دانند.گفتنى است در اثبات نظريه شيعه، كه ابوبكر را از فراريان مى دانند، گذشته از دلايل تاريخى، همان جمله اى كه خود ابن ابى الحديد نقل كرد و آن برگرفته از نظريه مورخانومحقّقان اهل سنّت است، كفايت مى كند; زيرا اگر كسى در چنان وضعيت حساس و در اوج حمله دشمن، در ميدان جنگ و در دسترس و در مرئى و منظر دشمن باشد، عاقلانه نيست كه در معرض هيچ حمله و دفاعى قرار نگيرد، نه كسى را به قتل برساند و نه خودش به قتل برسد و نه بر كسى زخمى وارد كند و نه زخمى بر او وارد شود؟!تلاش براى رفع اين اشكال:به نظر مى رسد براى رفع همين اشكال بوده كه روايتى بدين مضمون جعل و نقل كرده اند:«در جنگ اُحد عبدالرحمان بن ابوبكر كه در ميان مشركين بود، به ميدان آمد. ابوبكر آماده شد كه به مبارزه فرزندش برود ولى پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) مانع او شد و خطاب به وى چنين فرمود: «شَمِّ سَيْفَكَ وَاَمْتِعْنا بِكَ»;(153) «شمشيرت را غلاف كن و ما را از وجودت بهره مند گردان!» و لذا او تا آخر جنگ و طبق دستور پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) سلاح را كنار گذاشت، نه تيرى به سوى دشمن رها كرد و نه شمشيرى به دست گرفت!»
سه اشكال در اين حديث:اگر اين حديث صحيح باشد، به نظر ما با سه اشكال عقلى مواجه مى شود و اين اشكالات جعلى بودن آن را به اثبات مى رساند:1 . در آن هنگامه جنگ و شدّت حمله دشمن، كه جز برانداختن اسلام و ريشه كن ساختن درخت نوپاى توحيد هدفى نداشت و با وجود آنهمه شهيد و مجروح و با به خطر افتادن جان رسول الله(صلى الله عليه وآله) ، متصوّر نيست كه پيامبر اسلام به يكى از يارانش دستور دهد سلاح را كنار بگذارد و ساكت و آرام تماشاگر صحنه جنگ شود و هيچ واكنشى از خود نشان ندهد، در صورتى كه هر يك از صحابه ديگر را به نحوى تشجيع و بر حمله و دفاع ترغيب مى نمود.2 . در چنان وضعيتى كنار گذاشتن سلاح و دور ساختن وسيله دفاع، ناقض غرض و عامل تضعيف شخص و تشديد خطر و موجب تجرّى دشمن و منافى با حفظ جان وى خواهد شد.3 . به فرض كه ابوبكر طبق دستور پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) از هر حركتى امتناع ورزيد و به حكم «شمّ سيفك» قتل و قتالى از وى سر نزد، ولى اگر او در صحنه جنگ حضور داشت، دشمن خونخوار از چه كسى دستور گرفته بود كه «شيموا سُيُوفَكُم»; «چون به ابوبكر رسيديد شمشيرها را غلاف كنيد و بر وى آسيبى نرسانيد؟!»
خلاصه اينكه: گذشته از دلايل حديثى ـ تاريخى، اين دلايل و شواهد عقلى موجب شده است كه شيعه بگويد: ابوبكر هم مانند عثمان و عمر در جبهه جنگ حضور نداشت و از فراريان بود.
حسان بن ثابت در قلعه فارِعْ
يكى ديگر از فراريانِ معروف در جنگ احد، حسان بن ثابت شاعر مخصوص پيامبرخدا است كه مورّخان درباره او، افزون بر اصل فرارش، نكته ظريفى نقل كرده اند و آن اينكه:او به هنگام فرار از جبهه، كه قصد مدينه را داشت، در ميانه راه به قلعه اى كه «فارع» ناميده مى شد رسيد و متوجّه شد كه گروهى از زنان مدينه نيز در اين قلعه گرد آمده اند و منتظر نتيجه جنگ هستند. حسان وارد اين قلعه شد. در اين هنگام مردى يهودى كه از آنجا مى گذشت و اجتماع زنان مسلمان مدينه را ديد، در كنار دروازه قلعه ايستاد و با صداى بلند فرياد زد: «اَلْيَومَ بَطَلَ السِّحْر»; «امروز سحر محمّد باطل شد.» اين بگفت و به داخل قلعه هجوم برد. صفيه عمّه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خطاب به حسان گفت: جواب اين يهودى را بده و از ورود وى جلوگيرى كن. حسان گفت: «رَحِمَكِ الله يا بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِب»، اگر از من مبارزه ساخته بود، در كنار پيامبر مى ماندم و مى جنگيدم و به درون اين قلعه پناه نمى آوردم.صفيه با شنيدن اين سخن، خود شمشير برداشت و مرد يهودى را از پاى درآورد، آنگاه به حسان گفت: لباس و سلاح او را برگير، حسان گفت من نه نيازى به لباس او دارم و نه به سلاح او!و بنا به نقلى، پيامبرخدا در مقابل اين عمل صفيه، سهمى بر وى اختصاص داد.سمهودى اين جريان را از طبرانى نقل كرده، مى گويد: طبرانى و ديگر مورّخان اين حادثه را دليل اين مى دانند كه حسّان بن ثابت آدم فوق العاده جبون و ترسو بوده است.شهداى جنگ اُحد و شهادت حضرت حمزه
تعداد شهداى احدمشهور در ميان مورّخان اين است كه مجموع شهداى احد هفتاد نفر بوده است و اقوال غير مشهورى هم وجوددارد كه تعداد آنان را بيشتر و يا كمتر دانسته اند. به هر حال، چهار نفر از آنها; يعنى حضرت حمزه، عبدالله بن جحش، معصب بن عمير و شماس مخزومى از مهاجرين و بقيه از انصار بودند.به حقيقت، شهداى احد و بازماندگانشان، صبر و استقامت و وفادارى و اخلاص را به حدّ اعلا رساندند و درس صداقت و شهامت را به همه مسلمانان در پهنه گيتى، آموختند.اكنون به چند نمونه اشاره مى كنيم:1 . به هنگام فروكش كردن شعله جنگ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به كسانى كه در كنارش بودند، فرمود: آيا در ميان شما كسى هستكه ما را از سرنوشت سعدبن ربيع(156) آگاه كند و بگويد كه او در ميان زنده ها است يا در ميان كشته شدگان؟!اُبىّ بن كعب عرض كرد: اى پيامبرخدا، من اين خبر را براى شما مى آورم. وى مى گويد: من خود را با سرعت تمام به ميدان و به كنار پيكرهاى شهدا رساندم، پيكر خون آلود سعد را، كه آخرين دقايق زندگى اش را سپرى مى كرد، در ميان آنها يافتم و او را صدا كردم، چشمانش را باز كرد. به او گفتم: سعد! مرا پيامبرخدا فرستاد تا خبر تو را به او برسانم، اكنون چگونه اى؟ به آرامى پاسخ داد: من ديگر از مردگانم، سلام مرا به پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) برسان و از قول من بگو:«جَزاكَ الله عَنّا خَيرَ ماجَزى نَبِيّاً عَنْ اُمَّتِهِ»; «خداوند تو را از بهترين پاداش هايى كه بر ديگرپيامبران، درراه هدايت امّتشان خواهد داد، برخوردار نمايد.» و نيز سلام مرا به قبيله ام برسان و به آنان بگو: مبادا پيمان شكنى كنيد، اگر يك نفر از شما زنده باشد و دشمن به پيامبرخدا راه پيدا كند، نزد خداوند هيچ عذرى نخواهيد داشت.اُبىّ مى گويد: اين خبر را به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آوردم، آن حضرت فرمود:«رَحِمَ اللهُ سَعْداً نَصَرَنا حَيّاً و أَوصى بِنا مَيِّتاً» ;«خدا رحمت كند سعد را، كه در زنده بودنش ما را يارى رسانيد و در مرگش هم يارى بر ما را توصيه نمود.»
2 . يكى ديگر از شهداى جنگ احد، «انس بن نَضْر» است. او هنگامى كه فرار عده اى از صحابه را ديد، گفت:«أَللّهُمَّ اِنِّي اَعْتَذِرُ اِلَيْكَ مِمّا صَنَعَ هؤُلاءِ وَ اَبرَأُ اِلَيْكَ مِمّا جاءَ بِهِ هؤُلاءِ» .«خدايا! من از آنچه اينها (فراريان از صحابه) انجام دادند، در پيشگاهت اعتذار و از آنچه اينان (مشركين) آورده اند، تبرّى مى جويم.»
آنگاه وارد جنگ شد و به شهادت رسيد. نوشته اند كه در پيكرش بيش از هشتاد زخم بود و كسى نتوانست او را بشناسد، مگر خواهرش «ربيّع» آن هم از طريق انگشتانش كه از زيبايى خاصى برخوردار بود.3 . به هنگام مراجعت پيامبرخدا و اصحابش از احد، زنان مدينه به استقبال آمدند، بانويى از قبيله «بنى دينار» پيش آمد و از كشته شدگان در جنگ پرسيد. به او گفتند همسر، پدر و برادرت، هر سه از كشته شدگانند. او به اين خبر توجهى نكرد و پرسيد: پيامبر چه شد؟! گفتند: به سلامت برگشته است. گفت او را به من نشان دهيد و چون پيامبرخدا را ديد گفت:«كُلُّ مُصيبة بَعْدَكَ جَلَلٌ»;(160) «همه مصيبت ها با سلامتى تو كوچك است !» و بدين گونه در مصيبت و فراق سه تن از عزيزانش، صبر و بردبارى را پيش گرفت.