مجروحان جنگ اُحد - حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدصادق نجمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مجروحان جنگ اُحد

1 . پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) :

پيشتر اشاره كرديم كه در جنگ احد تعدادى از مسلمانان مجروح شدند و با تن مجروح و خون آلود به پيكار ادامه دادند و سرانجام از كار افتادند و به پشت جبهه انتقال يافتند و يا به مقام ارجمند شهادت نائل آمدند. امّا متأسّفانه مشخصات همه مجروحان، بجز تعدادى اندك، در منابع تاريخى منعكس نشده و اين آثار ارزشمند تاريخ و زيباترين جلوه هاى شجاعت و ايثار در راه ايمان و عقيده، به دست فراموشى سپرده شده است.


در رأس همه مجروحانِ جنگ احد، بايد از شخص پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) نام برد; زيرا آن بزرگوار در حالى كه فرماندهى عالى جنگ را به عهده داشت و پرچمداران و فرماندهان را هدايت و تعيين مى كرد، حملات دشمن و دفاع سپاهيان اسلام را زير نظر داشت و خود نيز در حمله و دفاع شركت مى نمود و با شجاعت و شهامت غير قابل وصفى، مى جنگيد. آنچنان جنگ كرد كه تيرهايش تمام شد و مورد تعرّض دشمن قرار گرفت و به شدّت مجروح گرديد.

ابن اسحاق در شهامت پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) مى نويسد: آن حضرت هنگامى كه در ميان عدّه اى از صحابه در اثر شدّت جراحات بى حال افتاده بود، گروهى از مشركان به سرپرستى خالدبن وليد از كوه بالا رفتند. پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) با مشاهده آنان گفت: «أَللّهمَّ لا يَنْبَغي لَهُمْ أنْ يَعْلُونا»; «خدايا! سزاوار نيست كه مشركان در جايگاه بالاتر از ما مسلمانان قرار گيرند.» همين توجّه و گفتار پيامبرخدا موجب گرديد كه عدّه اى از مسلمانان به گروه مشركين حمله بردند و از كوه سرازير كردند و متفرقشان ساختند.

به هر حال در اوج شدّت جنگ، يكى از مشركين به نام عبدالله بن قميه پيامبرخدا را با سنگ مورد اصابت قرار داد و در اثرِ آن، پيشانى و بينى آن حضرت به شدّت مجروح شد و دندانش شكست و لب مباركش شكافت.

ابن اسحاق مى گويد: در اين حال كه پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)خون از صورتش پاك مى كرد، چنين مى فرمود:

«كيف يفلح قومٌ قد خضبوا وجه نبيّهم وهو يدعوهم إلى رَبِّهِم».

«چگونه رستگار خواهند شد مردمى كه پيامبرشان به سوى خدا دعوت مى كند و آنان صورت او را به خونش رنگين مى سازند!»

و بنا به نقل ابن هشام، در اثر حمله عبدالله بن قميه علاوه بر شكستن دندان پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) دو حلقه از حلقه هاى زره آن حضرت به گونه مباركش فرو رفت، ابوعبيده جرّاح آنها را در آورد و موجب كنده شدن دو دندان ديگر آن حضرت شد.

شدّت جراحات پيامبر را مى توان از دو مطلب زير به دست آورد:

الف: وقتى جنگ پايان يافت، امير مؤمنان با سپر خويش از مهراس; گودى سنگ هاى كوه، آب مى آورد و به صورت پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) مى ريخت و فاطمه زهرا(عليها السلام)مى شست و چون با ريختن آب سيلان خون بيشتر شد، فاطمه(عليها السلام) قطعه حصيرى سوزاند و خاكسترش را روى جراحات گذاشت تا خون بند آمد.

ب: پس از آرام شدن صحنه جنگ، پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)خواست فريضه ظهر را بخواند ليكن در اثر ضعف و خونريزى، نماز را نشسته به جاى آورد و در حال ايستاده نماز خواندن براى آن حضرت امكان پذير نبود.

2 . على بن ابى طالب(عليه السلام)
در جنگ اُحد، دوّمين كسى كه به شدّت مجروح شد و تا آخر استقامت كرد و از جان پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)حمايت و حراست نمود، امير مؤمنان على بن ابى طالب(عليه السلام) بود.

روشن است كه نقش آن حضرت در اين جنگ بيش از همه صحابه بود و ما اكنون به نقل بخشى از آنچه كه مورّخان و محدّثان در اين زمينه آورده اند، مى پردازيم و گفتنى است كه بيشترين استناد ما در اين زمينه، به منابع اهل سنّت مى باشد.

در جنگ اُحد پرچم به دست على(عليه السلام) است
در جنگ اُحد، پرچمِ لشكر در دست امير مؤمنان(عليه السلام)بود، ليكن در اثناى جنگ، چون پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) ديد كه پرچم كفر در دست شخصى از قبيله بنى عبدالدار است، فرمود: «نَحْنُ اَوْفى مِنْهُم»; «ما، در وفاى به عهد اولى از آنان هستيم.» ولذا پرچم را به مُصعب بن عمير، كه او هم از قبيله «بنى عبدالدار» بود، تحويل داد و چون او به شهادت رسيد، پرچم مجدداً در دست اميرمؤمنان(عليه السلام)قرار گرفت.

امير مؤمنان و پرچمداران كفر
همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، در مرحله اوّلجنگ، كه ابتدا به صورت تن به تن بود، تعداد هشت يانُه تن از پرچمداران جبهه شرك، يكى پس از ديگرىبه هلاكت رسيدند و همين موضوع موجب ضعف روحيّهو شكست مشركان گرديد وطبق نظريه مورّخان ومحدّثان، همه اين پرچمداران به وسيله امير مؤمنان(عليه السلام)كشتهشدند.

ابن اثير مى گويد: «وَكانَ الَّذِي قَتَل أصحاب اللّواء عَلِيّ»; «كسى كه در جنگ تن به تن، همه پرچمداران را به قتل رسانيد، على بود.»
او تعداد اين پرچمداران را مشخص نكرده، ولى در تفسير على بن ابراهيم تعداد آنها نُه تن آمده و هر يك به نام مشخّص گرديده و چگونگى كشته شدنشان به دست آن حضرت، به طور مشروح ذكر شده است.

اوّلين و شجاعترين پرچمدار مشركان كه وارد صحنه شد، طلحة بن عثمان بود. او فرياد برآورد:

«اى اصحاب محمّد، به زعم شما، خدا ما را با شمشيرهاى شما وارد دوزخ و شما را با شمشيرهاى ما وارد بهشت مى كند، آيا در ميان شما كسى هست كه به شمشير من وارد بهشت شود يا مرا به دوزخ بفرستد؟»

در اين هنگام على(عليه السلام) از صف بيرون آمد و در پاسخ وى گفت:

«به خدا سوگند اين من هستم كه تو را به جهنّم خواهم فرستاد!»

آنگاه به طلحه حمله كرد و جنگ در ميان آنان درگرفت. على(عليه السلام) شمشير طلحة بن عثمان را با سپر رد كرد و بلافاصله پاى او را قطع نمود. طلحه به روى خاك افتاد، او كه مرگ را با چشم خود مى ديد، عورتش را آشكار ساخت و با عجز و لابه، به على(عليه السلام) گفت: اى پسر عم،(122) تو را به خدا سوگند دست از من بدار! على(عليه السلام) به سوى لشكر برگشت و پيامبرخدا بر اين پيروزى تكبير گفت، آنگاه فرمود: اى على، چرا دشمنت را نكشتى؟ عرض كرد: چون او عورتش را آشكار كرد و مرا سوگند داد، من هم شرم كردم به سوى او برگردم.

ابن كثير دمشقى پس از نقل اين ماجرا مى گويد: در دوران زندگى امير مؤمنان(عليه السلام) اين عملكرد مكرّر اتّفاق مى افتاد; زيرا در جنگ صفين، آن حضرت وقتى به بسربن ارطاة حمله كرد، او هم عورتش را هويدا ساخت و على(عليه السلام) از كشتن وى منصرف گرديد و همچنين از كشتن عمروبن عاص هم آنگاه كه عورتش را آشكار كرد، خوددارى نمود.

اى على، به پيش!

على در مقابل دشمن بود كه پيامبرخدا از كنار پرچم انصار بدو پيام فرستاد: «أن قدّم الراية»، به پيش بتاز. على(عليه السلام) در حالى كه اين شعار حماسى را مى داد، خود را به صفوف دشمن زد: «أنا ابوالقُصّم مَن يُبارزني»; «منم دشمن شكن، كيست كه به مبارزه من آيد ؟» در اين هنگام ابوسعيد كه پرچم دشمن به دست او بود، فرياد زد: «اى دشمن شكن، اگر مبارز مى خواهى من!» مبارزه آن دو، در ميان دو صف آغاز شد و شمشيرها بالا رفت و سرانجام على(عليه السلام) او را از پاى درآورد.

لا فَتى إلاّ عَلِىّ

از حوادث مهمّ و نادر، كه محدّثان و مورّخان اهل سنّت و شيعه از جنگ احد نقل كرده اند، اين است كه در وضعيّت سخت و آنگاه كه عقب نشينى و فرار اصحاب پيامبر به وقوع پيوست، گروهى از مشركان به قصد جان رسول الله(صلى الله عليه وآله) به آن حضرت يورش بردند. پيامبر به امير مؤمنان دستور داد «احمل عليهم فَفَرِّقهم»; «بر آنان يورش ببر و پراكنده شان كن». امير مؤمنان حمله كرد، تعدادى از آنها را كشت و برخى را مجروح كرد و بقيّه متوارى شدند. بلا فاصله گروهى ديگر حمله كردند.

باز پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «يا عَلِي احمل عَلَيهم فَفَرِّقهم». اين موضوعتكرار شد و امير مؤمنان(عليه السلام) در هر حمله گروهى را مى كشت يا مجروح مى ساخت. در اين ميان شمشير آن حضرت شكست وبه سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)برگشت و عرض كرد: يا رسول الله انسان با شمشير مى جنگد و اكنون شمشير من شكست! پيامبرخدا شمشير خود «ذوالفقار» را به على(عليه السلام) داد و او با همين شمشير از پيامبر(صلى الله عليه وآله) دفاع مى كرد و دشمن را پراكنده مى ساخت، تا اينكه جراحات فراوانى بر پيكرش وارد شد، به حدّى كه قيافه اش شناخته نمى شد.

جبرئيل نازل شد و به پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) عرض كرد: «هذه المواسات»; اين است عاليترين نمونه مواسات كه على انجام داد. پيامبرخدا فرمود: «إنَّهُ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ»; «او از من است و من از او.» جبرئيل عرض كرد: «وَ أَنَا مِنْكُما»; «من هم از شمايم.»
در اينجا بود كه صداى منادى در فضا پيچيد: «لا سَيفَ اِلاّ ذُوالْفِقار وَ لا فَتى اِلاّ عَلِيّ».

طبرى اين حادثه را در مرحله اوّل جنگ اُحد دانسته است، ولى متن روايت كه صدوق از امام صادق(عليه السلام) نقل كرده صريح است كه اين حادثه در مرحله دوّم جنگ و پس از آنكه عدّه اى از صحابه گريختند، واقع شده است.

مرحوم صدوق پس از نقل اين روايت، مى گويد: گفتار جبرئيل «وَأَنَا مِنْكُما» تمنّى و آرزو است از سوى جبرئيل كه اوهم با پيامبر و على(عليهما السلام) باشد واگر او در مقام و فضيلت بالاتر از آن دو بزرگوار بود، چنين آرزويى نمى كرد و نمى خواست ازمقام والا و ارجمندش تنزّل كند.

ابن ابى الحديد پس از نقل اين حادثه تاريخى مى گويد: اين خبر از اخبار و احاديث مشهور است كه عدّه زيادى از محدّثان «اهل سنّت» آن را نقل نموده اند و من از استاد خودم عبدالوهاب در باره صحّت و سقم آن پرسيدم. او پاسخ داد: «هذا خَبَرٌ صَحِيحٌ»; بدو گفتم اگر اين خبر صحيح است، چرا مؤلفان صحاح ششگانه نياورده اند؟! در پاسخ من گفت: «كَمْ قَدْ أهمَلَ جامِعوا الصِّحاح مِنَ الأخبار الصَّحِيحة»; «صاحبان صحاح ششگانه، خبرهاى صحيح بى شمارى را در كتابهاى خود نياورده اند، اين خبر هم يكى از آنها است.»

على(عليه السلام) و بيش از هفتاد زخم

طبيعى است كسى كه مانند على بن ابى طالب وارد مبارزه شود و به مصاف پهلوانان و پرچمداران دشمن برود و امواج خروشانِ نيزه داران و تيراندازان و شمشير زنان را در هم بشكند، از آسيب دشمن در امان نخواهد بود، گرچه اشجع الناس، على باشد!

پيشتر اشاره شد كه به هنگام دفع حملات مكرّر دشمنان،آنگاه كه جان پيامبرخدا را هدف قرار داده بودند، چنان مجروح شد كه لخته هاى خون، چهره اش را گرفت; به طورى كه قيافه اش شناخته نمى شد.

و لذا خود آن بزرگوار در پاسخ يكى از سران يهود، كه از تحمّل حوادث و سختى هايش در دوران پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) سخن مى گفت، چنين فرمود:

«وَقَدْ جُرِحْتُ بَينَ يَدَي رَسُولِ الله(صلى الله عليه وآله) نَيِّفاً وَسَبْعِينَ جُرْحَةً...».

در جنگ احد، آنگاه كه گروهى از مهاجرين و انصار با فرياد «محمّد كشته شد» به مدينه عقب نشينى كردند، من در كنار پيامبرخدا بودم و «بيش از هفتاد زخم بر پيكرم وارد شد.» در آن حال پيراهن خود را كنار زده، دست به جاى زخمها گذاشت و فرمود: اين از آن زخمها است، اين اثر زخم ديگر است... .

مأموريت پس از جنگ:

از ويژگى هاى امير مؤمنان(عليه السلام) ، در كنار جانفشانى و مبارزه با دشمن، مراقبت شديد آن حضرت از جان پيامبرخدا و انجام وظايفى بود كه خود آن حضرت تشخيص مى داد و يا از ناحيه پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) به انجام آن مأمور مى گرديد.

اين موضوع را مى توان در موارد متعدّد; از جمله درجريان تلخى كه براى پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) پيش آمد، مشاهده كرد، آنگاه كه امير مؤمنان سرگرم جنگ با دشمن بود و متوجّهگرديد پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) با بدن مجروح به داخل گودالى كه دشمن تعبيه كرده بود افتاد. بى درنگ خود را به كنار آن حضرت رسانيد و دست و بازويش را گرفت و زبير هم به كمك او شتافت تا پيامبرخدا را به پشت جبهه منتقل كردند.

و آنگاه كه جنگ آرام شد با سپر خود از فاصله دور (مهراس) آب آورد تا پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از جنگِ سخت و خونريزى شديد، رفع تشنگى كند و چون پيامبر در آن آب احساس كهنه بودن كرد و از خوردن آن امتناع ورزيد،امير مؤمنان(عليه السلام) به كمك همسرش زهرا(عليها السلام) سر و صورت پيامبر را با آن شستوشو داد و لخته هاى خون را از چهره اشزدود(130) و آنگاه كه دشمن قصد حركت كرد،
پيامبرخدا به اميرمؤمنان مأموريت داد تا آنها را تعقيب كند و حركتشان را زيرنظر بگيرد و خطاب به وى فرمود: اى على، مراقب دشمنباش، اگر ديدى كه آنها به شترها سوار شده و اسبها را يدكمى كشند، معلوم است كه مى خواهند به مكّه برگردند و اگرديدى كه سوار اسبها شده و شترها را به همراه مى برند، قصدحمله به مدينه را دارند و به خدا سوگند در اين صورت آنها را ريشه كن خواهم كرد!

امير مؤمنان در آن وضعيت حسّاس و با بدن مجروح و خسته، اين مأموريت را انجام داد و به سوى پيامبر(صلى الله عليه وآله)برگشت وگفت: اى فرستاده خدا، دشمن سوار بر شترها در حركت است و معلوم شد كه مى خواهند به مكّه برگردند.

3 ـ طلحة بن عبيد الله
در منابع تاريخى آمده است: طلحة بن عبيدالله از صحابه و ياران معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز در جنگ احد جانفشانى كرد و مجروح گرديد.

از انس بن مالك نقل شده است كه به هنگام هزيمتو عقب نشينى گروهى از مسلمانان كه مشركين جرأت يافتند و حملات خود را شدّت بخشيدند و به پيكر پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)جراحات متعّددى وارد گرديد، دشمن مجدّداً شخص آن حضرت را هدف تير قرار داد. در اين هنگامدر كنار پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله) تنها دو نفر از صحابه بودند كه دفاعاز وجود آن حضرت را به عهده گرفتند و آنها عبارت بودنداز سهل بن حنيف و طلحه كه خود را سپر وجود پيامبرخداقرار دادند و تيرها را به جان خريدند و مانع اصابت تير به پيكرپيامبر شدند. در اين حال تيرى به دست طلحه اصابت كرد ورگ او را بريد و تا آخر عمر از كار افتاد; «فَرُميَ بِسَهْم فِي يَدِهِفَيَبُتَ».

4 ـ عبدالرحمان بن عوف
ابن هشام مى گويد: يكى از تاريخ دانان نقل كرد كه در جنگ احد بيش از بيست زخم بر عبدالرحمان بن عوف وارد گرديد و در اثر تيرى كه بر دهانش اصابت نمود، دندانش شكست و همچنين در اثر زخمها و تيرهايى كه به پاهايش وارد گرديد، يكى از پاهايش فلج شد و از كار افتاد.

{ إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لاَ تَلْوُونَ عَلَى أَحَد...}

همانگونه كه پيشتر اشاره كرديم، در مرحله دومِ جنگ احد و در اثر شكستى كه بر جبهه اسلام وارد گرديد و خبر كشته شدن پيامبرخدا در ميان هر دو جبهه پيچيد، مسلمانان به سه گروه تقسيم شدند:

الف: مجروحان ب: فراريان ج: شهيدان.

در صفحات گذشته بر اساس نقل مورّخان، تعدادى از مجروحان را معرّفى كرديم.

و اما فراريان:

مسأله فرار تعدادى از مسلمانان، يكى از نقاط مهمّ و حساس و از عوامل شكست مسلمانان در جنگ اُحد به شمار مى آيد; زيرا اگر آنان هم مانند مجروحان و شهيدان، مقاومتمى كردند و همانند تيراندازان، ميدان را در اختيار دشمن قرار نمى دادند، شكست مسلمانان جبران و سرنوشت جنگ عوض مى شد و پيروزى را به دست مى آوردند. و لذا مى توان گفت ضربه اى كه از ناحيه آنها بر سپاه اسلام وارد آمد، كمتر از ضربه تيراندازان نبود كه در اثر تخلّف از دستور پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)و سرپيچى از فرمان عبدالله بن جبير به مسلمانان وارد گرديد.

از اين جهت است كه قرآن مجيد اين موضوع را با عنايت خاصّى و با لحن نكوهش آميزى مطرح نموده است: { إِذْ تُصْعِدُونَ وَلاَ تَلْوُونَ عَلَى أَحَد وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِي أُخْرَاكُمْ ;(134) «به خاطر بياوريد هنگامى را كه از كوه بالا مى رفتيد و در بيابان پراكنده مى شديد و از شدّت وحشت به عقب ماندگان نگاه نمى كرديد و پيامبر از پشت سر، شما را صدا مى زد...» : «إِلَيَّ يا عِبادَ اللهِ، إِلَيَّ يا عِبادَ اللهِ».

گرچه خداوند در كنار اين نكوهش و ملامت، آنان را از رحمت خويش به كلّى مأيوس نساخته و مشمول فضل و عفو خويش قرار داده است; { وَلَقَدْ عَفَا عَنْكُمْ وَاللهُ ذُو فَضْل عَلَى الْمُؤْمِنِينَ(135) ولى به هر حال همانگونه كه قرآن اشاره مى كند، آنچنان ترس و وحشت و اضطراب و نگرانى بر فراريان حاكمبود كه به چپ و راست و پشت سرشان توجّهى نداشتند، و فقط در فكر جايى بودند تا خود را از دسترس دشمن به دور نگهدارند و لذا بعضى از آنان به داخل مدينه و بعضى ديگر به تپه ها ودرّه هاى اطراف اين شهر گريختند. همانگونه كه عده اى به دره هاى كوه اُحُد و يا شيارها و زير سنگهاى آن پناه بردند.

و در ميان كسانى كه به زير سنگهاى كوه احد فرار كرده بودند (اصحاب الصخره)، كسانى بودند سست ايمان و ضعيف العقيده و اين حالت خود را آشكار نمودند و چنين گفتند: «ليتَ لَنا رَسُولا اِلى عَبدالله بنِ أُبَيّ فيأخُذَ لَنا أمَنَة مِن أبي سفيان»;«كاش كسى داشتيم و به نزد عبدالله بن اُبىّ، سردسته منافقين، در مدينه مى فرستاديم تا از ابوسفيان براى ما امان بگيرد.»
و بعضى از آنها، همراهان مهاجر خود را اينچنين مورد خطاب قرار دادند: «يا قَوم إِنَّ مُحمداً قَد قُتلَ فَارْجِعُوا إِلى قَومِكُم قَبلَ أن يَأتُوكُم فَيَقْتُلُوكُم»;(137) «دوستان! اكنون كه محمّد كشته شد، شما هر چه زودتر به سوى قوم و قبيله خود، قريش، برگرديد! پيش از آنكه شما را از دم شمشير بگذرانند.»
طبق نظريه دانشمندان تفسير آيه شريفه { وَمَا مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ(138) در همين زمينه و در نكوهش اين گروه نازل گرديد.

اينجا بود كه انس بن نضر، با اينكه در كنار فراريان بود، هيجان زده مورد خطابشان قرار داد: «يا قَومِ إن كانَ مُحمّد قَدْ قُتِل فَإنّ رَبّ مُحَمّد لَم يقتل»; «اگر محمّد كشته شد خداى او كه زنده است.» برخيزيد و در راه او با دشمنان بجنگيد! آنگاه گفت: خدايا! من از آنچه اينها مى گويند تبرّى مى جويم و در پيشگاهت اعتذار مى كنم. «أللّهمَّ إنّي أَعْتذر مِمّا يَقُولُ هؤلاء وَأبْرَءُ إلَيكَ مِمّا جاء بِهِ هؤلاء».

تعداد فراريان جنگ احد
مورّخان درباره تعداد فراريان، نظريات مختلفى آورده اند:

1 ـ ابن واضح يعقوبى مى نويسد: به هنگام فرار مسلمانان، در نزد پيامبرخدا، تنها سه نفر باقى ماند: على، طلحه و زبير.

2 ـ ابن كثير دمشقى مى نويسد: بعد از فرار مسلمانان، در كنار پيامبرخدا تنها دو نفر ماندند، ليكن با شنيدن صداى آن حضرت: «اِلَيَّ عِبادَ الله»، سى نفر به سويش برگشتند.

3 ـ ابن ابى الحديد از واقدى نقل مى كند: «وَالْعصابَة التي ثبتت مع رسول الله أربعة عَشَر رَجُلا...» چهارده نفر جزو فراريان نبودند، آنها استقامت ورزيدند و در كنار پيامبرخدا ماندند.

وى آنگاه توضيح مى دهد كه از اين چهارده نفر، هفت تن از مهاجران و هفت تن ديگر از انصار بودند; على، ابوبكر، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابىوقّاص، طلحه، زبير، وابوعبيده جرّاح از مهاجرين بودند و خباب، ابودجانه، عاصم، حارث، سهل بن حنيف، سعدبن معاذ و اُسيدبن حضير در شمار انصار بودند.

ابن ابى الحديد پس از نقل گفتار واقدى مى نويسد: با اينكه همه مورّخان درباره فرار عثمان اتفاق نظر دارند، امّا درباره عمر بن خطاب به اختلاف سخن گفته اند. واقدى نوشته است: او هم از فراريان است ولى ابن اسحاق وبلاذرى او را از كسانى شمرده اند كه ثابت ماندند، امّا درباره ابوبكر، همه راويانِ اهل سنّت متّفق القولند كه او جزو فراريان نبوده گرچه درباره او نه جنگى نقل شده و نه كشتن يك نفر از دشمنان ولى به هر حال، خود ثبات قدم و عدم فرار يك نوع جهاد است و به تنهايى كافى است; «وَإنْ لَم يَكُن نُقِلَ عَنه قتلٌ أو قتالٌ والثبوتُ جهادٌ و فيه وحده كفاية».

ابن ابى الحديد مى افزايد: وامّا راويان و مورّخان شيعه معتقدند كه از صحابه در نزد پيامبرخدا ثابت نمانده است مگر شش نفر: على، طلحه، زبير، ابودجانه، سهل بن حنيف و عاصم بن ثابت و بعضى از مورّخان شيعه هم نقل كرده اند كه از صحابه; اعمّ از مهاجر و انصار چهارده نفر ثابت ماندند و ابوبكر و عمر را از اين چهارده نفر به شمار نياورده اند.

او همچنين مى افزايد: اكثر اصحاب حديث نقل كرده اند كه عثمان سه روز بعد از جنگ; به حضور پيامبرخدا آمد، آن حضرت سؤال كرد: عثمان! تا كجا رسيديد؟ (تا كجا فرار كرديد) عرض كرد: تا أعْرَض، پيامبرخدا فرمود: «لَقَدْ ذَهَبْتُم فِيها عُريضه»; «خيلى گشاد رفتيد!».

نقد كلام ابن ابى الحديد:

خلاصه كلام ابن ابى الحديد درباره فرار و ثبات خلفاى سه گانه چنين است: «فرار عثمان از مسلّمات تاريخ است و فرار عمر در ميان مورّخان اهل سنّت مورد اختلاف است و امّا ابوبكر از نظر شيعيان جزو فراريان است ولى از نظر اهل سنّت جزو كسانى است كه فرار نكرده و استقامت ورزيده است.»
گفتار ابن ابى الحديد در مورد هر سه خليفه نيازمند نقد و توضيح است و ما به همان ترتيبى كه او مطرح كرده، به بيان و توضيح مى پردازيم:

/ 18