حضرت حمزه در جنگها - حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) - نسخه متنی

محمدصادق نجمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حضرت حمزه در جنگها

حمزه(عليه السلام) اوّلين مدافع اسلام

در دوّمين سال بعثت رسول الله(صلى الله عليه وآله) ، فضاى مكّه فضاى ايذاى پيامبر و شكنجه مسلمانان مستضعف بود; فضايى بود كه آن حضرت و كسانى را كه به آيين وى گرويده بودند، به باد استهزا مى گرفتند و از هيچ ايذا و اذيتى فروگذار نمى كردند.

تعداد مسلمانان از شصت و دو نفر تجاوز نمى كرد; سىونُه نفر مرد و بيست و سه تن زن. سيد شهيدان، حمزه در اين فضاى رعب و وحشت و ضعف و انزوا به اسلام پيامبر ايمان آورد; ايمانى كه توأم با دفاع از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و نصرت و يارى دين خدا بود و تهديد و ارعاب دشمنان اسلام را در پى داشت.

مورّخان در اين باره مطالبى نوشته اند كه اكنون چكيده آن را مى آوريم:

روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) در كنار كوه صفا نشسته بود و ابوجهل از آنجا مى گذشت كه چشمش به آن حضرت افتاد، ابوجهل در اثر جهل و عناد و كينه و عداوتى كه نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشت، در صدد آزار و اذيت آن حضرت برآمد و دهان به سبّ وناسزا گشود و پيامبر خدا در مقابل كلمات زشت او سكوت اختيار كرد و كريمانه از كنار آن همه جسارت گذشت.

لحظاتى بعد، حمزه كه از شكار برمى گشت، مانند هميشه براى طواف كعبه، وارد مسجدالحرام شد. در اين هنگام كنيز عبدالله بن جذعان كه شاهد جسارتها و ناسزاگوييهاى ابوجهل نسبت به پيامبرخدا بود، صورتِ واقعه را با حمزه در ميان گذاشت و چنين گفت:

ابا عماره! نمى دانى برادر زاده ات محمّد، از ابوالحكم چه سخنان زشتى شنيد و چه اهانت هايى را از سوى او تحمّل كرد!

حمزه با شنيدن اين رخداد، به سرعت به سوى ابو جهل، كه در كنار كعبه با گروهى از سران قريش نشسته بود، رفت و در مقابل ديدگان آنان، به ابوجهل حمله آورد و با كمانى كه به همراه داشت، سر وى را شكافت و چنين گفت:

«أ تَشتُمُهُ وَ أَنَا عَلى دِينِه أَقُول ما يَقُول فَردّ عَلى ذلِكَ إِنْ اسْتَطَعْتَ».

«آيا به محمّد ناسزا مى گويى در حالى كه من نيز در آيين او هستم و به آنچه او اعتقاد دارد من هم معتقدم؟ اگر مى توانى بر من اعتراض كن!»

چند تن از قريش كه شاهد اين صحنه بودند; براى حمايت از ابوجهل، بر حمزه پرخاش نموده، قصد حمله به وى را داشتند كه ابوجهل خطاب به آنها گفت:

«دَعُوا أَبا عَمارة فَإِنِّي سَبّبت ابن أخيه سَبّاً قَبِيحاً».


«كارى با او نداشته باشيد; زيرا من برادر زاده اش را ناسزا گفتم (و او را بر اين ضرب و جرح وادار كردم).»

آرى، بدين گونه و در اين تاريخ حمزه ايمان آورد و يا ايمان خويش را اظهار نمود و علنى ساخت و تا آخر بر آن ثابت ماند و در دفاع از آيين پاك خويش تا پاى جان و تا شهادت مقاومت نمود. طبق نوشته مورّخان، با ايمان آوردن حمزه، قريش دريافتند كه پيامبر قدرت يافت و عمويش حمزه با شجاعت و شهامتى كه دارد، از وى دفاع خواهد كرد. ازاين رو، در برنامه هاى ايذايى خود تجديد نظر كردند و تغيير رويه دادند.

حمزه نگهبان رسول الله

حمزة بن عبدالمطّلب پس از اينكه اسلام را پذيرفت، چنين نبود كه مانند يك مسلمان عادى، تنها به وظايف و تكاليف فردىِ خود عمل كند، بلكه او خود را سپر وجود پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)قرار داد و وظيفه حفاظت و نگهبانى آن حضرت را نيز به عهده گرفت; چنانكه پيشتر ملاحظه كرديد، در اصل اسلامِ حمزه با دفاع وى از پيامبر اسلام آغاز شد و در مقابل اهانت ابوجهل نسبت به ساحت پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را در داخل مسجدالحرام و در مرآ و منظر سران قريش تحقير كرد و با كمانى كه در دست داشت سر وى را شكست; به طورى كه خون از سر و صورتش سرازير گرديد.

و باز نمونه هايى از حمايت حمزه، فداكارى و نگهبانى از پيامبر اسلام در مكّه، آنهم در شرايط سخت مسلمانان و كثرت دشمنان آنها، ملاحظه خواهيد كرد:

حمزه و عمربن خطاب:

سرسخت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پيروان آن حضرت بود و تا آنجا كه مى توانست در شكنجه و آزار مسلمانان كوتاهى نمى كرد و به طورى كه از خود وى نقل شده، پس از آنكه از اسلامِ خواهر و شوهر خواهرش آگاه شد، به خانه آنان هجوم برد و آنان را مورد ضرب و جَرح قرار داد و سر خواهرش را شكست و خوناز سر و صورت او سرازير گرديد.(59) از اين رو ترس و وحشتى از سوى او در دل مسلمانان به وجود آمده بود و در مجلس و محفل مسلمانان از دشمنى و خشونت وى نسبت به آنان سخن مى گفتند.

روزى كه دل او نسبت به اسلام نرم شد، سراغ پيامبر را گرفت. وقتى آگاهى يافت كه آن حضرت در خانه زيدبن ارقم (محلّ اجتماع مسلمانان) است، به سوى اين خانه حركت كرد و اين در حالى بود كه حضرت حمزه و طلحه و بعضى ديگر از مسلمانان در بيرون خانه زيد كشيك مى دادند و حفاظت از خانه و نگهبانى از وجود رسول الله را به عهده گرفته بودند. اين عدّه با مشاهده عمر احساس ترس كردند و خود را آماده دفاع نمودند.

در اين حال بود كه حمزه(عليه السلام) آنها را تشجيع و نگرانى و اضطرابشان را برطرف كرد و چنين گفت:

«هذا عُمَرُ إن يَرِدَالله بِهِ خَيراً يُسلم و إِن يرد غير ذلك يكن قتله علينا هيناً»;

«نگران عمر نباشيد، اگر منظور وى خير و صلاح و پذيرش اسلام باشد كه بهتر، و گرنه كشتن وى بر ما آسان است.»

حمزه و ابولهب

حمزه و ابولهب، هر دو عموى پيامبر بودند! امّا حمزه بهترين عمو، صميمى ترين دوست و مدافع پيامبر و ابولهب بدترين عمو و بدترين همسايه.

حادثه اى كه تاريخ نگاران نقل كرده اند، مى تواند بيانگر اين تفاوت عميق باشد. عمويى به حمايت و يارى او برخاست و عموى ديگر با او عناد و دشمنى ورزيد! آرى اين نور بود و آن ظلمت!

ابن اثير ابولهب را سرسخت ترين دشمنان و بدترين استهزا كنندگان(61) پيامبر معرفى مى كند و مى گويد: ابولهب از بزرگترين دشمنان پيامبر خدا و از بدترين معاندان نسبت به مسلمانانبود. او ضمن تكذيب پيامبر، آن حضرت را پيوسته و ازراه هاى گوناگون مورد آزار و اذيت قرار مى داد: چونخانه او در نزديكى خانه پيامبر بود، كثافات را به درِخانه پيامبر مى ريخت و پيامبر، گاهى در مقابل اين عملاو مى گفت:

«أيّ جوار هذا يا بَنِي عبد المطّلب!»;

«فرزندان عبدالمطلب! اين چه رفتار و اخلاق همسايگى است!»

روزى حضرت حمزه، به هنگام عبور، اين عمل زشت ابولهب را از نزديك ديد و بى درنگ آنها را جمع نمود و به سر و صورت ابولهب ريخت.(62) و با اين اقدام، آن حالت غرور و نخوت ابولهب را در ميان سران قريش در هم شكست و براىدوّمين بار، حمايت خويش از پيامبرخدا را اعلان و زبونى سردمداران كفر را برملا كرد.

و بدين گونه، تفاوت دو برادر و دو عموى پيامبر درآن برهه حساس ظاهر شد; حمزه در قلّه رفيعى از قلّه هاى نور، كه { وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ. و ابولهب درأسفل السافلين وبدترين انحطاط; { تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبوَتَبَّ * مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا كَسَبَ * سَيَصْلَى نَاراًذَاتَ لَهَب.

پيمان برادرى و اخوّت ميان حمزه و زيد بن حارثه
پيامبر خدا آنگاه كه به مدينه هجرت كرد و ناقه آن حضرت در محلى كه به دو طفل يتيم از قبيله بنى النجّار تعلّق داشت زانو زد، در اين مكان اقدام به ساختن مسجد نمود. حمزه كه پيش از پيامبر به همراه تعدادى از مسلمانان به مدينه هجرت كرده بود، در ساختن مسجد به آن حضرت يارى داد. رسول الله آنگاه در ميان صحابه عقد اخوّت بست و فرمود: «تآخوا في الله اخوين اخوين»; «در ميان خود هر دو نفر با هم پيمان اخوّت ببنديد.» در اين هنگام بود كه دست على(عليه السلام)را گرفت و فرمود: «هذا أخي» سپس به چهره عمويش نگاه كرد و فرمود: «و انّ حمزة أسد الله و أسد الرّسول و زيد ابن حارثةمولى الرسول أخوين».

و لذا حمزه(عليه السلام) در جنگ احد زيد بن حارثه را وصىّ خود قرار داد كه اگر حادثه اى رخ داد، زيد وصايا و خواسته هاى او را انجام دهد.

حمزه(عليه السلام) اوّلين پرچمدار اسلام
شش ماه اوّل پس از هجرت، در مدينه سپرى گرديد و در ماه هفتم كه مصادف با ماه مبارك رمضان بود، پيامبرخدا(صلى الله عليه وآله)براى نخستين بار جهت مقابله باكفّار ومشركين پرچم برافراشت و حمزة بن عبدالمطّلب را به پرچمدارى مفتخر ساخت.

مورّخان مى نويسند:(65) رسول الله(صلى الله عليه وآله) در اين ماه پرچم سفيد رنگى را به عمويش حمزه سپرد و او را به فرماندهى سى تن از مسلمانان به جانب محلّى به نام «سيف البحر»، براى مقابله با ابوجهل كه سرپرستى يك قافله سيصد نفرى از مشركين مكّه رابه عهده داشت، فرستاد.

گر چه در اين برخورد، به علّت وساطت يكى از سران قبايل عرب، به نام «مجدى بن عمرو جُهَنى» جنگ رخ نداد و ابو جهل از اين معركه و از درگيرى با حمزه نجات يافت ولى در اينجا بايد به دو نكته توجّه كرد:

1 . حمزه(عليه السلام) به همراه سى نفر از مسلمانان براى مبارزه با ابوجهل كه سيصد نفر از مشركين را همراه داشت، حركت كرد و آماده جنگ با آنان شد; يعنى يك نفر در مقابل ده نفر و اين همان نسبتى است كه قرآن مؤمنان واقعى را به اجراى آن تشويق و تشجيع نموده است; { يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضْ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ .

2 . هر چه بود، در اين رويارويى، ابوجهل وقتى اسدالله را ديد، مرعوب و متزلزل گرديد و شايد هم به ياد روزى افتاد كه حمزه سر او را شكافت و از اينكه مبادا اين شكست براى دوّمين بار اتّفاق بيافتد، از صحنه متوارى گرديد.

حمزه(عليه السلام) دوّمين پرچمدار اسلام
و بنا به قول بيشتر مورّخان در اين غزوه بود كه رسول الله(صلى الله عليه وآله)اميرمؤمنان(عليه السلام)را با كنيه «ابوتراب» مورد خطاب قرار داد(69) و اميرمؤمنان هميشه با اين كنيه افتخار و مباهات مى نمود.

حمزه(عليه السلام) سوّمين پرچمدار اسلام
در ماه شوّالِ سال دوّم هجرت و پس از پيروزى مسلمانان در جنگ بدر، پيامبر اسلام ديد كه يكى از قبايل بزرگ يهوديان به نام «بنى قينقاع» كه در بازار مدينه مشغول كسب بودند و در يكى از قلعه هاى اطراف شهر سكونت داشتند، بر اين پيروزى مسلمانان حسادت مىورزند و آن را تهديدى براى آينده خود مى دانند و در صدد ايذاء و اذيت مسلمانان برآمده، پيمان خود با پيامبرخدا را شكستند.

رسول الله(صلى الله عليه وآله)آنان را در بازارى كه به نام خودِ آنها «سوق بنى قينقاع» معروف بود، گردآورد موعظه و نصيحتشان كرد و از پيمان شكنى و آزار مسلمانان برحذر داشت و پيروزى ها و موفّقيتهاى جنگ بدر را كه با نصرت و يارى خداوند و دليل ديگرى بود، بر حقّانيتنبوّت آن حضرت، بر ايشان گوشزد نمود، سپس فرمود: علاوه بر اينها، شما نبوّت مرا در كتابهاى خود خوانده ايد و از علماى خود شنيده ايد، اگر اسلام را نمى پذيريد لا اقل با مسلمانان عناد و لجاجت نورزيد و خصومت و دشمنى با آنان را كنار بگذاريد.

يهوديان در مقابل ارشاد و راهنمايى رسول الله(صلى الله عليه وآله) ، از روى كينه و عداوت و با صراحت گفتند:

اى محمّد، تو مى پندارى كه ما هم مانند اقوام و عشيره تو (اهل مكّه) ضعيف و ناتوانيم؟ گويا پيروزى بر مردمى كه با فنون جنگى كوچكترين آشنايى ندارند، تو را مغرور ساخته و نيروى ما را دست كم گرفته اى؟! به خدا سوگند اگر روزى در ميان ما جنگى رخ دهد، خواهى ديد كه پيروزى از آنِ چه كسى خواهد بود؟!

و بدين گونه، آنان با پيامبر اعلان جنگ كردند و يكى از آنها در روز روشن و در ميان بازار «بنى قينقاع» زن مسلمانى را مورد اهانت و تحقير قرار داد و يك نفر از مسلمانان براى حمايت از آن زن، با آن يهودى درگير شد و او را به قتل رساند. يهوديان نيز آن مسلمان را كشتند. پيامبر كه پيمان شكنى و تحريكات يهوديان را ديد، به محلّ سكونت آنان حمله برد و پس از پانزده روز كه در محاصره مسلمانان بودند، پيمان مجدّد بستند تا از مدينه و اطراف آن به منطقه دور دستى كوچ كنند، و بدينگونه توطئه «بنى قينقاع» پايان يافت.

اين حادثه يكى از حساسترين فرازهاى سال دوم هجرت و از مهمترين حوادث داخلى آن روز براى اسلام و مسلمانان محسوب مى گرديد; زيرا اين جنگ موجب شد كه ساير قبايل يهود نيز در عين دشمنى با اسلام، در جاسوسى به نفع مشركين و هماهنگى با منافقين تجديد نظر كنند.

به هر حال در اين اقدام مهمّ و جنگ حسّاس و براى سوّمين بار پرچم اسلام در دست شجاع ترين مردم، اسدالله و اسدالرسول، حمزه سيد الشهدا(عليه السلام) در اهتزاز بود و آن حضرت بود كه در پيشاپيش سپاه اسلام حركت مى كرد و آن را هدايت مى نمود.

حمزه سيّد الشهدا در جنگ بدر
{ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللهُ بِبَدْر وَأَنْتُمْ اَذِلَّة .

«خداوند شما را در بدر يارى كرد، در حالى كه شما (نسبت به دشمن) ناتوان بوديد.»

گر چه هدف اصلى ما ادامه بحث گذشته و ارائه نقش مؤثّر حضرت حمزه در حمايت از اسلام و حضور شجاعانه اش در جنگ بدر و احد مى باشد ولى براى بيان اهمّيت و سرنوشت ساز بودن اين حضور، در اين دو جنگ، براى اسلام و چگونگى به وجود آمدن آنها; بهويژه اينكه جنگ دوّم(احد) بهوسيله مشركين همزمان با شكست آنها در جنگ بدر طرّاحى و پى ريزى گرديده است. در ضمن بيان اصل موضوع از ذكر پاره اى مطالب حسّاس در جنگ بدر وپى آمدهاى آن در ميان مشركين مكّه ولو به اختصار ناگزيريم.

سحرگاه جمعه، نوزدهم ماه رمضان، نوزدهمين ماه پس از هجرت بود كه جنگ بدر آغاز شد. ابوسفيان براى به دست آوردن اخبار و گزارش هايى از سپاه مدينه، در كنار چاه بدر حاضر شده بود كه به وسيله مسافرى، از حركت سپاه اسلام آگاه گرديد و بى درنگ شخصى به نام «ضمضم بن عمرو غفارى» را براى اطلاع رسانى، به مكّه اعزام كرد. او در حالى كه براى جلب توجّه مردم، لباس خود را چاك زده بود و گوش و بينى شترش را شكافته و خون آلود و جهاز آن را واژگون كرده بود، وارد مكّه شد(71) و پيام ابوسفيان را به آنان ابلاغ كرد.

سران قريش به سرعت آماده حركت شدند و هر يك از آنانكه عذرى داشت، به جاى خود شخص ديگرى را فرستاد و از افراد سرشناس قريش كسى جز ابولهب باقى نماند و او هم «عاص بن هشام» را به نيابت از خود راهىِ بدر نمود.

تعداد سپاه مشركين نهصد و پنجاه نفر و مركب آنها هفتصد شتر و يكصد رأس اسب و بنا به قول ديگر، دويست رأس اسب بود. ششصد نفر از آنان زره پوشيده بودند و گروهى از زنانِ خواننده را در حالى كه همه مشروب خورده بودند، با خود همراه ساختند ولى در ميان راه منصرف شده وزنان را به مكّه برگرداندند. در اين سفر، دوازده نفر از ثروتمندان قريش تعهّد كردند كه هر يك از آنان به نوبتتغذيه سپاه مكّه را به عهده گيرند و هر روز نُه تا ده شتر بدين منظور كشته مى شد. عتبه و شيبه و ابوجهل نيز جزو اين دوازده نفر بودند.

پيامبر خدا در روز دوشنبه، نهم ماه رمضان، عمرو بن امّ كلثوم را به عنوان امام جماعت در مدينه تعيين كرد و به همراه سيصد و سيزده نفر كه بيشتر آنها را انصار و بقيه را مهاجرين تشكيل مى دادند، مدينه را به سوى بدر ترك نمود(73) و اين در حالى بود كه تعدادى از ياران پيامبر از اين حركت ترس و اكراه داشتند كه قرآن مجيد اين موضوع را به صراحت بيان نموده است: { كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ * يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ
پيامبر گرامى، پرچم سياه رنگى به نام «عقاب» به دست اميرمؤمنان و پرچم سفيد رنگى به مصعب بن عمير و پرچم سفيد رنگ ديگرى را به يكى از انصار داد.

سپاه اسلام در اين جنگ از نظر تجهيزات هفتاد شتر و دو رأس اسب داشتند كه به نوبت سوار مى شدند و سلاح آنها عبارت بود از هشت قبضه شمشير و شش زره.

پيش بينى هاى لازم

چون سپاه اسلام وارد بدر گرديد، به دستور پيامبرخدا و براى احتياط گودالى را پر از آب كردند و حوض تشكيل دادند و در بالاى تلّى مشرف به دو لشگر سايه بانى (اتاق جنگى) براى پيامبرخدا برپا نمودند.

پيامبر(صلى الله عليه وآله) اوّل صبح، با نيزه كوتاهى كه به دست داشت و امير مؤمنان(عليه السلام) همراه آن حضرت در حركت بود، به تنظيم صفوف و اداره صحنه جنگ پرداخت. در آن حال، سوادبن غزيّه را، كه از صف بيرون بود، ديد و با نيزه به شكمش اشاره كرد كه درست بايست! سواد گفت يا رسول الله شكمم را به درد آوردى و خداوند تو را براى گسترش حق و عدل برانگيخته است. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: سواد! بيا قصاص كن! و پيراهنش را بالا زد. سواد از هيجان بى قرار شد;

زيرا مى ديد كه پيامبر در آن لحظه حسّاس و وضعيّت سخت، كه سرنوشت او و رسالتش و سرنوشت يارانش رقم مى خورد، او را به قصاص مى خواند، اوهم به جاى قصاص به شكم پيامبر(صلى الله عليه وآله)بوسه زد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود چرا اين كار را كردى، گفت: يا رسول الله اوضاع واحوال رامى بينى و من اطمينان ندارم كه از اين جنگ جان سالم به در برم و لذا خواستم آخرين ساعت عمرم چنين باشد كه لبانم بدن تو را لمس كند. رسول الله در حقّ وى دعا كرد.

آنگاه به مسلمانان دستور داد:

«غُضّوا أبصاركم ولا تبدئوهم بالقتال ولا يتكلّمن أحدٌ».

«نه به سوى دشمن نگاه كنيد و نه قيل و قال راه بيندازيد و نه شروع جنگ از طرف شما باشد تا من دستور بدهم.»

پيام به مشركين

پيامبرخدا به مشركين چنين پيام فرستاد:

«يا معشر قريش... خلّوني و العرب، فإن أك صادقاً فأنتم أعلى بي عيناً و إن أك كاذباً كَفَتْكُم ذؤبان العرب أمري».

«اى جماعت قريش... كار مرا به اقوام ديگر عرب واگذاريد و به شهر خود باز گرديد كه اگر در ادّعايم صادق باشم شما مى توانيد از خاصّان و ياران من باشيد و اگر دروغگو باشم، همانها خواسته شما را تأمين خواهند كرد.»

طبق نقل ابن هشام، عتبة بن ربيعه، كه از سردمداران سپاه شرك بود، به قبول اين پيشنهاد ميل پيدا كرد و خطاب به سپاهيان مكّه چنين گفت:

«اى قريشيان شما از جنگ با محمّد و يارانش چه مى خواهيد؟ به خدا سوگند اگر شما در اين جنگ پيروز شويد تا ابد نگاه هر يك از قريشيان در مكّه با شما، توأم با نفرت و كراهت خواهد بود; زيرا شمايا پسر عموى آنها را كشته ايد يا پسر دايى شان و يا يكى از اقوامشان را، پس چه بهتر كه به خانه هاى خود بازگرديد و كار محمّد را به ساير قبايل عرب بسپاريد كه اگر آنها پيروز شدند خواسته شما را تأمين نموده اند و اگر نتوانستند شما باز هم از اعتراض مصون خواهيد بود.»
ولى ابوجهل او را به جبن و ترس متّهم كرد و به جنگ وادارش ساخت و درباره اش چنين گفت:

«او با ديدن محمّد و يارانش زهره چاك شده و مى ترسد پسرش ابو حذيفه، كه در سپاه محمّد است، كشته شود.»

عتبه چون اين نكوهش را از ابو جهل شنيد گفت: اين مصفّر اِسْتِه(80) خواهد ديد كدام يك از ما از ترس زهره چاك شده ايم، او يا من؟»
ولذا عتبه اوّلين كسى بود كه به همراه برادرش شيبه و پسرش وليد وارد نبرد و جنگ گرديد.

/ 18