18 ـ افضل الدّين بديل على نجّار شروانى - حج در پهنه نثر فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حج در پهنه نثر فارسی - نسخه متنی

خلیل الله یزدانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

18 ـ افضل الدّين بديل على نجّار شروانى

(متوفّاى سال 595 هـ . ق.) از شعراى بزرگ قرن ششم است. خاقانى شروانى بيش از همه شاعرانى كه در اين رساله مورد تحقيق و بررسى قرار گرفته اند درباره حج سخن گفته است، مثنوى «تحفة العراقين» خاقانى را مى توان جزو سفرنامه هاى حج منظور كرد. شاعر در تحفة العراقين علاوه بر مواردى كه به صورت پراكنده; همانند ديگران از كعبه و زمزم و صفا و مروه و... به صورت تشبيه و استعاره و... براى مدح ممدوحين خود سود جسته، از همان لحظه كه قدم به باديه حجاز گذاشته به توصيف آن مشغول شده و گفته است:




  • در عرصه باديه نهى روى
    نه باديه بل رياض خود روى...

    زانديشه مرد هيأت انديش
    اندازه عرض و طول او بيش

    وز حور هزار جلوه دروى...




  • چون وادى ايمن از كرامت
    همشيره وادى قيامت

    از نور هزار حلّه بروى
    وز حور هزار جلوه دروى...
    وز حور هزار جلوه دروى...



بيابانهاى خشك و بى آب و علف و لم يزرع و انباشته از مار و سوسمار و پوشيده از خار مغيلان، در نظر يك عاشق دلباخته و شيفته ديدار با دلدار، چگونه جلوه گرى كرده است، بيابانى را كه قدم به قدم دزدان در كمينند و قوافل را غارت مى كنند وادى ايمنش ناميده، شنهاى روان بيابانهاى خشك در نظر شاعر ما همچون حوران بهشتى جلوه گرى مى كنند!

خاقانى آنگاه كه قدم به بطحا مى گذارد و شتران حاج را مى بيند و صداى زنگ آنها را مى شنود، به توصيف مى پردازد و سخنش يادآور قصيده داغگاه فرخى سيستانى است. صداى زنگ شتران حاج در گوش خاقانى خوش آيند است كه آنها را به صداهاى آسمانى تشبيه كرده و از آن هم برتر شمرده است.




  • برخوان فلك صلا شنيدن
    از رضوان مرحباشنيدن

    آواز خروس در شب هَجر
    دستان تبيره زن گه فجر

    آواز دراى ناقه خوشتر




  • الحان زبور در مزامير
    يا حىّ مؤذنان به شبگير...

    اين جمله خوش است ليك درسر
    آواز دراى ناقه خوشتر
    آواز دراى ناقه خوشتر



رهروان بيت الله وقتى به ميقات مى رسند براى عمره تمتّع احرام مى بندند







  • آيى به حواله گاه احرام
    ميقاتگه خواص اسلام



  • ميقاتگه خواص اسلام
    ميقاتگه خواص اسلام



خاقانى قصد آن ندارد كه مناسك حج را به ديگران بياموزد و مى گويد:




  • اعمال مناسك ار ندانى
    از مجتهدانش بازخوانى



  • از مجتهدانش بازخوانى
    از مجتهدانش بازخوانى



او به فلسفه احرام توجّه كرده و گفته است احرام دور ريختن تمام آن چيزهايى است كه مايه تمايز است; همه بايد لباس معمولى و رسمى خود را از تن درآورند و لباس يكرنگ و بدون هيچگونه مشخصّه خاص را بپوشند.

افكنده مهان حمايل از بَر




  • بنهاده سران عمامه از سر...

    عريانى هست زيب مردان

    عريان تيغ است روز ميدان



  • از شاخ به ماهِ دى تهى تر
    امّا زبهار نو بهى تر

    عريان تيغ است روز ميدان



شاعر عرفات را به مانند صحراى محشر ديده است كه حج گزاران همچون جنّ و انس در آنجا حاضر شده اند.




  • خلق دوسراى حاضر آنجا
    ميعاد و معاد ظاهر آنجا

    گرد عرفات جنّى و انس




  • بينى دو هزار جيش از اين جنس
    گرد عرفات جنّى و انس
    گرد عرفات جنّى و انس



جبل الرّحمه كوهى است ميان عرفات و منا، گفته اند آدم و حوّا يكديگر را در آنجا يافتند و به هم رسيدند. ارزش و اهميّت اين كوه از نظر سابقه تاريخى بيش از هر كوه ديگرى است، حجّاج در اين محل به دعا و نيايش مى پردازند; خاقانى به اهميّت آن نظر دارد و به حوادثى كه در آن اتّفاق افتاده اشاره كرده و گفته است:




  • پس بر سر كوه رحمت آيى
    آن قبّه عهد آشنايى

    جودى همه ساله در طوافش

    العبد نوشته كوه قافش




  • آدم به سرش فراز رفته
    طاق آمده جفت باز رفته
    العبد نوشته كوه قافش
    العبد نوشته كوه قافش



مشعر الحرام محلّ اجابت دعا است. خاقانى از جمعيّت انبوهى كه در آنجا اجتماع مى كنند و به دعا و نيايش مشغول مى شوند چنين سخن گفته است:




  • آن جاى اجابت دعاهاست
    ملجاء انابت از خطاها است...

    از معشر جنّ و انس مشعر




  • انبه بينى چو روز محشر
    از معشر جنّ و انس مشعر
    از معشر جنّ و انس مشعر



و از آنجا به سوى منا و محلّ رمى جمرات حركت مى كنند و شيطان را سنگباران مى كنند.




  • زانجا سوى جمره دركشى راه
    از شعله عشق بر كشى آه

    روح از پى قهر دشمنانش
    عرّاده نهاده در ميانش

    هر سنگ در آن مبارك اوطان

    چون نجم شهاب و رجم شيطان




  • مردم همه سنگ بار بينى
    ديوان همه سنگسار بينى
    چون نجم شهاب و رجم شيطان
    سنگى كه زدستها بجسته
    پيشانى اهرمن شكسته

    چون نجم شهاب و رجم شيطان



شاعر پس از شرح رمى جمرات و قربانى و تعريف و توصيف قربانگاه، به مكّه مى آيد و در تعريف مكّه و امنيّت مكّه سخن مى گويد و به در امان بودن خودِ مكّه از ويرانى، اشاره مى كند:




  • زآنجا ره مكّه پيش گيرى
    تشريف زمكّه بيش گيرى...

    دانم كه به فرّ كعبه پاك
    مكّه زحوادث است بى باك

    شد ساحت او زساعت ايمن




  • پاكان كه طريق مكّه پويند
    بسم الله و بسم مكّه گويند...

    تا كعبه درون اوست ساكن
    شد ساحت او زساعت ايمن
    شد ساحت او زساعت ايمن



حجر الاسود و زمزم از متعلّقات كعبه و مكّه است كه بيش از همه ارزش و بُعد تاريخى دارد. خاقانى در توصيف آنها گفته است:




  • بينى حجرش بلال كردار
    بيرون سيه و درون پرانوار

    از سنگ سيه چو باز گردى
    زى زمزم راه در نوردى

    با صفوت زمزم مطهّر

    محتاج طهارت است كوثر




  • آن سنگ زر خلاصه دين
    بر چهره كعبه خال مشكين...

    زآنجا گذرت به زمزم افتد
    چشمت به سواد اعظم افتد...
    محتاج طهارت است كوثر
    محتاج طهارت است كوثر



تحفة العراقين خاقانى سفرنامه منظوم است كه شاعر تواناى شروان مشاهدت خود را در سفر حج، كه با اجازه شروانشاه انجام داده، سروده است و اشاره كرديم كه حدود سى صفحه كتاب و قريب چهار صد بيت در مورد تعريف و توصيف مكّه و كعبه و اماكن و متعلّقات آنها است. خاقانى از اين كه پوشش كعبه از بافته هاى غير مسلمانان است اظهار تأسف مى كند و مى گويد:




  • افسوس كه جاى شرمسارى است
    مركوب نه در خور عمارى است

    كرده است حق از صوا بديدت
    خاقانى را درم خريدت

    دارد به تو روى خيمه دل...




  • دارنده هاشمى شعارى
    پس جامه روميان چه دارى؟!...

    خاقانى از اين كثيف منزل
    دارد به تو روى خيمه دل...
    دارد به تو روى خيمه دل...



در اهمّيت كعبه همين بس كه شاعر او را موجب آرامش و قرار عالم و اساس هستى مى شمرد و به اعتقاد ديرينه اى كه محّل كعبه را مادر كره زمين مى دانند، نظر دارد و مى گويد:




  • در جمله قرارِ عالم از تواست
    اجزاى زمين فراهم از تو است

    سنگ تو اساس هشت مأوى است

    چاه تو پناه هفت دريا است...




  • گر نقل كنى زمنزل خاك
    از هم بشود مفاصل خاك
    چاه تو پناه هفت دريا است...
    چاه تو پناه هفت دريا است...



خاقانى در پايان تحفة العراقين سبب و نحوه سرودن اين اشعار را بيان كرده و گفته است كه:




  • دانى كه بدان هدايت آباد
    توفيق مديحم از چه افتاد...

    راندم به چهل صباح در سلك




  • من اين همه گوهر از سر كلك
    راندم به چهل صباح در سلك
    راندم به چهل صباح در سلك



خاقانى علاوه بر تحفة العراقين در ديوان اشعارش نيز قصايد غرّايى در وصف و مدح كعبه و مكّه و مدينه و... سروده كه هر يك در جاى خود قابل توجّه و بيانگر نكته خاصّى از ديدگاه خاقانى است. در مورد حج و متعلّقات آن و ارادت قلبى خاقانى و تأثير عميقى كه اين زيارتها بر او گذاشته است، از آنها كاملا هويدا است.

قصيده اى از او را تحت عنوان «با كورة الأثمار و مذكورة الأسحار» خواصّ مكّه به زر نوشتند.

در اين قصيده صدو نه بيتى با چهار بار تجديد مطلع در وصف كعبه و مكّه و ديگر متعلّقات آنها سخن گفته و به مناسك حج پرداخته است. خاقانى به شاعر صبح معروف است. او قصيده را با اين مطلع سروده است:




  • صبح از حمايل فلك آهيخت خنجرش
    كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش...



  • كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش...
    كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش...



حاجيان در لباس سفيد احرام قرار مى گيرند و براى انجام اعمال به حركت در مى آيند. خاقانى خورشيد را به خاطر نورانيّت و سفيديش به كسى كه لباس احرام پوشيده تشبيه كرده، به او جان داده و به حركت واداشته است:




  • مانا كه محرم عرفات است آفتاب
    كاحرام را برهنه سرآيد زخاورش

    وز طيلسان مشترى آرند ميزرش




  • هر سال مُحرمانه رداگيرد آفتاب
    وز طيلسان مشترى آرند ميزرش
    وز طيلسان مشترى آرند ميزرش



با اين باور كه عيسى مسيح در آسمان چهارم است و خورشيد نيز در آسمان چهارم، گفته است:




  • بل قرص آفتاب به صابون زند مسيح
    كاحرام را عذار سپيداست در خورش

    پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار
    تا نسخه مناسك حج گردد از برش

    كامروز حلقه در كعبه است آسمان
    حلقه زنان خانه معمور چاكرش

    زانست فوق طارم پيروزه منظرش




  • بينى به موقف عرفات آمده مسيح
    از آفتاب جامه احرام در برش

    نشگفت اگر مسيح درآيد زآسمان
    آرد طواف كعبه و گردد مجاورش

    بل حارسى است بام و در كعبه را مسيح
    زانست فوق طارم پيروزه منظرش
    زانست فوق طارم پيروزه منظرش



سپس به وصف منا و قربانگاه پرداخته و گفته است; هر انسان مؤمنى در منا نفس خود را در حقيقت قربان مى كند:




  • خاك منا زگوهر ترموج زن چوآب
    از چشم هر كه خاكى و آبى است گوهرش

    خون ريخته موافقت پور هاجرش




  • آورده هر خليل دلى نفس پاك را
    خون ريخته موافقت پور هاجرش
    خون ريخته موافقت پور هاجرش



خاقانى آرايش كعبه را به حضرت ابراهيم ـ ع ـ نسبت داده است. از سخن او چنين برمى آيد كه پيشينه بناى كعبه را به پيش از ابراهيم مى رساند.




  • وان كعبه چون عروس كهن سال تازه روى
    بوده مشاطه بسزا پور آذرش

    سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش




  • خاتونى از عرب همه شاهان غلام او
    سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش
    سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش



حجرالأسود پيشنه بهشتى دارد خاقانى در ارزش و قداست آن مى گويد كه نبايد آن را تنها از ديد يك قطعه سنگ سياه نگريست:




  • سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك
    خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش

    بر دست راست بيضه مهر پيمبرش




  • گويى براى بوس خلايق پديد شد
    بر دست راست بيضه مهر پيمبرش
    بر دست راست بيضه مهر پيمبرش



خاقانى آن چنان شيفته و دلداده كعبه است كه وقتى به كعبه مى رسد مى خواهد جان خود را نثار كعبه كند امّا افسوس مى خورد كه جان او قابل و لايق چنين پيش كشى نيست.

و پس از اين به پند و اندرز گفتن پرداخته و وقتى انسان را در اوج احساسات قرار داده او را به ترك تعلّقات دنياوى ترغيب كرده و سپس با آوردن بيت تخلّص، قصيده خود رابه مدح ممدوح خود ملك الوزاء جمال الدّين اصفهانى كشانده و او را به عنوان معمار كعبه ستوده است.

خاقانى مدّتى گرفتار زندان شد و سرانجام در زمان سلطنت اخستان بن منوچهر در سال 569 با وساطت عصمت الدّين دخت فريدون بار ديگر اجازه سفر حج گرفت.

او در مدح شفيع خود قصيده اى سروده و در ضمن گفته است كه من در سرودن اين قصيده طمعى مادّى ندارم و فقط مى خواهم اجازه سفر حج مرا از شاه بگيرى. قصيده در 75 بيت است به مطلع:




  • حضرت ستر معلاّ ديده ام
    ذات سيمرغ آشكارا ديده ام



  • ذات سيمرغ آشكارا ديده ام
    ذات سيمرغ آشكارا ديده ام



خاقانى در همان حال كه شيفته بيت الله است با ديد انتقادى به وضع اجتماعى و طرز برگزارى حجّ حجّاج نگريسته و در قصيده اى به مطلع:




  • هر صبح سر زگلشن سودا برآورم
    وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...



  • وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...
    وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...



از ايّام شكايت كرده و حسب حال خود را بيان كرده و غصّه هاى خود را از آلودگان دهر بازگو كرده و از اين كه فرياد رسى نمانده در مقام مصلّى فرياد برآورده و گفته است:




  • تا كى به زعم كعبه نشينان عروس وار
    چون كعبه سر زشقّه ديبا برآورم

    اعرابيم كه بر پى احراميان روم
    حج از پى ربودن كالا برآورم...

    برآستان كعبه مصفّا كنم ضمير
    زو نعت مصطفى مزكّا برآورم

    كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...




  • اولى تر آن كه چون حجرالأسود از پلاس
    خود را لباس عنبر سارا برآورم

    درياى سينه موج زند زآب آتشين
    تاپيش كعبه لؤلوى لالا برآورم

    ديباچه سراچه كل خواجه رسل
    كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...
    كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...



و سرانجام عقده دل را مى گشايد كه:




  • كى باشد آن زمان كه رَسَم تا به حضرتش
    آواز «يا مغيث اغثنا» برآورم

    دارا و داور اوست جهان را من از جهان

    فرياد پيش داور دارا برآورم




  • زان غصّه ها كه دارم از آلودگان دهر
    غلغل درآن حظيره عليا برآورم
    فرياد پيش داور دارا برآورم
    فرياد پيش داور دارا برآورم



مسأله حجاب و انجام واجبات دينى از ازمنه قديم مطرح و يك ارزش شمرده مى شده لذا خاقانى درباره ممدوح خود گفته است:




  • چندان كه مجاور حجابى
    دراى صفت نهان كعبه...

    بر فرق تو اختران رحمت
    بارندز آسمان كعبه...

    چون ملّت در ضمان كعبه




  • هر پنج نماز چون كنى روى
    سوى در كامران كعبه

    دولت شده در ضمان عمرت
    چون ملّت در ضمان كعبه
    چون ملّت در ضمان كعبه



شاعر طواف كعبه و مشاهده آن و بوسيدن حجرالأسود را مايه شرف و بزرگى دانسته است كه مردم پس از مراجعت حاجى به ديدن او مى روند و او را مى بوسند و مدّتى به سخنان او گوش فرا مى دهند و اين ديد و بازديدها خود مى تواند منشأ بركاتى باشد:




  • تو ميهمان كعبه شده هفته اى و باز
    همشهريان كعبه تو را ميهمان شده...

    نظّاره در تو چشم ملايك كه چشم تو
    ديده جمال كعبه و زمزم نشان شده

    گر زخم يافته دلت از رنج باديه

    ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده...




  • تو هفت طوف كرده و مكّه عروس وار
    هر هفت كرده پيش تو و عشق دان شده

    تو بوسه داده چهره سنگ سياه را
    رضوان زخاك پاى تو بوسه ستان شده...
    ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده...
    ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده...



يكى از فلسفه هاى حج رمز قربانى است كه عبارت از كشتن نفس امّاره مى باشد. خاقانى ممدوح خود عصمت الدّين را در اين قصيده به اين توفيق رسانده و گفته است:




  • خون بهيمه ريخته هر ميزبان به شرط
    تو خون نفس ريخته و ميزبان شده...

    عين الّهت به لطف نظر پاسبان شده




  • تو شب به روضه نبوى زنده داشته
    عين الّهت به لطف نظر پاسبان شده
    عين الّهت به لطف نظر پاسبان شده



شاعر در قصيده اى به مطلع
:




  • پيش كه صبح بر درد شّقه چتر چنبرى
    خيز مگر به برق مى برقع صبح بردرى



  • خيز مگر به برق مى برقع صبح بردرى
    خيز مگر به برق مى برقع صبح بردرى



به بهانه مدح جلال الدّين ابوالمظفّر شروانشاه، در رابطه با مراسم عيد قربان، عرفات، مشعر الحرام و... سخن گفته است.

خاقانى در قصيده اى غرّاء كه در بيش از صد بيت با سه بار تجديد مطلع در جوار كعبه معظّمه انشا كرده، به شرح منازل از بغداد تا مكّه و مسالك حج پرداخته، به طورى كه اعتقاد قلبى او را نسبت به معنويّت حج مى توان از خلال ابيات دريافت:




  • شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند
    صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند

    وادى فكرت بريده محرم عشق آمده
    موقف شوق ايستاده كعبه جان ديده اند...

    در طواف كعبه جان ساكنان عرش را

    چون حلىّ دلبران در رقص و افغان ديده اند




  • ازلباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح
    هم به صبح از كعبه جان روى ايمان ديده اند...

    خوانده انداز لوح دل شرح مناسك بهر آنك
    در دل از خطّ يد الله صد دبستان ديده اند...
    چون حلىّ دلبران در رقص و افغان ديده اند
    چون حلىّ دلبران در رقص و افغان ديده اند



اين زائران وقتى به طواف مى آيند همچون حضرت آدم ـ ع ـ كه فرشتگان او را مى بينند و مى گويند ما دو هزار سال پيش از تو طواف كعبه كرده ايم، عرشيان را در طواف مى بينند كه عاشقانه بر گرد خانه محبوب در حركتند، آنان همچون ماهى هايى هستند كه به آب رسيده باشند.




  • در حريم كعبه جان محرمان الياس وار
    علم خضر و چشمه ماهىِّ بريان ديده اند

    در سلوك كعبه جان باز جانور گشته اند
    ماهى خضراند گويى كآب حيوان ديده اند

    بر گذشته زين ده وزان شهر و در اقليم دل
    كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند




  • در طريق كعبه جان ساكنان سدره را
    همچوعقل عاشقان سرمستوحيران ديده اند

    كعبه جان زان سوى نه شهر جوى و هفت ده
    كاين دو جارانفس امير و طبع دهقان ديده اند
    كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند

    كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند



از اين رو حجّ خاصان چنين است كه:




  • خاصگان دانند راه كعبه جان كوفتن
    كاين ره دشوار مشتى خاكى آسان ديده اند

    هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده
    زير پّرش نامه توفيق پنهان ديده اند




  • كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند
    خاصگان اين را طفيل ديدن آن ديده اند
    زير پّرش نامه توفيق پنهان ديده اند

    زير پّرش نامه توفيق پنهان ديده اند



خاقانى در قصيده ديگرى كه به منطق الطّير خاقانى معروف است، در باب كعبه و طواف و اهميّت آن سخن گفته است.

در قصيده ديگرى كه تماماً در مورد كعبه است، نظر خود را درباره اهميّت كعبه بيان كرده است. او كعبه را در آينه صبح ديده و گفته است در وراى خانه صاحب خانه را بايد ديد، آسمان را جامه و پوشش كعبه ديده و گفته است تمام حاجيان كه لباس احرام مى پوشند، در هنگام صبح كعبه را در لباسى سبز رنگ مشاهده مى كنند. خاقانى ستارگان را براى تسبيح پروردگار از آسمان به زمين فرود مى آورد; زيرا مى بينند كه آه زائران بر بالاى آسمان كعبه گنبدى تشكيل داده و مانع ديد ستاره هاى آسمانى شده و آنها را از فيض ديدار كعبه محروم كرده است. او كعبه را از ملك و عرش برتر مى داند و آنها را نيز دوستدار و طرفدار كعبه مى شمارد. خاقانى راه باديه را پر خطر ولى كعبه را محّل امن و امان مى بيند و آن دو را به ترتيب به شبهاى غم و روز طرب و شادى، چاه و يوسف، شب تيره و روز روشن، داروى تلخ و خوشى عافيت، ظلمت و تاريكى لفظ و درخشش معنا، پل آتش و سفره بهشتى، شوره و چشمه آب روشن، غوره و مى گوارا و... تشبيه كرده و قدرت تخيّل خود را نموده است:




  • شبروان چون رخ صبح آينه سيما بينند
    كعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند

    صبح را در ردى ساده احرام كشند
    تا فلك را سلب كعبه مهيّا بينند

    خود فلك شقّه ديباى تن كعبه شود
    هم زصبحش علم شقّه ديبا بينند...

    بگذريم از فلك و دهر و در كعبه زنيم
    كاين دو راهم به در كعبه تولاّ بينند

    غوره يابند به رز پس مى حمرا بينند...




  • گرچه زان آينه خاتون عرب را نگرند
    در پس آينه رومى زن رعنا بينند...

    محرمان چون ردى صبح در آرند به كتف
    كعبه را سبز لباسى فلك آسا بينند

    اختران از پى تسبيح همه زير آيند
    كاتش دلها قبّه زده بالا بينند...

    شوره بينند به ره پس به سرچشمه رسند
    غوره يابند به رز پس مى حمرا بينند...
    غوره يابند به رز پس مى حمرا بينند...



و پس از بيان همه مشكلات كه زائر بيت الله به جان و دل مى خرد، خاقانى معتقد است كه همه اين مشكلات در مقابل شكوه وعظمت كعبه سهل و ساده و خوش آيند است و قابل تحّمل.

خاقانى در قصيده «كنز الرّكاز» به مدح كعبه معظّمه و نعت حضرت رسول ـ ص ـ پرداخته و مقصد را كعبه دانسته است. آنگاه يادى از قرّاء سبعه كرده ا، از صداى طبل حاجيان و توصيف خود طبل غافل نشده، فلك را به تعظيم و تكريم كعبه واداشته و سرانجام گفته است: سفر كعبه نمودارى است از سفر آخرت. در نظر او، حج معنويّتى دارد و صورت ظاهرى كه خواص به معنويّت حج توجّه دارند و عوام تنها به اعمال ظاهرى. از اين قصيده بر مى آيد كه خاقانى پيش از آن يك بار ديگر كه قصد زيارت داشته به موقع به حج نرسيده و از انجام آن باز مانده است:




  • مقصد اينجاست نداى طلب اينجا شنوند
    بختيان را زجرس صبحدم آوا شنوند
    خاكيان راز دل گرم رواز آتش شوق
    باد سرد از سر خوناب سويدا شنوند...
    خاگ اگر گرديد و نالد چه عجب كاتش را
    بانگ گريه ز دل صخره صمّا شنوند...
    خم كوس است كه ماه نو ذيحجّه نمود
    گر زمه لحن خوش زهره زهرا شنوند
    از پى حرمت كعبه چه عجب گر پس از اين
    بانگ دقّ الكوس از گنبد خضرا شنوند...
    از سر پاى درآيند سراپا به نياز
    تا تعال از ملك العرش تعالى شنوند
    بركه بركه همه جو آب مصّفا شنوند...




  • عارفان نظرى را فدى اينجا خواهند
    هاتفان سحرى راندى اينجا شنوند
    خاك پر سبحه قرّا شود از اشك نياز
    وز دل خاك همان ناله قّرا شنوند
    كشته شد ديو به پاى علم لشكر حاج
    شايد ارتهنيت از كوس مفاجا شنوند...
    خود فلك خواهد تا چنبر اين كوس شود
    تا صداش از جبل الرّحمه بطحا شنوند...
    عرشيان بانگ ولله على النّاس زنند
    پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند
    روضه روضه همه ره باغ منّور بينند
    بركه بركه همه جو آب مصّفا شنوند...
    بركه بركه همه جو آب مصّفا شنوند...



خاقانى در قصيده ديگرى كه به نام «تحفة الحرمين و تفاحة الثّقلين» نامگذارى شده، در پيش كعبه شروع به سرودن كرده و در مدينه به اتمام رسانده و در جوار مرقد مطّهر حضرت رسول انشاد كرده است و در آن از دست غوغاى اهل مكّه ناليده و گفته است كه من خود شاهد و ناظر بودم كه كعبه را سنگ باران كردند.




  • صبح خيزان بين به صدر كعبه مهمان آمده
    جان عالم ديده و در عالم جان آمده...

    كعبه برخوانى نشانده فاقه زدگان را به ناز
    كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده...




  • شبروان چون كرم شب تابند صحرايى همه
    خفتگان چون كرم قز زنده به زندان آمده
    كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده...

    كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده...



خاقانى در ادامه همين قصيده و در مطلع دوم با كعبه وداع كرده وگفته است:




  • الوداع اى كعبه كاينك وقت هجران آمده
    دل تنورى گشته وزدو ديده طوفان آمده...

    شمّه خاك مدينه حرز و درمان آمده...

    مصطفى كعبه است ومهركتف اوسنگ سياه
    هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده




  • الوداع اى كعبه كاينك كالبد با حال بَد
    رفته از پيش تو و جان وقت هجران آمده

    مكّه تمكين و در وى كعبه جان آمده
    هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده

    هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده



توجّه خاقانى به كعبه در غزليّات او نيز فراوان است، به طورى كه در غزلى ضمن شكايت از غزان و خرابيهايى كه به بار آورده اند گفته است:




  • دلهاى ما قرار گه درد كرده اند
    دارالقرار بر دل ما سرد كرده اند...

    هان اى سپاه طير ابابيل زينهار
    كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند




  • اصحاب فيل بين كه به پيرامن حرم
    كردند تركتاز و نه خُرد كرده اند
    كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند

    كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند



در غزل ديگرى كه به تظاهر و متظاهران خُرده مى گيرد و در ضمن اشاره به حوادث تاريخى كه بر كعبه گذشته، مى گويد:




  • تو را كعبه دل درون تار و مار
    برون دير صورت كنى زرنگار

    زهى كعبه ويران كن و ديرساز
    تو زاصحاب فيلى نه زاصحاب غار

    گر اوّل به پيلى كنى قصد سنگ
    هم آخر به مرغى شوى سنگسار




  • مبر قفل زرّين كعبه بدانك
    در دير را حلقه آيد به كار

    گر اينجا به سنگى نيابى فرود
    هم از تو به سنگى برآيد دمار
    هم آخر به مرغى شوى سنگسار

    هم آخر به مرغى شوى سنگسار



جوار كعبه و مسجد الحرام جاى توبه وانابه است. عرفات محلّ دعا و نيايش و استغفار از گناهان است; بحث خود را در مورد شعر خاقانى با نقل اين داستان كه درباره توبه لوريى است به پايان مى بريم:




  • لورى گفت مرا در عرفات
    كه مى و بنگ نگيرم پس از اين ...

    چنگ چون در رسن كعبه زدم
    گيسوى چنگ نگيرم پس از اين




  • تو گوا باش كه چون حج كردم
    مى چون زنگ نگيرم پس از اين...
    گيسوى چنگ نگيرم پس از اين

    گيسوى چنگ نگيرم پس از اين



خاقانى ضمن اشعار خود; اعم از قصيده، غزل، مثنوى و... از بسيارى از مناسك و اعمال حج و اماكن متعلّق به آن سخن گفته است; مثل: احرامگاه، عرفات، جبل الرحمه، مزدلفه، مشعرالحرام، جمره، منا، مكّه، زمزم، ناودان زرّين، مروه، صفا، عمره، كعبه، مدينه، مرقد رسول الله ـ ص ـ ، بطحا، بوقبيس بيت الله، حجرالأسود، بناى كعبه، طواف، لبّيك ، مقام، موقف، ميقات و...

ارادت خاقانى به مكّه و كعبه و حج و اعمال و مناسك و... بقدرى زياد است كه در بسيارى از اشعارش اشاراتى به حج و اعمال آن شده است و گاهى در يك قصيده بيش از چهل بار واژه كعبه و مكّه راتكرار كرده، از جمله در قصيده «صبح خيزان» چهل و يك بار، در قصيده «نشان كعبه با رديف كعبه» چهل و يكبار و ... در مجموع در قصايدى كه در اين تحقيق مورد دقّت قرار گرفته، بيش از 200 بار كلمه كعبه، بيش از 100 بار كلمه مكّه، بيش از پنجاه بار كلمه قربان و ديگر واژه هاى متعلّق به حج، به طور پراكنده فراوان آورده شده است.

/ 18