18 ـ افضل الدّين بديل على نجّار شروانى
(متوفّاى سال 595 هـ . ق.) از شعراى بزرگ قرن ششم است. خاقانى شروانى بيش از همه شاعرانى كه در اين رساله مورد تحقيق و بررسى قرار گرفته اند درباره حج سخن گفته است، مثنوى «تحفة العراقين» خاقانى را مى توان جزو سفرنامه هاى حج منظور كرد. شاعر در تحفة العراقين علاوه بر مواردى كه به صورت پراكنده; همانند ديگران از كعبه و زمزم و صفا و مروه و... به صورت تشبيه و استعاره و... براى مدح ممدوحين خود سود جسته، از همان لحظه كه قدم به باديه حجاز گذاشته به توصيف آن مشغول شده و گفته است:
در عرصه باديه نهى روى
نه باديه بل رياض خود روى...
زانديشه مرد هيأت انديش
اندازه عرض و طول او بيش
وز حور هزار جلوه دروى...
چون وادى ايمن از كرامت
همشيره وادى قيامت
از نور هزار حلّه بروى
وز حور هزار جلوه دروى...
وز حور هزار جلوه دروى...
برخوان فلك صلا شنيدن
از رضوان مرحباشنيدن
آواز خروس در شب هَجر
دستان تبيره زن گه فجر
آواز دراى ناقه خوشتر
الحان زبور در مزامير
يا حىّ مؤذنان به شبگير...
اين جمله خوش است ليك درسر
آواز دراى ناقه خوشتر
آواز دراى ناقه خوشتر
آيى به حواله گاه احرام
ميقاتگه خواص اسلام
ميقاتگه خواص اسلام
ميقاتگه خواص اسلام
اعمال مناسك ار ندانى
از مجتهدانش بازخوانى
از مجتهدانش بازخوانى
از مجتهدانش بازخوانى
بنهاده سران عمامه از سر...
عريانى هست زيب مردان
عريان تيغ است روز ميدان
از شاخ به ماهِ دى تهى تر
امّا زبهار نو بهى تر
عريان تيغ است روز ميدان
خلق دوسراى حاضر آنجا
ميعاد و معاد ظاهر آنجا
گرد عرفات جنّى و انس
بينى دو هزار جيش از اين جنس
گرد عرفات جنّى و انس
گرد عرفات جنّى و انس
پس بر سر كوه رحمت آيى
آن قبّه عهد آشنايى
جودى همه ساله در طوافش
العبد نوشته كوه قافش
آدم به سرش فراز رفته
طاق آمده جفت باز رفته
العبد نوشته كوه قافش
العبد نوشته كوه قافش
آن جاى اجابت دعاهاست
ملجاء انابت از خطاها است...
از معشر جنّ و انس مشعر
انبه بينى چو روز محشر
از معشر جنّ و انس مشعر
از معشر جنّ و انس مشعر
زانجا سوى جمره دركشى راه
از شعله عشق بر كشى آه
روح از پى قهر دشمنانش
عرّاده نهاده در ميانش
هر سنگ در آن مبارك اوطان
چون نجم شهاب و رجم شيطان
مردم همه سنگ بار بينى
ديوان همه سنگسار بينى
چون نجم شهاب و رجم شيطان
سنگى كه زدستها بجسته
پيشانى اهرمن شكسته
چون نجم شهاب و رجم شيطان
زآنجا ره مكّه پيش گيرى
تشريف زمكّه بيش گيرى...
دانم كه به فرّ كعبه پاك
مكّه زحوادث است بى باك
شد ساحت او زساعت ايمن
پاكان كه طريق مكّه پويند
بسم الله و بسم مكّه گويند...
تا كعبه درون اوست ساكن
شد ساحت او زساعت ايمن
شد ساحت او زساعت ايمن
بينى حجرش بلال كردار
بيرون سيه و درون پرانوار
از سنگ سيه چو باز گردى
زى زمزم راه در نوردى
با صفوت زمزم مطهّر
محتاج طهارت است كوثر
آن سنگ زر خلاصه دين
بر چهره كعبه خال مشكين...
زآنجا گذرت به زمزم افتد
چشمت به سواد اعظم افتد...
محتاج طهارت است كوثر
محتاج طهارت است كوثر
افسوس كه جاى شرمسارى است
مركوب نه در خور عمارى است
كرده است حق از صوا بديدت
خاقانى را درم خريدت
دارد به تو روى خيمه دل...
دارنده هاشمى شعارى
پس جامه روميان چه دارى؟!...
خاقانى از اين كثيف منزل
دارد به تو روى خيمه دل...
دارد به تو روى خيمه دل...
در جمله قرارِ عالم از تواست
اجزاى زمين فراهم از تو است
سنگ تو اساس هشت مأوى است
چاه تو پناه هفت دريا است...
گر نقل كنى زمنزل خاك
از هم بشود مفاصل خاك
چاه تو پناه هفت دريا است...
چاه تو پناه هفت دريا است...
دانى كه بدان هدايت آباد
توفيق مديحم از چه افتاد...
راندم به چهل صباح در سلك
من اين همه گوهر از سر كلك
راندم به چهل صباح در سلك
راندم به چهل صباح در سلك
صبح از حمايل فلك آهيخت خنجرش
كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش...
كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش...
كيمخت كوه اديم شد از خنجر زرش...
مانا كه محرم عرفات است آفتاب
كاحرام را برهنه سرآيد زخاورش
وز طيلسان مشترى آرند ميزرش
هر سال مُحرمانه رداگيرد آفتاب
وز طيلسان مشترى آرند ميزرش
وز طيلسان مشترى آرند ميزرش
بل قرص آفتاب به صابون زند مسيح
كاحرام را عذار سپيداست در خورش
پس گشته صد هزار زبان آفتاب وار
تا نسخه مناسك حج گردد از برش
كامروز حلقه در كعبه است آسمان
حلقه زنان خانه معمور چاكرش
زانست فوق طارم پيروزه منظرش
بينى به موقف عرفات آمده مسيح
از آفتاب جامه احرام در برش
نشگفت اگر مسيح درآيد زآسمان
آرد طواف كعبه و گردد مجاورش
بل حارسى است بام و در كعبه را مسيح
زانست فوق طارم پيروزه منظرش
زانست فوق طارم پيروزه منظرش
خاك منا زگوهر ترموج زن چوآب
از چشم هر كه خاكى و آبى است گوهرش
خون ريخته موافقت پور هاجرش
آورده هر خليل دلى نفس پاك را
خون ريخته موافقت پور هاجرش
خون ريخته موافقت پور هاجرش
وان كعبه چون عروس كهن سال تازه روى
بوده مشاطه بسزا پور آذرش
سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش
خاتونى از عرب همه شاهان غلام او
سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش
سمعاً و طاعةً سجده كنان هفت كشورش
سنگ سيه مخوان حجر كعبه را از آنك
خوانند روشنان همه خورشيد اسمرش
بر دست راست بيضه مهر پيمبرش
گويى براى بوس خلايق پديد شد
بر دست راست بيضه مهر پيمبرش
بر دست راست بيضه مهر پيمبرش
حضرت ستر معلاّ ديده ام
ذات سيمرغ آشكارا ديده ام
ذات سيمرغ آشكارا ديده ام
ذات سيمرغ آشكارا ديده ام
هر صبح سر زگلشن سودا برآورم
وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...
وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...
وز سوز آه بر فلك آوا برآورم...
تا كى به زعم كعبه نشينان عروس وار
چون كعبه سر زشقّه ديبا برآورم
اعرابيم كه بر پى احراميان روم
حج از پى ربودن كالا برآورم...
برآستان كعبه مصفّا كنم ضمير
زو نعت مصطفى مزكّا برآورم
كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...
اولى تر آن كه چون حجرالأسود از پلاس
خود را لباس عنبر سارا برآورم
درياى سينه موج زند زآب آتشين
تاپيش كعبه لؤلوى لالا برآورم
ديباچه سراچه كل خواجه رسل
كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...
كز خدمتش مراد مهنّا برآورم...
كى باشد آن زمان كه رَسَم تا به حضرتش
آواز «يا مغيث اغثنا» برآورم
دارا و داور اوست جهان را من از جهان
فرياد پيش داور دارا برآورم
زان غصّه ها كه دارم از آلودگان دهر
غلغل درآن حظيره عليا برآورم
فرياد پيش داور دارا برآورم
فرياد پيش داور دارا برآورم
چندان كه مجاور حجابى
دراى صفت نهان كعبه...
بر فرق تو اختران رحمت
بارندز آسمان كعبه...
چون ملّت در ضمان كعبه
هر پنج نماز چون كنى روى
سوى در كامران كعبه
دولت شده در ضمان عمرت
چون ملّت در ضمان كعبه
چون ملّت در ضمان كعبه
تو ميهمان كعبه شده هفته اى و باز
همشهريان كعبه تو را ميهمان شده...
نظّاره در تو چشم ملايك كه چشم تو
ديده جمال كعبه و زمزم نشان شده
گر زخم يافته دلت از رنج باديه
ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده...
تو هفت طوف كرده و مكّه عروس وار
هر هفت كرده پيش تو و عشق دان شده
تو بوسه داده چهره سنگ سياه را
رضوان زخاك پاى تو بوسه ستان شده...
ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده...
ديدار كعبه مرحم راحت رسان شده...
خون بهيمه ريخته هر ميزبان به شرط
تو خون نفس ريخته و ميزبان شده...
عين الّهت به لطف نظر پاسبان شده
تو شب به روضه نبوى زنده داشته
عين الّهت به لطف نظر پاسبان شده
عين الّهت به لطف نظر پاسبان شده
:
پيش كه صبح بر درد شّقه چتر چنبرى
خيز مگر به برق مى برقع صبح بردرى
خيز مگر به برق مى برقع صبح بردرى
خيز مگر به برق مى برقع صبح بردرى
شبروان در صبح صادق كعبه جان ديده اند
صبح را چون محرمان كعبه عريان ديده اند
وادى فكرت بريده محرم عشق آمده
موقف شوق ايستاده كعبه جان ديده اند...
در طواف كعبه جان ساكنان عرش را
چون حلىّ دلبران در رقص و افغان ديده اند
ازلباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبح
هم به صبح از كعبه جان روى ايمان ديده اند...
خوانده انداز لوح دل شرح مناسك بهر آنك
در دل از خطّ يد الله صد دبستان ديده اند...
چون حلىّ دلبران در رقص و افغان ديده اند
چون حلىّ دلبران در رقص و افغان ديده اند
در حريم كعبه جان محرمان الياس وار
علم خضر و چشمه ماهىِّ بريان ديده اند
در سلوك كعبه جان باز جانور گشته اند
ماهى خضراند گويى كآب حيوان ديده اند
بر گذشته زين ده وزان شهر و در اقليم دل
كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند
در طريق كعبه جان ساكنان سدره را
همچوعقل عاشقان سرمستوحيران ديده اند
كعبه جان زان سوى نه شهر جوى و هفت ده
كاين دو جارانفس امير و طبع دهقان ديده اند
كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند
كعبه جان را به شهر عشق بنيان ديده اند
خاصگان دانند راه كعبه جان كوفتن
كاين ره دشوار مشتى خاكى آسان ديده اند
هر كبوتر كز حريم كعبه جان آمده
زير پّرش نامه توفيق پنهان ديده اند
كعبه سنگين مثال كعبه جان كرده اند
خاصگان اين را طفيل ديدن آن ديده اند
زير پّرش نامه توفيق پنهان ديده اند
زير پّرش نامه توفيق پنهان ديده اند
شبروان چون رخ صبح آينه سيما بينند
كعبه را چهره در آن آينه پيدا بينند
صبح را در ردى ساده احرام كشند
تا فلك را سلب كعبه مهيّا بينند
خود فلك شقّه ديباى تن كعبه شود
هم زصبحش علم شقّه ديبا بينند...
بگذريم از فلك و دهر و در كعبه زنيم
كاين دو راهم به در كعبه تولاّ بينند
غوره يابند به رز پس مى حمرا بينند...
گرچه زان آينه خاتون عرب را نگرند
در پس آينه رومى زن رعنا بينند...
محرمان چون ردى صبح در آرند به كتف
كعبه را سبز لباسى فلك آسا بينند
اختران از پى تسبيح همه زير آيند
كاتش دلها قبّه زده بالا بينند...
شوره بينند به ره پس به سرچشمه رسند
غوره يابند به رز پس مى حمرا بينند...
غوره يابند به رز پس مى حمرا بينند...
مقصد اينجاست نداى طلب اينجا شنوند
بختيان را زجرس صبحدم آوا شنوند
خاكيان راز دل گرم رواز آتش شوق
باد سرد از سر خوناب سويدا شنوند...
خاگ اگر گرديد و نالد چه عجب كاتش را
بانگ گريه ز دل صخره صمّا شنوند...
خم كوس است كه ماه نو ذيحجّه نمود
گر زمه لحن خوش زهره زهرا شنوند
از پى حرمت كعبه چه عجب گر پس از اين
بانگ دقّ الكوس از گنبد خضرا شنوند...
از سر پاى درآيند سراپا به نياز
تا تعال از ملك العرش تعالى شنوند
بركه بركه همه جو آب مصّفا شنوند...
عارفان نظرى را فدى اينجا خواهند
هاتفان سحرى راندى اينجا شنوند
خاك پر سبحه قرّا شود از اشك نياز
وز دل خاك همان ناله قّرا شنوند
كشته شد ديو به پاى علم لشكر حاج
شايد ارتهنيت از كوس مفاجا شنوند...
خود فلك خواهد تا چنبر اين كوس شود
تا صداش از جبل الرّحمه بطحا شنوند...
عرشيان بانگ ولله على النّاس زنند
پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا شنوند
روضه روضه همه ره باغ منّور بينند
بركه بركه همه جو آب مصّفا شنوند...
بركه بركه همه جو آب مصّفا شنوند...
صبح خيزان بين به صدر كعبه مهمان آمده
جان عالم ديده و در عالم جان آمده...
كعبه برخوانى نشانده فاقه زدگان را به ناز
كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده...
شبروان چون كرم شب تابند صحرايى همه
خفتگان چون كرم قز زنده به زندان آمده
كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده...
كزنياز آنجا سليمان مور آن خوان آمده...
الوداع اى كعبه كاينك وقت هجران آمده
دل تنورى گشته وزدو ديده طوفان آمده...
شمّه خاك مدينه حرز و درمان آمده...
مصطفى كعبه است ومهركتف اوسنگ سياه
هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده
الوداع اى كعبه كاينك كالبد با حال بَد
رفته از پيش تو و جان وقت هجران آمده
مكّه تمكين و در وى كعبه جان آمده
هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده
هر كس از بهر كف او زمزم افشان آمده
دلهاى ما قرار گه درد كرده اند
دارالقرار بر دل ما سرد كرده اند...
هان اى سپاه طير ابابيل زينهار
كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند
اصحاب فيل بين كه به پيرامن حرم
كردند تركتاز و نه خُرد كرده اند
كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند
كاصحاب فيل هرچه توان كرد كرده اند
تو را كعبه دل درون تار و مار
برون دير صورت كنى زرنگار
زهى كعبه ويران كن و ديرساز
تو زاصحاب فيلى نه زاصحاب غار
گر اوّل به پيلى كنى قصد سنگ
هم آخر به مرغى شوى سنگسار
مبر قفل زرّين كعبه بدانك
در دير را حلقه آيد به كار
گر اينجا به سنگى نيابى فرود
هم از تو به سنگى برآيد دمار
هم آخر به مرغى شوى سنگسار
هم آخر به مرغى شوى سنگسار
لورى گفت مرا در عرفات
كه مى و بنگ نگيرم پس از اين ...
چنگ چون در رسن كعبه زدم
گيسوى چنگ نگيرم پس از اين
تو گوا باش كه چون حج كردم
مى چون زنگ نگيرم پس از اين...
گيسوى چنگ نگيرم پس از اين
گيسوى چنگ نگيرم پس از اين