23 ـ فخر الدين ابراهيم همدانى
متخلّص به عراقى متوفى 680 از عارفان و غزلسرايان قرن هفتم هجرى است. او به عللى ناچار به ترك هند شده و به عزم مكه و زيارت كعبه و انجام عمل حج حركت كرد، هر جا كه وارد مى شد مورد اعزاز و اكرام قرار مى گرفت و در همان سفر قصايد زيبا و مفصّل در نعت پروردگار و وصف كعبه و ستايش پيامبر اكرم ـص ـ سروده است. از جمله قصيده اى به مطلع:
اى جلالت فرش عزّت جاودان انداخته
گوى در ميدان وحدت كامران انداخته...
گوى در ميدان وحدت كامران انداخته...
گوى در ميدان وحدت كامران انداخته...
اى جلالت فرش عزّت جاودان انداخته
عسك رويت تابشى در كن فكان انداخته
عسك رويت تابشى در كن فكان انداخته
عسك رويت تابشى در كن فكان انداخته
حبّذا صفّه بهشت مثال
برترين آسمانش صفّ نعال
بيت معمور او مقرّ شرف
سقف مرفوع او سپهر جلال
نفحات رياض جان بخشش
مرده را زنده كرده اندر حال...
خود تو از پيش چشم خود بر خيز
تا ببينى عيان به ديده حال
بر سرير سعادت و اقبال...
مجلس نور و جلوه گاه سرور
روضه انس و بارگاه وصال
غرفش خوشتر از رياض بهشت
شرفش خوشتر از شكوه كمال...
نام آن خانه مى نيارم گفت
از پى عقل والعقول عقال
خويشتن را درون آن خانه
بر سرير سعادت و اقبال...
بر سرير سعادت و اقبال...
حبّذا صفّه سراى كمال
خوشتر از روى دلبران به جمال...
تا سرير درش شنود فلك
بر درش چرخ مى زند همه سال...
در درون رياض اونرود
هيچ تر دامنى جز آب زلال...
بر درش چرخ مى زند همه سال...
بر درش چرخ مى زند همه سال...
نيست را كعبه و كنشت يكى است
سايه را دوزخ و بهشت يكى است
سايه را دوزخ و بهشت يكى است
سايه را دوزخ و بهشت يكى است
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند
به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم
چه به صومعه رسيدم همه زاهد ريايى
كه برون در چه كردى كه درون كعبه آيى
چه به صومعه رسيدم همه زاهد ريايى
چه به صومعه رسيدم همه زاهد ريايى
چوزباده مست گشتم چه كليسيا چه كعبه
به قمار خانه رفتم همه پاكباز ديدم
به طواف كعبه رفتم به حرم رهم ندادند
كه برون در چه كردى كه درون خانه آيى
چوبه ترك خود بگفتم چه وصال و چه جدايى
چو به صومعه رسيدم همه يافتم دغايى
كه برون در چه كردى كه درون خانه آيى
كه برون در چه كردى كه درون خانه آيى
اى دل چو در خانه خمّار گشادند
در خود منگر نرگس مخمور بتان بين
در گوش دلم گفت صبادوش عراقى
در بند در خود كه دريار گشادند
مى نوش، كه از مى گره كار گشادند
در كعبه مرو چون دَر خمّار گشادند...
در بند در خود كه دريار گشادند
در بند در خود كه دريار گشادند
در كوى خرابات كسى را كه نياز است
آنجا نپذيرند صلاح و ورع امروز
خواهى كه درون حرم عشق خرامى
در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است
هشيارى و مستيش همه عين نماز است
آنچ از تو پذيرند در آن كوى نياز است...
در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است
در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است
درون كعبه عبادت چه سود چون دل من
ميان ميكده مولاى عزّى ولات است...
ميان ميكده مولاى عزّى ولات است...
ميان ميكده مولاى عزّى ولات است...