بیشترلیست موضوعات آغاز سفر سرگذشت عجيب يك كور در سوريه سخاوت شيعيان شهر حلب قضيّه عالم سنّى زيارت حضرت زينب ( سلام اللّه عليها ) در خواب مقام و مشهد راس الحسين ( عليه السّلام ) غار اصحاب كهف حجر بن عدى لبنان و بيروت حجاز يا عربستان سعودى بحث با شرطه پسرك نخاولى مساجد سبعه باغ سلمان قصّه اجنه برگشت به سرگذشت سفر مدفن دندانهاى پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) احرام از مدينه مسجد شجره شهر مكّه شبهاى مكّه على ( عليه السّلام ) افضل است على ( عليه السّلام ) خليفه بلافصل است حضرت مهدى روحى فداه فـضـائل سيصد آيه در شاءن على ( عليه السّلام ) معاويه چگونه است ؟ خواب خوب اماكن مقدّسه مكه قبرستان ابوطالب ( عليه السّلام ) غار حرا مسجد جن پاورقي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
مـرقـد مطهّر حضرت سيّده " زينب " ( سلام اللّه عليها ) اگر چه در خارج شهر واقع شده ولى دائما اتوبوسهاى فراوانى از شهر به طرف آن آستانه مقدّسه در حركتند و زوّار را به آن حرم مطهّر مى رسانند.در كـنـار ايـن آستانه مقدّسه مدارس و مؤ سّساتى براى طلاّب علوم دينيه شيعه بنا شده و مرحوم آية اللّه شهيد آقاى " سيّد حسن شيرازى " بنيانگذار آن بوده است .((17))در ايـنـجا مى خواهم به قدرى كه خودم اطّلاع دارم از خدمات و زحمات معظّم له يادى كنم و نام او را هم در اين كتاب به خاطر حقوقى كه به من و مردم مسلمان دارد ببرم .در دفـعـات متعدّدى كه به زيارت حضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) مشرّف شدم از همه بيشتر مورد لطف مرحوم آية اللّه آقاى " حاج آقا حسن شيرازى " بودم .ايـن مـرد بـزرگ به پيروى از پدر بزرگوارش مرحوم آية اللّه العظمى آقاى حاج " سيّد ميرزا مهدى شيرازى " رضوان اللّه تعالى عليه دائما به فكر پيشرفت مذهب تشيّع در ميان مسلمانان دنيا بوده است .او هميشه مى خواست دين مقدّس اسلام در تمام قارّه ها و بخصوص در آفريقا پيشرفت كند و مردم مستضعف آن سامان را از زير بار استعمار نجات دهد.او هـمـيـشـه به فكر نجات جمعيّتى كه به خاطر بى انصافيهاى بنى اميّه نسبت به مقام مقدّس حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) علوى (على اللّهى ) شده و شايد مبتلا به غلوّ گرديده اند بود و قدمهاى ارزنده اى در اين راه بر مى داشت .او در عراق عليه حزب كمونيست عراقى قيام كرد و در جلسات متعدّدى آنها را به لجن كشيد و مفتضح نمود.او با حزب بعث در عراق دائما در نبرد بود و عليه آنها مقالاتى منتشر مى كرد.او در زندانهاى عراق به خاطر حفظ حيثيّت اسلام زير شكنجه هاى سخت استقامت كرد.بالاخره وقتى آزاد شد به سوى سوريه و لبنان مهاجرت نمود و آنجا را براى زندگى خود انتخاب كرد.او در حـرم حـضـرت " زيـنـب " ( سـلام اللّه عـليـهـا ) بـه اقـامـه جـمـاعـت اشتغال داشت و صدها نفر از اهل سنّت را با كمال مهربانى به سوى مذهب تشيّع دعوت كرد.او شـبـهـا در مدّتى كه من در سوريه بودم به من مى گفت :بيا با هم به ديدن سران مذهب علوى (على اللّهى ها) بـرويـم و آنها را متقاعد كنيم تا به عقائد مذهب تشيّع اعتراف كنند و حدود دو ميليون بر جمعيّت شيعه در سوريه اضافه شود.او دهـهـا مدرسه و حسينيّه در لبنان و سوريه براى تربيت مردم و ايجاد افكار اسلامى در اين دو مملكت بنا كرد و گروه بسيارى را تربيت نمود.او اصرار زيادى داشت كه اطراف حرم حضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) را آباد كند و شيعيان را در اطراف اين بارگاه با عظمت اسكان دهد.بـحـمـداللّه بـه هـمـه ايـن امـور مـوفـّق شـد تا آنكه بالاخره در روز 17 جمادى الثانى 1400 هجرى قمرى در بيروت ترور مى شود و به شهادت مى رسد خدا او را رحمت كند.در مـدّتـى كـه در سـوريه بودم و مرحوم آقاى " حاج آقا حسن شيرازى " زنده بود مكرّر با آقاى " شيخ عبدالرحمن خيّر" ملاقات كرديم .بـحـثـهـاى جـالبـى بـا معظّم له درباره محبّت و ولايت حضرت " اميرالمؤ منين على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) داشـتـيـم و هـمـان طورى كه در كتاب " پاسخ ما" مختصرا نوشته ام ، علويّين به آنچه شيعه معتقد است در بيانيه مفصّلى اقرار كرده اند و در ضمن امضاهاى علماء بزرگ علوى ، امضاء و مُهر اين عالم بزرگ هم ديده مى شود.خـلاصـه بـا زحـمـات طـاقـت فـرسـا مـرحـوم آيـة اللّه آقـاى حـاج آقا حسن شيرازى موفّق شد كه حدود دو ميليون عـلويـهـائى را كـه در سـوريـه سـاكنند به مذهب تشيّع متّصل كند، نه آنكه خداى نكرده آنها قبلا شيعه نبوده اند بـلكـه بـه خـاطـر بـعـضـى از مـوضـع گـيـريـهـاى تـنـدى كـه آنـهـا عـليـه اهـل سـنـّت داشـتـه انـد شـيـعـيـان مـيـانـه رو و طـرفـدار اتـّحـاد آنـهـا را بـه عـلى اللّهـى و اهل غلوّ متّهم كردند و با آنها تماس نگرفتند و حساب آنها را از حساب شيعيان جدا نمودند.و لى علويّين سوريه هميشه مى كوشيده اند كه خود را از شيعيان و پيروان " على بن ابيطالب " بدانند.لذا در بـسـيـارى از كـتـابـهـايشان و حتّى در همان بيانيه اى كه به امضاء 28 نفر از علماء علوى رسيده است اين جملات به چشم مى خورد:مذهب ما همان مذهب جعفرى است .كلمه شيعه و علوى دو كلمه مترادف است .ما هيچ عقيده اى جز آنچه علماء شيعه معتقدند نداريم .شـمـا خـوانـندگان محترم اگر خواستيد از فعّاليّتهاى مرحوم آية اللّه آقاى " حاج آقا حسن شيرازى " در خصوص عـلويـّيـن و سـائر خـدمـات ارزنـده او اطـّلاع پيدا كنيد به كتاب " شهيد انقلاب اسلامى عراق " نوشته آقاى " على كاظمى " مراجعه فرمائيد.مـرحوم آية اللّه آقاى " حاج آقا حسن شيرازى " معتقد بود كه قبر مقدّس حضرت " زينب كبرى " ( سلام اللّه عليها ) در شـام اسـت ولى مرقد " زينب صغرى " يعنى حضرت " امّكلثوم " در مصر است و اين مطلب را با تحقيقات زيادى كه كرده بود مى فرمود.
مقام و مشهد راس الحسين ( عليه السّلام )
مـحـلّ دوّمـى كـه در دمـشـق زيارت مى شود " مقام راس الحسين " ( عليه السّلام ) است كه در ضلع شرقى مسجد اموى قرار گرفته و ساختمان مجلّل و باشكوهى دارد.البتّه من معتقدم كه سر مقدّس حضرت " سيّدالشّهداء" ( عليه السّلام ) آنجا دفن نشده زيرا طبق روايات زيادى سر مـقـدّس آن حضرت را " امام سجّاد" ( عليه السّلام ) به بدن شريفش ملحق فرمود و علاوه طبق روايت صحيحه اى كه مرحوم شيخ صدوق در كتاب " من لايحضره الفقيه " نقل كرده بدن اوصياء " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) پس از سه روز با گوشت و خون و استخوانشان به آن حضرت ملحق مى گردند و در زير خاك نمى مانند.و لى در عـيـن حـال بـايـد عـظـمـت ايـن مـكـان مـقـدّس را منظور كرد زيرا قطعا آنجا جائى است كه سر مقدّس حضرت " سيّدالشّهداء" ( عليه السّلام ) را چند روزى گذاشته اند و " امام سجّاد" ( عليه السّلام ) در محرابى كه در كنار ايـن مـكـان مـقدّس است نماز خوانده و مى گويند موئى از محاسن " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) در همان ضريح وجود دارد.مسجد اموى هم از عظمت خاصّى برخوردار است در وسط شبستان اين مسجد قبر حضرت " يحيى بن زكريّا" ( عليهما السّلام ) زيارت مى شود.مـن در سـفـرهـاى متعدّدى كه به شام كرده ام جريانات زيادى در اين مسجد داشته ام بحثهاى پر مطلبى ، مذاكرات پـر ثـمـرى بـا عـلمـاء اهـل سـنـّت در ايـن مـسـجـد نـمـوده ام كـه اگـر مايل باشيد چند قضيّه آن را نقل مى كنم .اوّل :قـضـيـّه اى كـه در كـتـاب " انـوار زهـراء" صـفـحـه 88 دربـاره فـضـائل سـادات بـر سـائريـن نقل شده و چون مؤ لّف آن كتاب خود من هستم دوست دارم اين حكايت را در همان كتاب مطالعه فرمائيد.دوّم :در يـكـى از سـفـرهـا ديـدم مـرد كـورى كـنـار قـبـر حـضـرت " يـحـيـى " نـشـسـتـه و مثل آنكه منتظر است مردم به او چيزى بدهند.من مبلغى پول به او دادم او ناراحت شد پول را پرت كرد و با زبان عربى گفت :مـن گـدا نـيـسـتـم مـن بـه ايـن آقـا (يـعـنـى حـضـرت يـحـيـى بـن زكـريـّا) متوسّل شده ام تا شفا پيدا كنم .مـن پـول را بـرداشـتم و نزديك او رفتم و از او عذرخواهى كردم و گفتم :مى بخشيد كه من اشتباه كردم ، شما چه كسالت داريد كه از حضرت " يحيى " استشفاء مى كنيد؟ گـفت :از اينكه عصبانى شدم عذر مى خواهم من مرد ثروتمندى هستم تا ممكن بوده جنبه هاى اخلاقى را رعايت كرده ام ولى ايـن عـمـلى را كـه شما امروز انجام داديد ديگران هم مكرّر انجام داده اند و لذا ديگر حوصله ام سرآمد و به شما عصبانى شدم .گـفـتـم :آخـر شـمـا جـائى نـشـسـتـه ايد كه معمولا فقراء در اينجا مى نشينند اگر جايتان را عوض كنيد اين سوء برداشت بوجود نمى آيد.گـفـت :مـن كـه چـشـم نـدارم شـمـا مرا به هر جا صلاح مى دانيد ببريد من مى خواهم شفاى نابينائيم را از حضرت " يحيى بن زكريّا" بگيرم .گفتم :چه خصوصيّت دارد كه شما حاجتتان را از ايشان مى خواهيد بگيريد؟ گفت :آخر اين پيغمبر خدا است و كسى است كه سرش را از بدنش جدا كرده اند.او مظلوم بوده و از اولياء خدا است .گـفـتـم :چـرا شـمـا حـاجـتـتان را از خدا نمى خواهيد (باز عصبانى شد و همان طورى كه به طرف ديوار مسجد مى رفتيم و دستش در دست من بود ايستاد و دستش را از دست من كشيد و گفت :باز هم گير يك وهّابى افتادم ).گـفـتـم :نـه ، پـدر، مـن وهـّابـى نـيـسـتـم ولى مـى خـواسـتـم بـبـيـنـم شـمـا چـه اسـتـدلالى در مقابل اين مطالب داريد؟ گـفـت :مـطلبى به اين واضحى استدلال نمى خواهد مگر خدا كارى را بدون وسيله انجام مى دهد مگر وسيله قضاء حوائج ، اولياء خدا نيستند؟ چرا يك عدّه نمى خواهند بفهمند؟! چرا مردم را از صراط مستقيم باز مى دارند؟! گفتم :شما تا به حال از توسّلاتتان نتيجه اى گرفته ايد؟ گفت :اين آقا (منظورش حضرت " يحيى بن زكريّا" بود) كه هنوز به من چيزى نداده است .گـفـتـم :شـمـا چـرا در " مـقـام راس الحـسـيـن " ( عـليـه السـّلام ) بـراى توسّل نرفته ايد؟ گـفـت :يـك نفر از اين جعفريها (منظورش يكى از شيعيان بود) كه در بازار مغازه دارد به من سفارش مى كرد كه اگر حضرت " يحيى " جوابت را نداد به " مشهد راس الحسين " ( عليه السّلام ) بروم .گفتم :مگر شما خودتان چه مذهب داريد؟ گفت :شافعى هستم ! گفتم :شما مى دانيد كه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) درباره حضرت " سيّدالشّهداء حسين بن على " ( عليه السّلام ) چه فرموده ؟ گـفـت :بـفـرمائيد استفاده مى كنم . (ضمنا در اين موقع به كنار شبستان مسجد رسيده بوديم به او گفتم مايليد اينجا بنشينيم و بقيّه بحث را ادامه دهيم ؟) گفت :مانعى ندارد مى نشينيم ولى در موضوعات متفرّقه ديگر حرف نزنيد.گـفـتـم :بسيار خوب مى خواستم بگويم كه حضرت " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرموده است :" انّ الحـسين مصباح الهدى و سفينة النجاة " (يعنى " حسين بن على " ( عليه السّلام ) چراغ هدايت و كشتى نجات است ) و شيعيان حتّى با خاك قبرش استشفاء مى كنند.گـفـت :و لى مـتـاءسـّفـانـه در ايـنـجـا تنها ممكن است سر مقدّس آن حضرت دفن شده باشد اگر ما در كربلاء مى بوديم حتما به مرقد مقدّس آن حضرت متوسّل مى شديم و شفا مى گرفتيم ؟ گـفـتـم :مگر بدن و يا جسد مقدّس حضرت " حسين " ( عليه السّلام ) مى خواهد واسطه شما نزد پروردگار باشد كـه مـى گـوئيـد " بـدن آن حضرت در اينجا دفن نشده " علاوه بدن حضرت " يحيى " هم در اينجا دفن نشده بلكه تنها سر مقدّس آن حضرت اينجا دفن شده است .گفت :پس ما به چه متوسّل مى شويم ؟ گفتم :ما به روح مقدّس حضرت " حسين بن على " ( عليهما السّلام ) و يا روح با عظمت حضرت " يحيى بن زكريّا" بايد متوسّل گرديم .گفت :درست است پس هر كجا به آنها متوسّل شويم فرقى نمى كند.گـفتم :و لى فقط فرقش اين است كه آنها به مقامات و مقابر خود توجّه خاصّى دارند و ما هم وقتى در اين مكانها به آنها متوسّل مى شويم توجّه بيشترى به آنها پيدا مى كنيم .در ايـنـجـا خـواسـتـم او را بـه مـقـام " ائمـّه اطـهـار" ( عـليـهـم السـّلام ) مـتـوجـّه كـنـم و ضـمـنـا دل او را نرم نمايم تا بتواند شفاى خود را بگيرد.گـفـتـم :اگـر مـايـل بـاشـيـد قـصـّه اى از " مـشـهـد راس الحـسـيـن " ( عـليـه السـّلام ) بـرايـتـان نقل كنم تا دلتان روشن شود و مقدّمات قضاء حوائجتان فراهم گردد.گفت :خيلى تشكّر مى كنم .گـفـتـم :در كـتب تاريخ نقل شده كه شخصى به نام " على بن خالد" گفت :و قتى من در سامراء بودم معروف شده بود كه مردى از اهل شام در زندان به جرم ادّعاء نبوّت بازداشت شده است ! اجازه گرفتم و به ملاقات او رفتم ديدم مرد عالم و با تقوائى است ، فوق العاده متين و با وقار است .به او گفتم :قضيّه تو چيست ؟ گـفـت :مـن اهـل شـامـم شـبـهـا در مـحـلّى كـه مـعـروف بـه " راس الحـسـيـن " اسـت در كـنـار مـسـجـد امـوى مـشـغول عبادت بودم در اين بين يك شب شخصى نزد من آمد و گفت :برخيز با من بيا، من حركت كردم و با او رفتم ناگهان خودم را در مسجد كوفه ديدم ! به من گفت :مى دانى اينجا كجا است ؟ گـفـتـم :مثل اينكه اينجا مسجد كوفه است آن شخص در مقامات آنجا نماز خواند من هم نماز خواندم و صلوات زيادى بـر محمّد و آل محمّد فرستاد من هم فرستادم و به آن شخص دعا كردم ناگهان خود را در مكّه معظّمه ديدم آن شخص اعـمـال عـمـره از قـبـيل طواف و سعى و سائر مناسك عمره را بجا آورد من هم بجا مى آورم وقتى تمام شد خود را در هـمـان مـحـلّ " راس الحـسـيـن " ديـدم ولى از آن شـخـص خـبـرى نـبـود و ديـگـر او را نـديـدم تـا سـال بـعـد در هـمـان شـب بـاز تـشـريـف آورد و بـاز مـرا بـه هـمـان امـاكـن كـه سال قبل برده بود. برد وقتى مرا به شام برگرداند و مى خواست از من جدا شود او را قسم دادم و گفتم :تو را به حقّ آن كسى كه اين توانائى و قدرت را به تو داده بگو تو كيستى ؟ فرمود:من " محمّد بن على بن موسى الرّضا" ملقّب به " جوادالائمّه " هستم .مـن ايـن قـضـيـّه را بـراى مـردم نـقـل كـردم و ايـن قضيّه در ميان مردم شام منتشر شد و بالاخره به گوش " محمّد بن عـبـدالمـلك زيـّات " وزيـر " متوكّل عبّاسى " رسيد او دستور داد مرا دستگير كنند و به سامراء بفرستند وقتى مرا به اينجا فرستادند بلافاصله مرا به اين زندان آوردند و تا به امروز كسى از من سراغ نگرفته است .گفتم :جريان خودت را به " محمّد بن عبدالملك " نگفتى ؟ گفت :من كه او را نديدم كسى هم پيدا نشده كه پيغام مرا به او برساند.گفتم :مطلبت را بنويس به من بده تا به " محمّد بن عبدالملك " برسانم .گـفـت :بسيار خوب كاغذ و قلمى برداشت و قصّه خود را نوشت و به من داد، من نامه او را به " محمّد بن عبدالملك " دادم او در جـواب نـامـه نوشته بود به او بگو:آن كسى كه در يك شب تو را از شام به كوفه و از كوفه به مكّه و از مكّه به شام برده بيايد و تو را از زندان خارج كند.مـن خـيـلى از ايـن جـواب نـاراحت شدم و لذا يك روز صبح به زندان رفتم تا او را تسلّى دهم ديدم زندانبانان همه متوحّش و اين طرف و آن طرف از وجود او تحقيق مى كنند.گفتم :چه شده ؟ گفتند:آن زندانى شامى ديشب مفقود شده ! نمى دانيم به زمين فرو رفته يا به آسمان بالا رفته است ! مـن فـهـمـيـدم ، حـضرت " امام جواد" ( عليه السّلام ) او را از زندان آزاد كرده اند و لذا من كه مذهب " زيدى " داشتم و مـعـتـقد به امامت حضرت " جوادالائمّه " ( عليه السّلام ) نبودم دوازده امامى شدم و به آن حضرت با ديدن اين معجزه معتقد گرديدم .((18))و قتى قضيّه آن مرد شامى و " على بن خالد" را براى اين مرد شافعى گفتم در حالى كه اشك مى ريخت به من گفت :اگر من هم در " مشهد راس الحسين " شفا يافتم به حضرت " جواد" و سائر ائمّه شيعه معتقد خواهم شد لذا از شما تـقـاضـا دارم مـرا بـه مـقام " مشهد راس الحسين " ( عليه السّلام ) ببريد تا از آنجا استشفا كنم (من او را به آنجا بردم و از او خداحافظى كردم و ديگر نفهميدم او چه كرد).انـشـاءاللّه مـورد لطف حضرت " سيّدالشّهداء" ( عليه السّلام ) واقع شده و به مذهب تشيّع مشرّف گرديده چنانكه با خبر ضعيفى بعدها اين چنين نقل مى كردند.سوّم :روزى در مسجد جامع اموى جوان مؤ دّبى نزد من آمد و با زبان عربى گفت :مايليد با من بيائيد و قبر " معاوية بن ابى سفيان " را براى عبرت گرفتن زيارت كنيد؟ گفتم :چقدر راه است ؟ گفت :را هى نيست نهايت ممكن است 5 دقيقه راه باشد.او جـلو رفـت و مـن هم پشت سر او مى رفتم ، از كوچه هاى پرپيچ و خمى مرا عبور داد، اين كوچه ها شايد از تمام نـقـاط شـام كـثيف تر بود! بالاخره به انتهاء كوچه بن بستى رسيديم سه پلّه ناميزان و از هم در رفته اى به طـرف پـائيـن پـشـت در چـوبـى شـكـسـتـه اى مـى رفـت ! در شـكـسـتـه از داخـل بـا زنـجـيـرى بـسـتـه شـده بـود! اگـر چـه مـى شـد آن را از پـشـت در هـم باز كرد ولى به خاطر آنكه در داخـل آن مـحـلّ يـك اتـاق موقّت براى يك خانواده درست كرده بودند و آنها در آنجا زندگى مى كردند خلاف اخلاق بود كه ما سرزده به آن محلّ وارد شويم لذا آن جوان در زد، دختر بچّه اى در را باز كرد و به طرف مادرش دويد و بـا خـوشـحـالى عـجـيـبـى گـفـت :مادر! ايرانى است (من فهميدم چون ايرانيها زياد به اينجا مى آيند و به آنها پـول مـى دهـنـد تـا از " مـعـاويـه " تـبـرّى كـنـنـد ايـن دخـتـر بـچـّه از ورود مـا خوشحال شده و لذا مشغول تبرّى هم گرديد و تقاضاى پولى هم كرد).به هر حال وقتى وارد آن محل شدم مقبره محقّرى را ديدم كه كاملا خرابه است و در طرف دست چپ آن ، اتاق موقّتى براى يك زن و مرد درست كرده اند كه آنها در آنجا زندگى مى كنند.در طرف مقابل يك درِ چوبى يك لَده و شكسته كه از چهار قطعه تخته اى كه درزهايش باز است و يك تخته ديگر بـى قـواره در عـرض بـه روى آن تـخـتـه هـا كـوبـيـده شـده و يـك قـفـل زنـگ زده بـزرگى به آن در خورده ، ديده مى شود و در طرف چپ و راست آن در، پنجره آهنى بود كه از آنها داخـل مـقـبـره را نـگـاه كـرديـم در آنـجا ديديم يك قبر خاكى كه فقط مقدارى از زمين بلندتر است و اگر با قبور قبرستانهاى شام مقايسه شود شايد قبرى به آن خرابى در تمام قبرستانها وجود نداشته باشد ديده مى شود.ما به آن زن و مرد گفتيم :اگر ممكن است اين در را باز كنيد تا از نزديك كنار قبر " معاويه " باشيم .گـفـتند:چون مردم مى آمدند و به اين قبر اهانت مى كردند! از طرف اوقاف دستور داده اند كه در را باز نكنيم ! من در اينجا از آن جوان پرسيدم :حقيقتا اينجا مقبره " معاويه " است ؟ گفت :آن بالا نوشته است نگاه كنيد.ديدم راست مى گويد كنار اين در چوبى شكسته نوشته است :" هذا مقام معاوية " اين مقام و مقبره " معاويه " است .گفتم :چرا آن را تعمير نمى كنند؟! چرا در مملكتى كه هشتاد درصد مردمش طرفدار معاويه اند آنها به زيارت اين قبر نمى آيند؟ گـفـت :شـايـع شـده كـه اگـر كسى قبر " معاويه " را در زمان حكومت زمامدارى تعمير كند آن زمامدار سرنگون مى شـود! و مـكـرّر اتّفاق افتاده كه سلاطين و رؤ ساء جمهور مى خواسته اند اين قبر را تعمير كنند به مجرّد اينكه شروع بكار كرده اند كودتائى شده و يا آن سلطان و رئيس جمهور مرده است .گفتم :عجب تصادفى ! گفت :شما اين را تصادف مى دانيد؟ گفتم :پس چيست ؟ گـفـت :ايـن مـوضـوع مـربـوط بـه مـسـاءله ولايـت اسـت هـر كـس بـا " عـلى " ( عـليـه السـّلام ) و اهل بيت " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) مخالف باشد و محبّت و ولايت آنها را رعايت نكند جزايش خوارى و ذلّت است و لو آنكه " خال المؤ منين " باشد.گفتم :مگر " معاويه " محبّت " على " و فرزندانش را نداشت ؟ نـگـاه تـعـجـب آمـيـزى بـه مـن كـرد و گـفـت :مـن فـكـر مـى كـردم شـمـا از عـلمـاء شـيـعـه هـسـتـيـد ولى مثل اينكه حتّى از بديهيّات تاريخ هم اطّلاع نداريد؟! گفتم :چطور! گفت :آخر كسى مى تواند منكر دشمنيهاى معاويه نسبت به حضرت " على " ( عليه السّلام ) شود؟ او بـود كـه بـه مردم مسلمان دستور داد تا بعد از هر نماز حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) را سب و لعن كنند! او بود كه دستور داد منبريها و خطباء و ائمّه جمعه در منبر به " على " و يارانش ناسزا بگويند! او بـود كـه دسـتـور داد مـردم مـسـلمـان بـه جـنـگ بـا آن حـضـرت قـيـام كـنـنـد و جـنـگ صـفـيـن را تشكيل دادند! او بود كه " عمّار ياسر" را كشت و حال آنكه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) به او فرموده بود تو را جمعيّتى كه متجاوز و طاغوتند مى كشند! آيا اينها براى اثبات دشمنى او با " على " و خاندان " پيغمبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) كافى نيست ؟ گـفـتم :چرا اينها مطالبى است كه منكر ندارد همه كتب تاريخ اين مطالب را نوشته اند. ولى اينها چه ارتباطى بـا درسـت نـكـردن قبر او دارد؟ من در " حمص " قبر " خالد بن وليد" را ديده ام كه گنبد و بارگاهى دارد و قبرش اين گونه خراب نيست .گـفـت :اوّلا شـمـا " مـعاويه " را با " خالد بن وليد" مقايسه نفرمائيد و ثانيا اگر شما مقبره او را ديده باشيد در كنار مسجد است و تمام عظمت و ساختمان و حتّى گنبد مربوط به مسجد است و قبر " خالد بن وليد" در كنار آن قرار گـرفـتـه و عـظـمـتـى هـم نـدارد امّا شما به عظمت حرم حضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) نگاه كنيد ببينيد خداى تعالى چقدر به آن حضرت محبّت فرموده است ! در ايـنـجـا آن جوان دست مرا گرفت و گفت :بيائيد به شما مطلبى از اين واضحتر نشان بدهم همين نزديكى است نمى خواهم قبل از رسيدن به آنجا به شما بگويم كجا مى رويم .مـن اوّل فـكـر كـردم كـه او مـى خـواهـم مرا كنار قبر حضرت " رقيّه " ( سلام اللّه عليها ) ببرد ولى وقتى از مقبره " معاويه " بيرون آمديم و دو سه كوچه رفتيم ناگهان به من گفت :اينجا را نگاه كنيد.من به محلّى كه او اشاره مى كرد نگاه كردم ديدم روى سر در نسبتا مجلّلى نوشته است :اين مقبره " معاويه صغيره " است كه محبّ اهل بيت بوده است ! واقعا شگفت انگيز بود! درِ مقبره باز بود داخل مقبره تمام مفروش با لوسترهاى نسبتا زيبا ! جمعى در آنجا مشغول عبادت و نماز بودند! در وسط اين مقبره قبرى نسبتا مجلّل كه با پارچه هاى سبز پوشيده شده بود، ديده مى شد.بـه آن جـوان گـفـتـم :جـدّا عـجـيـب اسـت ! ايـن " مـعـاويـه " پـسـر " يـزيـد" اسـت تـنـهـا بـه خـاطـر آنـكه دوستدار اهـل بـيـت عـصمت و طهارت بوده و از رياست چند روزه دنيا دست كشيده خداى تعالى نامش ، قبرش و تمام آثارش را حفظ كرده و او را عزيز قرار داده است ولى همان طورى كه شما گفتيد اين موضوع نمى تواند كاملا طبيعى باشد زيـرا اگـر ايـن جـريـان در مـمـالك و شـهـرهـاى شـيـعـه نـشـيـن اتـّفـاق مـى افـتـاد مـمـكـن بـود حـمـل بـر يـك جريان طبيعى شود ولى چون در مملكتى اين وضع اتّفاق افتاده كه اكثريت قريب به اتّفاق آنها " امـوى " هـسـتـنـد و حتّى هنوز نام بنى اميّه در بسيارى از جاها مايه افتخار اهالى قرار مى گيرد. اين جريان فوق العاده است .آن جـوان گـفـت :مـن تـحـقـيـق كـرده ام كـه در هـمين شهر شام از بس هنوز مردم به بنى اميّه علاقه دارند متجاوز از صدوپنجاه مكان مثل هتل و بازار و مهمانخانه و مسجد را به نام بنى اميّه گذاشته اند.مـن بـه آن جـوان گـفـتـم :اگـر مـايـلى براى تحكيم عقيده ات و اينكه هديه اى از من داشته باشى گوشه اى از تـاريـخ گـذشـتـگـان كـه مـربـوط بـه هـمـيـن مـطـلب اسـت بـرايـت نقل مى كنم .گـفـت :تـشـكـّر مـى كـنـم مـا در گـوشـه مـقـبـره " مـعـاويـه صـغـيـره " مـحـبـّ اهل بيت نشستيم و اين قصّه را براى آن جوان نقل كردم .حالا شما هم اگر مايليد اين قسمت از تاريخ را دقيقا مطالعه كنيد و حقيقت را درك نمائيد، مانعى ندارد." المـسـتـنـصر باللّه " يكى از خلفاء مقتدر عبّاسى است . روزى از بغداد پايتخت خلافت نمود براى ديدن سامراء بـه اتـّفـاق وزراء و رجـال مـمـلكـت حركت كرد، پس از انجام تشريفات معمولى جهت زيارت و عرض ادب به حرم مـطـهـّر " عـسـكـريـيـن " ( عـليـهـمـا السـّلام ) مـشـرّف گـرديـد حـرمـى ديـد بـسـيـار مـجـلّل و آبـرومـنـد كـه جـمـعـيـّت فـوج فـوج مـشـغـول رفـت و آمـد و زيـارت انـد او هـم بـا كمال خضوع وارد مى شوند و در نهايت ادب در برابر قبر آن دو امام ( عليهما السّلام ) مى ايستد و زيارت كرده و عرض ادب مى نمايد و سپس مراجعت مى كند در حالتى كه هنگام مراجعت مانند هنگام ورود چشمها پر از اشك و دلها از محبّت صاحبان قبر لبريز است .