على ( عليه السّلام ) افضل است - شبهای مکه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شبهای مکه - نسخه متنی

سید حسن ابطحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دوّم :

اصـحـاب " پـيـامـبـر" ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) آن حـضـرت را بـيـن خـود و خـدا واسـطه قرار نمى دادند و عمل اصحاب حجّت است .

سـوّم :

عـقـل حـاكـم اسـت . مـراجـعـه بـه خـدائى كـه از تـمـام اسـرار اطـّلاع كـافـى دارد بـهـتـر از توسّل به مخلوقى است كه خود محتاج به خدا است .

گفتم :

با كمال معذرت اجازه مى فرمائيد سؤ الى كنم ؟ گفت :

مانعى ندارد.

گفتم :

درست است كه پروردگار متعال فرموده :

" مرا بخوانيد تا اجابت كنم " و به بشر اجازه ارتباط مستقيم را داده است و ادعيه اى هم از پيشوايان دين مانند " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) و " امام سجّاد" ( عليه السّلام ) نـقل شده كه مستقيم با خدا سخن گفته اند كه مؤ يّد اين معنى است كه شما فرموديد، ولى راه ديگرى هم در قرآن بـراى حـاجـتمندان باز فرموده كه آنچه من الا ن از آيات قرآن در نظر دارم در اين باره يعنى در وساطت پيامبران براى عفو و بخشش خدا گناهكاران را ده آيه است اگر اجازه مى فرمائيد آنها را قرائت كنم .

گفت :

يعنى تمام اين آيات را حافظ هستيد؟ گفتم :

بلى .

گفت :

بفرمائيد بعضى از آنها را بخوانيد استفاده مى كنيم .

گفتم :

اوّل در سوره نساء آيه 64 مى فرمايد:

" وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جَّاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّ هَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللّ هَ تَوّ ابًا رَحي مًا" .

اگـر مـنـافـقـيـن كـه بـه خاطر گناه به خود ظلم كرده اند نزد تو آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و انتظار بخشش از او را داشتند. اگر " رسول اكرم " از خدا براى آنها آمرزش بخواهد خدا را بخشنده و مهربان مى يابند.و تـرديـدى نـيـسـت كـه گـنـاهـكـاران بـايـد از پيامبران حاجت (يعنى طلب آمرزش از خدا براى خود را) بخواهند و " پيامبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى آنها طلب آمرزش كند تا خدا آنها را بيامرزد.

دوّم :

در سوره منافقون در نكوهش كسانى كه پيامبران را واسطه خود در عفو و بخشش پروردگار قرار نمى دهند در آيه 5 مى فرمايد:

" وَ اِذ ا قي لَ لَهُمْ تَع الَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّ هِ لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَاَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ" .و زمـانـى كه گفته مى شود به منافقان بيائيد تا " پيامبر" براى شما از خدا طلب آمرزش كند سرپيچى كنند و آنان با نخوت تكبّر نمايند.

سـوّم :

در سـوره يـوسـف آيـه 97 وقـتـى پـسـران " يـعـقـوب " از اعمال زشت خود پشيمان شدند نزد پدر آمدند و گفتند:

" ق الُوا ي ا اَب انَا اسْتَغْفِرْ لَن ا ذُنُوبَن ا اِنّ ا كُنّ ا خ اطِئي نَ ق الَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّ ى اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحي مُ" .

اى پـدر از خدا براى گناهان ما طلب بخشش كن زيرا ما خطاكاريم در اينجا " يعقوب " نفرمود شما خودتان از خدا طلب آمرزش كنيد، توسّل به ديگرى شرك است بلكه فرمود به زودى طلب آمرزش مى كنم از خدايم براى شما زيرا او بخشنده و مهربان است .

هـم چـنـيـن آيات ديگرى كه انبياء و اولياء ( عليهم السّلام ) طلب آمرزش مى كنند براى پيروان خود و يا حضرت " ابـراهـيم " براى عمويش " آذر" و يا مؤ منين براى برادران و پدر و مادر و اصدقاء خود كه در قرآن فراوان به چشم مى خورد اگر اينها شرك به خدا بود هيچگاه انبياء و اولياء به آن مبادرت نمى كردند.

عـالم بـزرگ مـكـه گـفـت :

آنـهـا زنـده بـودنـد و تـوسـّل بـه پـيـامـبـر در حـال حـيـات اشـكالى ندارد و ممكن است بگوئيم شرك نيست و بلكه مى توان ادّعا اجماع كرد كه در زمان حيات هيچ اشـكـالى نـدارد كـه " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) را واسطه بين خود و خدا قرار دهيم ولى در اين كه " پـيـامـبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) از دنيا رفته و به هيچ وجه ممكن نيست بتواند سخن ما را بشنود شكّى نيست . بنابراين توسّل به او معنائى ندارد.

گـفـتـم :

پـس چـرا در نـمـاز مـى گـوئيـم :

اَلسَّلا مُ عـَلَيـْكَ اَيُّهَا النَّبِىُ وَ رَحْمَةُاللّ هِ وَ بَرَك اتُهُ (سلام و رحمت و بركات خدا بر تو اين پيامبر خدا باد).

اگر او نمى شنود اين خطاب عمل لغوى است كه دستور داده اند در نمازها انجام دهيم .

گفت :

ممكن است ملائكه سلام ما را به او برسانند.

گفتم :و نيز ممكن است حوائج ما را هم ملائكه به عرض برسانند.

گفت :

ممكن است ، ولى در عين حال خدا به ما اجازه نداده است كه بعد از مرگ " پيامبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) او را زنده بدانيم و از او طلب حاجت كنيم .

گفتم :

آيا مقام شهداء بدر از پيامبر اسلام و خلفاء راشدين بالاتر است ؟! گفت :

نه .

گفتم :

خدا درباره شهداء بدر (در سوره آل عمران آيه 169) مى فرمايد:

" وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذي نَ قُتِلُوا ف ى سَبي لِ اللّ هِ اَمْو اتًا بَلْ اَحْيَّاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ" .

(گـمان نبريد كسانى كه در راه خدا كشته مى شوند مرده اند بلكه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزى مى خورند).

اگر مقام پيامبر نزد خدا لااقل به حدّ شهداء بدر باشد بايد او را زنده بدانيم .

گـفـت :

از شـمـا عـجيب است كه چرا در آيه درست دقّت نمى كنيد خداى تعالى در اين آيه مى فرمايد:

آنها نزد خدا هستند پس صداى ما را نمى شنوند.

گـفـتـم :

مـگـر خـدا كجا است ؟ (خنده مسخره آميزى كرد) و گفت :

مگر در قرآن نخوانده اى كه مى گويد:

" اَلرَّحْم نُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى " ((53))

خدا بر عرش نشسته است .

گفتم :

پس او هم ما را نمى بيند و صداى ما را نمى شنود.

گـفـت :

چـرا، " شـيـخ عـبدالرحمن آل شيخ " در كتاب " فتح المجيد" كه شرحى است بر كتاب توحيد " شيخ الاسلام مـحـمـّد بـن عـبـدالوهـّاب " رهـبـر و امـام فـرقـه وهـّابـيـه مـى گـويـد:

اهل سنّت اجماع كرده اند بر اينكه ذات خدا در عرش است و علمش به ما احاطه دارد و در هر مكانى نفوذ كرده است .

گفتم :

سؤ الى دارم .

گفت :

بپرس .

گفتم :

آيا ذات خدا قبل از علم او بوده يا علم او قبل از ذاتش بوده است .

گفت :

هميشه هر دو بوده اند.

گفتم :

مثل اينكه در پايان اين بحث كم كم ما شيعيان از تهمت به شرك نجات مى يابيم و شما مبتلا به شرك مى شويد.

خنديد و گفت :

همين طور است كسى كه ديگرى را به چيز ناروائى متّهم مى كند خودش دچار آن مى شود.

من در اينجا به خاطر اينكه مبادى اين عالم بزرگ بيشتر از اين خجالت بكشد رعايت ادب را نمودم و اين مساءله را بيشتر از اين تعقيب ننمودم ولى حدود يك ربع ساعت در اطراف وضع ايران از نظر سياسى ، اجتماعى و اقتصادى بـا او حـرف زدم و نـظـرم ايـن بـود كـه او را از بـحـث پـرت كـنـم تـا بـدون آنكه او جبهه بگيرد صحيح بودن تـوسـّل بـه اوليـاء خـدا را بـه او بـفـهـمـانـم ولى او مـثـل ايـنـكـه بـيـشـتـر مـايـل بـود هـمـان بـحـث را ادامـه دهـيـم لذا گـفـت اين بحث به پايان نرسيد ديگر اينجا خوب متوجّه شدم كه او در اعتقادش به ترديد افتاده و مايل است در اين زمينه باز هم گفتگو كنم ولى من به خاطر اينكه او را تشنه تر كنم و بـه نـحـوى بـحـث نـمـايم كه از نظر روانى كاملا در او اثر مفيدى بگذارد گفتم :و لى من آنچه مى خواستم از فرمايشات شما دستگيرم شود، شد او هم نخواست زياد خود را علاقمند به تعقيب در مساءله نشان دهد گفت :

شنيده ام ايران مملكت آبادى است .

گـفـتـم :

بـلى كارخانجات فراوانى دارد قسمت مهمّ ماشين آلات را خودش مى سازد، متجاوز از ده نوع ماشين ساخته اسـت و خـلاصـه بـه بـركـت مـحـبـّت بـه " اهـل بـيـت پـيامبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) مردم ايران از تمام نعمتها برخوردارند. (خنده اى كرد و گفت :

البتّه محبّت خاندان عصمت مايه بركت است ).

سـپس ادامه دادم و گفتم :

مثلا چندى قبل مرا به يكى از كارخانه هاى قند ايران دعوت كرده بودند سهامدار عمده آن كه تقريبا مى توان او را صاحب كارخانه دانست از من در يكى از ويلاهاى كارخانه پذيرائى مى كرد در مدّت چند سـاعـتى كه من با او نشسته بودم سه نفر از كارمندان عاليرتبه به او مراجعه كردند و او در موضوعات مختلف آنـها را به شخصى به نام " مهندس صالح " راهنمائى مى كرد و مى گفت :

مكرّر گفته ام كه تا او از من خواسته هـاى شـمـا را نـخـواهـد و شـمـا از نـاحـيـه او تـقـاضـا را بـه مـن نـگـوئيـد محال است كه من به خواسته هاى شما ترتيب اثرى بدهم .و قتى نفر سوّم از در خارج مى شد تصادفا من هم احتياج به رفتن به بيرون پيدا كرده بودم و در راهرو ويلا از آن شخص مراجعه كننده سؤ ال كردم كه " مهندس صالح " كيست كه ايشان همه را به او ارجاع مى دهد؟ گـفـت :

ايـشـان يـك مـهـنـدس مـعـمـولى اسـت ولى چـون پـيـرمـرد درسـت كـارى اسـت كـه از اوّل بـنـاى ايـن كارخانه بوده و تمام خصوصيّات آن را زير نظر دارد و بسيار مرد امينى است و ما هم به او اعتقاد داريـم و مـرد عـادل و واقـعـا فـوق العـاده اى اسـت لذا صـاحـب كـارخـانـه هـيـچ كـارى را بـدون اطـّلاع او عـمـل نـمى كند و از رئيس تا كارگر همه بايد در كارها به او مراجعه كنند و او از صاحب كارخانه بايد بخواهد تا عملى شود.

مـن وقـتـى بـه اتـاق ويـلا نـزد صـاحـب كـارخـانـه بـرگـشـتـم از او فـلسـفـه ايـن عـمـلش را سـؤ ال كردم .

در پـاسـخ گـفـت :

" مهندس صالح " مرد پاك و باتجربه اى است هيچگاه بدون اجازه من كوچكترين عملى را انجام نـمـى دهد علاوه از نخستين روزى كه اين كارخانه پايه گذارى شده او همچنان با تمام نيرو و علاقه و صميميّت غـيـرقـابل وصفى در راس كارها بوده و به وظائف خود عمل مى كرده است من فكر مى كردم كه اگر بخواهيم شكر خـدمـات او را از طـرفـى و تـشـويـق و تـرغـيـب ديـگـران را بـه امـانـتـدارى و صـحـّت عـمـل و پـاكـى از طـرف ديگر بنمايم بايد مردم را به او ارجاع بدهم و شخصيّت او را نزد كارمندان ظاهر كنم و ارزش وجودى يك مرد امين را مشخّص نمايم آيا شما اين فلسفه را نمى پسنديد؟ گـفـتـم :

بـهـتـريـن فـكـر را كـرده ايـد زيـرا شـمـا بـا ايـن عـمـل عـلاوه بـر آنـكـه بـراى پـاكـى ارزش قائل شده ايد سائرين را نيز در اين اعمال پيرو او قرار داده ايد.

عـالم بـزرگ مـكـه گـفـت :

مـن در گـذشـتـه فـكـر مى كردم چه شده با آنكه ايران از نظر نفت در درجه متاءخّر از عربستان سعودى واقع شده در عين حال به پيشرفتهاى بيشترى موفّق گرديده است .

حـالا دانستم كه مردان پاك و زيرك و متفكّرى دارد آنها كارها را روى نظام صحيح برگزار مى كنند، راستى اگر انـسـان مـتـفكّر و عاقل باشد با داشتن يك چنين فردى هيچگاه كارهاى اداره كارخانه را خودش انجام نمى دهد، بلكه براى تشويق ديگران و تشكّر از خدمات او كارها را به او وامى گذارد.

گـفـتـم :

اگـر خـدا هـم يـك چـنـيـن فـردى در مـيـان افـراد بـشر مى داشت براى تشكّر از او و تشويق ديگران به اعمال صالح آيا مردم را به درِ خانه او مى فرستاد يا خير؟ گفت :

آخر مطلب خود را ثابت كردى ، گاهى با خود مى گفتم كه شما چرا از آن مطلب علمى دست كشيده ايد و به قصّه كارخانه قند ايران پرداخته ايد ولى متوجّه نتيجه اى كه مى خواستيد بگيريد نمى شدم .

گفتم :

به اين مطلب واضح اعتراض داريد؟ گفت :

نه ، مطلب واضح است .

گـفـتـم :

شـمـا مـى دانـيـد در احـاديـث مـتـواتـره از " رسـول گـرامـى اسـلام " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) نـقـل شـده كـه فـرمـود:

اوّل چـيزى كه خدا خلق كرد روح " خاتم انبياء" ( صلّى اللّه عليه و آله ) بود و او را بر خـلقـت خـود شـاهـد قـرار داد و او يك چشم برهم زدن از اطاعت و بندگى پروردگار سرپيچى نكرده و مطيع محض بوده است و او هميشه زنده و خودش اگر چه ممكن است در عرش و يا در آسمانها باشد ولى علمش بر ما احاطه دارد و بـه مـضـمـون آيـه شـريـفـه قـرآن كـه فـرمـوده :

عـمـل شـمـا را خـدا و پيامبر و مؤ منين مى بينند((54))و ناظر اعـمـال شـمـا هـسـتـنـد و بـه همين جهت در نماز به او خطاب مى كنيم و مى گوئيم :

" اَلسَّلا مُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِىُ وَ رَحْمَةُاللّ هِ وَ بَرَك اتُهُ" بنابراين چه مانعى دارد كه خدا او را واسطه بين خود و خلق قرار دهد.

گـفـت :

پـس مـعـنـى آيـه شـريـفـه قـرآن كـه مـى گـويـد:

" وَ لا تـَدْعُ مـَعَ اللّ هـِ اِل هًا" ((55))

(نخوانيد با خدا چيزى را) چيست ؟ گـفـتـم :

بـه ضـمـيـمـه آنـچـه خـودتـان فـرمـوديـد كـه اجـمـاع مـسـلمـانـهـا بـر ايـن اسـت كـه در حـال حـيـات مانعى ندارد پيامبر را واسطه قرار دهيم و آيات قرآن هم اين را تاءييد مى كرد معنى آيه شريفه اين اسـت كـه بـا خـدا ديـگـرى را بـه عـنـوان پـرسـتـش نـخـوانـيـد بـخـصـوص كـه اگـر اوّل آيه را هم در نظر بگيريم كه خدا مى فرمايد:

" اِنَّ الْمَس اجِدَ لِلّ هِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّ هِ اَحَدًا" .((56))

مساجد مال خدا است پس در آنها احدى غير از خدا را به عنوان سجده و پرستش نخوانيد.

عالم بزرگ مكه گفت :

پس چرا سلف صالح يعنى اصحاب " پيغمبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) و تابعين پس از وفات " پيامبر اكرم " آن حضرت را بين خود و خدا واسطه قرار نداده اند؟ گفتم :

از كجا مى دانيد كه آنها اين كار را نكرده اند.

گفت :

اگر كرده بودند براى ما نقل مى شد.

گـفـتـم :

اتـّفـاقـا از طـريـق " اهـل بـيـت پـيـامـبـر" ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) كـه از نـظـر شـمـا اهـل سـنـّت و مـا شـيـعـيـان بـهـتـريـن طـرق نـقـل حـديـث اسـت بـه حـدّ تـواتـر ايـن مـوضـوع نـقل شده و حتّى در آداب و كيفيّت توسّل به ارواح " پيامبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) و صالحين هم در كتب شيعه احـاديـث مـتـواتـرى نـوشـتـه شـده كـه جـاى شـك بـراى كـسـى بـاقـى نـمـى مـانـد و سـيـره مـستمرّه مسلمانان بر تـوسـّل بـه ارواح " پـيـامـبـر" ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) قـرار داشـتـه و حـتـّى جـمـعـى از اهـل سـنـّت در كـتـب خـود مـعـجـزات و كـرامـاتـى در اثـر تـوسـّل و اسـتـغـاثـه بـه روح مـقـدّس " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بعد از وفات او يادآور شده اند.

مـثـلا " طـبرانى " در كتاب " كبير" از " ابن حنين " روايت كرده كه مردى با " عثمان بن عفّان براى حاجتى رفت و آمدى داشـت ولى " عـثـمان " به او توجّهى نمى كرد اين مرد به " ابن حنيف " شكايت كرد او گفت :و ضو مى گيرى سپس بـه مـسـجـد مـى روى و دو ركـعـت نـمـاز مـى خـوانـى بـعـد از نـمـاز مـى گـوئى :

خـدايـا سـؤ ال مى كنم از تو و متوجّه مى شود به تو وسيله پيامبرمان حضرت " محمّد" ( صلّى اللّه عليه و آله ) پيامبر رحمت .

اى " مـحـمـّد" ( صلّى اللّه عليه و آله ) من به وسيله تو متوجّه مى شوم به خداى تو اينكه برآورى حاجتم را سپس " ابن حنيف " گفت :

حاجتت را ذكر مى كنى .

آن مرد اين كار را كرد و اين نماز و توسّل را انجام داد بعد نزد " عثمان " رفت " عثمان " او را احترام كرد در جايگاه مخصوص كنار خودش او را نشاند و حاجتش را برآورد.

سپس به او گفت :تا اين ساعت خواسته تو را فراموش كرده بودم و هر زمان حاجتى داشتى به من مراجعه كن تا برآورم .

او از نزد " عثمان " بيرون آمد و " ابن حنيف " را در راه ديد از او تشكّر كرد و گفت :

او به حاجتم توجّه نمى كرد تا تـو بـه او سـفـارشـم را نكرده بودى " ابن حنيف " گفت :

به خدا قسم من درباره تو با او حرف نزدم ، ولى چون ديـده بـودم كـه وقـتـى " عـزيـر" از نابينائى چشمش به " پيامبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) شكايت كرده بود آن حضرت فرمود:

مى خواهى دعاء كن و مى خواهى صبر نما.

گـفـت :

يـا " رسول اللّه " من كسى را ندارم و نابينا بودن براى من زحمت است " پيامبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) همين دستورى كه من به تو دادم به او داد و چشمانش بينا شد.

از اين حديث و دهها قضيّه ديگر استفاده مى شود كه اصحاب " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرقى بين زنـده بـودن " پـيـامـبـر اكـرم " و مـرگ او نـمـى گـذاشـتـنـد و در هـر دو حال مساوى به آن حضرت متوسّل مى شوند.

عـالم بـزرگ مـكـه گـفت :

نظائر اين قضيّه در كتب صحاح زياد است و بعيد نيست كه براى علماء بزرگ وهابيّت اشتباهى رخ داده باشد.

گـفـتـم :

بـنـابراين براى يك فرد مسلمان ترديدى باقى نمى ماند همان گونه كه خدا پيامبر بزرگ اسلام را واسـطـه نـزول احكام و معارف اسلامى قرار داده ، براى گرفتن حوائج از او دو راه تعيين كرده است ، يكى مستقيم چنانكه پيشوايان اسلام عمل مى كرده و در دعاها دستور داده اند.

دوّم ، بـوسـيـله واسطه قرار دادن صالحين و پيشوايان دين كه راه دوّم بخصوص براى گناهكاران نزديكتر به مقصود است .

عالم بزرگ گفت :

صحيح است اميدوارم خدا ما را به راه راست بيش از پيش هدايت فرمايد:

على ( عليه السّلام ) افضل است

سؤ ال دوّم :

گفتم :

اجازه مى فرمائيد سؤ ال دوّم را مطرح كنم ؟! عالم بزرگ مكه گفت :

مانعى ندارد بفرمائيد! گـفـتـم :

مـا شـنـيـده ايـم كـه عـلمـاء وهـابـيـّت بـرخـلاف عـلمـاء گـذشـتـه اهـل سـنـّت " ابـى بـكر" و " عمر" را افضل از " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) مى دانند آيا اين مطلب صحيح است يا خير؟ گـفـت :

چـون آنـهـا خـلفـاء اوّل و دوّم بـوده انـد طـبـعـا افـضـلنـد و عـلاوه آيـه مـبـاركـه غار در شاءن " ابى بكر" نـازل شـده ولى مـن شـخـصـا ايـن اعـتـقـاد را نـدارم و مـعـتـقـدم كـه " عـلى " افضل صحابه بعد از " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بوده است .

گفتم :

ممكن است بفرمائيد " آيه غار" چيست و چه فضيلتى را در شاءن " ابى بكر" اثبات مى كند؟ گفت :

" آيه غار" اين است كه خداى تعالى مى فرمايد:

" ث انـِىَ اثـْنـَيـْنِ اِذْهُم ا فِى الْغ ارِ اِذْ يَقُولُ لِص احِبِه لا تَحْزَنْ اِنَّ اللّ هَ مَعَن ا فَاَنْزَلَ اللّ هُ سَكي نَتَهُ عَلَيْهِ وَ اَيَّدَهُ بـِجـُنـُودٍ لَمْ تـَرَوْه ا وَ جـَعـَلَ كـَلِمـَةَ الَّذي نَ كـَفَرُوا السُّفْلى وَ كَلِمَةُاللّ هِ هِىَ الْعُلْي ا وَ اللّ هُ عَزي زٌ حَكي مٌ" .((57))

دوّمـىِ دوتـا وقـتـى هـر دو در غـار بـودنـد وقتى به صاحبش گفت :

محزون مباش خدا با ما است پس خدا سكينه را نـازل كـرد بـر او و او را بـه لشـگـرى كـه نـمـى ديـد تـاءيـيـد فـرمـود و كـلمـه آنهائى كه كافرند پائين و نازل قرار داد و كلمه خدا را برترى داد خداى عزيز و حكيم است .

اين آيه شريفه شش فضيلت را براى " ابى بكر" اثبات مى كند:

اوّل :

آنـكه خداى تعالى " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) و او را با ضمير تثنيه آورده يعنى " ابوبكر" هم رديف آن حضرت است زيرا مى گويد:

" ث انِىَ اثْنَيْنِ اِذْهُم ا فِى الْغ ارِ" .

دوّم :

آنكه او را مصاحب " پيامبر اكرم " معرّفى كرده زيرا مى گويد:

" اِذْ يَقُولُ لِص احِبِه " .

سـوّم :

آنـكـه مـى گـويـد:

" اِنَّ اللّ هَ مـَعـَن ا" خـدا بـا مـا اسـت يـعـنـى هـمـان گـونـه كـه خـدا بـا رسول اكرم است همان طور با " ابى بكر" هم هست .

چـهـارم :

آنـكـه خـدا سـكـيـنـه را كـه هـمـان آرامـش دل بـاشـد بـر " ابـى بـكـر" نازل فرموده زيرا مى گويد:

" فَاَنْزَلَ اللّ هُ سَكي نَتَهُ عَلَيْهِ" .

پنجم :

آنكه " ابى بكر" را بوسيله جنودى از ملائكه تاءييد فرموده است .

ششم :

آنكه " پيامبر اكرم " با كمال مهربانى در سرتاسر اين آيه با او رفتار كرده است .

گـفتم :

چرا " ابى بكر" وقتى در كنار " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) نشسته بود محزون شد تا آنكه آن حضرت او را دلدارى دهد و بگويد:

" لا تَحْزَنْ" .

گفت :

اين حالت طبيعى انسان است انسان از دشمن مى ترسد.

گفتم :

شما مى توانيد بگوئيد در همان ساعت حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) كجا بود؟ عالم بزرگ مكه خنديد و گفت :

از نظر شما يا از نظر ما؟ گفتم :

مگر فرق مى كند.

گـفـت :

از نـظـر بـعضى از مفسّرين نادان ما كه من آنها را قبول ندارم اگر بپرسيد، " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) حضرت " على بن ابيطالب " را در جاى خود خوابانيد تا او را بكشند.و لى از نـظـر مـن و جـمـعـى از عـلمـاء بـزرگ اهـل سـنـّت و جـمـيـع عـلمـاء شـيـعـه وقـتـى " رسـول اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) بـه طـرف غـار رفـت حضرت " على " ( عليه السّلام ) را در جاى خود گـذاشـت و او را نـايـب خـود قرار داد كه تا وقتى قرضهاى او را ادا كند و امانات را به صاحبانش رد كند در مكه بماند و حضرت " على " قبول فرمود و شبى كه " رسول اكرم " با " ابى بكر" در غار بودند حضرت " على " در جاى آن حضرت يعنى در اتاق و رختخواب آن حضرت خوابيد تا آنكه مشركين نيمه شب خانه را محاصره كردند و " على " جان خود را فداى " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) كرده بود كه خداى تعالى اين آيه شريفه را نازل فرمود:

" وَ مِنَ النّ اسِ مَنْ يَشْر ى نَفْسَهُ ابْتِغ اءَ مَرْض اتِ اللّ هِ" .((58))

از ميان مردم كسانى هستند كه به خاطر رضاى الهى جان خود را تقديم مى كنند.

در ايـن خـصـوص در تـفـسـيـر ثـعـلبـى مـى گـويـد:و قـتـى " عـلى " ( عـليـه السـّلام ) در رخـتـخـواب " رسـول اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) خـوابـيـد و مـشـركـيـن او را مـحـاصـره كـردنـد خـداى تـعـالى بـه " جـبـرئيـل " و " مـيـكائيل " وحى كرد كه من بين شما دو نفر عقد اخوت خوانده ام و عمر يكى از شما را بيشتر از عمر ديگرى قرار داده ام كدام يك از شما حاضريد عمرتان را به ديگرى ايثار كنيد؟ هر دوى آنها مى خواستند زنده بمانند و حاضر نشدند كه عمرشان را بر ديگرى ايثار كنند.

خداى تعالى به آنها وحى فرمود:

چرا شما مثل " على بن ابيطالب " نيستيد كه او از زندگى خود به خاطر زنده مـانـدن " رسـول اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) مـى گـذرد و حال آنكه من بين آن دو را هم مثل شما دو نفر عقد اخوّت خوانده ام .

نـگـاه كـنـيد چگونه " على " در رختخواب برادرش " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) خوابيده و جان خود را فداى او كرده و حيات و زندگى خود را به خطر انداخته است .و قتى " جبرئيل " و " ميكائيل " آن را ديدند به زمين آمدند و عهده دار حفاظت وجود مقدّس حضرت " على " شدند.

" جبرئيل " بالاى سر آن حضرت و " ميكائيل " پائين پاى آن حضرت نشسته .

" جـبـرئيل " گفت :

اى على بن ابيطالب " بخّ بخّ لك " از مثل توئى كه خداى تعالى به ملائكه براى اين عملت مباهات مى كند.

گـفـتـم :

شـمـا را بـه خـدا آيـا ايـن آيـه كـه در شـاءن حـضـرت " عـلى " در آن شـب نـازل شـده بـهـتـر فـضـيـلتـى را ثـابـت مـى كـنـد يـا آيه غار كه به عقيده من علاوه بر آنكه براى " ابوبكر" فضيلتى را ثابت نمى كند او را هم ضعيف الايمان معرّفى مى نمايد.

زيـرا همه مى دانيم يكى از صفات اولياء خدا اين است كه حزن و اندوهى در دنيا و آخرت بر آنها مسلّط نمى شود چنانكه خداى تعالى فرموده :

" اَلا اِنَّ اَوْلِي اءَ اللّ هِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ" .((59))

يعنى :

دوستان خدا حزن و اندوه و خوفى ندارند.و شـش فـضـيـلتـى را كه شما از آيه شريفه براى " ابى بكر" بيان فرموديد مرا به ياد خوابى كه يكى از عـلمـاء شـيـعـه ديـده بـود انـداخـت اگـر مـايـليـد آن خـواب را بـراى شـمـا نقل كنم .

عالم بزرگ مكه گفت :

آقا خواب كه دليل نمى شود.

گـفـتـم :

مـن نـمـى خـواهـم بـگـويـم خـواب دليـل اسـت ولى اگـر كـسـى تـوانـسـت يـك مـطـلب عـلمـى را در خـواب حل كند و صحيح هم بود شما آن را قبول نمى كنيد؟ عـالم بـزرگ مـكـه گـفـت :

حـالا شـمـا خـواب آن عـالم شـيـعـه را بـراى رفـع خـسـتـگـى هـم كـه شـده نقل كنيد تا ببينيم چطور مطلب علمى را حلّ كرده است .

گـفـتـم :

آن عـالم در خـواب " عـمـر" را ديـد از او سـؤ ال كـرد:

چـه دليل بر افضليّت رفيقت " ابى بكر" داشتى كه او را خليفه كردى ؟! گـفـت :

آيـه غـار و اتـّفـاقـا هـمـه اين شش فضيلتى را كه شما از آيه غار براى " ابى بكر" استخراج فرموده بوديد " عمر" هم استفاده كرده بود و بيان كرد.

آن عـالم گفته بود امّا آنكه گفتى خداى تعالى او را با پيامبر با ضمير تثنيه در آيه غار ذكر كرده فضيلتى نيست .

زيـرا خداى تعالى در آيات زيادى در قرآن كافر و مسلمان را با ضمير تثنيه ذكر كرده چنانكه در قصّه " يوسف " بـا دو نـفـر مـشـركى كه با او در زندان بودند خداى تعالى هم آنها را مصاحب " يوسف " دانسته و هم آنها را با ضمير تثنيه ذكر كرده است .و امـّا آنـكـه گـفـتـى كـه قـرآن از قـول " پيغمبر اكرم " فرموده :

" انّ اللّه معنا" خدا با ما است اين يك نوع دلدارى بـراى او بـود كـه او نـترسد و الاّ اين فضيلتى براى او نيست خدا با همه هست بلكه چرا نبايد او بداند كه خدا با آنها است .و امـّا آنـكـه گـفـتـى خـداى تـعـالى سـكـيـنـت را بـر " ابـى بـكـر" نازل كرده ادّعاء بدون دليلى است .

زيـرا سـكـيـنـت و تـاءيـيـد مـلائكـه بـراى " پـيـغـمـبـر" بـوده و " ابـى بـكـر" از آن بـهـره اى نـداشـتـه و " رسول اكرم " را آيه قرآن به لفظ مفرد ذكر كرده است همچنين از هيچ كجاى آيه غار استفاده نمى شود كه خدا و " پيغمبر" به " ابى بكر" اظهار علاقه كرده باشند.

گـفـت :

بـله مـن هـم گـفـتـم كـه مـن قـبـول نـدارم كـه " ابـى بـكـر" از " عـلى " ( عـليـه السـّلام ) افضل باشد.

/ 28