دم در، هـالى بـود كـه اطـرافـش اتـاقـهـاى مـتـعـدّدى ديـده مـى شـد ولى درهـاى اتـاقـهـا بـسـتـه بـود در گوشه حـال درى بـه صحن حياط باز مى شد و در گوشه ديگر پلّه هائى بود كه به طبقه بالا مى رفت امّا من به خود اجـازه نـدادم كـه يـكـى از درهـا را بـاز كـنـم و يـا از پـلّه هـا بالا بروم و يا وارد حياط شوم و همان طور در وسط حـال ايـسـتـاده بـودم و بـه اطـراف نـگـاه مـى كـردم نـاگـهـان چـشـمـم بـه كـتـابـهـائى كـه تـحـويـل عالم بزرگ مكه داده بودم و سائر كتابهائى كه در مدينه و مكه پخش نموده بودم افتاد كه آن كتابها در كنار آن حال ريخته بود با خودم گفتم اين كتابها را دسته بندى مى كنم شايد كسى از اينجا عبور كند آن وقت از او سـؤ ال مـى كـنـم كه آقا حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) در كدام اتاق تشريف دارند و چگونه مى توان خدمت آن حضرت رسيد.
بـالاخـره مـشـغـول مـنـظـم كـردن كـتـابـهـا شـدم و آنـهـا را تـنـظـيـم نـمـودم بـا آنـكـه خـيـلى طـول كـشـيـد در عـيـن حـال كسى از آنجا عبور نكرد من حوصله ام سرآمد با صداى بلند گفتم :
" يا على " ناگهان صداى پائى از پلّه ها به گوشم رسيد مثل آنكه كسى از بالا به طرف پائين مى آيد! وقتى به آن طرف نگاه كردم ديدم خورشيد جمال حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) ظاهر شده يعنى از پلّه ها پائين مى آيد من سـلام كـردم آن حـضـرت جـواب خـوبـى بـه مـن مـرحـمـت فـرمـودنـد و بـا كـمـال مـحـبـّت گـفـتـنـد:
چـرا ايـنـجـا ايـسـتـاده اى ؟ چـرا كـم روئى مـى كـنـى ايـنـجـا منزل خود تو است سپس دستشان را دراز كردند كه با من مصافحه كنند من دست آقا را گرفتم و مى بوسيدم و مى گـريـستم و به هيچ قيمتى حاضر نبودم لبهايم را از روى دست مباركش بردارم كه مرا به خاطر صداى گريه ام از خواب بيدار كردند زيرا كسانى كه اطراف من خوابيده بودند فكر مى كردند من خواب پريشان مى بينم كه گريه مى كنم .
ايـن بود قصّه عالم بزرگ مكه و ضمنا در جريان عالم بزرگ مكه مطالب جالب ديگرى هم بود كه متاءسّفانه به خاطر آنكه او شناخته نشود مجبوريم از نقل آنها خوددارى كنيم .
اماكن مقدّسه مكه
در پـايـان كتاب به طور اختصار به اماكن مقدّسه مكه و بعضى از جرياناتى كه برايم در آن امكنه مقدّسه رخ داده است و تتمّه مسافرت تركيه كه وعده كرده بوديم مى پردازيم و بالاخره پس از دهها صفحه كه به مطالب متفرّقه پرداخته بوديم به تتمّه سرگذشت سفر برمى گرديم و اميدواريم بتوانيم اين كتابها را طورى تنظيم كنيم كه براى عموم مفيد باشد.
اگـر يـادتـان بـاشد گفته بودم كه من با ماشين شخصى به مكه رفته بودم لذا مى توانستم همه روزه براى تحقيق به گوشه و كنار اين شهر مقدّس بروم و از اماكن مقدّسه آن شهر كسب اطّلاع كنم .
لذا يـك روز در يـكـى از خيابانهاى مكه مى رفتم ديدم جمعى از علماء دم درِ كتابخانه اى ايستاده اند و زيارتنامه مـى خـوانـنـد اوّل فـكـر كـردم آنـهـا مذهب مخصوصى دارند كه براى كتابخانه ، آن احترام را قائلند كه ما براى امامزاده ها قائليم ولى وقتى از ماشين پياده شدم و سؤ ال كردم :
گـفـتـنـد:
اينجا محلّ تولّد " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است و ضمنا متوجّه شدم كه آنها شيعه هستند و ايـن عـمـل را كـه انـجـام مى دهند طبق دستور اسلامى بوده است . اين خانه در خيابان بالاى كوه صفا و كنار " سوق اللّيل " و من در كتاب " راه خدا" دعائى براى اين مكان مقدّس نوشته ام .
لذا وارد ايـن كـتـابـخـانـه شـدم ولى از كثرت تاءثّر كه چرا رژيم عربستان سعودى تا اين حد دوست دارد آثار اسلام را از بين ببرد اشكم جارى شد.
مدير كتابخانه گفت :
چرا گريه مى كنى ؟ گفتم :
مگر اينجا محلّ تولّد " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) نيست ؟! مـگر اينجا جائى و مكانى كه بزرگترين و با عظمت ترين مخلوقات خدا سالها در آن زندگى كرده و نشو و نما نموده است نيست ؟! چـرا هـيـچ اثـرى از ايـن مـعـنـى در اين مكان مقدّس ديده نمى شود شما اگر به محلّ تولّد حضرت " عيسى " ( عليه السّلام ) برويد مى بينيد كه مسيحيها چگونه آن مكان مقدّس را با عظمت نگه مى دارند.
مدير كتابخانه كه نسبتا وهّابى متعصّبى بود گفت :
اسلام احتياج به اين آثار ندارد اينها خرافات است .
گـفـتـم :
شـمـا مـعنى " و من يعظّم شعائر اللّه " را بايد بدانيد شما چگونه چيزهائى را كه وسيله به ياد آوردن " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است خرافات مى دانيد الا ن مردمى كه در اين كتابخانه ايستاده اند مگر چـه مـى كـنـنـد؟ غير از اين است كه آنها دعاء مى خوانند و " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) را به ياد مى آورند آيا اين عمل كار بدى است ؟! آيا اگر ما سر هر كوچه و بازار چيزهائى كه مردم را به ياد خدا و پيغمبر و اسـلام و قـرآن بـياندازد نصب كنيم كار بدى كرده ايم ؟! اگر اينها خرافات و بد است پس شما هم كه عكس " ملك خالد" پادشاه مكه را بالاى سرتان به ديوار نصب كرده ايد كار بدى كرده ايد.
چـرا وقـتـى مـى خـواهـيـد عـكس شاهتان را بالاى سرتان با آن قاب طلائى و مرصّع نصب كنيد نمى گوئيد اينها خرافات است ؟! چرا خانه " كعبه " و يا " مقام ابراهيم " را كه يادبودى از آن حضرت است خرافات نمى دانيد؟! چرا " حجر اسماعيل " را جزء خرافات نمى دانيد؟! چرا بايد مظلومترين پيامبران حضرت " خاتم انبياء" ( صلّى اللّه عليه و آله ) باشد و همه آثار او را محو كنيد؟! " غـار حـرا" كـه مـحـلّ آغـاز وحـى اسـت بـا آن جمعيّتى كه روز و شب به طرف آن هجوم مى آورد چرا حتّى راه معيّنى ندارد؟! چرا " غار ثور" كه " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) را از دست كفّار نجات داده و پناهگاه آن حضرت بوده آن طور خرابه افتاده است ؟! چـرا قـبـر پـدر و اجـداد " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) محو مى شود و نبايد حتّى صورت قبرى داشته باشد و كسى آن را زيارت كند؟! آيـا ايـنـهـا غـيـر از بـرنـامـه هـاى اسـتـعـمـارى اسـت كـه مـى خـواهـنـد بـوسـيـله مـحـو آثـار " رسول اللّه " ( صلّى اللّه عليه و آله ) دين اسلام را هم محو كنند؟! در ايـن مـدّت كـه مـن بـا حـرارت فـوق العـاده اى ايـن مـطـالب را بـه او مـى گـفـتـم او چـيـزى نـمـى گـفـت و مـثـل آنـكه قلبا مرا تصديق مى كرد ولى از قدرت حاكمه كه قطعا فرمانبردار استعمار است مى ترسيد كه ظاهر امر را تصديق كند.
بـه هـر حال از آن خانه پر از نور و آن مولد پاك پس از آنكه خود را متبرّك نمودم بيرون آمدم و به طرف ماشين كـه در كـنار خيابانى پارك كرده بودم مى رفتم چشمم به تابلوئى كه سر خيابانى نصب بود افتاد روى آن نوشته شده بود:
" شعب على بن ابيطالب " يعنى " كوى على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) در اين كوى خيابانى به نام حضرت " حسين بن على " ( عليه السّلام ) بود كه در تابلوئى نوشته شده بود:
" شارع حسين بن على " و مجموع آن محلّه را مـحلّه بنى هاشم مى گفتند خانه حضرت " ابيطالب " كه " اميرالمؤ منين على " ( عليه السّلام ) در آن نشو و نما كـرده در هـمين محلّه است آن خانه را هم وهّابيها به خاطر آنكه نام حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) را از ياد مردم ببرند مدرسه اش كرده اند.
مـسـجد كوچكى هم در آن محلّه هست كه اسمش مسجد " فاطمه زهراء" ( سلام اللّه عليها ) است و اكثر اهالى آن محلّه محبّ " اهل بيت عصمت " ( عليهم السّلام ) مى باشند.((64))
مـن بـعـدهـا بـه آن محلّه زياد مى رفتم و با مردم آنجا زياد در تماس بودم و جدّا احساس مى كردم كه اين اسمهاى مـقـدّس تـاءثـيـر عجيبى روى اخلاق و اعمال آنها گذاشته و مردم آن محلّه كه اكثرا از بنى هاشم و سادات هستند از نظر خوشخلقى و صداقت و امانتدارى با مردم سائر محلّه هاى مكه فرق مى كنند و لذا مى بايست مردم مسلمان آثار اولياء خدا را حفظ كنند و هميشه اولياء خدا را نصب العين مردم قرار دهند چنانكه فرموده اند:
انّ آثارنا تدلّ علينا-----فانظروا بعدنا الى الاثار يعنى آثار ما بر ما دلالت دارد شما پس از ما به آنها نظر كنيد.
همچنين ذات اقدس متعال مى فرمايد:
" اَفَلَمْ يَسي رُوا فِى الاَْرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ ك انَ ع اقِبَةُ الَّذي نَ مِنْ قَبْلِهِمْ" .((65))
يعنى :
روى زمين مسافرت كنيد ببينيد عاقبت آنهائى كه قبل از شما بوده اند چگونه بوده است .
اگـر آثـار گـذشـتـگـان مـحـو شـود چـگـونـه مـردم بـه ايـن دسـتـور عمل مى كنند؟! بـنـابـرايـن طبق ملازمه دستور الهى بايد آثار گذشتگان مطابق شئونشان حفظ شود كه اگر آنها اولياء خدا و نـيـكانند آثارشان با شكوه و عظمت نگهدارى شود تا ديگران در همان خط حركت كنند و اگر از ظالمين و طواغيت و جبّاران و ستمگرانند آثارشان مطابق شئونشان نگهدارى شود تا مردم عبرت بگيرند و دست به آن جنايات نزنند آنچنان كه " طاق كسرى " حفظ شده است .و هـّابـيـت يا متوجّه اين معنى نيست و يا استعمارى كه مى خواهد ريشه اسلام را بخشكاند و آثار پيشوايان اسلام را محو كند به او دستور مى دهد تا او به اين برنامه ها يعنى محو كردن آثار گذشتگان بپردازد.
قبرستان ابوطالب ( عليه السّلام )
جـايـتـان خـالى بـود اى كاش با من مى آمديد به قبرستان " ابوطالب " و مى ديديد كه چگونه وهّابيت آثار قبر مقدّس حضرت " خديجه كبرى " را محو كرده و حتّى نمى گذارد كسى كنار همان قبر خراب شده بنشيند.
مـا از ثـوابـهـا و معنويّاتى كه از نظر روحى عائد زائرين آن حضرت مى شود مى گذريم شايد وهّابيت بگويد براى آن دليلى نداريم ولى آيا مى تواند منكر اين جهت هم بشود كه اگر آن حضرت قبّه و بارگاه و ضريحى مـى داشـت و مـى گـذاشتند جمعى كنار قبرش بنشينند و فداكاريهاى او را ياد كنند، خدمات او را در راه اعتلاء كلمه تـوحـيـد و اسلام ذكر نمايند جمعى از بانوان و مسلمانان از او پيروى مى كردند و او را اسوه قرار مى دادند و از يـكـديـگـر سـؤ ال مى كردند:
آيا حضرت " خديجه " چه عملى انجام داده است كه مسلمانان اين همه براى او عظمت و ارزش قائل شده اند؟ پاسخ اين سؤ ال كنار قبرش داده مى شد و جمعى از او ستايش مى كردند و او را معرّفى مى نمودند.
اگـر قـبـر حـضرت " عبدمناف " و قبر حضرت " ابوطالب " و قبر حضرت " هاشم " و قبر حضرت " عبدالمطلب " و قـبـر حـضـرت " آمـنـه " مـادر " پـيـامـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) و قـبـر حـضـرت " قـاسـم " پـسـر " رسـول اللّه " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) آبـاد بود و مردم به ياد " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) و خـدمـات 23 سـاله او مى افتادند با زيارت قبور اين عزيزان به آن حضرت اظهار محبّت مى نمودند و او را كمتر فراموش مى كردند بهتر نبود؟ خـدا قـسـمـت تـان كـنـد بـرويـد كـنـار قـبـرسـتـان " ابـوطـالب " و يـا " مـقـبـرة الحـجـون " (اگـر شـمـا را بـه داخـل راه دادنـد) بـبـينيد چگونه استعمار آثار اين عزيزان را محو كرده و به كلّى آنها را بدست فراموشى سپرده است ! امـّا شـيـعـيـان هيچگاه آنها را فراموش نمى كنند در مراسم حج همه روزه پشت درهاى بسته اين قبرستان مى روند و اگـر شـمـا گـوش بـه زمـزمه هاى آنها بدهيد مى شنويد كه بعضى به حضرت " ابوطالب " خطاب كرده و مى گويند:
" السـّلام عـليـك يـا ولىّ المـعـبـود السـّلام عـليـك يـا حارس النّبى الموعود السّلام عليك يا من رزقه ولدا هو خير مولود" .
يعنى :
درود بر تو اين ولىّ خداى عبادت شده .
درود بر تو اى نگهبان پيامبرى كه به همه انبياء، بعثت او وعده داده شده است .
درود بر تو اى كسى كه خداى تعالى به تو فرزندى كه بهترين فرزندان است عنايت فرموده (يعنى حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ).و بعضى به حضرت " خديجه " امّالمؤ منين و مادر " فاطمه زهراء" ( سلام اللّه عليها ) خطاب كرده و مى گويند:
" السـّلام عـليـك يـا اوّل من صدقت برسول اللّه من النّساء السّلام عليك يا من وفت بالعبوديّة حقّ الوفاء و اسلمت نفسها و انفقت مالها لسيّدالانبياء" .
يعنى :
درود بر تو اى اوّل كسى كه از ميان زنها به " پيغمبر اسلام " ( صلّى اللّه عليه و آله ) ايمان آوردى .
درود بر تو اى كسى كه در راه عبوديّت خدا حقّ وفادارى را انجام دادى و جان و مالت را به " سيّد انبياء" ( صلّى اللّه عليه و آله ) تسليم نمودى .و بعضى ديگر به حضرت " آمنه " خطاب كرده و مى گويند:
" السـّلام عـليـك يـا سـيـّد المـفـخـرات ايـن و انـّى مـثـلك فـى الوالدات و قـد حملت بسيّد الكائنات و جئت باشرف الموجودات " .
يـعـنـى :
درود بـر تـو اى خـانـم خـانـمـهـاى پـر افـتـخـار كـجـا و چـطـور مـثـل تـو مـادرى در مـيـان مادرها يافت مى شود تو سيّد كائنات را حامله بودى و بهترين موجودات عالم را به دنيا آوردى .و بـعـضـى ديـگـر بـه فـرزند " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) حضرت " قاسم " كه در همان قبرستان كوچك دفن است خطاب مى كنند و مى گويند:
" السّلام عليك يابن المصطفى السّلام عليك و على من حولك من المؤ منين و المؤ منات " .
يعنى :
درود بر تو اى پسر حضرت " مصطفى " ( صلّى اللّه عليه و آله ).
درود بر تو و بر كسانى كه از مؤ منين و مؤ منات اطراف تو دفن شده اند.و جمعى هم با صداى حزين به ياد حضرت " عبدالمطلب " سيّد كعبه و بطحا خطاب كرده و مى گويند:
" السـّلام عـليـك يـا مـعـدن الكـرم و اصـل السـّخـاء السـّلام عـليـك يـا اوّل من قال بالبداء" .
يعنى :
درود بر تو اى معدن كرم و اصل سخاوت .
درود بر تو اى اوّل كسى كه به مساءله پر اهمّيت و علمى بداء اشاره كردى .
به هر حال در اين قبرستان بركات زيادى هست كه مسلمانان بايد از آن غفلت نكنند.
غار حرا
يـك روز بـا چـنـد نـفـر از دوسـتـان كـه حـال خـوشـى داشـتـنـد بـه قـصـد زيـارت " غـار حـرا" مـحـلّ نزول اوّلين آيات قرآن و آغاز بعثت " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) سوار ماشين شديم و به دامنه كوه نور رفتيم .
ايـن كـوه نـسـبـتا مرتفع است و تقريبا يك ساعت طول مى كشيد تا انسان بتواند به " غار حرا" كه بالاى اين كوه واقع شده است برسد.
مـا براى رفتن به بالاى اين كوه صبح قبل از آفتاب را انتخاب كرده بوديم زيرا مى خواستيم در وقت رفتن به بالاى كوه حرارت آفتاب ما را اذيّت نكند.
چـنـد نـفـر از دوسـتـان در راه مـانـدنـد و نـتـوانـسـتـنـد بـه بـالاى كـوه بـيـايـنـد ولى بـحـمـداللّه مـن قـبـل از هـمـه وارد غـار شـدم و چون موسم حج نبود و كاملا خلوت بود من تنها در ميان غار چند ساعتى ماندم در آنجا معنويّتى نصيبم شد كه هميشه از آن بهره مندم .
" غار حرا" طورى قرار گرفته كه اگر انسان بخواهد نماز بخواند دقيقا رو به كعبه مى ايستد.
" غار حرا" به قدرى كوچك است كه فقط جاى نماز و عبادت يك نفر بيشتر نيست .
لذا انـسـان يـقين مى كند كه همان جائى كه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) ايستاده است و نماز خوانده و يا نشسته و مناجات كرده او هم ايستاده و نماز و عبادت بجا مى آورد.
در و ديوار " غار حرا" ملموس " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است كمتر جائى اين چنين موقعيّتى را دارد.
مـن عـمـره مـفـرده را بـيـشـتـر از اين جهت دوست دارم كه مى توانم در " غار حرا" ساعتها بدون مزاحم بمانم شايد از اقـيـانـوس بـى نـهـايت لطفى كه خداى تعالى به " خاتم انبياء" ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرموده ذرّه اى و يا قطره اى هم به من عنايت بفرمايد.
يـك روز هـم بـه " غـار ثور" رفتيم اين غار اگر چه اهميّت و عظمت معنوى " غار حرا" را ندارد و سى كيلومتر هم با مكه در طرف جنوب مكه فاصله دارد ولى روحانيت خوبى دارد در آنجا ساعتها " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) سـكـونـت داشـتـه و پناهگاه " رسول اكرم " بوده و آن حضرت را از شرّ كفّار حفظ نموده است لذا زائرين بيت اللّه الحرام از ديدن آن غفلت نفرمايند.
يـك روز سـاعـت 9 صـبـح در مـيـان مـسجدالحرام با يكى از دوستان نشسته بوديم آن وقتها كوه " ابوقيس " از ميان مـسـجـدالحـرام ديـده مـى شـد آن دوسـت عـزيـز گـفـت :
بـيـا بـا هـم بـه بـالاى ايـن كـوه بـرويـم و در " مـسـجـد بـلال " نماز بخوانيم و تا ظهر برگرديم . من در خدمتش به بالاى كوه رفتم او مرا در آن بالا به همه جا برد زيرا او از همه چيز اطّلاع داشت .
او مرا به " مسجد بلال " برد و دو ركعت نماز تحيّت مسجد خوانديم سپس در خارج مسجد در محلّى مرا متوقّف كرد و گـفـت :
ايـنـجـا چـنـد نـفـر از پـيامبران مدفون شده اند او به من دستور داد كه براى هر يك از آنها يك سوره قدر بـخـوانـم بـعـد از آن چند قدمى بالاى همان كوه به طرف عقب رفتيم به من فرمود:
اينجا " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) ايستاده و اشاره كرده به ماه و ماه را دو نيم فرمود لذا اينجا را محلّ " شق القمر" مى گويند.و بالاخره آن روز جاى شما خالى بود فيوضات زياد از محضر آن دوست و آن امكنه مقدّسه برديم .
يـكـى از امـتـيـازات عـمـره مـفرده اين است كه وقتى انسان به " منى " و " عرفات " مى رود بهتر مى تواند مساجد و مقامات اين مكانهاى مقدّسه را زيارت كند مخصوصا اگر ماشين شخصى هم در اختيار داشته باشد كه ما بحمداللّه داشتيم .
در بـيـابـان " مـنـى " مـسـجـدى اسـت كـه حـضـرت " بـقـيـّة اللّه " ( عـليـه السـّلام ) در آن زيـاد نزول اجلال فرموده اند نام اين مسجد " خيف " است روايات زيادى در فضيلت و اهميّت اين مسجد وارد شده است .
قـبـلا كـه آن را تـجـديـد بـنـا نـكـرده بودند در وسط مسجد مقامى بود كه آن را " مقام على بن ابيطالب " ( عليه السـّلام ) مى گفتند شيعيان ، زياد به آن محل اظهار علاقه مى كردند نورانيّت عجيبى هم داشت شايد اكثر كسانى كه خدمت حضرت " ولىّ عصر" ارواحنا فداه رسيده بودند در همين مكان بود.
روزى خود من وارد اين مسجد شدم و در اين مقام نماز خواندم بعد از نماز ديدم كنارم شخصى نشسته و اظهار مى كند كـه من مى توانم مشكلات علمى تو را جواب بگويم من هم آن روزها مشكلاتى درباره شناختن روح و نفس و عالم ذر و عـالم بـرزخ و عـالم قـيـامـت داشـتـم و هـمـه را از او سـؤ ال كـردم بـا كـمـال تـعـجـّب او هـمـه را جـواب داد و مـشـكـلات عـلمـى مـرا در ايـن خـصـوص حل كرد.
در اينجا ممكن است شما بگوئيد او حضرت " بقيّة اللّه " ارواحنا فداه بوده در جواب عرض مى كنم با آنكه من او را نـشـنـاخـتـم يـعـنـى حـاضـر نـشـد خـودش را مـعـرّفـى كـنـد و از او ردپـائى هـم نـدارم ولى در عـيـن حال اين شخص به دلائلى آن حضرت نبود بلكه شايد يكى از اوتاد و ياران آن حضرت بوده است .
ضمنا شما توقّع نداشته باشيد كه من دلائلم را بر اينكه آن شخص حضرت " بقيّة اللّه " (صلوات اللّه عليه ) نـبـوده عـرض كـنـم زيـرا بـايـد چـنـد صـفـحـه از كـتـاب را بـراى ايـن مـوضـوع بـى فـائده اخـتـصاص بدهم و فعل عبثى را انجام دهم .و هـمـچـنـيـن از مـن تـوقـّع نـداشـتـه بـاشـيـد كـه سـؤ ال و جـوابـهـائى كـه در مـسـائل مـخـتـلف بـالا بـيـن مـن و او مـذاكـره شـد در ايـنـجـا بـنـويـسـم زيـرا عـلاوه بـر آنـكـه مـفـصـّل اسـت و كتاب را از مسير اصليش منحرف مى كند آنها را با تحقيق بيشتر و توضيح زيادترى كه همه كس بفهمد در كتاب مستقلّى به نام " در محضر استاد" نوشته ام طالبين مى توانند به آن كتاب مراجعه كنند.
بعد از مسجد " خيف " در بيابان " منى " دو مسجد ديگر هم وجود دارد كه در زمين يكى از آنها " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) قربانى كرده و بعد آن زمين را مسجد كرده اند.و ديـگـرى مـسـجـد " كـوثـر" اسـت كـه سـوره مـبـاركـه " كـوثـر" در آن مـكـان شـريـف بـر حـضـرت " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) نازل شده است اين دو مسجد هم از معنويّت خاصّى برخوردار است .
بـيـابـان " مـشـعـر" و " عـرفـات " هـم صـفـا و مـعـنـويـّت غـيـرقـابـل وصفى دارد.
مسجد جن
يـك روز از طـرف بـازار و خـيابان " ابوسفيان " به طرف قبرستان " ابوطالب " مى رفتم در طرف دست چپ به مـسـجدى برخوردم كه معنويّت آن مرا به خود جلب كرد وارد آن مسجد شدم چون وقت عصر بود جمعى در آنجا نماز مـى خـوانـدنـد مـن هـم ابـتـداء دو ركـعـت نـمـاز تـحـيـّت خـوانـدم سـپـس از كـسى كه طرف راست من نشسته بود سؤ ال كردم كه :
نام اين مسجد چيست ؟ گفت :
اين مسجد " جن " است .
گفتم :
چرا اين مسجد به اين نام معروف شده است ؟ گفت :
چون طائفه جنّيان در اين مسجد با " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بيعت كرده اند.
گفتم :
مگر جنّيها هم مسلمان و غير مسلمان دارند؟ گفت :
مگر تو مسلمان نيستى مگر قرآن نخوانده اى كه خداى تعالى مى فرمايد:
" قُلْ اُوحِىَ اِلَىَّ اَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الْجِنِّ فَق الُوا اِنّ ا سَمِعْن ا قُرْا نًا عَجَبًا يَهْد ى اِلَى الرُّشْدِ" .((66))
گفتم :
چرا من مى دانم ، مى خواستم ببينم شما چه مى گوئيد زيرا مى دانم كه خدا جن و انس را براى عبادت خلق كرده و آنها هم مثل ما اختيار دارند و اگر ايمان بياورند مسلمانند والاّ كافرند.و ضـمـنـا قـضـيـّه اى را كـه در ايـران يـكـى از عـلمـاء مـعـروف دربـاره جـن بـراى مـن مـى گـفـت مـن بـراى او نقل كردم كه او فوق العاده تعجّب كرد و آن قضيّه اين بود:
او مـى گـفـت :
مـنـزل مـا در هـمـدان بـود ولى مـن در نـجـف اشـرف تحصيل مى كردم يك سال كه در تابستان براى ديدن اقوام به همدان رفته بودم كسانى كه به استقبالم آمدند بـه من گفتند:
شما امسال به منزل خودتان نرويد زيرا اجنّه به آنجا سنگ پرتاب مى كنند و برادرتان هم دچار جنون شده است .
گفتم :
من آن را علاج خواهم كرد لذا به منزل خودمان رفتم برادرم حالت بهت زدگى داشت گاهى هم همان طور كه گفته بودند به داخل منزل سنگ پرتاب مى شد.
مـن دعـائى را كـه بـلد بـودم بـه روى كـاغـذ نـوشـتـم و در چـهـار گـوشـه مـنـزل دفـن كـردم پـس از چـنـد لحظه ديدم چهار عدد سنگ كه آن كاغذها را روى آن چسبانده بودند پشت سر هم به داخـل مـنـزل پـرتـاب كـردنـد ايـنـجـا مـن ديـگـر خـيـلى تـرسـيـدم و دانـسـتـم كـه جـلوگـيـرى از ايـن اعـمـال كـار مـن نـيـست يك روز هم برادرم از پشت بام به زمين افتاد ولى آهسته روى زمين قرار گرفت و ما تعجّب كرديم كه اين چه بود و چرا او صدمه اى نديد؟ لذا روزى بـه شـخـصـى كـه تسخير جن داشت و نزد ما آمد به او جريان را گفتم او گفت :
يك دختر جنّيه علاقمند به برادر شما شده و لذا دستوراتى داد كه آن گرفتارى رفع شد و برادرم هم شفا يافت .
بـرادرم بـه مـن مـى گـفـت :
آن جن گير راست گفته هميشه كسى كه مرا اذيّت مى كرد و مى خواست با من هم آغوش شـود دخـتـرى بود كه زيبائى نداشت مثل دود سياه بود و آن روزى كه من از پشت بام پرت شدم او روى پشت بام عقب سر من كرده بود وقتى هم كه غفلتا از پشت بام افتادم او در ميان راه مرا گرفت و آهسته به روى زمين گذاشت .
به هر حال چند دقيقه اى در مسجد جن نشستيم و درباره حقيقت وجود جن با اين مرد مسلمان حرف زديم .
روز دهـم فـرورديـن 1352 بـه طـرف مـديـنـه حـركـت كـرديـم و پس از سه روز كه در مدينه بوديم به طرف سوريه رفتيم و بالاخره روز بيست و يكم فروردين از شام به حلب و از حلب به تركيه رهسپار شديم .
در ايـنـجـا چـون وعده كرده بودم كه باز بعضى از شهرهاى تركيه را معرّفى نمايم ناگزيرم به وعده ام وفا كنم چون گفته اند:
" المؤ من اذا وعد وفا" يعنى :
مؤ من وقتى وعده اى كرد وفا مى كند.
حـالا يا به من مؤ من مى گويند يا نه اميدوارم همان گونه كه مردم مرا به اين صفت مى شناسند حقيقت هم پيدا كند و خداى تعالى هم مرا از مؤ منين محسوب فرمايد.
به هر حال غروب 21 فروردين بود كه از سوريه وارد تركيه شديم اوّلين شهرى كه پس از 30 كيلومتر كه از مـرز گـذشـتـه بـوديـم رسـيـديـم و شـب را در آنـجـا مـانـديـم شـهـركـى بـه نـام " ريـحـانـيـه " بـود كـه اهل آنجا بيشتر عرب بودند.
خاطره جالبى از آنجا به يادم نيست ولى آن قدر مى دانم شهر با صفائى بود و مردم مهربانى داشت .
صـبـح روز دهـم از آنـجـا بـه طـرف " قـاضـى آنـتـاب " حـركت كرديم شهر " قاضى آنتاب " سر چهارراهى قرار گـرفـتـه يـعنى يك راه به طرف شهر " عرفا" و شهر " دياربكر" مى رود و يك راه به طرف " آنكارا" دارد و راه ديـگـر هـم بـه سوى شهر " علازيغ " و " ارزنجان " مى رود و يك راه هم همين راهى است كه ما آمده ايم يعنى از مرز سـوريـه بـه شـهـر " ريـحـانـيـه " و بـعـد هـم بـه " قـاضـى آنـتـاب " رسـيـده ام در شهر " قاضى آنتاب " زياد مـعـطـّل نشديم و از راه شهر " دياربكر" مى رفتيم تا آنكه ساعت 12 ظهر به آن شهر رسيديم نهار خورديم اين شـهـر بـسـيـار بـا عـظـمـت و زيـبـا اسـت و بـاز آنـجـا هـم قـصـّه جـالب تـوجـّهـى نـداشـتـيـم كـه قـابـل نـوشـتـن بـاشد چون زود مى خواستيم از آنجا حركت كنيم حدود غروب آفتابى بود كه به شهر " بتليس " رسـيـديـم و چـون خـسـتـه بـوديـم بـه هـتـل مـنـاسـبـى رفـتـيـم ولى وقـتـى در هـتـل مـستقر شديم ديدم دو نفر جوان كه هر دوى آنها ريششان را از ته تراشيده بودند به درِ اتاق ما آمدند و با زبان عربى گفتند كه ما دوست داريم در اين شبهاى بلند زمستان چند ساعتى با هم در موضوع مذهب بحث كنيم .
من گفتم :
شما چه شغل داريد؟ آنـهـا گـفـتـنـد:
مـا هـر دو امـام جـمـاعـتـيم و زبان عربى را در " جامعه الازهر" مصر وقتى كه درس مى خوانديم ياد گرفته ايم .