بیشترلیست موضوعات آغاز سفر سرگذشت عجيب يك كور در سوريه سخاوت شيعيان شهر حلب قضيّه عالم سنّى زيارت حضرت زينب ( سلام اللّه عليها ) در خواب مقام و مشهد راس الحسين ( عليه السّلام ) غار اصحاب كهف حجر بن عدى لبنان و بيروت حجاز يا عربستان سعودى بحث با شرطه پسرك نخاولى مساجد سبعه باغ سلمان قصّه اجنه برگشت به سرگذشت سفر مدفن دندانهاى پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) احرام از مدينه مسجد شجره شهر مكّه شبهاى مكّه على ( عليه السّلام ) افضل است على ( عليه السّلام ) خليفه بلافصل است حضرت مهدى روحى فداه فـضـائل سيصد آيه در شاءن على ( عليه السّلام ) معاويه چگونه است ؟ خواب خوب اماكن مقدّسه مكه قبرستان ابوطالب ( عليه السّلام ) غار حرا مسجد جن پاورقي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
گـفـتم :بسيار خوب امشب اگر بچّه ات چشم دار شد معلوم است كه آنچه ديده اى حقيقت داشته است ، آن مرد مرا به منزلش برد و دخترك را به من نشان داد و گفت :شما فردا صبح هم همين جا بيائيد و از ما خبرى بگيريد.اتّفاقا خانه او در شارع الامين و سر راه ما وقتى به حرم حضرت " رقيّه " ( سلام اللّه عليها ) مى رفتيم بود.فرداى آن روز وقتى از آن منزل خبر گرفتم ديدم جمعى به آن خانه رفت و آمد مى كنند.پرسيدم :چه خبر است ؟ گـفـتـند:ديشب در اين خانه كورى به بركت حضرت " اباالفضل " ( عليه السّلام ) شفا يافته ، وقتى وارد شدم ديـدم آن دخـتـرك بـا چـشـمـهاى زيباى درشت و بينا نشسته و پدرش هم پهلوى او نشسته بود، وقتى چشمش به من افتاد گفت :آقا ديديد كه آن جريان حقيقى بوده است .مـن مـقـدارى در آن مـنـزل نـشـسـتـم ، پـدر دخـتـر سـؤ الى از مـن كـرد و گـفـت :آيـا حـضـرت " ابوالفضل " ( عليه السّلام ) در كربلا هستند يا در شام ؟ گـفـتـم :آن حـضـرت نـه در شـام مـحـدود مـى شـود و نـه در كـربـلا، زيـرا حـضـرت " ابـوالفضل " ( عليه السّلام ) لااقل مثل حضرت " عزرائيل " كه احاطه بر تمام كره زمين دارد و ارواح را قبض مى كند مى باشد! روح مقدّس آن حضرت بر تمام كره زمين احاطه دارد و حوائج مردم را از خدا مى گيرد و به آنها مى دهد.گفت :آيا واقعا سر مقدّس حضرت " عبّاس " ( عليه السّلام ) در " باب الصغير" دفن است ؟ گفتم :نمى دانم اين طور مى گويند.گفت :پس چطور وقتى من در آنجا متوسّل شدم دخترم را شفا دادند؟ گـفـتـم :دخـتـرت هـم كـه در هـمـيـن مـنـزل متوسّل بوده ، شايد به خاطر توسّل دخترت بوده كه به او شفا داده اند چون گفته اند:" آه صاحب درد را باشد اثر" .و عـلاوه مـگـر من نگفتم سر و بدن در قبر و يا در هر كجاى ديگر كه باشد شفا نمى دهد، بلكه روح با عظمت آن بزرگوار كه لااقل احاطه بر كره زمين دارد شفا مى دهد.گـفـت :خـيـلى مـتـشـكـّرم چـون اتـّفـاقـا ديـشـب مـن هـمـيـن فـكـر را مـى كـردم و بـا خـودم مـى گـفـتـم اگـر حضرت " ابـاالفـضـل " ( عـليـه السّلام ) شام است پس چگونه جواب ارباب حوائج كربلا را كه قطعا روزى صدها نفر به او مراجعه مى كنند و حوائجشان را مى گيرند مى دهد؟! و اگـر در كـربـلا اسـت پس چگونه حاجت من و امثال مرا كه در روز، دهها نفر به اين حرم شريف مراجعه مى كنند و مثل من حاجتشان را مى گيرند مى دهد؟! و اگـر در يـكـى از ايـن دو مـكـان نـائب گـذاشـتـه و در جـاى ديـگـر خـودش كـار مـى كـنـد پـس چـگـونـه در مـنـزل مـا جائز است كه دخترم او را صدا بزند و به قول شما حاجتش را خودش از آن حضرت بگيرد، ولى با اين بيان مطلب برايم حل شد، خدا به شما جزاى خير عنايت كند.در ايـنـجـا بـايد از مرقد پاك حضرت " مقداد بن اسود كندى " كه در راه حرم حضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) قرار گرفته است يادى كرد.يك روز از شهر شام با ماشين سوارى كرايه به طرف حرم حضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) مى رفتم ، ديدم در كـنـارم يـك مرد سنّى متعصّبى نشسته مثل اينكه مى خواهد با من حرف بزند ولى مردّد است كه آيا من مى توانم با او عربى حرف بزنم يا نه ! من به او به عربى گفتم :حال شما چطور است ؟ فهميد عربى مى فهمم به من گفت :الحمدللّه ، از شما سؤ الى دارم ، آيا حضرت " مقداد" كه قبرش در اينجا است (اشـاره به محلّى كه بين راه شام و حرم حضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) است و اسمش " بِبِلاّ" است كرد) و از اصـحاب " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بوده و داراى درجه هشتم از ايمان بوده اهميّتش بيشتر است يا حضرت " زينب " كه زنى بوده و آن هم معلوم نيست اينجا دفن شده باشد يا نه ؟! گفتم :منظورتان چيست ؟ گـفـت :شما شيعيان به زيارت قبر احتمالى زنى با آن اصرار مى رويد ولى از زيارت " مقداد" به قدرى غفلت داريد كه حتّى در روز يك نفر هم به زيارت آن حضرت نمى رود.گفتم :از غفلت مردم از زيارت حضرت مقداد متاءثّرم و خود من هم اين اعتراض را به زائرين قبر حضرت " زينب " ( سـلام اللّه عـليـهـا ) دارم ولى شـمـا هـم از ايـن حـقـيـقـت نـمـى تـوانـيـد غـافـل بـاشـيـد، از نـظـر مـا حـضـرت " مـقـداد" در صـورتـى ارزش دارد كـه مـحـبـّ اهل بيت " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) باشد و خود را از خدمتگزاران حضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) بـدانـد و براى او همين مقدار از شرافت بس است كه سر راه حرم حضرت " زينب " واقع شده و غبار زوّار حضرت " زيـنـب " بـه روى قبرش مى نشيند و او در ميان اصحاب " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) به خاطر اين موقعيّت افتخار مى كند و بر آنها به اين جهت برترى و فضيلت دارد.گفت :چرا، براى چه اين همه عظمت براى حضرت " زينب " قائليد؟ گـفـتـم :مـطـلب خـيـلى واضـح اسـت ، حـالا مـايـليـد بـراى شـمـا از قـرآن دليل بياورم يا از روايات و يا از عقل .گـفـت :از هـر كـدام بـيـاوريـد قـبـول اسـت زيـرا مـا بـدون دليـل چـيـزى را از كـسـى قبول نمى كنيم .گـفـتـم :بـسـيـار خـوب مـن هـم تـوقـّع نـداشـتـم شـمـا از مـن بـدون دليـل مـطـلبـى را بـپـذيـريـد ولى همه دلائل را خلاصه مى كنم و مى گويم كه اگر حضرت " مقداد" از اصحاب " پـيـغـمـبـر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بوده و به اين وسيله عظمت پيدا كرده (كه اين تنها مايه عظمت كسى نـمـى شـود) حـضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) هم از اصحاب " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بود و بـلكـه فـرزنـد و در خـانـه آن حضرت و زير سايه " على بن ابيطالب " و " فاطمه زهراء" ( سلام اللّه عليها ) تربيت شده است .اگـر حـضـرت " مـقـداد" داراى ايـمـان و مـحـبـّت بـه اهـل بـيـت " عـصـمـت و طـهـارت " و اهل تقوى است و از اين راه ارزش پيدا كرده .حضرت " زينب " خودش از اهل بيت " پيغمبر" ( صلّى اللّه عليه و آله ) و كسى است كه به خاطر محبّت و ايمان به او اهل تقوى ارزش پيدا مى كنند.اگـر حـضـرت " مـقداد" به خاطر آنكه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) را ديده متبرّك شده است ، حضرت " زينب كبرى " ( سلام اللّه عليها ) جزء بدن پيغمبر و پاره تن آن حضرت است .(ايـنـجـا ايـن مـرد سنّى اشكالى كرد كه من اصل آن اشكال و جوابش را در كتاب " انوار زهراء" ( سلام اللّه عليها ) نوشته ام لطفا به صفحه 152 چاپ قديم و صفحه 80 چاپ جديد مراجعه فرمائيد).و اگر حضرت " مقداد" در درجه هشتم ايمان واقع شده ، حـضـرت " زيـنـب كبرى " كسى است كه " امام سجّاد" ( عليه السّلام ) درباره اش مى فرمايد:" انت بحمداللّه عالمة غير معلّمة " .يـعـنـى :تو بحمداللّه عالمه اى هستى كه در مكتبى درس نخوانده و از كسى جز خداى تعالى چيزى ياد نگرفته اى .او دخترى است كه از پدر و مادر معصوم و پاك متولّد شده و جز پاكى و تقوى در او چيز ديگر مفهوم ندارد.او هـمـدوش دو فـرزنـد " پـيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) يعنى حضرت " امام حسن " و " امام حسين " ( عليهم السـّلام ) قـرار دارد و در عـلم و تـقـوى نـمـونـه ايـن دو سـيـّد شـبـاب اهل بهشت است .او بـمـانـند " فاطمه زهراء" ( سلام اللّه عليها ) است بعلاوه مادرى چون " فاطمه زهراء" دارد كه " حضرت زهراء" آنـچـنـان مـادرى نـدارد و خـلاصـه او عـصـاره و نـمـونـه عـصـمـت و ولايـت و نـبـوّت و حامل امر وصايت است كه اگر مرد مى بود و قانون الهى بر اين تعلّق نمى گرفت كه نبايد زنان در راس امور اجـتـمـاعـى قـرار بـگـيـرنـد و امـر امـامت را عهده دار باشند او بمانند دو برادرش يكى از " ائمّه معصومين " ( عليهم السّلام ) بود، زيرا از پدر و مادر معصوم فرزندى غير معصوم متولّد نخواهد شد.سـخـنـان مـا كـه بـه ايـنجا رسيد ماشين هم به محلّه عجيره رسيده بود و طبعا آن مرد سنّى از ماشين پياده مى شد و سخنان ما هم قطع مى گرديد.و لى در عـيـن حـال بـه زوّار حـرم " زينب " ( سلام اللّه عليها ) توصيه مى شود كه قبر حضرت " مقداد" را در محلّه " بـبلاّ" بين راه شام و قريه سيّده " زينب " ( سلام اللّه عليها ) زيارت كنند و او را به خاطر ايمانش كه در درجه هـشـتـم ايـمـان بوده و به خاطر ولايتش كه از پيروان " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) و تابع آنها بوده و به خاطر آنكه حضرت " خاتم انبياء" ( صلّى اللّه عليه و آله ) را ديده احترام كنند.و اگر كسى او را به اين جهات زيارت كند در نزد پروردگار اجر فراوانى خواهد داشت .
غار اصحاب كهف
يكى ديگر از مراكز مهمّ سوريه كه زيارت مى شود غار اصحاب كهف است .ايـن غـار در جـبـل " قـاسـيـون " كـه مشرف به شهر شام است قرار گرفته و به احتمالى اصحاب كهف كه خدا در قرآن آنها را توصيف مى كند در اين غار مدفونند.مـا قـصّه اصحاب كهف را در كتاب " پاسخ ما" جلد اوّل نقل كرده ايم و آن را در كنار شهر " ازمير" تركيه ياد نموده ايم .در ايـنـجـا دوبـاره آن را تـكرار نمى كنيم زيرا اصل قصّه با هم فرقى نمى كند و طبق آنچه در قرآن و تفاسير ذكـر شـده آنـها در هر كجا باشند روحشان كه به انتظار ظهور حضرت " بقيّة اللّه " ارواحنا فداه بسر مى برند حاضر است و زوّارشان را مورد لطف قرار مى دهند.آنها كسانى هستند كه خدا نامشان را به عنوان جوانمرد ذكر كرده و مؤ من واقعى دانسته است .قبر آنها در غارى است كه اخيرا كنار آن غار مسجد و مدرسه اى ساخته اند و در مرتفع ترين ساختمانهاى اين كوه قرار گرفته است .پـائيـن اين كوه قبر " محى الدّين عربى " است كه ما چون به او ارادتى نداشتيم به قصد زيارت قبرش نرفته بـوديـم ولى بـد نـبـود كـه بـه تـمـاشـاى ديـوانـگـانـى كـه از او حـاجـت مـى خـواسـتـنـد و متوسّل به بدعتهاى او شده بودند برويم .شـايـد شـمـا بـگـوئيـد چرا در اينجا ادب و عفّت قلم را از دست دادى و اين چنين تعبيراتى نسبت به كسى كه او را جمعى " رئيس الموحّدين " مى دانند نمودى ؟ در جواب مى گويم :اگر شما هم جاى من مى بوديد و نوشته هاى او را مى ديديد بهتر از اين تعبيرى درباره او نداشتيد." مـحـى الدّيـن عـربـى " كـسـى اسـت كـه مـى گـويد:خدا دوست دارد در هر صورتى پرستيده شود و لذا حضرت " موسى " برادرش را عتاب كرد كه چرا نگذاشتى پيروان " سامرى " گوساله اى را بپرستند!((20))" محى الدّين عربى " كسى است كه مى گويد:مسيحيها از آن جهت كافرند كه مى گويند تنها حضرت " مسيح " خدا اسـت و اگـر آنـهـا هـمـه چـيـز را خـدا مـى دانـسـتـنـد و خـدائى را مـنـحصر به " اقانيم ثلاثه " نمى كردند كافر نبودند!((21))" مـحـى الدّيـن عربى " خود را " خاتم الولايه " مى داند و مقام خود را از " خاتم الانبياء" ( صلّى اللّه عليه و آله ) بالاتر تصوّر كرده است !((22))و بـالاخـره " مـحـى الدّيـن عـربـى " كـسـى اسـت كـه شـيـعـه را در مـكـاشـفـاتـش بـه شكل خنزير مى بيند و به آنها توهين مى كند و دهها بدعت و عقائد باطله در كتاب فتوحات و فصوص از خود بجا گذاشته و عدّه اى از مردم را منحرف ساخته است ! مـا بـراى تـماشاى اين مقبره با حركاتى كه كسى تصوّر نكند براى زيارت و عرض ارادت به آنجا رفته ايم وارد آن مـقـبـره شـديـم ، مـرد مـسـنـّى خـادم مـقـبـره بود ولى معاون جوانى داشت كه معمولا زنهاى جوان براى رفع كـسـالتـشـان و احـيـانا براى باز شدن بختشان نزد او مى رفتند تا او دست به سر آنها بگذارد و اشعار " محى الدّين " را بخواند! آن جـوان هـم كـوتـاهى نمى كرد و به بعضى از اين دخترها و زنان جوان عنايت بيشترى داشت و طبعا اشعار " محى الدّين " هم مدّتى طول مى كشيد! بـه هر حال در آنجا اوضاعى بود كه اگر بخواهيم بيشتر از اين توضيح دهيم شايد تشييع فاحشه شود و لذا از اين بحث مى گذريم و از خدا هدايت عموم را به صراط مستقيم آرزو مى كنيم .
حجر بن عدى
در 24 كيلومترى شهر شام مرقد پر نور جناب " حجر بن عدى " در " مرج عذراء" است كه هر زائرى را به عظمت و قدرت ايمان جناب " حجر بن عدى " متوجّه مى كند." حـجـر بـن عدى " و شش نفر از شيعيان " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) به خاطر محبّت به آن حضرت به امر " معاويه " شهيد شدند و در اين مكان مقدّس مدفون گرديدند! در آنـجـا قـبـر و بـارگـاه بـا عـظـمـتـى سـاخته شده و شيعيان حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) شدّ رحال مى كنند و به زيارت جناب " حجر بن عدى " موفّق مى شوند و از آن وجود مقدّس كسب فيض مى نمايند.ما هم به آنجا رفتيم و ساعتها در كنار آن قبر پر نور بوديم .يك روز فكر مى كردم كه آيا زندگى " معاويه " بهتر بوده و يا زندگى " حجر بن عدى " ، قصّه اى به يادم آمد و آن را بـراى دوسـتـان كـه هـمـراهـم بـودنـد نـقـل كـردم و بـراى شـمـا هـم در ايـنـجـا نقل مى كنم :روزى مـرد ثـروتـمندى كه از جميع جهات در رفاه بود و حتّى زنان و خانه هاى متعدّدى داشت به ديدنم آمده بود، نـه بـه خـاطر آنكه به من ارادتى داشته باشد بلكه چون خدمتگزارش شبها به مسجد ما مى آمد و به من علاقه اى داشـت و گـاهـى از فـرمـان او سـرپـيـچى مى كرد، براى شكايت از او و احيانا شايد تقاضا كند كه من به او دستور دهم بيشتر گوش به فرمانش باشد رو به من كرد و گفت :خدا مَشتى عبداللّه را بدبخت ، خلق كرده ، هر چه من مى خواهم حقوقش را زياد كنم او هر روز يك كار زشت جديدى مى كند كه من دلسرد مى شوم .گفتم :جناب ... مثلا مشتى عبداللّه چه كار زشتى دارد كه شما را دلسرد كرده است ؟ گـفـت :آيـا شـرعـا جـائز اسـت كـه او دو سـاعـت وقـتـش را در مـسـجـد بـگـذرانـد و كـارهـائى را كـه مـن بـه او محوّل كرده ام نكند! (در اين بين مشتى عبداللّه از در وارد شد و گفت :آقا مرا از شرّ اين مرد نجات بدهيد).ايـن مـرد عـيـّاش و خـوشـگـذران كـه هـر شـب مـجـلس قـمـار و شـراب تـرتـيـب مـى دهـد و به هيچ يك از آداب اسلام عـمـل نـمـى كـنـد مـايـل اسـت مـن هـم مـثـل او تـارك الصـّلاة بـاشـم و بـا پول مختصرى كه به من مى دهد هميشه در خدمت او باشم .گفتم :مشتى عبداللّه اين حرفها را نزن انشاءاللّه او شراب نمى خورد و قماربازى نمى كند و تو اين نسبتها را به او نده .ديـدم آن مـرد ثـروتـمـنـد با كمال پرروئى گفت :مگر خدا ما را آزاد خلق نكرده ، او چه حقّى دارد كارهاى ما را بد بداند، خدا او را بدبخت خلق كرده و در آخرت هم بدبخت خواهد بود.مـن عصبانى شدم ، به او گفتم :تو گمان كرده اى خدا عدّه اى از بندگانش را بر ديگران تنها به خاطر داشتن ثـروت آن هـم از راه قـمـاربـازى و دزدى مـسلّط كرده و آنها را آقا و خوشبخت قرار داده و مردان متديّنى كه با اين پـاكـى در اجـتماع زندگى مى كنند مثل مشتى عبداللّه بدبخت قرار داده و آن وقت در آخرت هم تو براى خدا تكليف تعيين مى كنى و مى گوئى او در آنجا هم بدبخت است ! تو اگر چند روزى در دنيا خوش بگذرانى مطمئن باش كه خدا در آخرت به عدلش با تو رفتار مى كند و تو را به جهنّم و او را به بهشت مى برد." زيـاد بـن ابـيـه " هـفـت نـفر از ياران " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) را كه منجمله " حجر بن عدى " است در كـوفـه دسـتـگـيـر مـى كـنـد و نـزد " معاويه " مى فرستد، " معاويه " آنها را با وضع فجيعى مى كشد و در " مرج عذراء" مى اندازد، اگر روز قيامت " معاويه " هم به بهشت برود و " حجر بن عدى " هم به بهشت برود خدا " معاويه " را بيشتر دوست داشته است .آقـاى ... چـرا دربـاره خـدا ايـن طـور فـكـر مـى كـنـى تو چه امتيازى از نظر نژادى و يا سائر امتيازات بر مشتى عـبـداللّه دارى كه او خدمتگزار تو باشد و عبادت بكند و تو اين همه گناه بكنى و در رفاه باشى و در قيامت هم هر دوى شما از نظر مقام نزد پروردگار مساوى باشيد.در ايـنـجـا آن مـرد ثـروتـمند به گريه افتاد و گفت :را ست مى گوئيد از خدا تقاضا دارم مرا ببخشد و اميدوارم ديگر گناه نكنم و نگذارم مشتى عبداللّه از من شكايتى داشته باشد.به هر حال زوّار محترم دمشق از زيارت جناب " حجر بن عدى " غفلت نكنند و او را در " مرج عذراء" زيارت كنند.ضمنا قبر جناب " سعد بن عباده انصارى " كه بزرگ قبيله " خزرج " بوده و از " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) در مدينه استقبال كرده در قريه " حوران " از " غوطه شام " قرار دارد.در حـالات اين صحابى بزرگوار در كتاب " اُسدُالغابة " نوشته است كه او بعد از " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) با " ابى بكر" بيعت نكرد و وقتى نوبت خلافت به " عمر" رسيد روزى " عمر" او را در بازار ديد و بـه او گـفـت :يـا بـيـعت كن و يا از اين شهر بيرون شو، " سعد بن عباده " به او گفت :در شهرى كه تو اميرش بـاشـى ماندن من هم در آن حرام است ، لذا به شام رفت و چون در اطراف شام اقوام و قبيله زيادى داشت دائما او را از اين قريه به آن قريه دعوت مى كردند و او هم دعوت آنها را اجابت مى نمود و مردم را از موضوع غصب خلافت مطّلع مى كرد.روزى از قريه اى به قريه ديگر مى رفت تيرى از ميان باغى به طرف او پرتاب شد و او را كشت .بـعـضـى از مـورّخـيـن مـثـل صـاحـب " مـجـالس المـؤ مـنـيـن " نـوشـتـه انـد كـه :قاتل " سعد بن عباده " ، " خالد بن وليد" بوده است .و لى سـيـاسـت آن روز ايـجـاب مـى كـرد كـه بـگـويـنـد اجـنـّه او را كـشـتـه انـد و ايـن شـعـر را هـم از زبـان اجـنـّه جعل كردند و بين مردم منتشر نمودند:قد قتلنا سيّد الخزرج سعد بن عباده -----فرميناه بسهم فلم تخطّ فواده يعنى :كشتيم بزرگ قبيله خزرج " سعد بن عباده " را، تيرى به سوى او پرتاب كرديم كه به قلب او رسيد و خطا نكرد." سـعـد بـن عـبـاده " پـسـران رشـيـدى داشـت كـه هـر يـك از يـاران " رسول اكرم " و " على بن ابيطالب " و " امام مجتبى " ( عليهم السّلام ) بودند.
لبنان و بيروت
در يـكى از سفرها كه به شام رفته بوديم توفيق حاصل شد كه به لبنان و بيروت هم برويم و از آن مملكت شيعه نشين و زيباى آن روز كه هنوز بوسيله اختلافات گروهى ويران نشده بود ديدن كنيم .پـس از آنـكـه از بـيـروت و غار عظيم و ديدنى " جعيتا" و شهر " بعلبك " و قلعه بعلبك ديدن كرديم و در مجلس اعـلاء شيعيان ميهمان آية اللّه " سيّد موسى صدر" بوديم و مورد لطف علماء و بزرگان لبنان قرار گرفتيم با مـرحـوم حـجـّة الاسلام و المسلمين " شيخ محمّد جواد مغنيه " نويسنده پر توان و با عظمت شيعه تماس گرفتيم ، در خدمت ايشان جريانى اتّفاق افتاد كه اگر اجازه بفرمائيد بعد از آنكه اوّلين برخوردم را با معظّم له شرح دادم و نوشتم كه چگونه با او آشنا شدم آن جريان را نقل مى كنم .در آن روزهـا در مـشـهـد مـركـزى بـه نـام " كـانـون بـحـث و انـتـقـاد ديـنـى " داشـتـيـم كـه مـركـز آمـد و رفـت رجال و دانشمندان و نويسندگان داخل و خارج كشور بود.كمتر كسى بود كه طالب علم و دانش و تحقيق و خدمت به دين مقدّس اسلام باشد و از آنجا ديدن نكرده باشد. اكثر رجال انقلابى ايران يا در آنجا حضور يافته بودند و سخنرانى كرده بودند و يا آن را توصيف مى نمودند.متجاوز از دويست و پنجاه نفر پرفسور و دكتر و دانشمند مسيحى كه از ديگر ممالك به ايران آمده بودند در آنجا مشرّف به دين مقدّس اسلام شدند.آوازه ايـن مـركـز در تـمام ممالك اسلامى پيچيده بود تا بالاخره دولت شاهنشاهى ايران كه با اسلام و انسانيّت مـخـالف بـود بـا ايـن مركز مبارزه كرد و عاقبت در روز جمعه آخر ماه شعبان 1357 كه مى خواست تالار بزرگش افتتاح شود آن را تعطيل كرد و ديگر افتتاح نشد.((23))از اين موضوع بگذريم ، مى خواستم بگويم چه شد كه با " علاّمه مغنيه " آشنا شدم .او هـم از كـسـانى بود كه وقتى براى زيارت حضرت " على بن موسى الرضا" ( عليه السّلام ) به مشهد مشرّف شـده بـود بـه " كـانـون بحث و انتقاد دينى " آمده و خودش مى گفت كه :من هر وقت با كسى آشنا مى شوم دو ركعت نماز مى خوانم و بعد با قرآن تفاءّل مى زنم ، اگر آيه مناسبى آمد با او معاشرت مى كنم و الاّ اجبارى ندارم كه با او حرف بزنم .من از معظّم له سؤ ال كردم كه :براى معاشرت با من هم اين كار را كرده ايد؟ گفت :بلى .در مـسـجـد مـجـاور دو ركـعـت نـمـاز خـوانـدم و قـرآن را بـاز كـردم آيـه 16 سـوره نمل آمد:" وَ حُشِرَ لِسُلَيْم انَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ" .(در ايـنـجـا مـعـظـّم له مـطـالبـى روى حـسـن ظـنّ دربـاره مـن گـفـت كـه مايل نيستم آنها را نقل كنم ).سـپـس بـراى او در تـالار " كانون بحث و انتقاد دينى " سخنرانى گذاشتيم و او مطالبى درباره اينكه اگر مذهب شـيـعـه و پـيـشـوايـانـش نـمـى بـودنـد امـروزه اثـرى از اسـلام بـاقـى نـبـود، عـنـوان كـرد و جـدّا خـوب و مستدل از عهده اين مطالب برآمد.امـّا جـريـانـى كـه در بـيـروت اتـّفـاق افـتـاد ايـن بود كه با اين آشنائى و سابقه و بخصوص با لطفى كه بـوسـيـله تـفاءلش با قرآن به من پيدا كرده بود وقتى در بيروت خدمتش رسيدم فوق العاده به من اظهار محبّت كـرد و پـس از پـذيـرائى مـختصرى به من گفت :من امروز كار فوق العاده مهمّى را عهده دار شده ام و آمدن شما را به فال نيك مى گيرم كه انشاءاللّه موفّق خواهم شد.آن كـار ايـن اسـت كـه مـرا امـروز عـصـر در جـلسـه اى بـا حضور يك كشيش مسيحى و يك عالم سنّى كه بسيار پر قـدرتند و جمعى از كشيشها و علماء ديگر دعوت كرده اند تا با آنها درباره حقّانيّت مذهب تشيّع بحث كنم و تمامش نوشته شود و جمعى قضاوت كنند كه اگر من بتوانم آنها را مجاب كنم جمعى شيعه خواهند شد.گفتم :اجازه مى فرمائيد كه من هم در خدمتتان باشم ؟ گفت :بله بسيار خوب است كه شما هم مجلس ما را ببينيد (و با تبسّم مليحى اضافه كرد كه :قضاوت كنيد) آيا مجالس شما بهتر است يا مجالس ما ! بـه هـر حـال آن روز ساعت چهار بعد از ظهر به آن مجلس رفتيم مجلس با شكوهى بود، جمع زيادى كه حدس زده مـى شـد بـيـشـتـر از صـد نفرند در آن مجلس اجتماع كرده بودند و همان طورى كه حضرت " علاّمه مغنيه " مى گفت كـشيش بزرگ مسيحى با جمعى از مريدانش يك طرف جلسه نشسته بودند و عالم بزرگ سنّى هم با مريدانش در طـرف ديـگر جلسه حضور داشتند، بى آلايشى آقاى " مغنيه " كه با من وارد مجلس شده بود (و اگر آن روز من هم نبودم طبعا تنها وارد مى شد) علماء و كشيشان را خيلى تحت تاءثير قرار داد.من و او بالاى مجلس نشستيم ، ابتداء كشيش از او خواست كه خلاصه معارف شيعه را از توحيد تا معاد بيان كند.او گفت :من آنچه را كه در حضور شما مى گويم معارف اسلام است نه معارف مذهب تشيّع .كـشـيـش مـسـيـحـى گـفـت :مـا مـعـارف اسـلام را از ايـن عـالم سـنـّى سـؤ ال خواهيم كرد شما فقط معارف شيعه را توضيح دهيد.آقـاى " مـغـنـيـه " گـفـت :شـيـعـه چـيـزى جـز اسـلام نـدارد، شـمـا از ايـن عـالم سـنـّى مـذهـب اهل سنّت را بپرسيد و از من معارف اسلام را سؤ ال كنيد.بـالاخـره تـوافـق هـمـه بـر ايـن شـد كه او معارف را به نام اسلام بيان كند و بعد عالم سنّى آنچه را كه فقط مربوط به مذهب اهل سنّت است شرح دهد.مـرحـوم حـاج " شـيـخ جـواد مـغـنـيـه " از تـوحـيـد تـا مـعـاد تـمـام مـبـاحـث اصـول عـقـائد را خـيـلى فـشـرده ولى كـامـل شـرح داد و مـسـاءله خلافت را مشروحا بيان كرد و آنچنان اين مباحث را عالمانه و تحقيقى تحليل كرد كه بحمداللّه جمعى متمايل به دين مقدّس اسلام و مذهب تشيّع شدند و از اين طريق اجر كاملى دريافت نمود." علاّمه مغنيه " در سال 1359 در لبنان از دنيا رفت ، خدا او را با مواليانش محشور بفرمايد.بـالاخـره پس از چند روزى كه در لبنان مانديم به سوريه برگشتيم و تصميم به قصد رفتن به عمره مفرده گرفتيم . در اينجا كه مى خواهم شما را كم كم به سوى اردن و سپس به عربستان و مكّه و مدينه ببرم نمى دانم از يـك جـريـان جـالب ولى طـبّى مطّلعتان كنم يا نه ، عَلَى اللّه مى نويسم بد نيست اين مطلب را هم از اين كتاب داشته باشيد.در زمـانـى كـه مـرحـوم " حـاج سـلطـان الواعـظـيـن " مـؤ لّف كـتـاب " شـبـهـاى پـيـشـاور" زنـده بـود بـراى مـن نقل مى كرد كه :مـن مـبـتـلا بـه سـنـگ مـثانه بودم و بنا بود كه در يكى از ممالك اروپا در بيمارستانى بسترى شوم و آنها سنگ مثانه مرا عمل كنند، من در بين راه به دمشق براى زيارت حضرت " زينب " ( سلام اللّه عليها ) رفتم در آنجا به من گـفـتـنـد:در " بقين " كه يكى از ييلاقات خوش آب و هواى شام است چشمه اى وجود دارد كه براى دفع سنگ مثانه فوق العاده مفيد است .مـن چـنـد روزى بـه آنـجا رفتم و از آن آب استفاده كردم ، پس از سه روز احساس كردم كه درد شديدى در مثانه ام پـيـدا شده تا آنكه كم كم آن قدر درد فشار آورد كه بى هوش به روى زمين افتادم ، وقتى به هوش آمدم ديدم آن سـنگ نسبتا بزرگى كه در عكس مشاهده شده بود نرم شده و از مجرى خارج گرديده است و لذا ديگر احتياجى به رفتن اروپا نبود و كسالتم برطرف شد.