على ( عليه السّلام ) خليفه بلافصل است - شبهای مکه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شبهای مکه - نسخه متنی

سید حسن ابطحی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بـلكـه از هـمـيـن قـصـّه يـعـنـى قـضـيـّه غـار و جـريـان آن شـب اسـتـفـاده مـى شـود كـه " عـلى " افضل از " ابى بكر" است .

امـّا چـيـزى كـه شـمـا بـى انصافى كرديد اين بود كه گفتيد:

" ابى بكر" از اولياء خدا نيست با آنكه مى دانيم " ابى بكر" از " حضرت موسى " بهتر و برتر نبوده و حال آنكه " حضرت موسى " وقتى عصايش اژدها شد او هم ترسيد و نداى " لاتخف " به او رسيد تا دلش آرام گرفت .

من در اينجا همان جوابى را كه در صفحه (15 و 16) همين كتاب نوشته ام بيان كردم و بحمداللّه خيلى بجا افتاد و عالم بزرگ مكه قانع شد.

على ( عليه السّلام ) خليفه بلافصل است

سؤ ال سوّم :

سپس گفتم :

اجازه مى فرمائيد سؤ ال سوّم را مطرح كنم .

گفت :

مانعى ندارد.

گفتم :

چه دلائلى داريد كه " ابى بكر" خليفه بلافصل " پيغمبر اكرم " است ؟ ولى " عـلى بـن ابـيـطـالب " بـا داشتن عصمت و افضليت و منصوص بودن از طرف " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) خليفه بلافصل آن حضرت نبوده است ؟ عـالم بـزرگ مـكـه گـفـت :

چـون شـمـا بـراى چـيـز فـهـمـيـدن سـؤ ال مـى كـنـيـد و در اين مدّت من متوجّه شده ام كه غرضى نداريد بايد صريحا بگويم كه دليلى برخلافت " ابى بـكـر" جـز توافق اصحاب " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بعد از آن حضرت نداريم و حتّى خود " على بـن ابـيـطـالب " ( عـليـه السـّلام ) هم با اين موضوع موافق بوده است و الاّ اگر " على " ( عليه السّلام ) خود را صاحب حق مى دانست چون شجاعتر از " ابى بكر" بود دست به شمشير مى كرد و حقّ خودش را مى گرفت .

گـفـتـم :

اگر بعد از " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) مردم جمع مى شدند و با هم توافق مى كردند كه روزه مـاه رمـضـان را نـگـيـرنـد و يـا آن را كـمـتـر بـگـيـرنـد مـمـكـن بـود قبول شود؟ گفت :

نه ، چون حكم خدا و پيغمبر قاطعيّت دارد و بايد تا روز قيامت آن حكم باقى بماند.

گفتم :

آيا مساءله روزه اهميّتش بيشتر است يا مساءله خلافت ؟ گفت :

مساءله خلافت .

گـفـتـم :

پـس چـطـور مـى فـرمـائيـد تـوافـق اصـحـاب " پـيـغـمـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) دليل بر خلافت " ابى بكر" است ؟ عالم بزرگ مكه دستى به محاسن كشيد و فكرى كرد و گفت :

مـسـاءله روزه مـاه رمـضـان در قـرآن تـصـريـح شـده كـه حـكـم خـدا اسـت ولى مـسـاءله خـلافـت بلافصل " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) در جائى تصريح نشده است .

گفتم :

يعنى مى فرمائيد كه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) هم در اين خصوص چيزى نفرموده است ؟ گـفـت :

چـرا كسى نمى تواند منكر قصّه " غدير خم " بشود ولى چون گاهى " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) اشتباه و يا سهو مى فرمود آن قدرى كه به آيات قرآن اهميّت داده مى شود به روايات و تاريخ اهميّت داده نمى شود.

گـفـتم :

اتّفاقا يكى از سؤ الاتى كه مى خواستم از شما بپرسم همين بود كه آيا " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) اشتباه و يا سهو مى كرد يا نه .

گـفـت :

بـله زيـرا " پـيـغـمـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) بـه صـريـح قـرآن مثل ما بشرى است كه به او وحى مى شود.

گـفـتـم :

احـتـمـال دارد كـه در نـقـل آيـات قـرآن هـم اشـتـبـاه كـنـد و كـم و زيـاد آن را نقل نمايد؟ گفت :

نه ، چون خداى تعالى در قرآن فرموده :

" وَ م ا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْىٌ يُوحى " .((60))

يعنى :

آيات قرآن را روى هواى نفس نمى گويد بلكه آنها وحى است كه از طرف خدا به او گفته شده است .

گـفـتـم :

شـمـا كـه احـتـمـال مـى دهـيـد " پـيـغـمـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) اشـتـبـاه مـى كـنـد آيـا احتمال نمى دهيد وحى كه به او شده يا تمام قرآن و يا لااقل همين آيه از طرف شيطان به او وحى شده و او اشتباه كرده و به خدا نسبت داده است .

گـفـت :

چـرا ايـن احـتـمـال را مـى دهـم بـخـصـوص كـه خـود قـرآن هـم فـرمـوده :

" اِنَّ الشَّي اطـي نَ لَيـُوحـُونَ اِلى اَوْلِيَّائِهِمْ" .((61))كه خلاصه اش اين است كه شياطين هم وحى دارند.

گفتم :

بنابراين آيه نمى تواند حجّت بودن قرآن را اثبات كند و اگر اجازه بفرمائيد خودم موضوع بحث را از اين مخمصه نجات دهم .

عالم بزرگ مكه در حالى كه فكر مى كرد و مى خواست خودش را كم حوصله و بى توجّه به اين مطلب نشان دهد گفت بفرمائيد:

گـفـتـم :

مـا قـرآن را از طـريـق مـعـجـزه بـودن و ايـنـكـه كـسـى نـمـى تـوانـد مـثـل يـك سـوره آن را بـيـاورد اثـبـات مـى كـنـيم كه همه قرآن از جانب خدا است و لذا حجيّت خود قرآن احتياجى به دليل ندارد.و ايـنـكـه قرآن مى گويد:

" پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) هر چه مى گويد وحى است و روى هواى نفس حرف نمى زند، منظورش كلماتى از او است كه وحى بودن آنها اثبات نشده و قرآن مى خواهد به اين وسيله آن را اثبات كند.

بـه عـبـارت ديگر اگر منظور قرآن از آيه " م ا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى " خود قرآن باشد دور لازم مى آيد يعنى حجيّت قرآن متوقّف به حجيّت اين آيه مى شود و حجيّت اين آيه متوقّف بر حجيّت قرآن مى گردد و اين غلط است .

بـنـابـرايـن بايد حجيّت قرآن را متوقّف بر دليل عقلى نمود و سپس سخنانى كه ثابت شود از دو لب " پيغمبر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) خـارج شـده آنـها را وحى دانست و از همين جا است كه ما بايد معتقد باشيم خداى تعالى دستور مى دهد كه تمام كلمات " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) از جانب خدا است و وحى است .

گـفـت :

اسـتـدلال خـوبـى كـرديـد ولى مـوارد نـقـض زيـادى ايـن مـطـلب دارد زيـرا اگـر تـمـام سـخـنـان " رسـول اكـرم " وحـى بـاشـد بـايـد كـلام " عـمـر بـن خـطـّاب " كـه در وقـت احـتـضـار " رسـول اللّه " آنـجائى كه آن حضرت فرمود قلم و كاغذ برايم بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد و گفت :

" اين مرد هذيان مى گويد كتاب خدا براى ما كافى است " نادرست باشد.

من در اينجا از باب تقيّه چيزى نگفتم ولى او تبسّمى كرد كه استنباط من اين بود كه مى خواهد طعنى به " عمر بن خطّاب " بزند و الاّ چرا در ميان اين همه روايات اين مطلب را انتخاب كرد.

مـن از ايـنـجا مطمئن شدم كه انشاءاللّه " حجرالاسود" حاجتم را مى خواهد بدهد لذا به او گفتم :

مورد نقض ديگر را بفرمائيد تا استفاده كنيم .

او حـالت جـدّى بـه خـود گـرفـت و گـفـت :

كـلمـات عـادى " پـيـغـمـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) مثل آنكه به زنش مى گويد به من آب بده هم وحى بوده است .

گـفـتـم :

اگـر چـه مـانـعـى نـدارد بـگـوئيـم آنـهـا هـم وحـى بـوده اسـت ولى احتمال دارد كه اطلاق اين آيه انصراف از اين گونه سخنان داشته باشد.

بـنـابـرايـن اگـر ثـابـت شـود كـلامى در معارف و احكام دين از دو لب " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بيرون آمده حتما وحى است و آن فرموده خدا است و بايد مثل آيات قرآن قبولش كرد حالا شما بفرمائيد كه آيا حكم خـلافـت حـضـرت " عـلى بـن ابـيطالب " ( عليه السّلام ) در روز غدير خم از دو لب " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بيرون آمده يا خير؟ عـالم بـزرگ مـكـه گـفـت :

بـله اين را كه نمى توان منكر بود " پيغمبر اكرم " در روز غدير خم فرموده :

" على " خـليـفـه مـن اسـت ولى در آن روز نـگـفـتـه كـه آيـا " عـلى " ( عـليـه السـّلام ) خـليـفـه اوّل است يا خليفه چهارم .

گفتم :

اگر اين جريان عينا براى شما اتّفاق بيفتد يعنى شما بخواهيد به مسافرتى برويد و يا خداى نكرده از دنـيا برويد و بخواهيد جانشين براى خود تعيين كنيد اين كار را مى كنيد يعنى جانشين چهارمى را اسم ببريد و او را به مردم معرّفى كنيد ولى به هيچ وجه اسمى از اوّلى و دوّمى و سوّمى نبريد؟! آيا عقلا به شما ايراد نمى گيرند آيا اساسا اين كار صحيح است ؟ گفت :

اگر آن سه جانشينم را مردم به عنوان خليفه ام خودبخود بشناسند و درباره چهارمى ترديد داشته باشند بله من هم اين كار را مى كنم .

گفتم :

اوّلا شما باز هم اين كار را نمى كنيد زيرا در خصوص آن سه نفر كه مردم آنها را به خلافت مى شناسند تـرسـى نـداريـد كـه بگوئيد آنها هم خليفه من هستند بلكه براى تاءييد مردم و دلگرمى آنها آن سه نفر را هم اوّل اسـم مـى بـريـد و چـهـارمـى را هـم مـعـرّفـى مـى كـنـيـد و طـبـعـا مـى خـواسـت " رسـول اكـرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) هم كه عقل كلّ است و از كسى در خصوص آن سه نفر نمى ترسيد و با توجّه به اينكه " پيغمبر" فرد بسيار بليغى است و در مقام بيان است مى فرمود:

" على " ( عليه السّلام ) خليفه چهارم من است و قبل از او " ابى بكر" و " عمر" و " عثمان " خيلفه اند.و ثـانـيا چه دليلى داريد كه اصحاب " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) " ابى بكر" و " عمر" و " عثمان " را به خلافت مى شناختند ولى در خصوص " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) ترديد داشتند.

آيـا شـنـاخـتـن آنـهـا اين سه نفر را به عنوان خلافت مربوط به تعيين " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بـوده كـه مى دانيم احدى از راويان حديث نقل نكرده اند كه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) اين سه نفر را به عنوان خليفه نام برده باشد.و يـا آنـكـه مـربـوط بـه عـلم و تـقـواى زيـاد آنـهـا بـوده كـه مردم آنها را به عنوان خليفه بشناسند و " على بن ابيطالب " را نشناسد كه اين چنين نبوده است .و اگـر شـمـا اصـحـاب " پـيـغـمـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) را ايـن طـور مـعـرّفـى كنيد كه آنها افراد مـفـضـول را بـر فـاضـل تـرجـيـح مـى داده انـد يـا آنـهـا روى هـواى نـفـس كـسـانـى را كـه مايل بوده اند بدون اشاره " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) به عنوان خليفه مى شناختند و به هيچ وجه ارزشهاى اسلامى و عقلى را در نظر نمى گرفته اند به اصحاب آن حضرت توهين فرموده ايد.

در ايـنـجـا عـالم بزرگ مكه سرش را به زير انداخته بود و فكر مى كرد بعد سرش را بلند كرد و گفت :

سؤ ال ديگرى نداريد؟ گفتم :

چرا.

گفت :

چون وقت شما نزديك است تمام شود.

گفتم :

من سؤ الات زيادى دارم پس بايد چه بكنم ؟ گـفـت :

شـمـا كـه فـعـلا در مـكـه هـسـتـيـد بـاز هـم جـلسـاتـى تـشـكـيـل مـى دهـيـم و مسائل را بحث مى كنيم .

گفتم :

اجازه مى فرمائيد كه سؤ ال كوتاه ديگرى بكنم ؟ گفت :

مانعى ندارد.

گفتم :

آيا اجماعى كه براى خلافت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) در روز عيد غدير خم بوجود آمد ارزشش بيشتر بود يا اجماعى كه براى خلافت " ابى بكر" در سقيفه درست شد.

گفت :

در غدير خم اجماع نبود بلكه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) مردم را جمع كرد و پيشنهاد خلافت حـضـرت " عـلى " ( عـليـه السـّلام ) را فـرمـود و بـعـد بـه اخـتـيـار مـردم گـذاشـت كـه اگـر مـايـليـد او را قـبـول كـنـيـد ولى مـردم مـايـل نـبـودنـد و او را قـبـول نـكـردنـد و پـس از وفـات " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) مردم در سقيفه جمع شدند و " ابى بكر" را به عنوان خليفه پذيرفتند.

گـفـتـم :

مـثـل ايـنـكـه شما قصّه غدير خم را درست مطالعه نفرموده ايد زيرا از هيچ كجاى كلمات " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) استفاده نمى شود كه آن حضرت به عنوان پيشنهاد خلافت " على " ( عليه السّلام ) را به مردم معرّفى كرده باشد.

زيرا اگر بگوئيد آن عمل پيشنهاد بوده بايد تمام احكام و معارف اسلام را هم بگوئيد پيشنهاد بوده است .و عـلاوه مـگـر پـيـامـبـرى كـه سخنش وحى است و روى هواى نفس حرف نمى زند اگر چيزى را دستور دهد ولو به صورت پيشنهاد براى مسلمانها امكان دارد كه آن را رد كنند و نظر خودشان را تصويب نمايند.و مـضـافا چه دليلى داريد كه آنها اين دستور را رد كرده اند بلكه بعكس در قضيّه غدير خم همه مورّخين نوشته انـد كـه سـه روز " رسـول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) در آنجا توقّف فرمود تا همه مسلمانها كه به نقلى هـفـتـاد هزار نفر بودند با حضرت " على " ( عليه السّلام ) بيعت كردند و خلافت او را پذيرفتند و اين اجماع كه " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) در ميان آنها بوده و خداى تعالى آن را تاءييد كرده ارزشش بر اجماعى كه آن حضرت در ميان آنها نبوده و معلوم نيست كه خدا آن را تاءييد كرده باشد چندين برابر بيشتر است .

عـالم بـزرگ مـكه گفت :

بهترين دليل بر آنكه خلافت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) را آنها رد كرده اند همين است كه آنها " ابى بكر" را به جاى " على " ( عليه السّلام ) برگزيده اند.

گفتم :

آيا آنها كار خوبى كرده اند؟ گفت :

نمى توانيم بگوئيم كه همه اصحاب " پيغمبر" كارى را كه كرده اند بد بوده است .

گـفـتـم :

مـى تـوانيم بگوئيم كه همه اصحاب پيغمبر با خود آن حضرت در روز غدير كارى را كه كرده اند بد بوده است ؟ شـمـا يـا بـايـد بـگـوئيـد هـر دو عـمـل كـار خـوبـى بـوده و يـا يـكـى از ايـن دو عـمـل بـد بـوده و ديـگـرى خـوب بـوده اسـت در ايـن صـورت اگـر بـگـوئيـد هـر دو عـمـل خـوب بـوده بـه مـحـال و جـمـع بـيـن ضـدّيـن مـعـتـقـد شـده ايـد و اگـر بـگـوئيـد عـمـل " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) و اصحابش در روز غدير خم ناصحيح بوده علاوه بر آنكه عصمت " رسـول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) و تصديق خدا از آن حضرت را منكر شده ايد همه اصحاب " پيغمبر اكرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) را هـم رد كـرده ايـد و اگـر بـگـوئيـد عـمـل اصـحـاب " پـيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) در سقيفه مردود است تنها اصحاب " پيغمبر اكرم " را رد كرده ايد كه تازه به همين موضوع هم لازم نيست ملتزم بشويم ؟ گفت :

يعنى چه كه به همين موضوع هم لازم نيست ملتزم بشويم ؟ گفتم :

يعنى در سقيفه همه اصحاب " رسول اكرم " جمع نشده بودند يعنى اگر بخواهيم اين گونه اجتماعات را تـقـسـيـم كـنـيـم بـايـد بـگـوئيم يك وقت هست كه گروهى يا اهل مكتبى و يا جمعى بر چيزى اجماع كرده اند اين در صورتى است كه همه افراد آن حزب و مكتب و در اسلام همه مردم مسلمان آن زمان متّفقا بدون آنكه حتّى يك نفر آنها مخالف باشد راى به چيزى بدهند.

مثلا در مساءله مورد بحث همه مردم مسلمان راى به خلافت " ابى بكر" بدهند. و يك وقت هم هست كه اين اجماع تحقّق پـيـدا نـمـى كـنـد بـلكه اكثريّت به چيزى راى داده اند اين را راى اكثريّت مى گويند اين در صورتى است كه اقلّيّتى با مساءله مخالف باشند.و يك وقت اكثريّت با آن موضوع مخالفند كه طبعا در اينجا مى گويند به فلان چيز اقلّيتى راى داده اند.

حالا اگر همه مردم مسلمان به خلافت " ابى بكر" راى داده بودند و اجماع شده بود اوّلا نمى خواست در سقيفه اين اجـمـاع برقرار شود زيرا سقيفه يعنى " محلّ سقف دار" واضح است كه يك چنين جائى براى اجتماع همه مردم مسلمان خيلى كوچك است .

بـلكـه بـراى اكـثـريـّت مـسـلمـانـهـا و حـتـّى بلكه براى اقلّيت آنها محلّ سقف دارى كه آن زمانها با چوب و خاك و گِل درست مى كرده اند جز چند نفرى بيشتر نمى توانستند در آن جمع شوند.

چنانكه مورّخين هم افرادى را كه در سقيفه جمع بودند بيشتر از ده نفر ننوشته اند پس چگونه مى توانيم اجتماع ده نفر را اجماع مسلمانها بدانيم ؟ بـنـابـرايـن عـلاوه بـر آنكه مردم مسلمان بر خلافت " ابى بكر" اجماع نكرده بودند اكثريّت هم نداشتند و بلكه اقلّيت قابل توجّهى هم در مقابل تعداد زياد مسلمانها در آن روز نبوده است .

عالم بزرگ مكه نگاهى به ساعتش كرد و گفت :

چون من در اين ساعت به ديگران هم وقت داده ام و شما هنوز در مكه خواهيد بود اگر مايل باشيد شبها در مسجدالحرام يكى دو ساعتى كه بين نماز مغرب و عشا وقت است در فلان مكان با هم مى نشينيم و بقيّه مطالب را بحث مى كنيم .

گفتم :

بسيار خوب انشاءاللّه خدمت مى رسم و آن جلسه را ترك كردم .

شب شد قبل از نماز مغرب به مسجدالحرام رفتم و يك طواف مستحبّى كردم هنوز چند دقيقه اى به نماز مغرب مانده بود كه به محلّ موعود رفتم . او هنوز نيامده بود ولى جائى را در صفوف جماعت براى او نگه داشته بودند.

يـكـى دو نـفـر از علمائى كه مرا صبح در ملاقات با او ديده بودند آنجا بودند من به آنها سلام كردم آنها جواب دادنـد و بـا ايـنكه جايشان در مضيقه بود به من جا دادند و گفتند:

امروز پس از رفتن شما آقاى ... خيلى از ادب و صفا و علاقه شما به كسب معلومات تعريف مى كرد.

من به آنها گفتم :

حسن ظنّ ايشان بوده است .

در هـمين بين او آمد و در جاى مخصوص خود نشست و اظهار محبّت هم به من نمود و ضمنا اشاره كرد كه من در كنار او بنشينم .

يك نفر از شاگردان او كه پهلوى او نشسته بود ناچار شد به صف ديگر برود و جاى خودش را به من بدهد من نمى خواستم اين زحمت را به او بدهم ولى چون استاد و رئيس آنها اين را مى خواست ناچار او هم رضايت داشت و من هم در آنجا نشستم و با يكديگر پشت سر امام جماعت مسجدالحرام نماز مغرب را خوانديم .

بعد از نماز به من گفت :

حالا اگر سؤ الاتى داريد بپرسيد و از اين موقعيّت استفاده نمائيد.

حضرت مهدى روحى فداه

گفتم :

سؤ ال ديگر من اين است كه آيا شما درباره حضرت " مهدى " ( عليه السّلام ) نظرتان چيست ؟ گـفـت :

در " رابـطـه عـالم اسـلامى " با حضور خود من اين مساءله مطرح شد و جوابى را كه كلّيه علماء موجود در " رابـطـه عـالم اسـلامـى " به يك مرد " كينيائى " كه سؤ ال را مطرح كرده بود داده بودند نزد من موجود است كه اگـر فـرامـوش نـكـردم فـردا شـب عـيـن آن سـؤ ال و جـواب را بـراى شـمـا خـواهـم آورد و او بـه ايـن وعـده عمل كرد و فردا شب فتوكپى آن سؤ ال و جواب را براى من آورد.

تـوضـيـح آنـكـه مـا در كـتـاب " مـصـلح غـيـبـى " صـفـحـه 63 خـلاصـه ايـن سـؤ ال و جواب را نوشته ايم و لذا دوباره در اينجا تكرارش نمى كنيم .

بـالاخـره او اعـتـقـاد داشـت كـه حـضـرت " مـهـدى " ( عـليـه السـّلام ) در آخـرالزّمـان خـواهـد آمـد و دنـيـا را پـر از عـدل و داد خـواهـد كـرد ولى درباره اينكه او آيا زنده است و فرزند " امام حسن عسكرى " ( عليه السّلام ) است مردّد بـود، كـه بـا خـلاصه اى از مطالبى كه در كتاب " مصلح غيبى " نوشته ام او را از اين ترديد در آن شب بيرون آوردم .

(كـسـانـى كـه مـايـلنـد مـشـروح ايـن خـلاصـه را بـخـوانـنـد از خـوانـدن كتاب " مصلح غيبى " كه پاسخ هفتاد سؤ ال درباره " امام عصر" ارواحنا فداه است غفلت نفرمايند).

شـب اوّل بـيـشـتـر از ايـن ، فـرصـت بـحـث نـبـود و نـمـاز عشا بر پا شد و طبعا بعد از نماز هم او مى خواست به منزل برود و لذا با من خداحافظى كرد و رفت .

شـب دوّم بـه هـمـان تـرتـيـب ، باز من قبل از مغرب به مسجدالحرام رفتم ولى آنهائى كه براى عالم بزرگ مكه جـائى مـى گـرفـتـنـد بـه خـاطـر آنـكـه بـاز بـه سـرنـوشـت شـب قبل مبتلا نشوند براى من هم احتياطا جائى گرفته بودند كه من آنجا نشستم .

عـالم بـزرگ مـكـه اوّل مـغـرب آمـد نـمـاز مـغـرب را خـوانـديـم او فـتـوكـپـى سـؤ ال و جـواب " رابـطـه عالم اسلامى " را به من داد و سپس گفت :

سؤ الاتت را بپرس زيرا من خيلى از اين طرز سؤ ال و جـواب كـه در ايـن چند جلسه با هم داشتيم خوشم آمده ، شما همان گونه كه " على " ( عليه السّلام ) فرموده " بـراى چـيـز فـهـمـيـدن سـؤ ال بـكـنـيـد" سـؤ ال مـى كـنـيـد نـه بـراى مـراء و جدال كه در اسلام حرام است و متاءسّفانه اكثر اهل بحث به آن مبتلا هستند.

گفتم :

از لطفتان متشكّرم اميد است بتوانم از اخلاق و معلومات شما بيشتر استفاده كنم .

فـضـائل

اهل بيت ( عليهم السّلام ) " سـؤ ال ديـگـرم ايـن اسـت كـه :

آيـا سـوره مـبـاركـه " دهـر" كـه در شـاءن اهـل بـيـت عـصـمت و طهارت يعنى حضرت " على " ( عليه السّلام ) و " فاطمه زهراء" ( سلام اللّه عليها ) و حضرت " امـام حـسـن " و " امام حسين " ( عليهما السّلام ) نازل شده مايه امتيازى براى آنها بر سائر صحابه بوده است يا خير؟ گفت :

بدون ترديد، زيرا خداى تعالى در اين سوره خلوص و اخلاص آنها را تصديق كرده و ايثار و گذشت آنها بـه حـدّى بـوده كـه طـبـق روايـات كـثـيـره كـه در كـتـب تـفـسـيـر نـقل شده حضرت " حسن " و " حسين " مريض شدند " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) و جمعى از صحابه از آنها عيادت كردند حضرت " على " ( عليه السّلام ) و مـادرشـان " فـاطـمـه " و خـادمـه آنـهـا " فـضّه " نذر كردند براى سلامتى آنها سه روز روزه بگيرند حضرت " اميرالمؤ منين " ( عليه السّلام ) سه صاع جو قرض كرد كه با آن افطار كنند و حضرت " فاطمه زهراء" ( سلام اللّه عـليـهـا ) شـب اوّل يك صاع آن را آرد كرد و پنج قرص نان تهيّه فرمود وقتى " على " ( عليه السّلام ) نماز مـغـرب را خـوانـد و بـراى افـطـار نـشـسـت مـسـكـيـنـى بـه درِ خـانـه آنـهـا آمـد و سـؤ ال كرد هر يك از آنها نانشان را به مسكين دادند و خودشان چيزى نخوردند.

روز دوّم روزه گرفتند و باز وقت افطار يتيمى درِ خانه شان آمد و از آنها غذا خواست باز هر يك از آنها نان خود را به يتيم دادند.

روز سـوّم هـم روزه گـرفتند و باز وقت افطار همين كه مى خواستند افطار كنند اسيرى به درِ خانه آنها آمد و از آنها چيزى خواست باز روز سوّم آنها تمام پنج قرص نان خود را به او دادند.

در ايـنـجـا اين سوره مباركه در شاءن " على " و " فاطمه " ( عليهما السّلام ) و " حسن " و " حسين " ( عليهما السّلام ) نازل شد و خداى تعالى آنها را با بهترين مدائح ستود.و ترديدى نيست كه اينها با اين فضيلت بر سائر صحابه برترى داشته اند.

گفتم :

ممكن است بفرمائيد چه فضائلى را خدا در آيات اين سوره براى آنها اقرار كرده است ؟ گفت :و اضح است و چون من قبلا فكرش را نكرده بودم ، حالا آيات را مى خوانيم تا ببينيم چه فضائلى را خدا در اين آيات براى آنها ذكر كرده است .

گفتم :

متشكّرم .

او شروع كرد از اوّل سوره " دهر" يك يك آيات را خواند تا رسيد به اين آيه " اِنَّ الاَْبْر ارَ" .

گفت :

اوّل آنكه خدا آنها را به وصف نيكى و نيكوئى و به اصطلاح خوبى مطلق ياد كرده و نام آنها را " ابرار" گذاشته است .

دوّم :

آنكه قطعا در قيامت وارد بهشت مى شوند و از چشمه آبى كه بندگان خدا مى خورند آنها هم مى آشامند.

گـفـتـم :

آيـا ايـن شـهادت از خداى تعالى درباره افراد معيّن كه هنوز مى خواهند در دنيا زندگى كنند بخصوص مـثـل حـضـرت " حـسـيـن بـن عـلى " ( عـليـه السـّلام ) كـه طـفـل اسـت دليـل بـر عـصـمـت و يـا لااقـل تـرك گـنـاه كـبـيـره اى كـه سـبـب هـبـط اعمال نيك آنها بشود نيست .

گفت :

چرا استفاده خوبى شما از اين آيه كرديد.

سـوّم :

آنـكـه خـداى تـعـالى آنـهـا را بـه وصـف وفـادارى و مـتعهّد بودن توصيف كرده كه مى فرمايد:

" يُوفُونَ بـِالنَّذْرِ" و اگـر كـسـى را خـدا در قـرآن بـه وصـفى مدح كند او را به اين وصف معرّفى كرده و دوام و بقاء اين حالت را براى او تا وقتى در دنيا هست اثبات فرموده است .و بـالاخره به مردم مسلمان تا روزى كه قرآن در بين مردم هست يعنى تا روز قيامت اطمينان داده كه اين افراد متعهّد و وفادار و مسئولند.

چـهـارم :

آنـكه خداى تعالى با كلمه " يَخ افُونَ" آنها را متّصف به صفت خوف و ترس از خدا و روز قيامت معرّفى كرده و كسى كه حقيقتا از خدا و روز قيامت بترسد حتّى كار مكروه هم نمى كند.

پـنـجـم :

خـداى تعالى آنها را به صفت جود و سخاوت كه يكى از صفات ممتازه بشريّت است و در هر كه بيشتر اين صفت وجود داشته باشد انسان تر و يا دورتر از صفات حيوانى است معرّفى فرموده و با كلمه " وَ يُطْعِمُونَ الطَّع امَ" اين معنى را اثبات كرده است .

شـشـم :

آنـكـه بـا كـلمه " عَلى حُبِّه " آنها را به صفت محبّ خدا بودن كه بزرگترين امتياز و فضيلت يك مرد با ايمان است توصيف فرموده است .

هـفـتم :

آنكه اگر در سراسر قرآن تحقيق كنيم صفتى بهتر و بالاتر از خلوص و اخلاص ديده نمى شود و خداى تعالى آنها را به اين صفت معرّفى كرده و با جمله " لِوَجْهِ اللّ هِ" اين معنى را براى آنها اثبات فرموده است .

هشتم :

آنكه آنها در روز قيامت حساب و فشارهاى روز رستاخيز را ندارند و بلكه با كلمه :

" فَوَقي هُمُ اللّ هُ شَرَّ ذ لِكَ الْيَوْمِ وَ لَقيّ هُمْ نَضْرَةً وَ سُرُورًا" در آن روز روى خندان و دلى شادمان هم خواهند داشت .

نـهـم :

آنـكـه خـداى تـعـالى بـا كـلمـه " وَ جـَز اهـُمْ بـِم ا صـَبـَرُوا" آنـهـا را بـه بـردبـارى و تحمّل مشقّات و صبر در راه رسيدن به هدف متّصف كرده است .

دهـم :

آنـكـه خـداى تـعالى بهشت را جايگاه آنها قرار داده و تمام نعمتهاى بهشتى را كه مفصّلا پروردگار در اين سوره بيان مى كند مختصّ آنها قرار داده است .

يـازدهـم :

آنـكـه خـداى تـعـالى از زحـمـات آنـهـا تـشـكـّر كرده و با كلمه " سَعْيُكُمْ مَشْكُورًا" الطافش را به آنها تكميل فرموده است .

/ 28