بیشترلیست موضوعات آغاز سفر سرگذشت عجيب يك كور در سوريه سخاوت شيعيان شهر حلب قضيّه عالم سنّى زيارت حضرت زينب ( سلام اللّه عليها ) در خواب مقام و مشهد راس الحسين ( عليه السّلام ) غار اصحاب كهف حجر بن عدى لبنان و بيروت حجاز يا عربستان سعودى بحث با شرطه پسرك نخاولى مساجد سبعه باغ سلمان قصّه اجنه برگشت به سرگذشت سفر مدفن دندانهاى پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) احرام از مدينه مسجد شجره شهر مكّه شبهاى مكّه على ( عليه السّلام ) افضل است على ( عليه السّلام ) خليفه بلافصل است حضرت مهدى روحى فداه فـضـائل سيصد آيه در شاءن على ( عليه السّلام ) معاويه چگونه است ؟ خواب خوب اماكن مقدّسه مكه قبرستان ابوطالب ( عليه السّلام ) غار حرا مسجد جن پاورقي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
و قـتى كلمه " غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَالضَّّالّي نِ" را در سوره حمد در نمازهاى يوميه تلاوت مى كند متوجّه مى شـود كه بايد از كسانى كه خدا به آنها غضب كرده تبرّى نمود و از راههائى كه آنها ممكن است به انسان ارائه دهند دورى كرد و پيرو گمشدگان وادى ضلالت و دنياپرستان نبود و بلكه بايد از آنها بيزار بود.ايـن سـوره را كه در اوّل نماز مى خوانيم بوسيله آن برنامه زندگى بدستمان مى آيد و طبعا با توجّه به معنى آن مـى دانـيـم كـه در شـبـانـه روز چـه بايد بكنيم بلكه حتّى در خود نماز يعنى در قسمتهاى بعدى نماز به اين برنامه به طور مختصر عمل مى كنيم و به اين وسيله زندگى روزانه خود را تمرين مى نمائيم .يكى از جوانها كه از ابتداء بهتر از ديگران گوش مى داد و معلوم بود از سخنان من استفاده كرده گفت :ممكن است اين مطلب را بيشتر شرح بدهيد.گفتم :خوب دقّت كنيد؟ وقتى " اللّه اكبر" مى گوئيم و به ركوع مى رويم آيا معنيش غير از اين است كه در ضمن آنـكـه بـا كـلمه " اللّه اكبر" عجز و ناتوانى خود را پس از توصيف و تعظيم پروردگار اظهار مى كنيم بوسيله ركوع و كلمه " سُبْح انَ رَبِّىَ الْعَظي مِ وَ بِحَمْدِهِ" در ركوع پاسخ " اَلْحَمْدُلِلّ هِ رَبِّ الْع الَمي نَ" را كه در سوره حمد به ما دستور داده شده مى گوئيم .بـه عـبـارت واضـحـتـر چـون سـوره حمد جزء قرآن است و ما بايد آن را به عنوان كلام خدا بخوانيم و در حقيقت آن دسـتـورالعـمـلى اسـت كـه خـدا بـه مـا داده اسـت و مـا بـايـد در شـبـانـه روز بـه آن عمل كنيم ؟ وقـتـى در آن مـى خـوانـيـم :" اَلْحـَمـْدُلِلّ هِ رَبِّ الْع الَمـي نَ" يـعـنـى هـمـه سـتـايـشـهـا مـال خـدا است و بايد او را آنچنان كه هست توصيف كنيم با كلمه " اللّه اكبر" اظهار مى كنيم كه چون خدا بزرگتر از آن است كه به وصف بيايد اظهار عجز و ناتوانى از توصيف او مى كنيم و سپس به قدر وسع تا كمر براى عظمت پروردگار خم مى شويم و مى گوئيم :" سُبْح انَ رَبِّىَ الْعَظي مِ وَ بِحَمْدِهِ" .يـعـنـى مـنـزّه اسـت پـروردگـار مـن از ايـنـكـه مـن و امـثـال مـن او را وصـف كـنـنـد و تـمـام خـضـوع و خـشوع و كرنش مال او است .در حـقـيقت اين عمل يعنى ركوع و ذكر ركوع پاسخ نيمه اوّل سوره حمد است سپس سر از ركوع بر مى داريم و مى گوئيم :" سَمِعَ اللّ هُ لِمَنْ حَمِدَه " .ايـنـجـا شخص نمازگزار متوجّه اين معنى مى شود كه خداى تعالى ستايش و كرنش او را ديده و شنيده و لذا نبايد بـه اين خضوع و خشوع در مقابل عظمت پروردگار اكتفاء كند كه بلافاصله مى گويد " اللّه اكبر" يعنى خدا با عـظـمـت تـر و بـزرگـتـر از اين است كه با اين مقدار از تعظيم و توصيف حقّش اداء شود و فورا به فروتنى و خـضوع بيشترى مى پردازد و خود را به خاك مى اندازد و بهترين مواضع بدنش را كه پيشانى او است بر پست ترين چيزهائى كه از نظر قيمت و ارزش در زمين وجود دارد يعنى " خاك " مى گذارد و كلمه بالاترى را براى ذكر سجده انتخاب مى كند و مى گويد:" سـُبـْح انَ رَبِّىَ الاَْعـْلى وَ بـِحـَمـْدِهِ" يـعـنـى مـنـزّه است پروردگار من كه اعلى و بالاتر از هر تصوّرى است با كرنشى كه از آن بيشتر تصوّر ندارد.سپس سر را از سجده بلند مى كند ولى باز به فكر آنكه اين گونه خضوع و تواضعها لايق عظمت پروردگار عـالمـيان نيست مى افتد و مى گويد:" اللّه اكبر" و از اين نحوه خضوع كه كرده با ذكر " اَسْتَغْفِرُاللّ هَ رَبّ ى وَ اَتـُوبُ اِلَيـْهِ" اسـتـغـفـار مـى كـنـد و خـود را عـاجـز و نـاتـوان در مـقابل عظمت حضرت حق مى بيند ولى چه كند كار ديگرى نمى تواند انجام دهد جز آنكه همان كار را تكرار نمايد و بـاز بـا تـوجـّه بـيـشـتـر هـمـان عـمـل اوّل يـعـنـى " سـجـده " را تـكـرار مـى كـنـد امـّا در هـمـه حـال با كلمه " اللّه اكبر" عجز و ناتوانى خود را در مقابل عظمت حضرت حق ابراز مى نمايد و خود را كاملا ناچيز مـى بـيند و هيچ راهى جز بندگى و خضوع تا جائى كه برايش ميسّر است پيدا نمى كند و لذا باز دوباره همان اعـمـال را تـكـرار مـى كـنـد و ركـعـت دوّم را مـى خـوانـد و بـه ايـن وسـيـله عـلاوه بـر آنـكـه مـطـالب قـبـل را در وجـود خـود بـيـشـتـر تـثـبـيـت مـى كـنـد عـجـز و نـاتـوانـى خـود را هـم از عمل ديگرى كه بهتر بتواند حقّ ستايش پروردگار را انجام دهد اظهار مى نمايد.و كـامـلا خـود را بـيـچـاره مـى بـيـنـد و عـاقـبـت بـه دسـتـورالعـمـلى كـه در اوّل نماز بوسيله سوره حمد دريافت كرده مى پردازد و مشغول تشهّد مى شود و لذا ابتداء در تشهّد حمد خدا را مى كـند و سپس طبق دستورى كه در سوره حمد گرفته خدا را به بهترين و بالاترين صفات كه وحدانيّت او باشد توصيف مى كند و به اين وسيله پروردگار متعال را به عنوان آنكه :تنها او ربّ العالمين است .تنها و مستقلاّ او رحمن و رحيم است .تنها او مالك يا فرمان فرماى روز دين است .تنها بايد او را عبادت و بندگى نمود.تنها بايد از او كمك و يارى گرفت معرّفى مى نمايد و مى گويد:" اَشْهَدُ اَنْ لا اِل هَ اِلا اللّ هُ وَحْدَهُ لا شَري كَ لَهُ" .سـپـس بـايـد اعـتـقـاد خـود را در خـصـوص راه راسـت و صـراط مـسـتـقـيـم كـه بـه اجـمـال دسـتـور داده شـده و مـا بـايـد هـدايـت بـه سـوى آن را از خدا بخواهيم ظاهر كنيم و ضمنا مى دانيم كه تنها الگـوى راه راسـت و صـراط مـسـتقيم كه هم قول و هم فعل و هم سكوتش صراط مستقيم است و بايد در تمام كارها صددرصد از او پيروى نمود، حضرت " خاتم انبياء" ( صلّى اللّه عليه و آله ) است .لذا بـا ايـن الفـاظ " وَ اَشـْهـَدُ اَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ" كه به خاطر شهادت به عبوديّتش خود را به پيروى از اعـمـالش و بـه خـاطـر شـهادت به رسالتش خود را به پيروى از دستوراتش ملزم مى كنيم و به اين وسيله به صراط مستقيم هدايت مى شويم .و سپس به خاطر آنكه محمّد و آل محمّد ما را به سعادت هدايت كرده اند از خدا طلب رحمت خاصّه اى را براى آنها مى كـنـيـم و بـه ايـن وسـيـله اظـهـار عـلاقـه و مـحـبـّت بـه آنـهـا مـى نـمـائيـم و بـالاخـره در حـالى كـه خـود را در مـقـابل اين صراط مستقيم يعنى حضرت " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) تسليم نموده و درود خود را نثار او و بندگان صالح خدا و فرزندانش كه همه در صراط مستقيم اند مى نمائيم ، از نماز خارج مى شويم .ايـن بود مختصرى از معنى و فلسفه نماز كه قطعا اگر يك مرتبه با اين توجّه نماز خوانده شود سعادت دنيا و آخرت انسان تاءمين مى گردد.آنـهـا از مـن تـشـكـّر كـردنـد و چـون مـن مـى خـواسـتـم قـبـل از ظـهـر بـه حـرم مـطـهـّر حـضـرت " رسـول اكـرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بروم از جا حركت كردم و از آنها خداحافظى نمودم و حدود دو ساعت به ظـهـر بـود كـه وارد " مـسـجـدالنـّبـى " شـدم پـس از زيـارت كـه يـك سـاعـت طـول كـشـيـد حـدود يـك سـاعـت بـه ظـهـر بـود كـه پـيـش روى مـبـارك " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) نشسته بودم .و چـون روز جـمـعه بود اهل سنّت صفوف جماعت را بسته و در قسمت پيش رو، پشت به ضريح مقدّس و رو به قبله نـشسته بودند و منتظر اذان ظهر بودند و من كه برخلاف آنها يعنى پشت به قبله و رو به ضريح نشسته بودم ، " مفاتيح الجنان " را باز كردم و مشغول " دعاء ندبه " شدم ولى طبعا آنها در صف جماعت جاى مرا باقى گذاشته بـودنـد يـعنى همان جائى كه نشسته بودم در مقابلم كسى ننشسته بود و آنها گمان مى كردند كه من براى نماز در آنجا خواهم نشست .مـن اگـر چـه " دعـاء نـدبـه " را آهـسـتـه مـى خواندم ولى حال خوبى در وسطهاى " دعاء ندبه " پيدا كرده بودم ، گريه اى دست داده بود و در فراق " امام عصر" (عجّل اللّه تعالى له الفرج ) اشك مى ريختم .در مـقـابـلم طـرف راسـت يـك نـفـر سـودانـى نـشـسـتـه بـود و طـرف چـپ يـك نـفـر مـصـرى كـه مشغول خواندن قرآن بود نشسته بود.مـرد سـودانى به من نگاه مى كرد و از حال توجّه من تعجّب مى نمود، كم كم دلش طاقت نياورد و از اين طريق (كه گـفـت :و قـت نـمـاز نـزديـك مـى شـود برخيز و جاى خودت بنشين و الاّ جاى شما را مى گيرند) خواست با من حرف بزند.مـن اشـكـم را پـاك كردم و اگر چه دوست نداشتم در وسط " دعاء ندبه " با كسى حرف بزنم ولى در اينجا ديدم بـايـد جـواب ايـن مـرد را بـدهـم لذا بـه او گـفـتـم :مـن در ايـنـجـا چـون پـشـت بـه قـبـر مـطـهـّر حـضـرت " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است نمى شينم هر كس مى خواهد در آنجا بنشيند مانعى ندارد.سودانى گفت :اگر اينجا پشت به قبر مطهّر حضرت " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است ولى رو به خدا است و خدا بالاتر از " پيغمبر اسلام " ( صلّى اللّه عليه و آله ) مى باشد.گـفـتـم :اوّلا هر كجا رو بگردانى خدا همانجا است و او جهت خاصّى ندارد.((42))بلكه رو به قبله و كعبه خواهيم بـود و مـا مـى تـوانيم در اين مسجد جائى بنشينيم كه رو به قبله باشد و پشت هم به مرقد مطهّر حضرت " خاتم الانبياء" ( صلّى اللّه عليه و آله ) نباشد.او خـوشش آمد و با علاقه اى كه اظهار مى كرد و مكرّر مى گفت :" طيّب " يعنى بسيار خوب ، او هم از جا برخاست و رو بـه ضـريـح و پشت به قبله پهلوى من نشست و ضمنا سرش را نزديك صفحات مفاتيح آورد تا ببيند من چه مى خوانم كه اين قدر اشك مى ريزم .من هم در " دعاء ندبه " به اين جملات رسيده بودم :" اين قاصم شوكة المعتدين اين هادم ابنية الشّرك و النفاق " .يـعـنـى :كـجـا است آن كسى كه شوكت و قدرت متجاوزين را بشكند كجا است كسى كه بناى شرك و نفاق را خراب كند.او از مـن سـؤ ال كـرد:ايـن محبوبى كه از او جستجو مى كنى و آرزوى ملاقاتش را دارى و او را تا اين حد قدرتمند مى دانى كيست ؟ گـفـتـم :شـمـا چـطـور مـسـلمـانـى هـسـتـيد كه حضرت " مهدىّ منتظر" (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) را نمى شناسيد؟ گفت :مى بخشيد من كه عالم نيستم و علماء ما هم او را درست معرّفى نكرده اند لذا من اجمالا اسم او را شنيده ام و مى دانم كه او در آخرالزّمان مى آيد و دنيا را پر از عدل و داد مى كند ولى مگر او زنده است كه شما تقاضاى ملاقات او را داريد؟ مـن در ظـرف مـدّت كوتاهى خلاصه اى از استدلال وجود مقدّس آن حضرت را كه در كتاب " مصلح غيبى " مفصّلش را نوشته ام به او گفتم او خوشحال شد و لذا بقيّه " دعاء ندبه " را با گريه و اظهار علاقه به آن حضرت با من خواند.در ايـن مـدّت آن مـرد مـصـرى كـه بـعـدا مـعـلوم شـد از عـلمـاء مـتـعـصـّب اهـل سنّت است قرآن مى خواند ولى به حرفهاى ما هم گوش مى داد و گاهى سرش را بلند مى كرد و با بغض و صورت درهم كشيده اى به من نگاه مى كرد.بعد از " دعاء ندبه " آن مرد سودانى به من گفت :شما چه مذهب داريد؟ گفتم :شيعه هستم .ضمنا من مقيّد بودم كه هر وقت مى خواهم بدون تقيّه خود را معرّفى بكنم بگويم " شيعه " هستم زيرا مكرّر اتّفاق افـتـاده بـود كـه وقتى مى گفتم من جعفرى هستم آنها ولو آنكه بهتر اين نام را مى شناختند ولى گمان مى كردند هـمان طورى كه آنها " حنفى " يا " مالكى " و يا " حنبلى " و " شافعى " هستند من هم " جعفرى " مى باشم و در مساءله خلافت با آنها اختلافى ندارم لذا وقتى حال و حوصله بحث كردن را داشتم مى گفتم شيعه هستم تا طرف را وادار به تحقيق و سؤ ال كنم .در ايـنـجـا هم حوصله بحث كردن را داشتم بخصوص كه مى ديدم او يك مرد خوش باطن و با حقيقتى است مى خواهد چيزى ياد بگيرد.لذا او پرسيد:شيعه چه مذهبى است ؟ گـفـتـم :مـا مـعـتـقـديـم كـه بـعـد از " پـيـامـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) خـليـفـه بـلافصل آن حضرت " على بن ابيطالب " اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) است و ما چون از او پيروى مى كنيم نام ما را خدا و رسول و اصحاب و تابعين شيعه گذاشته اند.در ايـنـجـا آن عـالم مـصـرى نـگـاه تـنـدى بـه مـن كـرد و مـى خـواسـت چـيـزى بـگـويـد كـه بـاز خـود را كنترل كرد و منتظر شد ببيند عاقبت كار به كجا مى كشد.سودانى گفت :شما همان فرقه جعفرى هستيد؟ گـفتم :بله ما معتقديم كه بايد خلفاء " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) را خدا و رسولش انتخاب كنند و طـبـق دهـهـا حـديـث و آيـات زيـادى از قـرآن خداى تعالى حضرت " على بن ابيطالب " و يازده فرزندش را براى جانشينى " پيامبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) انتخاب فرموده است .باز آن مرد مصرى نگاه تند ديگرى به من كرد و اين دفعه را اگر مى توانست مى خواست سر از بدن من جدا كند ولى باز هم خود را كنترل كرد و مشغول خواندن قرآن شد.آن مـرد سـودانـى گـفـت :اجـازه بـفـرمـائيـد قـبـل از آنـكـه وارد بـحـثـهـاى اسـاسـى بـشـويـم مـن دو سـؤ ال از شما بكنم و شما جواب مرا بگوئيد پس از آن به مطالب ديگر بپردازيم .گفتم :بپرس .گـفـت :مـن در پـايـتـخـت سـودان (خـارطوم ) زندگى مى كنم علماء ما كه متاءسّفانه با دولت دست نشانده سودان هـمـكارى مى كنند و كاملا قدرتمندند ما را ممنوع كرده اند كه با " جعفريها" تماس بگيريم ولى صداى اذان آنها را از بـلنـدگـو مى شنويم . سؤ ال من اين است كه چرا شما برخلاف همه مسلمانها سه نوبت نماز مى خوانيد با آنكه همه مى دانيم بايد پنج نوبت نماز خواند؟! گفتم :به شما چه كسى گفته كه شيعه سه نوبت نماز مى خواند؟ گـفـت :مـن خودم در " خارطوم " مى بينم كه آنها سه نوبت بيشتر اذان نمى گويند يكى صبح و يك مرتبه ظهر و يـك مـرتـبـه اوّل مغرب امّا براى نماز عصر و عشاء آنها اذان نمى گويند پس قطعا نماز هم بيشتر از سه نوبت نمى خوانند.گـفـتـم :مـتـوجّه شدم درست است " شيعه " سه مرتبه براى نماز به مسجد مى روند و سه مرتبه اذان براى جمع شدن مردم مى گويند ولى پنج نماز را در آن سه وقت مى خوانند. يعنى نماز عصر را همان ظهر كه به مسجد مى رونـد بـعـد از نـمـاز ظهر بلافاصله مى خوانند و نماز عشا را هم بعد از نماز مغرب بلافاصله مى خوانند و لذا چـون بـيـشـتـر از سه مرتبه اذان اعلامى براى اين پنج نماز لازم نيست آنها به سه مرتبه اذان اكتفاء مى كنند و شما كه از دور تنها صداى اذان آنها را مى شنويد گمان كرده ايد كه آنها فقط سه نوبت نماز مى خوانند.گـفـت :حـالا شـمـا چـرا برخلاف سيره مسلمانها نماز عصر را بعد از نماز ظهر و نماز عشاء را بعد از نماز مغرب بلافاصله مى خوانيد بهتر اين نيست كه نماز عصر را همان عصر و نماز عشاء را هم در وقت خودش بخوانيد.گفتم :خير بلكه بهتر اين است كه همه مسلمانها به " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) اقتداء كنند و همان طـورى كـه آن حـضـرت گـاهـى بـيـن ظـهر و عصر و بين مغرب و عشاء را جمع مى كرد و گاهى هم با فاصله مى خـوانـده مـا هـم اگـر دوسـت داشـتـه بـاشـيـم آنـهـا را بـا هـم بـخـوانـيـم و اگـر هـم مايل بوديم آنها را جداى از هم بخوانيم .گفت :شما دليل داريد كه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) گاهى آنها را با هم جمع مى كرده است ؟ گـفـتـم :بـله در كـتـب شـيـعـه احـاديـثـى وارد شده كه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) و " ائمّه اطهار" و " اهـل بـيـت پـيـغـمـبـر" ( عليهم السّلام ) اين كار را مى كرده اند ولى چون شما سنّى هستيد و ممكن است بگوئيد كتب شـيـعـه بـراى مـن مـدركـيـّت نـدارد مـن از صـحـيـح تـريـن كـتـب اهـل سـنـّت بـراى شـمـا دليل مى آورم و آن كتاب " صحيح بخارى " است كه بعد از قرآن از نظر شما صحيح ترين كتابها است .در ايـنجا آن مرد مصرى كه قبلا گفته بودم نتوانست طاقت بياورد و به من از جهات مختلفى با لحن بسيار تندى اشكال كرد.اوّل آنـكـه گـفـت :مـذهـب شما در عالم اسلام رسميّت ندارد و شما چه ارزشى داريد كه در اجتماع مسلمين اظهار وجود كنيد! من با كمال ملايمت گفتم :شما مطالب شيعه را بررسى كرده ايد و درباره مذهب آنها اطّلاعى داريد؟ گفت :نه ، احتياج نيست آنها آن قدر ارزش ندارند كه انسان درباره مذهبشان تحقيق كند! (در ايـن بين مسلمانهائى كه در صف جماعت نشسته بودند همه متوجّه او شدند و به او اعتراض مى كردند و از طرز حرف زدن او و بى ادبيهايش ناراحت بودند و او ادامه مى داد).كه تو چه حقّى دارى كه به روايات براى اعمال عباديت استدلال كنى مگر تو مجتهدى ؟ ايـنـجـا راسـت مـى گـفـت غـيـر از مـجـتـهـد كـسـى ديـگـر حـقّ نـدارد در احـكـام اسـلام بـه آيـات قـرآن و روايـات استدلال كند.و لى مـن كه مى دانستم منظور او چيز ديگرى است گفتم :اوّلا مذهب ما و رئيس مذهب ما كه قطعا در علم و دانش بالاتر از مجتهدين شما است اين حكم را داده و اجازه فرموده است كه ما بين دو نماز را جمع كنيم و ثانيا چه مانعى دارد كه من هم مجتهد باشم ؟ بلى من مجتهدم .او بـاز بـا عـصـبـانيّت فوق العاده اى گفت :نه تو مجتهدى و نه رئيس مذهبتان مجتهد بوده تمام مسلمانها اتّفاق دارند كه چهار نفر مجتهد در عالم بيشتر نيست و آنها " ابوحنيفه " و " مالك بن انس " و " محمّد بن ادريس شافعى " و " احمد بن حنبل " است .گفتم :شما مرد دانشمندى هستيد من نمى دانستم كه با يك مرد عالم حرف مى زنم .در ايـنـجـا آن قدر از علم و معلومات او تعريف كردم كه او نرم شد زيرا افراد جاه طلب از مدح دروغين هم خوششان مى آيد و هواسشان پرت مى شود و مى توان به اين وسيله سر آنها را كلاه گذاشت .بالاخره كارى كردم كه او لااقل زياد داد و فرياد نكند و بگذارد من چند كلمه اى با او حرف بزنم .ضمنا از او پرسيدم :شما كه بحمداللّه در علوم مختلف اسلامى اطّلاع كافى داريد آيا با تاريخ هم آشنا هستيد؟ گفت :بله من در تاريخ اسلام مطالعات زيادى دارم و مى دانم كه مؤ سّس مذهب شيعه چه كسى بوده است .گـفـتـم :من نمى خواهم دوباره بحث شيعه و سنّى را تكرار كنم فقط مى خواستم از مساءله اى كه برايم از نظر تاريخى مشكل شده اگر اجازه بفرمائيد از شما سؤ ال كنم .گفت :بپرس مانعى ندارد.ضـمـنـا جـمـعـى كـه بـه انـتـظـار نـمـاز در صـفـوف نـزديـك بـه مـا نـشـسـته بودند به خاطر همان داد و فرياد اوّل مـتـوجـّه ادامه گفتگوى ما بودند و چون آن مرد مصرى متكبّرانه با من حرف مى زد و بعكس من تواضع مى كردم نـسـبت به او نظر منفى داشتند ولى به من اظهار محبّت و علاقه مى كردند و با اشاره چشم و ابرو مرا تاءييد مى نمودند.گفتم :من شنيده ام كه " معاويه " با " على بن ابيطالب " جنگ كرد آيا اين موضوع راست است يا نه ؟ گـفـت :ايـن هـم سؤ الى است كه تو مى كنى انسان هر چه كم اطّلاع هم باشد اين قسمت از تاريخ را بايد بداند كـه " عـلى " و " مـعـاويـه " در جنگ صفّين با هم مبارزه سختى كردند و بالاخره جمع زيادى كشته شدند و عاقبت هم كارى از پيش نبردند.گـفـتـم :عـجـب فرمايشى فرموديد چرا آنها با هم جنگ مى كردند مگر طرفداران آنها مسلمان نبودند مگر هدف آنها اسلام نبود؟! گفت :من و تو كه الا ن با هم اختلاف داريم مگر مسلمان نيستيم .گـفـتـم :بـه هر حال يكى از ما دو نفر اشتباه مى كنيم و بر خلاف حق حرف مى زنيم و الاّ معنى ندارد كه هر دو حقّ بگوئيم و اختلاف هم داشته باشيم .گفت :كسى نگفته كه آنها هر دو حقّ مى گفتند قطعا يكى از آنها اشتباه مى كرده است .گفتم :از نظر شما " معاويه " اشتباه مى كرد يا " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام )؟ (او ابـتـدا سكوت كوتاهى كرد و بدش نمى آمد كه اگر جمعى به حرفهاى ما گوش نمى دادند و مورد حمله آنها قـرار نـمـى گـرفت به خاطر آنكه من شيعه بودم و او مى خواست برخلاف خواسته من حرف بزند بگويد نعوذا باللّه " على " ( عليه السّلام ) اشتباه مى كرد).و لى گـفـت :خـدا مـى دانـد البـتـّه نمى شود گفت كه " على " ( عليه السّلام ) اشتباه مى كرده چون خواهى نخواهى " پـيـغـمـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليه و آله ) فرموده :" على " بر حقّ است و حقّ با " على " است و هر كجا " على " باشد حقّ در همان جا است .((43))گـفـتـم :اگـر هـر كـدام از ايـن دو نـفـر بـر حـقّ بـاشـنـد قـطـعـا ديـگـرى بـر بـاطـل اسـت و چـون دسـت بـه جـنـگ زده انـد و آن هـمـه اخـتـلاف و كـشـتـار راه انـداخـتـه انـد آنـكـه بـر باطل بوده مغضوب پروردگار است و خدا از او نمى گذرد و روز قيامت او را عذاب مى كند؟! گفت :يك راه دارد كه مثلا اگر " معاويه " اشتباه كرده باشد مورد غضب الهى قرار نگيرد.گفتم :آن راه كدام است ؟ گـفـت :قـطـعا " معاويه " اى كه در دامان اسلام تربيت شده و پدرى چون " ابوسفيان " دارد و از اصحاب " پيغمبر" اسـت در مـبـانى اسلام و انجام وظائف به حدّ اجتهاد رسيده و مجتهد بوده و مجتهد اگر درست اجتهاد بكند دو اجر دارد يكى به خاطر آنكه زحمت كشيده و حكم اسلام را از لابلاى مدارك اسلامى استخراج نموده و ديگرى به خاطر آنكه كارش را صحيح انجام داده است .و لى اگـر كـارش را صـحـيـح انـجام نداده باشد و تقصيرى در آن هم نكرده باشد فقط يك اجر خواهد داشت و لذا " معاويه " چون اجتهاد كرد و در استنباطش بدون تقصير خطا كرده علاوه بر آنكه مورد غضب پروردگار واقع نمى شود يك اجر هم خواهد داشت .گفتم :مطلبتان بسيار جالب بود ولى به نظر من دو اشكال داشت .گفت :آن دو اشكال چه بود؟ گـفـتـم :يـكـى آنكه مگر جنگ با " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) كه خليفه منصوب از طرف خدا و خلق است مساءله فقهى و اجتهادى است كه او آن را اجتهاد بكند و اجر هم ببرد! ديگر آنكه شما فرموديد در عالم بيشتر از چهار مجتهد نبوده پس " معاويه " چطور اجتهاد كرده است ؟ اگر " معاويه " در اين مساءله به اين مهمّى بتواند اجتهاد كند من هم مى توانم در آن مساءله اجتهاد كنم .و قـتـى ايـن جـمـله را گـفتم رنگش تغيير كرد و ناراحت شد بخصوص وقتى جمعى كه در اطراف بودند با صداى بلند خنديدند و به من گفتند:احسنت او را خوب گير انداختى .او بـا نـاراحـتـى فـوق العـاده اى گـفـت :شـمـا شـيـعـيـان مـشـركـيـد حـقـّه بـازيـد و مـن از اوّل مـى دانـسـتـم كـه تـو بـراى هـمـيـن مـقـصـود ايـن بـحـث را پـيـش كـشـيـده اى و بـالاخـره مـشغول فحّاشى و داد و فرياد شد من هر چه كردم با زبان نرم و ملايم او را ساكت كنم نتوانستم ولى اين دفعه افرادى كه اطراف من و او بودند به او حمله كردند و گفتند:چرا فحش مى دهى او به آنها هم فحّاشى كرد و جنگ لفظى بين آنها به قدرى مغلوبه شده بود كه من از ميان آنها برخاستم و رفتم آنها متوجّه نشدند.مـن از آنجا به گوشه اى از " مسجدالنّبى " ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى شركت در نماز جمعه آنها كه ديگر نزديك شده بود رفتم و در آنجا به انتظار نماز نشسته بودم شخصى كه بعدا معلوم شد استاد دانشگاه اسلامى مدينه منوّره است نزد من آمد و گفت :" سيّد حسن ابطحى " شما هستيد؟ گفتم :بله ! گفت :آقاى " شيخ مجتبى قزوينى " را مى شناسى ؟ گفتم :بله .گفت :ايشان امسال به مدينه آمده اند؟ گفتم :نه ولى وقتى من به منزلشان براى خداحافظى در ايران رفتم سخت مريض بودند.گفت :خدا او را شفا بدهد او به من خدمت بزرگى كرده است .گفتم :ممكن است بگوئيد اوّلا ايشان را شما از كجا مى شناسيد و ثانيا اسم مرا از كجا ياد گرفته ايد؟ گـفـت :امـّا اسـم شما را از آن ايرانيهائى كه آنجا نشسته اند ياد گرفتم زيرا وقتى از آنها پرسيدم كه :آقاى " حاج شيخ مجتبى قزوينى " را كه اهل ايران است مى شناسيد و آيا او به مدينه مشرّف شده است يا نه ؟ آنها شما را بـه مـن معرّفى كردند و گفتند:چون او اهل خراسان است بهتر مى داند كه معظّم له به مدينه مشرّف شده اند يا نه و اسم شما را به من گفتند و من خدمت شما رسيدم .و امـّا آشـنـائى مـن بـا آقـاى " حـاج شـيـخ مـجـتـبـى قـزويـنـى " در سال گذشته در همين مسجد بوده است .يـك روز در هـمـيـن اوقـات از سـال بـود وقـتـى وارد " مـسـجـدالنـّبـى " شـدم و دنـبـال جـائى بـراى نـمـاز مـى گـشـتـم پـيـرمـردى را ديـدم كـه كـتـاب " صـحـيـفـه سـجـّاديـّه " را بـا حـال تـوجـّه مـخـصـوص مـى خـوانـد (البـتـّه آن وقـتـهـا مـن كـتـاب صـحـيـفـه سـجـّاديـّه را نـمـى شـناختم ) ولى از حال آن مرد الهى خيلى خوشم آمد و اتّفاقا جائى هم در كنار او در صف جماعت خالى بود همانجا نشستم ، او توجّهى به من نكرد و مشغول حال خودش بود.دعـاء:" يـا مـن تـحـلّ بـه عـقـد المـكـاره " را مـى خـوانـد و اشـك مـى ريـخـت مثل اين بود كه جز او و خدا در اين مسجد كسى نيست و او با اخلاص خاصّى با خدا مناجات مى كرد.بـعـد از آنـكـه دعـاء و مـنـاجـاتـش تـمـام شـد مـن بـه او سـلام كـردم و بـا آنـكـه اسـتـاد دانـشگاهم و طبعا نبايد در مقابل كسى كُرنش كنم خم شدم و دست او را بوسيدم و گفتم :اين دعاء را كه گفته و اين كتاب از كيست ؟! فـرمـود:ايـن كـتـاب " صـحـيـفـه سـجـّاديـّه " اسـت و اينها دعاهائى است كه حضرت " على بن الحسين امام سجّاد زين العابدين " ( عليه السّلام ) در حال مناجات با خدا مى خوانده است .گفتم :اين قسمتى را كه شما مى خوانديد خيلى با حال و با معرفت اداء شده بود.