بیشترلیست موضوعات آغاز سفر سرگذشت عجيب يك كور در سوريه سخاوت شيعيان شهر حلب قضيّه عالم سنّى زيارت حضرت زينب ( سلام اللّه عليها ) در خواب مقام و مشهد راس الحسين ( عليه السّلام ) غار اصحاب كهف حجر بن عدى لبنان و بيروت حجاز يا عربستان سعودى بحث با شرطه پسرك نخاولى مساجد سبعه باغ سلمان قصّه اجنه برگشت به سرگذشت سفر مدفن دندانهاى پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) احرام از مدينه مسجد شجره شهر مكّه شبهاى مكّه على ( عليه السّلام ) افضل است على ( عليه السّلام ) خليفه بلافصل است حضرت مهدى روحى فداه فـضـائل سيصد آيه در شاءن على ( عليه السّلام ) معاويه چگونه است ؟ خواب خوب اماكن مقدّسه مكه قبرستان ابوطالب ( عليه السّلام ) غار حرا مسجد جن پاورقي توضیحاتافزودن یادداشت جدید
خـيـلى خـوشـحـال شـدم كـه نـزديـك مـنـزل او هـتـل مـا قـرار گـرفـتـه اسـت و لذا يـكـسـره بـه مـنزل معظّم له رفتم ايشان تصادفا در منزل بودند بزرگوارى و خونگرمى و محبّت او به قدرى زياد بود كه خستگى سفر را به كلّى از من برد.چند روزى كه در " اسلامبول " بودم اين مرد با فضيلت تمام وقتش را صرف مصاحبت با من كرد.او مرا همه جا مى برد. همه ديدنيهاى " اسلامبول " را به من نشان داد. و براى من برنامه هاى مختلفى تنظيم نمود.ابـتـداء ايـشـان بـرنـامـه اى بـراى مـن بـه خـاطـر ديـدن آثـار اسـلامـى و مـسـاجـد مـعـروفـى كـه در " اسلامبول " است ترتيب داد.ضمنا لازم به تذكّر است كه در اين شهر 1412 مسجد وجود دارد و مردم ، اين شهر را شهر هزار مناره مى گويند.كـلمـه " بـول " بـه زبـان تركى به معنى " پُر" است و لذا اسم اين شهر را كه قبلا " قسطنطنيّه " بوده به اين منظور " اسلامبول " گذاشته اند كه بگويند امروز پر از اسلام شده است .و لى مـتـعـصـّبـيـن بـى ديـن تـرك كـه از اسـلام خـوشـشـان نـمـى آيـد اسـم ايـن شـهـر را " اسـتـامـبـول " گـفـتـه انـد و جـمـعـى از مـسـلمـانـهـا هـم بـه پـيروى از اين متعصّبين با آنكه خودشان مى گويند " اسـتـامـبـول " در تـركـى مـعـنـائى نـدارد در عـيـن حـال بـاز هـم در نـوشـتـجـات و مـكـالمـاتـشـان بـه جـاى " اسلامبول " " استامبول " مى نويسند.بـه هـر حـال از ايـن بـحثها بگذريم شايد فائده زيادى نداشته باشد برگرديم به شرح برنامه هائى كه براى من گذاشته بودند.روز اوّل براى من برنامه ديدن چهار مسجد مهمّ " اسلامبول " تنظيم شده بود:1 - مسجد ايا صوفيا:اين مسجد قبلا كليساى بزرگ " قسطنطنيّه " بوده و به اسم " سانتا صوفيه " معروف بوده است .پـس از آنـكـه اسـلام ايـن شـهـر بـزرگ را فـتـح كـرد ايـن كـليـسـا را بـه مـسـجـد تبديل نمودند.ساختمان اين مسجد در سال 532 توسط امپراطور " ژوستى " به معمارى " نته ميوس " بنا گرديده است .اين مسجد 265 پا طول و 102 پا عرض دارد.ارتفاع آن تا گنبد 184 پا است .شبستان اين مسجد به روى چهار رواق استوار شده است .كف اين مسجد از سنگهاى مرمر رنگين و موزائيك طلائى گرانبهائى پوشيده شده و سنگ فرشها در قالبهائى از كاشيهائى با تصوير شخصيّتها و چهره هاى مذهبى جاى گرفته است .اوّل صـبـحـى بـود كـه با دوست عزيزم ، دانشمند مذكور وارد اين مسجد شديم ولى متاءسّفانه مشاهده شد كه اين مسجد به موزه تبديل گرديده و توريستهاى خارجى از آن ديدن مى كنند و حتّى نماز خواندن در آن از طرف رژيم غرب زده تركيه ممنوع اعلام شده است ! اگر مسلمانها مانند صدر اسلام به نماز و مراسم مذهبى پاى بند مى بودند همان گونه كه اين كليسا به مسجد تبديل شد باز هم كليساهائى را به مسجد تبديل مى كردند، نه آنكه همين مسجد به موزه و محلّ تردّد غير مسلمانها تبديل گردد.2 - مسجد سلطان احمد:پـس از ديـدن مـسـجـد " ايـاصـوفـيـا" بـه مـسـجـد " سـلطـان احـمـد" كـه در مقابل " اياصوفيا" قرار گرفته رفتيم آن هم در درجه دوّم مسجد بسيار پر اهميّتى بود.3 - مسجد بايزيد:ايـن مـسـجـد بـسـيـار بـا شـكـوه و بـا عـظـمـت اسـت و در مـيـدان " بـايـزيـد" و مقابل دانشگاه قرار گرفته است .4 - ينى جامع :" ينى جامع " (كه به معنى مسجد نو است ) در كنار درياى " مرمره " قرار گرفته و منظره جالبى دارد.ايـن چـهـار مـسـجـد را كـه مـهـمـتـريـن مـسـاجـد " اسـلامـبـول " اسـت در روز اوّل ورودمان به آن شهر ديديم .در اين روز جريان جالبى اتّفاق نيفتاد كه قابل ذكر باشد.روز دوّم صـبـح زود دوسـت مـذكـورمـان بـه هـتـل آمـدنـد و گـفـتـنـد:امـروز مـى خـواهـيـم شـمـا را بـه مـوزه هـاى " اسلامبول " ببريم .و چون ديدن آنها وقت زيادى مى گيرد خوب است زودتر حركت كنيم تا به آنجا برويم .مـا هـنـوز صـبـحـانـه نخورده بوديم از ايشان تقاضا كرديم كه اجازه بدهند صبحانه بخوريم و حركت كنيم لذا درست ساعت 8 صبح بود كه از درِ هتل بيرون آمديم و به طرف موزه " توپ كاپى سرائى " رفتيم .ايـن مـوزه بـسـيـار وسـيـع و جـالب بـود و هـمه نوع آثار قديمى و باستانى از ظروف و كتيبه ها و خطوط خوش نويسان و انواع جواهرات در آن وجود داشت .و لى در ميان اين موزه باعظمت هشت چيز بيش از همه اشياء ديگر درخشش فوق العاده اى داشت .اوّل :خرقه شريف در يـك اتـاق آيـنـه كـارى نـسـبـتـا بـزرگـى كه شبيه به حرمهاى " ائمّه " ( عليهم السّلام ) بود ولى به درش قفل محكمى خورده بود.از پنجره آن صندوقى از طلا و نقره كه در وسط اتاق قرار داشت ديده مى شد كه مى گفتند:در اين صندوق قباى مـبـارك " پـيـغـمـبـر اكـرم " ( صـلّى اللّه عـليـه و آله ) وجـود دارد و سـالى يـك مـرتـبـه روز تـولّد " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) در مسجد " اياصوفى " اين قبا را در معرض تماشاى مردم مى گذارند.حـالا صـحـّت و سـقـم اين موضوع را من نمى دانم ولى آن قدر اين قبا اهميّت داشت كه شايع بود دولت عربستان سـعودى حاضر شده مقدار زيادى از نفتش را به تركيه بدهد و اين قبا را بگيرد ولى دولت تركيه به او نداده بود.دوّم :قسمتى از درِ خانه " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) بود.يـعـنى ، در قسمتى از اين موزه با عظمت يك لنگه درِ چوبى ساده معمولى ديده مى شد كه مى گفتند:اين درِ خانه حضرت " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است .حـالا آن قـبـا و ايـن در چـرا در مـوزه " اسـلامـبول " بود و در مدينه نبود شرحى دارد كه چون مختصر است برايتان نقل مى كنم .امپراطور عثمانى كه پايتخت خود را در " اسلامبول " قرار داده بود و عربستان سعودى و عراق و سوريه و لبنان و اردن و چند كشور ديگر را زير نفوذ خود داشت تا توانست اشياء گران قيمت و پر اهميّتى را كه در اين اراضى چه در موزه ها و چه در اماكن مقدّسه وجود داشت در موزه هاى پايتخت جمع آورى كند و اين " در" و " قبا" را هم از مدينه به " اسلامبول " بياورد و پايتخت كشورش را از همه جهت مستغنى كند.سوّم :المـاس بـزرگـى كـه ظـاهـرا در دنـيـا مـثـل آن يافت نمى شود به نام " گوهر شب چراغ " در گوشه اين موزه مى درخشيد.چهارم :" قاب طلائى " از حجرالاسود كه انسان را به ياد آن سنگ سياهى كه دلها را منوّر مى كند مى اندازد.پنجم :در يك ميز بزرگ پشت شيشه چهار شمشير به ترتيب قد، گذاشته شده كه مى گويند شمشير كوتاه متعلّق به ابـى بـكـر و شـمـشـيـر بـعـدى مـال عـمر و شمشير ديگر مال عثمان و شمشير بزرگتر كه بالاى شمشيرها قرار گرفته متعلّق به حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) است .ششم :در پـشـت جـعبه آينه اى موئى با تشريفات خاصّى گذاشته اند كه مى گويند اين موى محاسن " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است و در قسمت ديگر همان جعبه آينه دندانى است كه مى گويند اين دندان " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است كه در جنگ احد كفّار و مشركين آن را شكسته اند.هفتم :سـنگى از مرمر كه جاى پائى بر آن نقش شده كه مى گويند اين جاى پاى " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) است .هشتم :متن نامه " رسول اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) به مقوقس پادشاه عظيم قبط كه بر روى پوستى نوشته شده است .پـس از ديدن اين موزه كه حدود دو ساعت طول كشيده بود به موزه هاى " آركئولوژى " رفتيم در اين موزه ها اسكلت مـومـيـائى شـده و آثـار قـديمى ماقبل از اسلام بسيار بود، مردم تركيه آنها را نشانه تمدّن مردم قرون گذشته تركيه و قسطنطنيّه مى دانند.تـقـريـبـا دو سـاعـت هم در اين موزه ها و موزه وسائل جنگى كه به تركى آن را " دلمه باغچه سارائى " مى نامند بوديم .و لى ديگر خوب خسته شده بوديم لذا به هتل رفتيم و غذا خورديم و استراحت كرديم .من حدود ساعت چهار بعد از ظهر تنها از هتل بيرون آمدم تا مقدارى در خيابانهاى اطراف گردش كنم يكى دو خيابان كـه پـيـاده رفـتـم بـه قـطـعه زمينى كه هنوز روى آن بنائى ساخته نشده بود در كنار ساختمانهاى مرتفع شهر " اسلامبول " برخوردم .چند كودك (كه به زبان تركى با هم دعوا مى كردند) خطّهائى روى آن زمين كشيده بودند هر كدام خود را مالك و صاحب اختيار يكى از اين خطوط دائره اى مى دانستند.جـوانـى كـه بـعـدا مـعـلوم شـد تـبـريـزى اسـت پـهـلوى مـن ايـسـتـاده بـود و او هـم مثل من به دعواى آنها نگاه مى كرد.و لى فرق او با من اين بود كه من نمى دانستم آنها بر سر چه نزاع مى كنند امّا او مى دانست و زبان آنها را هم مى فهميد.آن جوان تبريزى به تركى به من گفت :مى بينيد اينها چه مى كنند! من به فارسى گفتم :چون تركى نمى دانم از نزاع آنها اطّلاعى ندارم .جوان تبريزى به فارسى گفت :شما فارسيد؟ گفتم :بله .گـفت :اينها چهار خطّ دايره اى كشيده اند كه مى بينيد، هر يك از دايره ها را به نام يكى از ممالك همجوار تركيه گـذاشته اند روى آن يكى اسم ايران را نوشته و به روى دائره وسطى اسم تركيه و طرف راست اسم عراق و به طرف چپ اسم شوروى و روى اين دائره جلوئى اسم سوريه را نوشته اند.من نگاه كردم ديدم درست مى گويد.امـّا در وسـط هـر يـك از ايـن خـطـوط دائره اى يك نفر به عنوان شاه و يا رئيس جمهور ايستاده و اعلام كرده اند كه كـسـى حـق نـدارد بـه خـاك ديـگرى تجاوز كند ولى يكى از آنها پايش را به دائره خاك ديگرى گذاشته و دعوا درگرفته است .ضـمنا پيرمردى كه معلوم بود سروصداى بچّه ها اذيّتش كرده از پنجره اى كه مسلّط بر اين زمين بود سرش را بـيـرون آورده و بـه بـچـّه هـا نـگـاه مى كند، مثل اينكه منتظر فرصت مناسبى است كه به بچّه ها چيزى بگويد و احيانا آنها را از آنجا بيرون كند.اوّل كـودكـى كـه پـايـش را روى خـاك تركيّه گذاشت و از مقرّرات تخلّف كرد بچّه اى بود كه روى خاك شوروى ((10))ايستاده بود بلافاصله رئيس جمهور تركيّه به او حمله كرد و با فريادى او را از خاكش بيرون نمود.بـعـد كـودكـى كه روى خاك ايران ايستاده بود نوك پايش را روى خاك تركيه گذاشت باز رئيس جمهور تركيه مثل قبل فريادكنان مشتى به سينه شاه ايران زد و او را هم از خاكش بيرون نمود.بـچـّه ديـگـرى كـه خـود را رئيس جمهور عراق كه آن وقت " حسن البكر" بود مى دانست با يك دورخيز از وسط خاك عـراق بـه مـيـان خاك تركيه پريد و رئيس جمهور تركيه با او گلاويز شد و نزاع آنها بالا گرفت و به كتك كـارى و مـشـت و لگـد رسـيـد، بـالاخره سائر رؤ ساى جمهور و حتّى شاه ايران به كمك عراق رفتند سروصدا و دعـواى عـجـيـبـى شـده بـود كـه ديـگـر حـوصـله آن پـيـرمـرد پـشـت پـنـجـره بـه سـر آمـد اوّل فريادى به سر آنها كشيد كه بس كنيد! چرا اين قدر شما سروصدا مى كنيد! چرا همديگر را مى زنيد؟ مگر شما پدر و مادر نداريد؟ ولى آنها اعتنائى نمى كردند جنگ مغلوبه شده بود حتّى ما دو نفر هم هر چه كرديم نتوانستيم آنها را از هم جدا كنيم .بالاخره آن پيرمرد مجبور شد يك چوب از داخل منزل بردارد و آنها را از آن زمين بيرون كند و خطّها را بهم بزند و مدّتى هم آنجا بايستد تا ديگر برنگردند.پس از مشاهده اين بازى من به آن جوان تبريزى گفتم :جالب بود.گفت :آقا كجايش جالب بود اتّفاقا خيلى هم بازى خنكى بود.گـفـتـم :فـرض كـنيد اگر اين زمين بزرگ شود و اين كودكان هم به همان مناسبت بزرگ شوند غير از آن چيزى است كه امروز در دنيا اتّفاق مى افتد؟ ايـنـهـا بـه مـقـتـضاى سنّشان زمين كوچكترى را انتخاب كرده اند. ولى شاهان و رئيس جمهورها زمين بزرگترى را براى حكمفرمائى تملّك نموده اند.آن جوان گفت :درست است فقط حالا جاى آن پيرمرد خالى است كه چوب بردارد و اينها را از اين ممالك بيرون كند و حدود و مرزها را بهم بزند و مردم را از ناراحتى و جنگ و خونريزى نجات دهد.در اينجا من پرسيدم :شما اهل كجائيد و چه مذهب داريد؟ گفت :من اهل تبريزم و شيعه هستم .گفتم :شما اگر شيعه هستيد چطور پيرمرد اين جريان را نمى شناسيد؟ گفت :منظورتان حضرت " ولىّ عصر" ( عليه السّلام ) است ؟ گـفـتـم :بـله ، وقـتى قدرتمندان بر سر مسائل سياسى آن قدر به جان هم افتادند كه براى مردم مزاحمت ايجاد كردند حضرت " بقيّة اللّه " ارواحنا فداه با شمشير خروج مى كند و اين خطكشيها و مرزبنديها را برهم مى زند و طـاغـوتـهـا را از ايـن مـمـالك بـيـرون مـى كـنـد و حـكـومـت واحـد جـهـانـى را بـوجـود مـى آورد و عدل و داد را بر سراسر جهان بشريّت حكمفرما مى نمايد.گفت :شما اين دو موضوع را با هم خيلى خوب و عالى تطبيق داديد پس بايد براى آنكه اين بچّه هاى زمامدار هر چه زودتر سروصدا و نزاعها را خاتمه دهند از خدا خواست كه " امام زمان " ( عليه السّلام ) بيايد و دنيا را پر از عدل و داد كند و حكومت واحد جهانى را برقرار نمايد.پـس از ديـدن ايـن جـريـان به منزل آن دوست مذكور رفتم زيرا قرار بود كه براى نماز مغرب و عشاء به مسجد " والده خان " كه اوّلين مسجد شيعيان در " اسلامبول " است بروم و بعد از نماز سخنرانى كنم .لذا با معظّم له به آن مسجد رفتم .ايـن مـسـجـد در وسـط كـاروانـسـرائى اسـت كـه آن را سـراى " والده خـان " مـى گـويـنـد و دويـسـت سـال قـبـل سـاخـتـه شـده اسـت اطـراف آن قـبـلا تـجـّار شـيـعـه حـجـره داشـتـه و مشغول تجارت بوده اند ولى امروز جمعى از اهل سنّت هم در اطراف آن مسجد سكونت پيدا كرده اند.بعضى از مطّلعين مى گفتند:در گذشته دو هزار نفر ايرانى اطراف اين مسجد سكونت داشته اند! و نـيـز مـى گـفـتند:شيعيان تركيه در عيد نوروز كه آن را با عيد غدير يكى مى دانند يعنى معتقدند كه در اوّلين سـالى كـه " پـيـامـبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) حضرت " على بن ابيطالب " ( عليه السّلام ) را به روى دسـت بـلنـد كـرد و او را بـه خـلافـت نـصـب نـمـود يـعـنـى روز هـيـجـدهـم ذيـحـجـّه مـصـادف بـا روز اوّل فروردين (عيد نوروز) بوده است ! لذا هـر سـال شـيـعـيـان تـركـيـه جـشـن بـاشـكـوه و مـفـصـّلى در روز اوّل فروردين بر پا مى كنند و عيد غدير و عيد نوروز را در آن مسجد با هم جشن مى گيرند.حتّى مى گفتند:" سلطان عبدالحميد" پادشاه مقتدر عثمانى با كالسكه مخصوص در آن روز به سراى " والده خان " مى رفته و در جشن شيعيان شركت مى كرده است .از عجائبى كه در آنجا مشاهده شد اين بود كه اهل سنّت اعتقاد عجيبى به آن مسجد داشتند و نذر و نياز براى آن مى آوردند و حاجت مى گرفتند! در دفـتـر مـسـجـد عـكـس مـراجـع تـقـليـد شـيـعـه نـصـب شـده بـود و كـتـابـخـانـه قابل توجّهى هم داشت .ضمنا؛ زير نظر دوست مذكورمان بيش از سى جلد از كتب دانشمندان شيعه به تركى ترجمه شده و به خطّ لاتين به طبع رسيده بود كه فهرست آن كتابها در آنجا ثبت شده است .در اين كتابخانه و مسجد از يك مرد خدمتگزار و عالم و دانشمند دينى زياد ذكر خير مى شد.اين روحانى خدمتگزار در يكى از مسافرتها وقتى به " اسلامبول " مى رسد مدّتى در مسافرخانه اى اقامت مى كند تا وضع روحى و احتياجات معنوى مردم " اسلامبول " را به دست بياورد و لذا پس از مدّتى متوجّه مى شود كه آنها از نظر اعتقادات و احكام دين كاملا فقيرند، او به همين جهت كتابهائى را به تركى ترجمه مى كند و به چاپ مى رساند و در اختيار مردم " اسلامبول " مى گذارد تا بتوانند عقائد و احكام خود را تعليم بگيرند كه مى توان به عـنـوان نـمـونـه كـتـاب " ديـنـيـن اسـاسـلارى " ريـشـه هـاى ديـن كـه ايـن كـتـاب در اصول اعتقادات و كتاب " دينين عمللر" احكام دين كه در فروع دين نوشته شده را اسم برد.فـردى از نـمـازگـزاران مـسـجـد نـقل مى كرد كه يك روز عالم مذكور به منبر رفته بود و سخنرانى جالبى در حضور جمعيّت زيادى كه يادم نيست به چه مناسبت در مسجد جمع شده بودند كرده و مردم را متوجّه دين و خدا و حقائق اسلام نموده بود و مى خواست سخنش را تمام كند كه يكى از ايرانيها ولى مزدور و معلوم بود كه ساواكى است و از ايـران بـراى مـاءمـوريـّتـى آمده از جا برخاست و گفت :در آخر منبر بايد براى شاه ايران دعا كنيد ايشان با آنكه كاملا در خطر بود نپذيرفت و گفت :من اين كار را نمى كنم خود او براى محمّد رضا شاه و پدرش دعا كرد و سپس آتاترك و تمام سلاطين عثمانى را هم دعا نمود.در اينجا آن روحانى خدمتگزار با كمال شجاعت گفت :فراموش كردى براى معاويه و يزيد دعا كنى آنها را هم دعا كن . كه بعدها معلوم شد اين گفتار و آن دعا نكردن اسباب زحمت براى معظّم له گرديده بود.بـالاخـره آن شـب كـه من آنجا رفته بودم جمعيّت قابل توجّهى در مسجد براى نماز جماعت جمع شده بودند كه اين اجتماع نشانگر محبوبيّت و اعتماد مردم نسبت به امام جماعت مسجد بود.پس از اداء نماز جماعت معظّم له چند جمله به عنوان معرّفى من سخن گفتند و سپس من پشت تريبون قرار گرفتم و حـدود 45 دقـيـقـه پـيـرامـون نقش اسلام در تاءمين سعادت انسانها و جامعيّت قوانين آن براى جمعيّتى كه در مسجد حضور داشتند سخنرانى كردم كه تا حدّى مورد توجّه حاضرين واقع شد.در اينجا شايد شما توقّع داشته باشيد كه من متن سخنرانيم را براى شما بنويسم و چند صفحه از اين كتاب را پـر كـنـم ولى سليقه خود من اين است كه در اين كتاب از مطالب يكنواخت ولو آنكه به چند صفحه پايان پذيرد خوددارى كنم و خواننده را خسته نكنم ، بالاخره ؛ صبح روز سوّم به ملاقات استاد " عبدالباقى كلپنارلى " رفتيم .ايـكـاش شـمـا هـم هـمراه ما مى بوديد، شما هم آن قيافه نورانى و ملكوتى اين بزرگترين دانشمند تركيه ، اين عالم جليل ، اين ولىّ خدا را مى ديديد.ايـكـاش شما هم به زيارت اين مرد هشتاد و چند ساله اى كه تمام عمرش را در راه خدمت به اسلام گذرانده و بيش از صـد جـلد كـتـاب در دفاع از حريم تشيّع به چاپ رسانده و در بين مردم سنّى مذهب و متعصّب ترك منتشر كرده موفّق مى شديد و مثل من هر وقت به ياد آن ملاقات باشكوه مى افتاديد لذّت مى برديد.مـن مـعـتـقـدم كـه اگـر كـسـى بـخـواهـد سـلمـان زمـانـش را بـبـيـنـد، شـيـعـه واقـعـى را زيـارت كند و نمونه اى از اعـمـال و رفـتـار و اخـلاق خـانـدان عـصـمـت و طـهـارت را مـشـاهـده نـمـايـد بـايـد بـه " اسلامبول " برود و استاد " عبدالباقى كلپنارلى " را زيارت كند.مـن اگـر مـى دانـسـتـم كـه از مـلاقـات ايـن مـرد بـزرگ تـا ايـن حـدّ لذّت مـى بـرم روز اوّل خدمتش مى رسيدم .و لى چـه كـنـم نـه اطـّلاعـى از چـنـين گنجى در گوشه " اسلامبول " داشتم و نه راه بلد بودم تا خودم بتوانم در اوّلين فرصت به محضرش برسم .بـه هـر حـال جـاى شـمـا خـالى بـود در قسمت آسيائى " اسلامبول " اين مرد بزرگ در يك خانه چوبى مشرف بر دريـاى " مـرمره " در حالى كه منظره مسجد " ايا صوفيا" و مسجد " سلطان احمد" از آن طرف دريا، با شكوه خاصّى ديده مى شد زندگى مى كرد.او را هيچگاه مادر بدون وضو شير نداده بود! او تمام روزهائى كه روزه اش مستحب بوده از اوّل بلوغ تا سنّ هشتاد سالگى روزه گرفته بود! او از اوّل عمر تا وقتى كه من او را ديدم همه ساله ايّام البيض ماه رجب را در مسجد جامع معتكف شده بود و حتّى يك سال هم اين عمل عبادى را ترك نكرده بود! او با شيرينى عجيبى فارسى حرف مى زد و حتّى اشعارى به فارسى در رثاء مرحوم آية اللّه العظمى " علاّمه امـيـنـى " گـفـتـه بود و در آخر آن قصيده ، مادّه تاريخ فوت معظّم له را به اين جمله اظهار فرموده بود " جاودانه غدير امينى " .او در زمان " آتاترك " استاد دانشگاه بود و به عنوان " پرفسور كلپنارلى " او را مى شناختند و با همه اختناقى كه از طرف " آتاترك " در تبليغات مذهبى بوجود آمده بود جز ترويج اسلام و مذهب تشيّع كارى نداشت .او كـتـابـهـاى قـطـورى بـه نـام " تـاريـخ اسـلام " و كـتـاب " شـرح زنـدگـى امـيـرالمؤ منين " و كتاب " تشيّع در طـول تـاريـخ " و كـتاب " زندگى دوازده امام :" را به چاپ رسانده و معارف جعفرى را از اين راه بين دانشمندان و علماء متعصّب اهل سنّت در تركيه منتشر كرده بود.او كـتـابـى بـه نـام " تـصوّف در صد پرسش " نوشته و مى گفت :من پس از يك عمر تحقيق در شناخت طريقتهاى اهـل تـصـوّف بـه ايـن نـتـيـجـه رسـيـدم كـه اسـلام بـا تـصـوّف بـه هـيـچ وجـه قابل جمع نيست .او به قدرى به اهل بيت " پيغمبر اكرم " ( صلّى اللّه عليه و آله ) علاقه داشت كه وقتى نام آنها برده مى شد از گوشه هاى چشمش اشك شوق جارى بود و قلب و دلش يكپارچه مملوّ از محبّت آنها بود و خلاصه ملاقات اين مرد بـزرگ بـه قـدرى پـر فـائده بـود كـه اگـر بـخـواهم در وصفش چيزى بنويسم بايد كتاب مفصّلى به نامش تاءليف كنم . خدا ما را قدردان زحمات اين بزرگان قرار دهد." شـايـد بـاور نـكـنـيـد ولى حـقـيـقـت دارد وقـتـى در تـاريـخ 15/6/1361 مـشـغـول نـوشـتـن ايـن كتاب بودم و به اين قسمت از شرح حال استاد " پروفسور كلپنارلى " رسيده بودم . خبر رسيد استاد " پروفسور كلپنارلى " در اسلامبول از دنيا رفت .ايـن خـبـر نـاگـوار بـه قـدرى در مـن تـاءثير داشت كه هيچگاه آن را فراموش نمى كنم و هميشه متاءثّرم كه چرا مـوفـّق نشدم يكبار ديگر او را زيارت كنم خدا او را رحمت كند و ما را موفّق به پيروى از اهداف مقدّسه اين مردان بزرگ بفرمايد" .مـرحـوم اسـتـاد " كـلپـنـارلى " نـقـل مـى كـرد كـه :اسـلامـبـول بـه وسـيـله " سـلطـان مـحـمـّد فـاتـح " در 520 سال قبل فتح شده و او نام " قسطنطنيّه " را به " اسلامبول " تغيير داده است .مـرحـوم استاد " كلپنارلى " مى گفت :مؤ سّس سلاطين عثمانى شخصى به نام " اطمان " بود كه شيعه بوده و در حقيقت نام آنها " سلاطين اطمانى " بوده و تا نيمه قرن نهم تمام خلفاى بعدى هم شيعه بوده اند كه نام آنها به قرار زير است :1 - " سلطان اطمان غازى " - تاريخ جلوس 699.2 - " سلطان اورخان " - تاريخ جلوس 726.3 - " سلطان مراد" - تاريخ جلوس 761.4 - " سلطان پيلديرم بايزيد" - تاريخ جلوس 791.5 - " سلطان چلبى محمّدخان " - تاريخ جلوس 816.6 - " سلطان مراد دوّم " - تاريخ جلوس 824.7 - " سلطان محمّدخان " - تاريخ جلوس 855.قبور اين عدّه از سلاطين در بورساى تركيّه است و نام مقدّس محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين ( عليهم السّلام ) روى قبر آنها نوشته شده است ! در ايـن تـاريـخ بـود كه اختلاف بين " آق قويونلو" و " قره قويونلو" درگرفت و خلافت به دست سنّى ها افتاد يعنى " بايزيد دوّم " روى كار آمد! بعد از او پسرش " ياور سليم " در سال 918 بر تخت سلطنت نشست .در ايـن مـوقع در زمان " شاه اسماعيل صفوى " كه در ايران مذهب تشيّع به عنوان مذهب رسمى اعلام مى شد " سلطان ياور سليم " به بهانه وحدت اسلامى با شاه اسماعيل به نبرد پرداخت و چون آتش جنگ فرو نشست ، به قلع و قـمـع شـيـعـيـان تـركـيـه پرداخت كه مشهور است سلطان " ياور سليم " بيش از هشتاد هزار نفر شيعه را در آسياى صغير كشت ! و نام سلاطين اطمانى را به سلاطين عثمانى تغيير داد.از اسـتـاد " كـلپـنـارلى " در آن روز تـاريخى استفاده هاى زيادى كرديم . مطالبى از معنويّات و حقائق و علوم هم مطرح شد كه در اين كتاب مجالى براى نقل آنها نيست .در روز چهارمى كه در شهر " اسلامبول " بوديم به سوى جزائرى كه در وسط درياى " مرمره " است رفتيم .در اين دريا پنج جزيره سرسبز و پر درخت وجود دارد.ايـن جـزائر سـرسـبـز بـه قـدرى خـوش آب و هـوا اسـت كـه اكـثـر ثـروتـمـنـدان اسلامبول در آنجا منزل ييلاقى دارند و كاملا آماده براى استراحت و آرامش اعصاب است .مـا چـون فـرصت زيادى نداشتيم تنها به يكى از اين جزائر به نام " بيوك آدا" يعنى جزيره بزرگ كه پنجمين جزيره است رفتيم .حدود يك ساعت و نيم با كشتى در درياى " مرمره " طول كشيد تا به آنجا رسيديم .اين جزيره بزرگترين و زيباترين جزائر پنجگانه است .اين جزيره از همه جهت جامعتر و كاملتر است .ايـن جـزيـره مسجد دارد، كليسا دارد، جائى براى راهبه ها دارد و تمام وسائلى كه در شهرهاى بزرگ بايد وجود داشته باشد از قبيل :درمانگاه و پزشك و سوپرهاى بزرگ و غيره در اين جزيره هست .و سـائل مـوتورى به خاطر سروصدائى كه ممكن است داشته باشد و آرامش جزيره را بهم بزند و يا هواى آن را كـثـيـف كـنـد وجـود نـدارد. در آنـجـا وسـيـله نـقـليـّه منحصر به كالسكه هاى اسبى است كه به سُم اسبها به جاى نعل ، لاستيك بسته اند تا صدا نكند مى باشد! خلاصه انسان وقتى در ميان اين جزيره قرار مى گيرد معنى آرامش را متوجّه مى شود و لذّت راحتى اعصاب را كاملا لمس مى كند.شبها از آن طرف درياى " مرمره " چراغهاى " ازميت " جلوه خاصّى به منظره اين جزيره داده است .