زمان خلافت اميرمومنان بود .كنيزي ازطرف خانم خودبه قصابي آمدتاگوشت بگيردقصاب عوض گوشت خوب به تعبيرنگارنده گوشت آشغال به كنيزدادوبه اعتراض كنيزتوجه نكردكنيزدرحالي كه براثرناراحتي گريه ميكردازمغازه قصابي بيرون آمدوبه خانه خانم خودرهسپارگرديددرراه چشمش به اميرمومنان علي ع افتادبحضورحضرت رفته وازقصاب شكايت كرد .حضرت علي ع همراه كنيز نزدقصاب رفت وقصاب راموعظه كردوازاوخواست كه باكنيزبراساس حق و انصاف رفتاركندوفرمود:ينبغي ان يكون الضعيف عندك بمنزله القوي فلاتظلم الناس سزاواراست كه افرادضعيف درنزدتوهمچون افرادنيرومندباشندوبين آنهافرق نگذاري بنابراين به مردم ظلم نكن .قصاب كه علي ع رانشناخت وخيال كردمردي معمولي است نزداوآمده خشمگين شدوباخشونت گفت بروبيرون وتوچه كاره اي ؟وحتي دست بلندكردكه حضرت رابزند .علي ع دراين موردديگرچيزي نگفت ورفت .شخصي كه دركنارقصابي بگومگوي قصاب راباعلي ع شنيده بودو علي ع راميشناخت نزدقصاب آمدوگفت آياشناختي اين آقارا؟قصاب گفت نه اوچه كسي بود؟آن شخص گفت آن آقااميرمومنان علي ع بود .قصاب تااين مطلب راشنيدبسيارناراحت شدكه چرابه مقام شامخ علي ع جسارت كرده است ناراحتي اوبحدي بودكه بي اختيارهمان دستش راكه بسوي علي ع بلندكرده بود بريدبطوري كه قسمتي ازدستش قطع شدآن قسمت قطع شده رابدست گرفت باناله وزاري بحضورعلي ع آمدومعذرت خواهي كرد .دل مهربان علي ع بحال قصاب سوخت براي اودعاكردوازخداخواست دست اوراخوب كنددعايش مستجاب شد ./ الخرائج قطب راوندي ص 123