دشمني -با-علي ع
روزي در زمان يكي از خلفاء بني عباس ، مداحي از مردم بلخ درمصر ساكن بود و هميشه زبان در افشان آن نيك اختر خوش اعتقاد بمداحي حضرت امير عليه السلام جاري و گويا بود ، روزي درمسجد مصر آمده و بعد از نعت و منقبت آن امام عليه السلام يك مننان و حلوا از حضار طلب نمود .
خارجي اي از آن جماعت برخاست و دست مداح را گرفته بخانه برد كه آرزوي مداح را برآورد چون بمنزل آمد غلام را گفت كه در را ببند و اين رافضي را قصاص كن كه ترا آزاد ميكنم و يك بدره زر بتو ميدهم ، غلام بدبخت بان نويد هر دو چشم مداح را از كاسه سر بيرون و دست و پاي آنرا قطع نمود ، چون شب شد بفرموده آن ملعون ،غلام ، او را به قبرستان برده در گوشه اي انداخت و حضرت خضر عليه السلام بفرموده مولاي متقيان اميرالمومنين عليه السلام آمده و مداح را شفا داده و بان فرمودند كه صباح نيز در آن مسجد رفته و بهعمان نوع مبداحي آنحضرت قيام نماي و بعد از آن نان و حلوا طلب كن ، هر كه تراتكليف به خانه بردن كند برو .
و بالجمله چون صبح شد آن مداح بانچه مامور گشته بود قيام نمود ، بعد از منقبت ، باز نان و حلوا طلب نمود ، جواني برخاسته و گفت بيا تا بخانه برويم و نان و حلوا بتو بدهم .
پس برخاسته و رفتند چون مداح به در خانه رسيد ، ديد همان خانه ديروز است ، انديشه نمود و چون مامور بود داخل خانه شد و آنجوان رفت و سفره نان و حلوا آورد چون مداح ، مشاهده آنحال نمود ، گفت ديروز در اينجا ظالمي اعضاي مرا بريد و مرا در قبرستان انداخت و تو امروز اين نوع لطف مينمائي ، سر اين معني چيست ؟ آن را بيان كن .
جوان گفت آن ظالمي كه ديروز بر تو ظلم كرد پدر من بود و من آن ظلم كه برتو كرد نه پسنديدم و بغايت ملول شدم .
پس جون شب بخواب رفتم مولا علي عليه السلام را در خواب ديدم كه از روي غضب متوجه پدر من گرديده گفت اي خرس سياه ، بواسطه آنچه باندام مداح من كردي در دنيا مسخ گرديدي و درآخرت از دوزخ نجات نيابي ، من از هول اآن واقعه بيدار شدم و پدرم را بصورت خرس سياهي ديدم .
در ساعت برخاسته و زنجير در گردن او كردم و در اين خانه او را بستم تا كسي نبيند و مرا نيز نرنجاند و الحال در اين خانه است ، برخيز و او را ببين ، برخاسته آمد .
چون مداح ، خصم خود را بصورت خرس سياهي ديد ، زنجير در گردن ، شكر الهي بتقديم رسانيد و بان ملعون خطاب كرد كه دوستي علي بن ابي طالب عليه السلام مرا باينجا رسانيد ودشمني آنحضرت ترا بانجا .
در آنحال برق عضب الهي شعله ور گشته آن خرس سياه را بسوخت و آن پسر شيعه شد .
/ خزينه الجواهر ص 37