عقربه
پرواز با خود بردآن چشم را
آن حلق را
آن دست را
آن را
بر سينه ي ديوار تکيه مي کند تاک
و شاخه هاي نازک خشکيده اش
از شانه مي افتند
در باد مي جنبند
مار کبودي سرد
آرام مي خزد
مي بلعد آهسته
آن شانه را
آن سينه را
آن تاک را
آن را
سر مي کشد موجي درون خود
مي گردد عقربه