خليدن
يک جفت دستکشبا کلک هاي گرم خز
در پشت تلق صاف و شفاف
در جعبه محصور است
سرما
سرنيزه هايش را
در زير ناخن مي خلاند
انگشت ها آماس ها را
در جيب ها
از چشم مي دزدند
و چنگ هاي منفعل
در پرده مي مانند
صندوق بسته است
سر نيزه مي خلد
تا مغز استخوان
مشت گره خورده
بر قفل مي کوبد