در بابل ، طول كشيد، در حالى كه آنان نه كتب مذهبى داشتند و نه معبدىبراى عبادت ، و نه خانه و كاشانه
مستقلّى و نيز نه احترام و عزّتى ، ديگر از آن سرزمين آبادفلسطين و شكوه دوران سليمان جز ياد و خاطره
اى نمانده بود!تا اين كه پس از گذشت حدود پنجاه سال سرانجام بهسال 538 پيش از ميلاد مسيح ، كوروش پادشاه مقتدر
هخامنشى ايران بهبابل ، حمله ور شد، و توانست سلطنت كلدانيان را منقرض وبابل را فتح كرده ، اسيران
يهودى را از اسارت و بردگى برهاند. كوروش ، يهوديان را آزادگذاشت تا هر جا كه مايلند بروند. از اين
رو، گروهى از آن ها به سرزمين (ايرن ) مهاجرتكردند، و با ايرانيان و افكار و عقايد آنان آشنا شدند، و
تحت تاءثير برخى از تعاليم آيينايرانيان آن روز يعنى (زرتشت ) قرار گرفتند.اما گروه ديگرى از آنان در همان بابل كه پس از فتح ، جزو ايالات ايران محسوب مى شد،باقى ماندند. و
گروهى هم به فلسطين بازگشتند. كوروش شخصى به نام عزرا (غدير)، كهاز عالمان برجسته بود و نزد يهوديان
احترام والايى داشت را به سرپرستى آن ها برگزيد ؛و به او اجازه داده بود تا بار ديگر كتاب هاى مذهبى
يهود را بنويسد ومعابدشان را بنا كند.اما عزرا پس از مدتى اقامت در بابلبا جمعى از يهوديان آن جا به سرزمين فلسطين باز گشت . سپس با همكارى
جمعى ، به تدوينكتب دينى يهود پرداخت . اين كتب همان است كه امروز يهوديان آن ها را به عنوان كتب دينى
آسمانى خويش مى شناسند
پس از آن عزرا كوشيد تا با كمك ديگران به ترميم خرابى ها پرداخته ، معابد به ويژه معبدبزرگ اورشليم
را تجديد بنا كند. ولى به خاطر فقر و نبود امكانات موفق به انجام آن نشد.تا اين كه كوروش ، پادشاه
ايران شخصى به نام (نحميا) را با هدايا و كمك هاى فراوان باگروهى از سپاهيان و درباريان خود به سوى آن
ها فرستاد. عزرا و نحميا توانستند با يارىمردم و كمك هاى ارسالى شاه ايران به بازسازى شهر و معبد
بزرگ بپردازند.(68)
در انتظار مسيح موعود(ع )
پس از نخستين ويرانى شهر قدس كه شوكت و اقتدار پيشينه خود را از دست داده يهوديان بهاسارت و آوارگىدچار شده بودند و همواره بنابر پيشگويى و نويد پيامبران و كاهنان ، ظهوريك مصلح و منجى الهى فاتح را
انتظار مى كشيدند؛ تا او بتواند اقتدار و شكوه (قوم خدا) رابه دوران درخشان داوود و سليمان (ع )
برگرداند.شخصيت مورد انتظار (ما شِيَح )( مسح شده ) خوانده مى شد. (ما شِيَح )، لقب پادشاهان بنىاسرائيل بود، كه
بر اساس يك سنت ديرينه ، پيامبران بنىاسرائيل در حضور جمع اندكى ، روغن بر سر آنان (پادشاهان ) مى
ماليدند، و به اين گونهنوعى قداست براى آنان پديد مى آمد؛ و به لقب (ماشِيَح ) يعنى مسح شده ، ملقب مى
شدند.دل هاى بنى اسرائيل از عشق به مسيح موعود(ع ) لبريز بود؛ و در برابر حاكمان ستمگر،همواره چشم به راه
آمدن چنين رهبر رهايى بخش بوده اند.نويد آمدن مسيح نجات بخش در برخى كتب عهد عتيق آمده است . در اين جا به فرازهايى از كتاب(اِشَعْي اء
نبى ) (باب 42، جملات 1 4) اشاره مى شود:(اينك بنده من كه او را دستگيرى كردم و برگزيده من كه جانم از او خشنود است . من روح خودرابر او مى نهم
تا انصاف را براى امت ها صادر سازد. او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلندنخواهد كرد و آن را در كوچه
ها نخواهد شنوانيد. نىِ خورده شده را نخواهد شكست و فتيله ضعيف راخاموش نخواهد ساخت تا عدالت را به
راستى صادر گرداند.)
اما با اين وصف آن گاه كه عيسى مسيح (ع ) ظهور كرد و دعوت خويش را آشكار ساخت . و اساستعاليم خويش را بر
موعظه و اندرز و پرهيز از خشونت و دشمنى ، استوار ساخته ، و همگى رابه محبت ودوستى فرا خوانده با
مخالفت و اعتراض شديد يهوديان ، مواجه گشت ؛ زيرا آن هاچنين مسيحى را انتظار نمى كشيدند و چنين
انتظارى هم از او نداشته اند. بلكه آن ها مسيحى راانتظار مى كشيدند كه وقتى آمد همچون شاهان گذشته
بنىاسرائيل بر تخت شاهى و اريكه قدت سياسى ، تكيه زند و آن اقتدار و سيطره ديرينه آن ها راديگر بار
احيا كند. اين بود كه آنان به مواعظ، پندها و اندرزهاى حكيمانه و انسان ساز آنپيامبر بزرگ الهى ، دل
نسپردند، بلكه چنان كه بعدا شرح خواهيم داد كاهنان و رؤ ساىقبايل يهود كه شيوه دعوت او و نيز احترام
خاصى كه به طبقه مستضعف مى گذاشت ، را منافىاهداف دنيايى و رياست طلبى خويش مى پنداشتند دامنه
اعتراض ها و مخالفت هايشان را تا آن جابالا بردند كه به مهدور الدّم بودن آن حضرت ، فتوا داده ، و
حاكم رومى فلسطين را تحريككردند تا او را به دار آويخت .(69)