رود تا بر آن حالتى دلالت كند كه انسان ، تحت تاءثير مستقيم خدا،قرار مى گيرد. وحى ، يعنى تجرّد انسان از همه چيز، و تنها در حيطه و حضور خداوند قرارگرفتن ، طورى كه انسان طريق يا كانال جريان كلام و مشيت خداوند گردد.) (240) در تعريف ياد شده ، اين موضوع ، مشخّص نشده كه مخاطب و شخصى كه در حيطه قدرت قرارمى گيرد داراى چه ويژگى هاى خاصّى است ؛ از اين رو، تمام دريافت هاى الهامى و اشراقى ،مشمول اين تعريف مى شود، در حالى كه آن ها وحى تشريعى نيستند.5 در دائرة المعارف دين ، مير چاالياده (ج 12، ص 396) چنين آمده است : (وحى ، يك ارتباطالهى با هستى انسان است . اين وصف وسيع به جنبه پديدار شناسانه دين ، ناظر و تمامدرجات وحى را مورد توجّه قرار داده است ).(241)اين تعريف از وحى مى تواند تمام دريافت هاى فيلسوفان ، جادوگران ، كشيشان ، كاهنان وفال بين ها را همسان با دريافت و حيانى پيامبران قرار دهد و هيچ گونه معيارى براى تشخيص وحى حقيقى از غير آن ، ارائه نمى كند.6 نويسنده كتاب (قاموس كتاب مقدّس )، درباره وحى گفته است : (... عموما مقصود از وحى ،الهام مى باشد.بنابراين ، گفته مى شود تمام كتاب از الهام خداست . وحى به اين معنى ،حلول روح القدس در مصنّفان (مصنّفان كتاب مقدّس ) مى باشد.) (242) از مجموع تعاريف ياد شده و تعاريف ديگر مسيحيان به دست مى آيد كه آنان دو ديدگاه عمدهدرباره وحى دارند، كه عبارت است از:1 ديدگاه زبانى ، كه در آن خداوند از طريق برقرارى ارتباط با كاتبان كتب مقدّس به آن هامفاد و حيانى كه همين متون مذهبى موجود باشد را الهام و القا كرده است . اين ديدگاه موردپذيرش بسيارى از مسيحيان در قرون وسطى بوده ، و متفكّرانى چون (توماس اكويناس ) آنرا قبول داشته اند ؛ و امروز هم پيروان سنّتى مذهب كاتوليك رومى و شاخه اى از پروتستان ها(محافظه كاران ) آن را باور دارند.2 ديدگاه حضورى و فعلى ، كه از سوى متكلّمان مصلحان دينى و متفكّران جديد مسيحى و بهجاى ديدگاه گفتارى و زبانى و يا (كلمة اللّه به جاى كلام خدا) (243) مطرح شدهاست .بر اساس اين ديدگاه ، مفادّ و حياتى به معناى مجموعه ارزش ها و حقايق غيبى نيست كه بهپيامبر، القا شده باشد، چنان كه مفهوم و معناى وحى از ديدگاه مسلمانان چنين بود بلكه حضورخداست كه از طريق تاءثير گذارى در تاريخ ، وارد قلمرو و تجربه بشر مى گردد.نيز بر پايه اين اعتقاد، كامل ترين وحى نه در كتاب ، بلكه در انسان ، منعكس و منكشف شده است؛ يعنى مى گويند عيسى مسيح (ع ) در زندگى و شخص خود، خدا را منكشف مى سازد و اراده خدا درمورد بشر را آشكار كرده و بيان مى دارد. با اين بيان ، كتاب مقدّس به چيزى فراتر از خود،دعوت مى كند؛ چون وحى واقعى عيسى مسيح به عنوان (كلمه الّله ) است نه كلام الهى . كسانىهم كه عهد جديد را نوشته اند در صدد بودند تجربه خويش از عيسى مسيح (ع ) را كه در ميانآنان زيست ، رنج كشيد و مرد و سرانجام ، خداوند (پدر) وى را از مردگان برانگيخت ، بهديگران برسانند.بنابراين ، تعريف وحى طبق اين ديدگاه چنين است كه (خدا ذات خود را (از طريق فرستادن عيسىمسيح ) در تاريخ بشر، وحى كرده و مكشوف ساخت ، و كتاب مقدّس ، تفسير (و گزارش ) اين وحىذاتى و نيز روشنگر آن است .) (244) امّا طرح اين ديدگاه ، از يك سو با ديدگاه پيشين و تاريخى مسيحيّت و مسيحيان درباره وحىمخالف است كه بر پايه آن ديدگاه ، مسيحيان نيز به وحى به معناى مصطلح اعتقاد داشته ووحى را (پيام آسمانى و كلام الهى ) مى دانستند كه بر پيامبران فرو فرستاده شده است ؛ واز سوى ديگر شواهد حال نشان مى دهد كه مسيحيت جديد در راستاى الوهيّت بخشى عيسى چنينتفسيرى از وحى ، ارائه كرده ، و چنان كه خواهيم گفت اين ديدگاه از تفكّر (پولس ) سرچشمهگرفته و بر اساس آن ، رسولان و نويسندگان كتب مقدّس ، مصداق پيامبرى و الهام گيرى روحالقدس ، محسوب شده اند ؛ و عيسى مسيح (ع ) فراتر از مقام انسانى و نبوّت و پيامبرى ، مدّنظرقرار گرفته است .