جنبه دوم : ستم به غير عرب - سلمان فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سلمان فارسی - نسخه متنی

جعفر مرتضی عاملی؛ مترجم: سید محمد حسینی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و چون كارگزاران خود را به محل ماءموريت گسيل مى داشت بر آنها شرط مى كرد كه : (( عرب را نزنيد تا خوارشان كنيد و در جنگ زياد نگذاريدشان تا فتنه بر پا شود و كسى را بر آنها مستولى (آقابالاسر) نكنيد تا محرومشان كنيد )) .(222)

و چنانكه از نصاراى (( بنى تغلب )) (به عنوان جزيه ، ماليات مخصوص ‍ اهل كتاب ) عشر (يك درهم ) مى گرفت و از مسيحيان عرب نصف عشر دريافت مى كرد.(223) و شايد اين سياست و خط مشى عمر، بعضى را بر آن داشته كه سخنان را كه مضمون آن امر به دوست داشتن عرب و پرهيز از دشمنى با آنهاست (224) ساخته و - به رسول الله - صلى الله عليه و آله - نسبت دهند. و بعضى از آنها ادعا كنند كه پيامبر - صلى الله عليه و آله - شخص سلمان را از كينه داشتن نسبت به عرب نهى نمود.(225) و شايد اين خط مشى عمر در مورد عرب موجب اين بوده كه او از جانب آنها احساس ‍ امنيت كند تا جايى كه بگويد: (( خاطر جمع بودم كه هرگز عرب مرا نمى كشد )) (226)و در تعبيرى ديگر: (( عرب مرا نخواهد كشت )) .(227)

جنبه دوم : ستم به غير عرب

اما نظر عمر و سياستهاى او در مورد غير عرب على رغم اين كه او خود گفته است : (( من دادگرى را از پادشاه ايران (انوشيروان ) و شنيدن فروتنى و شيوه رفتار او فرا گرفته ام )) (228) و عدالت را از هيچ شخصيتى عربى حتى از پيامبر بزرگ - صلى الله عليه و آله - فرا نگرفته بود. گو اين كه آن دادگرى ادعا شده اى كه عمر فرا گرفته و فروتنى و تواضع كه به شاه ايران نسبت داده در رفتار و كردار شاه ايران ديده نمى شود جز اين كه چند تظاهر فريبنده كه در وراى آنها ستم ،فساد و بيرحمى بسيار نهفته بود از او حكايت شده است .

على رغم اين سخن خود عمر، مى بينيم سياست و خط مشى او در مورد عرب بيرحمانه و ستمگرانه بوده و نشانى از عدالت و انصاف در آن نبوده است ؛ سياستى كه پس از عمر،امويان آن را دقيقا به اجرا درآوردند و تا قرنها آثار و نتايج آن استمرار يافت و حتى - به طورى كه اشاره كرديم - تا امروز به اشكال مختلف آن آثار و نتايج ديده مى شود.

نصوص تاريخى ذيل ، اين جنبه از سياست عمر را روشن مى سازد:

مشروح سياستهاى خليفه

1 - تحريم مدينه بر غير عرب : (( عمر احدى از عجم را نمى گذاشت وارد مدينه شوند... )) (229) و چون عمر ضربت خورد و بين او و ابن عباس بدين خاطر كه ابن عباس و پدرش دوست داشتند غير عرب در مدينه بسيار باشند مشاجره اى درگرفت : دروغ مى گويى بعد از آن كه به زبان شما سخن گفتند و به جانب قبله شما نماز خواندند و حج شما را بجاى آوردند؟!(230)

2 - فروش همسايه نبطى : ماءمون عباسى حكايت كرده كه عمر بن خطاب مى گفت : (( هر كس همسايه اش نبطى (عجم ساكن بين بصره و كوفه ) باشد و به قيمت آن نياز داشته باشد او را بفروشد! )) .(231)

3 - عرب در مقابل غير عرب قصاص نمى شود: عبادة بن صامت از مردى نبطى خواست چهارپاى او را نگه بدارد آن مرد سرباز زد عبادة او را زد و سرش را زخمى كرد عمر خواست از او قصاص كند زيد بن ثبت به او گفت :آيا در مقابل برده ات از برادرت قصاص مى كنى ؟ پس عمر قصاص ‍ نكرد و به ديه حكم كرد.(232)

4 - پوشش عجم : عمر به دستياران و ماءموران (( عتبة بن فرقد )) در حكومت آذربايجان نوشت : (( ... بپرهيزد از رفاه طلبى و تنعم و پوشش ‍ عجم )) (233)). اين دستور از اين جهت نبوده كه پوشيدن لباس عجم شبيه سازى مسلم به غير مسلم بوده است ؛ زيرا لباس و پوشاك مسلم و كافر فرق و تمايز روشنى به نحوى كه گفته شود اين لباس مسلمان و آن لباس كافر است نداشته و مردم از ملل مختلف به اسلام مشرف مى شدند بدون اينكه موظف شوند لباس خود را تغيير داده لباس ويژه مسلمانها را بپوشند. بلكه ابن تيميه ادعا كرده است : (( موقعى كه شريعت از شبيه سازى خود به عجمها نهى مى كند هم عجمها كافر و هم عجمهاى مسلم مقصودند )) (234).

5 - زبان عجمى و نقش انگشترى به عربى : از عمر نقل شده كه گفته است : (( سخن گفتن عجمها را فرا نگيريد )) (235). و در حال طواف خانه خدا شنيده دو مرد در پشت سرش به عجمى سخن مى گويند رو به آنها كرده و گفت :

(( راهى به زبان عربى بيابيد )) . و از او روايت شده كه گفته است : (( زبان عربى فرا بگيريد كه به مروت مى افزايد سخن گفتن به فارسى نيز به نظر او مروت را از بين مى برد.

از او روايت شده كه گفته است : (( كسى كه به فارسى سخن بگويد از مردم دورى گزيده (تا با او آمد و شد نكنند

/ 77