حقيقت پيغمبر و امام و زهراء را بشر نمى تواند بشناسد - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




در تفسير فرات بن ابراهيم مسنداً از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده در ضمن حديثى كه فرمود- و انّما سميّت فاطمه لانّ الخلق فطموا عن معرفتها- يعنى آن حضرت فاطمه ناميده شد براى آنكه خلق از شناختن او جدا شده اند يعنى به كنه معرفت او راه نيافته اند


چنانچه در سيزده نفر معصومين ديگر هم از كنه معرفت ايشان عاجز مانده اند و يقيناً مراد معرفت ظاهرى نيست كه در ظاهر ايشان را نشناخته باشند هر كسى به قدر ظرفيت و استعداد خود از معرفت ظاهرى آنها بهره مند مى شود


و بسا اشخاص ضعيف الايمان و سست عقيده از شنيدن فى الجمله اى از مقامات عاليه ايشان تعجب مى كنند بخاطر خود مى گذرانند كه چگونه مى شود عقلهاى اين همه مردمان از شناختن يك دختر عاجز باشد


در جواب چنين شخصى بايد گفت برو قدرى در حالات مؤمنان با فضيلت فكر كن چون خودت داراى چنان فضيلتى نيستى نمى توانى مرتبه فضل آنها را بفهمى تا چه رسد به مقامات شامخه اهل بيت پيغمبر كه بتوانى كنه ذات آنها را بشناسى


مرحوم سيد جليل و عالم نبيل سيد محمد بن هبة الله قزوينى (ره) در رساله ولايت خود روايتى در اين باب از حسين بن سعيد اهوازى در كتاب (المؤمن) خود از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرموده


لا يقدر الخلائق على كنه صفة اللّه تعالى فكذلك لا يقدر على كنه صفة رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و كما لا يقدر على كنه صفة الرسول كذلك لا يقدر على كنه صفة الامام عليه السلام و كما لا يقدر على كنه صفة الامام لا يقدر على كنه صفة المؤمن


يعنى مخلوقات بر حقيقت صفت خداى تعالى قادر نيستند و همچنين قادر نيستند بر حقيقت صفت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و همچنين كه قادر نيستند بر حقيقت صفت رسول خدا قادر نيستند بر حقيقت صفت امام عليه السلام و همچنانكه قادر بر حقيقت امام نيستند قادر بر حقيقت صفت مؤمن نيستند


پس وقتى كه خلق از حقيقت صفت مؤمن و شناختن آن عاجز باشند كجا مى توانند حقيقت امام يا پيغمبر يا خدا را بفهمند و بشناسند


حقيقت پيغمبر و امام و زهراء را بشر نمى تواند بشناسد



در جزء اول از كتاب اصول كافى چاپ طهران در سال 1381 هجرى قمرى و در كتاب امالى شيخ صدوق چاپ سنگى امين الضرب در سال 1300 قمرى در طهران صفحه 399 و در كتاب عيون اخبار الرضا تاليف صدوق چاپ سنگى سال 1317 قمرى صفحه 120 و در كتاب احتجاج طبرسى چاپ نجف سال 1386 قمرى جزء دوم صفحه 226 و در كتاب غيبت نعمانى و غير اينها مسندا از عبدالعزيز بن مسلم از حضرت امام رضا عليه السلام حديث مفصلى را در صفات جامعه امام عليه السلام كه محل شاهد ما در اينجا از آن حديث اينست كه فرموده


هيهات هيهات فمن ذا الذّى يبلغ معرفة الامام او يمكنه اختياره ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الالباب و خسئت العيون و تصاغرت العظماء و تحيّرت الحكماء


و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الالباء و كلّت الشعراء و عجزت الادباء وعيت البلغاء عن وصف شان من شانه او فضيلة من فضائله و اقرّت بالعجز والتقصير و كيف يوصف بكلّه او ينعت بكنهه او يفهم شي ء من امره او يوجد من يقوم مقامه و يغنى غناه لا كيف و انَّى و هو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين فان الاختيار من هذا و اين العقول عن هذا و اين يوجد مثل هذا اتظنّون انّ ذلك فى غير آل الرسول محمّد صلى اللّه عليه و آله كذّبتهم واللّه انفسهم و منّتهم الاباطيل فارتقوا مرتقا صعباً دحضاً تزلّ عنه الى الحضيض اقدامهم راموا اقامة الامام بعقول حائرة بائرة ناقصة واراءٍ مضلّة فلم يزدادوا منه الّا بُعداً قاتلهم اللّه انَّى يؤفكون و لقد رامُوا صعباً و قالوا افكا و ضلّوا ضلالا بعيداً و وقعوا فى الحيرة اذ تركوا الامام على بصيرة (الحديث)


ترجمه حديث



يعنى- كيست كه برسد بكنه معرفت امام يا براى او ممكن باشد اختيار كردن چنين امامى دور است دور است چنين گمانى عقلها گم و سرگردان مى شود و صاحبان عقول متحيّر مى مانند و چشمها منع مى كند و بزرگان كوچك مى گردند و حكماء در تحيّر مى مانند و فكر خردمندان كوتاه است و خطبا از وصف كردن امام خسته مى مانند و اهل خرد به نادانى فرومى مانند و شعراء وامى مانند و صاحبان ادب عاجز مى شوند و فصحاء و بلغاء خسته مى شوند از وصف كردن شأنى از شئون امام يا فضيلتى از فضيلتهاى او كو عقلهائى كه بتواند امام را بشناسد و كو آن كسى كه بتواند همه اقرار به تقصير خود مى كنند چگونه مى توانند همه صفات او را وصف كنند يا كنه صفات او را تعريف كنند يا بيابند كسى را كه قائم مقام او باشد و بى نياز كند مانند بى نياز كردن او چنين است چنين كسى پيدا نمى شود و از كجا پيدا شود امام مانند ستاره ايست كه دست گيرندگان از آن كوتاه است و وصف كنندگان نمى توانند او را وصف كنند كجا مى توانند چنين امامى را خودشان اختيار كنند و كجا عقلهايشان مى رسد به آن و كجا مى توانند مانند چنين امامى را پيدا كنند آيا چنين گمان مى كنند كه در غير آل محمّد صلى الله عليه و آله مى توانند چنين امامى پيدا كنند به ذات خدا قسم نفسهاى ايشان، ايشان را تكذيب مى كند و اين آرزوهاى باطل آنها را مى كشد هرآينه ايشان بالا رفته اند به جايگاه بلند دشوارى كه قدمهايشان خواهد لغزيد و فرو خواهند افتاد چنين قصدى كرده اند كه به عقلهاى سرگردان خود و فكرهاى كوتاه خود و رأيهاى گمراه كننده خود امامى برپا كنند چيزى براى خود زياد نمى كنند مگر اينكه از حق دور مى شوند خدا بكشد ايشان را چگونه دروغ سازى مى كنند و دروغ مى گويند و گمراه شده اند گمراه شدن بسيار دورى و در سرگردانى افتاده اند زمانى كه امام را از روى بصيرت شناختند و ترك او كردند


مؤلّف حقير گويد


پس پى بردن بكنه مقام و حقيقت صاحبان ولايت مطلقه از محالات است و ماسواى از ايشان كه نسبت به مقام و منزلت ايشان مردهاشان سمت غلامى و زنهاشان سمت كنيزى ايشان را دارند كجا مى توانند به تمام معنى عارف شئون و كنه حقايق و عظمت مراتب ايشان شوند زيرا كه ملكه ولايت مطلقه و اولوالامرى غير از ملكات عاديه ظاهريه است كه اهل ظاهر به كنه آن بتوانند برسند يا اگر هم نتوانند حقيقت آن را بفهمند از امارات ظاهريه براى فهميدن آن راهى به دستشان بيايد مانند حسن ظاهرى كه كاشف از ملكه عدالت است مثلا و بالعكس- پس بايد دانست كه پى بردن به كنه و حقيقت ولايت مطلقه يا به تعبير ديگر سلطنت كليّه الهيّه نسبت به تمام سلاسل عوالم امكانيه از فهم بشر عادى ولو هر اندازه داراى مقام علم و دانش باشد بيرون است مگر اينكه مخصوصين به اين منصب خدائى خودشان پى به كنه حقيقت همديگر ببرند


چنانچه شيخ فقيه علّامه عزّالدين ابومحمد حسن بن سليمان حلّى تلميذ شهيد اوّل صاحب لمعه اعلى الله مقامهما در كتاب (المحتضر) چاپ نجف اشرف در مطبعه حيدريه سال 1270 هجرى قمرى در صفحه (38) قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را نقل كرده كه فرمود- يا على ما عرف اللّه الّا انا و انت و ما عرفنى الّا اللّه و انت و ما عرفك الّا اللّه و اَنَا يعنى نشناخت خدا را يا على كسى جز من و تو و نشناخت مرا كسى جز خدا و تو و نشناخت تو را كسى جز خدا و من


در مناقب ابن شهر آشوب



در مجلد دوم چاپ سنگى سال 1317 در ايران در جزء هفتم راجع به امام ششم حضرت صادق عليه السلام صفحه 326 از صفوان بن يحيى از بعضى از رجال او از آن حضرت روايت كرده كه فرمود


واللّه لقد اعطينا علم الاوّلين والاخرين فقال له رجل من اصحابه جعلت فداك اعندكم علم الغيب فقال له ويحك انّى لاعلم ما فى اصلاب الرّجال و ارحام النساء و يحكم وسعّوا صدوركم و لتبصر اعينكم وَلْتَع قلوبكم فنحن حجة اللّه تعالى فى خلقه و لن يسع ذلك الّا صدر كلّ مؤمن قوىّ قوّته كقوّة جبال تهامة الا باذن اللّه واللّه لو اردت اَنْ احصى لكم كلّ حصاة عليها لاخبرتكم و ما من يوم و لا ليلة الّا والحصى يلدا يلادا كما يلد هذا الخلق واللّه لتباغضون بعدى حتّى ياكل بعضكم بعضاً


يعنى- به ذات خدا سوگند كه ما عطا كرده شديم علم اولين و آخرين را پس مردى از ياران او به او گفت فدايت شوم آيا علم غيب نزد شما هست فرمود رحمت بر تو باد من قطعاً مى دانم آنچه را كه در پشت پدران و رحمهاى مادران است رحمت بر شما باد سينه هاى خود را گشايش دهيد بايد ببيند چشمهاى شما و بايد نگاهدارى كند دلهاى شما ما حجت خداى تعالى هستيم در ميان خلق او و توسعه قبول اين سخن را ندارد مگر سينه پرقوّت مؤمن صاحب قوت كه قوت او مانند قوت كوههاى حجاز باشد به اذن خدا به ذات خدا سوگند اگر بخواهم همه سنگريزه ها را براى شما بشمارم همه آنها را كه روى زمين است مى شمارم و خبر مى دهم شما را نيست روز و شبى مگر اينكه اين سنگريزه ها مى زايند زائيدنى همچنانكه اين خلق مى زايند به ذات خدا سوگند كه شما كينه همديگر را در بعد از من در دلهاى خود خواهيد گرفت تا اينكه مى خورد بعضى از ايشان بعض ديگر را


از جمله آيات داله بر ولايت كليّه داشتن آن حضرت



لياقت نداشتن احدى از خلق عالم است از آدم تا خاتم براى همسر شدن با آن وليّةالله عظمى سلام الله عليها غير از وجود مبارك پسر عم بزرگوارش ولىّ الله اعظم اميرالمؤمنين على عليه السلام- لياقت نداشته اند زيرا در امر مزاوجت كفويت يعنى هم شأن يكديگر بودن از مقررات شريعت مقدسه اسلاميّه است و قطع نظر از آن بناى عرف هم بر همين است چنانچه در عرب هم مرسوم بوده در بسيارى از موارد كفويت رعايت مى شده حتّى در جنگهاى تن به تنى هم بسيار مورد نظر بوده- و در امر مزاوجت بالخصوص گذشته از وجهه شرعى جنبه طبيعى هم داشته و دارد چنانچه هر صنفى با صنف خود ميل درد ازدواج كند عالم با عالم تاجر با تاجر و هكذا چنانچه شاعر هم گفته كبوتر با كبوتر باز با باز كند هم جنس با هم جنس پرواز و اين امر طبيعى بشر است گرچه در تحقق كفويت غير از اتحاد در صنعت و شغل امور ديگرى هم مدخليت دارد كه هر فاميل و قومى بيشتر آن را اهميت مى دهند- و ليكن طبقه انبياء و اولياء كفويت و هم شان بودن را در علم و معرفت و قرب به خدا و شرافت معنويّه و زهد و تقوى مى دانند و ثروتمند بودن و رياست و صنعت و دنيادارى به هيچ وجه منظور نظرهاى ايشان نيست زيرا با مقام نبوت و مرتبه امامت كاملا منافات دارد و با يكديگر معارضند و آنچه گفته شد بسيار آشكار و روشن است


پس از تقديم اين مقدمه تذكر داده مى شود اخبارى چند با اندك اختلاف لفظى و اتحاد در معنى از خاصه و عامه روايت شده به اين مضمون كه اگر اميرالمؤمنين على عليه السلام بوجود نيامده بود براى او همسر و كفوى در مردان اين جهان نبود از آدم تا خاتم از جمله آنها است خبر نبوى صلى اللّه عليه و آله


لولا انّ اللّه خلق اميرالمؤمنين لفاطمة لم يكن لها كفو من آدم فمن دونه- يعنى اگر خداى تعالى اميرالمؤمنين عليه السلام را نيافريده بود براى فاطمه همسرى براى او نبود از آدم تا برسد به كسانى كه بعد از آدم بوجود آمده و مى آيند- و در كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى روايت كرده است به سند خود در ضمن حديثى از حضرت صادق عليه السلام تا آنجائى كه شخص اعرابى اى در حق حضرت فاطمه سلام الله عليها دعا كرد و گفت در حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله: اللهم اعط فاطمة عليهاالسلام ما لا عين رأت و لا اذن سمعت فامّن النبى صلى الله عليه و آله واقبل الى اصحابه فقال ان اللّه تعالى قد اعطى فاطمة فى الدّنيا ذلك انا ابوها و ما احد من العالمين مثلى و على عليه السلام بعلها و لولا على ما كان لفاطمة كفو ابداً


يعنى گفت- خدايا عطا كن به فاطمه عليهاالسلام چيزى را كه هيچ چشمى نديده باشد و هيچ گوشى نشنيده باشد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمين گفت و روكرد به ياران خود و فرمود خداى تعالى در دنيا آن را به فاطمه داده است من پدر او هستم و على عليه السلام شوهر او است و احدى از مردان جهانيان مانند من نيستند و اگر على نبود هرگز همسرى براى فاطمه نبود


بديهى و واضح است كه اين مقام و مرتبه فقط براى انتساب فاطمه به پيغمبر نيست چنانچه آن حضرت دخترهاى ديگرى هم


داشته و هيچيك از آنها داراى اين مرتبه و مقام نبوده اند- و اگر آن بى بى معظمه داراى رتبه ولايت مطلقه نمى بود همسرى جز على عليه السلام نداشتن و نفى لياقت همسرى و همتائى با ساير انبياء و اولياء تا چه رسد به ديگران معنايى نداشت نيكو تدبّر كن


و از جمله آيات داله بر ولايت كليّه داشتن آن حضرت



نزول مصحف بر آن حضرت پس از رحلت پدر بزرگوارش كه در آن است خبرهاى آنچه كه بوده است و آنچه كه خواهد بود تا قيام قيامت و در آن است شماره آنچه كه در آسمانها است از نامهاى فرشتگان و غير آنها و شماره آنچه كه خدا خلق فرموده از انبياء و مرسلين و نامهاى ايشان و نامهاى آن كسانى كه بر آنها مبعوث شده اند و نامهاى كسانى كه ايشان را تكذيب كردند و نامهاى كسانى كه به ايشان ايمان آوردند و نامهاى همه اهل ايمان و همه كفار از اوّلين و آخرين- و در آن است صفت هر شهر و قصبه و دهكده اى كه در روى زمين بنا شده و پس از اين بنا خواهد شد از شرق و غرب زمين و عدد هر چند نفر مؤمنى كه در هر شهر يا دهى مى باشد و عدد هر چند نفر كافرى كه در آنها بوده و مى باشند- و در آن است صفات قرنهاى پيشين و قصّه هاى آنان و كسانى كه در آنها سلطنت و حكومت داشته اند و شماره نامهاى آنان- و در آن است نامهاى امامان و پيشوايان و صفات آنها و آنچه را كه هر يك از آنها مالك بوده اند و كيفيت رجعتهائى كه در آنها بوده و مدت عمرهاى ايشان و صفات اهل بهشت و شماره كسانى كه در آن داخل مى شوند- و در آن است بيان اوصاف جهنّم و نامهاى كسانى كه در آن وارد مى شوند- و در آن است علم تمام قرآن بنحوى كه نازل شده و علم تورات و علم انجيل و علم زبور بنحوى كه هر كدام از آنها نازل شده و شماره هر درخت و سنگريزه و كلوخى كه در تمام روى زمين هست- چنانچه در كتاب دلائل الامامه طبرى كه يكى از كتب معتبره معروفه است با سلسله سند روايت شده و جامع اين اوراق در صفحه 86 اين كتاب در فصل هفتم نقل كرده ام تمام حديث را


و از جمله آنچه حضرت امام محمد باقر عليه السلام در ضمن آن حديث فرموده اين جمله است


و لقد كانت صلوات اللّه عليها طاعتها مفروضة على جميع من خلق اللّه من الجنّ والانس والطّير والبهائم والانبياء والملائكة (الحديث)


يعنى امام محمّد باقر عليه السلام فرمود- هرآينه واجب شده است طاعت آن معظّمه بر همه آن كسانى كه خدا آفريده است از جن و انس و پرندگان و چهارپايان و پيغمبران و ملائكه (تا آخر حديث) چه نيكو گفته است شاعر ماهر اين بيت را




  • من نمى گويم كه آن عليا جناب
    بود پيغمبر ولى دارد كتاب



  • بود پيغمبر ولى دارد كتاب
    بود پيغمبر ولى دارد كتاب






مؤلف قاصر دنباله آن بديهة گفته




  • مصحف او تالى قرآن بود
    شرح تحقيقى قرآن مبين
    هست اين مصحف ز رب العالمين



  • آنچنان كو جسم و مصحف جان بود
    هست اين مصحف ز رب العالمين
    هست اين مصحف ز رب العالمين













  • محتوى در آن علومى بى حساب
    جمله اسرار ما اوحى در او است
    ليك غير از صاحب علم كتاب
    وارث آن مصحف عاليمقام
    بعد زهرا نيست كس غير از امام



  • هست از اسرار مبدء تا مآب
    علم كل انبيا پيدا در او است
    هيچكس از آن نگردد كامياب
    بعد زهرا نيست كس غير از امام
    بعد زهرا نيست كس غير از امام






حاصل آنكه نزول چنين مصحفى بر آن حضرت و بعلاوه فرمايش امام صادق عليه السلام در ضمن حديث نزول مصحف دلالت دارد بر اينكه آن بى بى معظمه سلام الله عليها در داشتن ولايت كليّه همدوش و همطراز پدر بزرگوار و شوهر عاليمقدار خود مى باشد


و از جمله آيات داله بر ولايت كليّه داشتن آن حضرت



حديث شريفى است كه در كتاب امالى شيخ قدس الله روحه روايت شده از حسين بن ابراهيم قزوينى از محمد بن رهبان از على بن حسين از عباس بن محمد حسينى از پدرش از صفوان از حسين بن ابى غندر از اسحق بن عمار از ابى عبدالله عليه السلام كه فرمود انّ اللّه تعالى امهر فاطمة ربع الدّنيا فربعها لها وامهر الجنّة والنّار تدخل اعدائها النّار و تدخل اولياءَهَا الجنّة و هى الصدّيقة الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى


يعنى
خدا چهار يك دنيا را مهر فاطمه قرار داده پس چهار يك دنيا مال او است و بهشت و جهنّم را مهر او قرار داده تا داخل كند دشمنان خود را در آتش و داخل كند دوستان خود را در بهشت و او است صديقه كبرى كه بر شناسائى او دور زده است قرنهاى پيشين


مؤلف قاصر گويد


كدام زنى است در ميان تمام زنهاى اولين و آخرين كه چهار يك تمام دنيا يا نصف دنيا طبق بعضى از اخبار ديگر و تمام بهشت و جهنّم را خدا مهر او قرار داده باشد و بعلاوه عاقد او ذات اقدس احديّت و در عرش جبرئيل امين و در بيت المعمور راحيل ملك خطبه خوان و ملائكه حاملين عرش شاهدهاى ازدواج و نثاركننده رضوان خازن بهشت و طبق نثار درخت طوبى و نثار آن درّ و ياقوت و مرجان و پيغمبر خدا مشاطّه او باشند و معرفت او بر تمام حاملين عرش و فرشتگان آسمانهاى هفتگانه و حورالعين بهشتى و تمام خلق اولين و آخرين از انبياء و مرسلين حتى پدر بزرگوارش واجب باشد و بر معرفت او دور زند همه قرنهاى گذشته و با اين خصوصيّات و اوصاف بالاتر از اينها چنانچه بعضى از آنها در اين كتاب به محل خود ذكر كرده خواهد شد از ولايت كليّه مطلقه بركنار باشد حاشا و كلّا ثم حاشا و كلّا- پس بطور قطع و يقين طبق آيات و اخبار بسيار مسلماً آن بى بى معظّمه وليّةالله و با پدر بزرگوار و شوهر عاليمقدار خود همدوش و همراه و داراى مقام ولايت مطلقه مى باشد


و اخبار نيازمند بودن همه انبياء و مرسلين در دنيا و آخرت به شفاعت آن بى بى معظمه و امارت او بر تمام اهل محشر طبق آيات و اخبار و احاديث و آثار مرويّه بطرق فريقين از خاصه و عامه بسيار است به برخى از آنها در اين اوراق اشاره خواهد شد بار خدايا در دنيا و آخرت دست مؤلف به هيچ ارزنده را از ذيل عنايت اين بى بى معظمه و پدر و شوهر و فرزندان طيبين و طاهرينش كوتاه مگردان






و از جمله آيات داله بر ولايت كليّه داشتن صديقه كبرى



كيفيت وارد شدن آن بى بى معظمه است در زمين محشر با تشريفات عظيمه اى كه بعد از پدر بزرگوار و شوهر عاليمقدارش براى احدى نخواهد بود چنانچه علامه مجلسى اعلى الله مقامه در جلد عاشر بحار از كتاب امالى شيخ صدوق به سند خود از ابى جعفر محمد بن على الباقر عليهماالسلام روايت كرده كه فرمود


سمعت جابر بن عبداللّه الانصارى يقول قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله اذا كان يوم القيمة تقبل ابنتى فاطمة على ناقة من نوق الجنّة مدبّجة الجنبين خطامها من لؤلوء رطب قوائمها من الزمرّد الاخضر ذنبها من المسك الاذفر عيناها ياقوتتان حمراوان عليها قبّة من نور يُرى ظاهرها من باطنها و باطنها من ظاهرها، داخلها عفو اللّه و خارجها رحمة اللّه على رَأسها تاج من نور للتّاج سبعون ركنا كلّ ركن مرصّع بالدُرّ والياقوت يضى ء كما يضى ء الكوكب الدّرى فى افق السّماء و عن يمينها سبعون الف ملك و عن شمالها سبعون الف ملك و جبرئيل آخذ بخطام النّاقة ينادى باعلى صوته- غضّوا ابصاركم حتى تجوز فاطمة بنت محمّد صلى اللّه عليه و آله فلا يبقى يومئذ نبى و لا رسول و لا صدّيق و لا شهيد الّا غضّوا ابصارهم حتّى تجوز فاطمة فتسير حتّى تحاذى عرش ربّها جلّ جلاله فتزخّ بنفسها عن ناقتها و تقول الهى و سيّدى احكم بينى و بين من ظلمنى اللّهم احكم بينى و بين من قتل ولدى فان النّداء من قبل اللّه جلّ جلاله يا حبيبتى وابنة حبيبى سلينى تعطى واشفعى تشفعى فوعزّتى و جلالى لا جازنى ظلم ظالم فتقول لا جازى الهى و سيّدى ذريّتى و شيعتى و شيعة ذريّتى و محبّى و محبّى ذريّتى فاذا النّداء من قبل اللّه جل جلاله اين ذريّة فاطمة و شيعتها و محبّوها و محبّو ذريّتها فيقبلون و قد احاط بهم ملائكة الرّحمة فتقدّمهم فاطمة حتّى تدخلهم الجنَّة


ترجمة



يعنى- شنيدم از جابر بن عبدالله انصارى كه مى گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود چون روز قيامت شود رومى آورد دختر من فاطمه در حالتى كه بر ناقه اى از ناقه هاى بهشت سوار است كه دو پهلوى آن ناقه به ابريشم زينت كرده شده است و مهار آن از مرواريد تر و چهار دست و پاى آن از زمرد سبز و دُم آن از مشك خوشبو و دو چشم آن از دو دانه ياقوت سرخ است و بالاى آن قبه ايست از نور كه داخل آن از بيرون و بيرون آن از داخل آن ديده مى شود در داخل آن عفو و بخشش خدا است و در خارج آن رحمت خدا است و بر سر آن تاجى است از نور كه براى آن تاج هفتاد ركن است كه هر ركنى زينت كرده شده است به دُرّ و ياقوت نور مى دهد همچنانيكه ستاره درخشنده نور مى دهد در كرانه آسمان و از طرف راست او هفتاد هزار فرشته و از طرف چپ او هفتاد هزار فرشته و جبرئيل زمام ناقه او را گرفته به بلندتر صداى خود ندا مى كند كه چشمهاى خود را بپوشيد تا فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله بگذرد پس سير مى كند تا برابر عرش پروردگار خود جلّ جلاله






پس خود را از ناقه مى اندازد و مى گويد خداى من و آقاى من حكم كن ميان من و ميان كسانى كه به من ظلم كردند خدايا حكم كن ميان من و ميان كسى كه فرزندان مرا كشته پس از جانب خداى جلّ جلاله ندا مى رسد از ظلم ظالم نمى گذرم فاطمه مى گويد من نمى گذرم خداى من و آقاى من از ذريّه ام و شيعيانم و شيعيان ذريّه ام و دوستانم و دوستان ذريّه ام آنگاه از جانب خدائى كه بزرگست جلال او ندا مى رسد كجايند ذريّه فاطمه و شيعيان او و دوستان او و دوستان ذريّه او پس پيش مى آيند و فرشتگان رحمت اطراف آنها را مى گيرند و فاطمه در پيش روى آنها است تا آنها را داخل بهشت كند


تفسير فرات بن ابراهيم



از سليمان بن محمد باسناد خود از ابن عباس روايت كرده كه گفت شنيدم از اميرالمؤمنين عليه السلام كه مى فرمود دخل رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ذات يوم على فاطمة و هى حزينة فقال لها ما حزنك يا بنيّه قالت يا ابا ذكرت المحشر و وقوف النّاس عراة يوم القيمة فقال يا بنيّة يوم عظيم ولكن قد اخبرنى جبرئيل عن اللّه عزّ و جلّ انّه قال اوّل من ينشق الارض يوم القيمه اَنَا ثمّ ابراهيم ثم بعلك على بن ابيطالب ثم يبعث اللّه اليك جبرئيل فى سبعين الف ملك فيضرب على قبرك سبع قباب من نور ثم ياتيك اسرافيل بثلاث حلل من نور فيقف عند رأسك فيناديك يا فاطمة بنت محمّد قومى الى محشرك فتقومين امنة روعتك مستورة عورتك فيناولك اسرافيل الحلل فتلبسينها و ياتينّك زوقائيل بنجيبة من نور زمامها من لؤلؤ رطب عليها محقة من ذهب فتركبينها و يقود زوقائيل زمامها و بين يديك سبعون الف ملك بايديهم الوية التسبيح اذ اجدبك السيّر استقبلتك سبعون الف حوراء يستبشرون بالنظر اليك بيد كلّ واحدة منهن مجمرة من نور يسطع منها ريح العود من غير نار و عليهن اكاليل الجوهر مرصَّعَة بالزبرجدّ الاخضر فيسرن عن يمينك


(يعنى) روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد بر فاطمه در حالتى كه فاطمه اندوهگين بود پس فرمود دخترك من چه چيز تو را اندوهگين كرده گفت اى پدر به ياد محشر افتادم كه مردمان برهنه مى ايستند در روز قيامت فرمود دخترك من روز بزرگى است وليكن جبرئيل از جانب خدا مرا خبر داد كه اول كسى كه مى شكافد زمين را در روز قيامت من هستم پس از من ابراهيم است و پس از او شوهر تو على بن ابيطالب است آنگاه خدا جبرئيل را به سوى تو مى فرستد با هفتاد هزار ملك و هفت قبّه نور بر سر قبر تو نصب خواهد كرد بعد از آن اسرافيل با سه حلّه نور بر سر قبر تو توقف مى كند و تو را ندا مى كند كه اى فاطمه دختر محمّد برخيز به سوى محشر خود بيا پس تو برمى خيزى در كمال ايمنى در حالتى كه عورتت پوشيده باشد و حلّه ها را اسرافيل به تو مى دهد و تو آنها را مى پوشى و زوقائيل نزد تو مى آيد و ناقه اى از نور براى تو مى آورد كه مهار آن از مرواريد تر باشد و بر آن جهازى از طلا باشد و تو بر آن سوار مى شوى و زوقائيل زمام آن را خواهد كشيد و هفتاد هزار ملك در پيش روى تو روانه شوند


كه در دست هر يك پرچمهاى تسبيح باشد و چون مقدارى راه سير كنى هفتاد هزار حوريه استقبال كنند تو را و با خوشحالى به سوى تو نظر كنند كه در دست هر يك از آنها مجمره اى از نور باشد كه بوى عود از آن ساطع باشد بدون آتش و بر سر هر يك تاجهاى جواهر باشد مرصّع به زبرجد سبز و آنها از جانب راست تو روانه شوند


فاذا سرت من قبرك استقبلتك مريم بنت عمران فى مثل من معك من الحورالعين و تسلّم عليك و تسير هى و من معها عن يسارك ثم تستقبلك امّك خديجة بنت خويلد اوّل المؤمنات باللّه و برسوله و معها سبعون الف ملك بايديهم الوية التكبير فاذا قربت من الجمع استقبلتك حوّاء فى سبعين الف حوراء و معها آسية بنت مزاحم فتسيران هما و من معهما معك فاذا توسطت الجمع و ذلك ان اللّه يجمع الخلائق فى صعيد واحد فيستوى بهم الاقدام ثم ينادى المنادى من تحت العرش يسمع الخلائق غضّوا ابصاركم حتى تجوز فاطمة بنت محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم و من معها فلا ينظر اليك يومئذ الّا ابراهيم خليل الرّحمن و على بن ابى طالب و يطلب آدم حوّاء فيراهما مع امك خديجة امامك


ثم ينصب لك منبر من النور فيه سبع مراق بين المرقاة الى المرقاة صفوف الملائكة بايديهم الوية من النّور و تصطفّ الحورالعين عن يمين المنبر و عن يساره و اقرب النساء منك عن يسارك حوّاء و آسية فاذا صرت فى علا المنبر اتاك جبرئيل فيقول لك يا فاطمة سلى حاجتك فتقولين يا ربّ ارنى الحسن والحسين فياتيانك و اوداج الحسين تشخب دماً و هو يقول يا ربّ خذلى اليوم حقّى ممن ظلمنى فيغضب عند ذلك الجليل و يغضب لغضبه جهنم والملائكة اجمعون فتزفر جهنم عند ذلك زفرة ثم يخرج فوج من النّار يلتقط قتلة الحسين و ابناءهم و ابناء ابناءهم و يقولون يا رب لم تحضر الحسين فيقول اللّه لزبانية جهنم خذوهم بسيماهم بزرقة الاعين و سواد الوجوه خذوا بنواصيهم فالقوهم فى الدّرك الاسفل من النّار فانّهم كانوا اشدّ على اولياء الحسين من آبائهم الذين حاربوا الحسين فقتلوه فتسمعين اشهقتهم فى جهنم ثم يقول جبرئيل يا فاطمة سلى حاجتك فتقولين يا ربّ شيعتى فيقول اللّه قد غفرت لهم فتقولين يا ربّ شيعة شيعتى فيقول اللّه انطلقى فمن اعتصم بك فهو معك فى الجنّة فعند ذلك تودّ الخلائق انّهم كانوا فاطميين فتسيرين و معَك شيعتك و شيعة ولدك و شيعة اميرالمؤمنين آمنة روعاتهم


مستورة عوراتهم قد ذهبت عنهم الشدائد و سهلت لهم الموارد يخاف النّاس و هم لا يخافون يظمأ الناس و هم لا يظمؤن فاذا بلغت باب الجنّة تلقتك اثنى عشر الف حور لم يتلقين احداً قبلك و لا يتلقين احدا كان بعدك بايديهم حراب من نور على


على نجائب من نور جلالها من الذّهب الاصفر والياقوت ازّمتها من لؤلؤ رطب على كلّ نجيب نمرقة من سندس فاذا دخلت الجنّة تباشريك اهلها و وضع لشيعتك موائد من جوهر على عمد من نور فياكلون منها والناس فى الحساب و هم فيما اشتهت انفسهم خالدون (الحديث)


ترجمة



يعنى چون از قبرت روانه شوى مريم دختر عمران به استقبال تو آيد با مانند آنچه از حور كه با تو است و بر تو سلام كنند و او با كسانى كه با اويند از جانب چپ تو روانه شوند پس مادرت خديجه دختر خويلد اوّل زن مؤمنه به خدا و رسول او تو را استقبال كند كه در دست هر يك كه هفتاد هزار ملكند پرچمهاى تكبير باشد و با تو روانه شوند و چون نزديك محشر رسى حوّاء با هفتاد هزار حوريّه به استقبال تو آيد و با او باشد آسيه دختر مزاحم همه آنها به همراه تو روانه شوند چون در ميان محشر رسى و آنجا جائى است كه خلايق همه در يكجا جمع مى شود در حالى كه قدمهاى آنها مساوى باشد پس نداكننده اى از زير عرش ندا مى كند كه همه خلايق مى شنوند بپوشيد چشمهاى خود را تا فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله بگذرد با كسانى كه با او هستند پس كسى تو را نبيند مگر ابراهيم خليل الرحمن و على بن ابيطالب و آدم به طلب حوّا مى آيد مى بيند كه او با مادرت خديجه در پيش روى تو مى باشند


پس منبرى از نور براى تو نصب مى كنند كه هفت پايه داشته باشد و در ميان پايه ها ملائكه صف مى كشند و در دست هر يك از آنها پرچمى از نور باشد و حورالعين از طرف راست و چپ منبر صف كشند و نزديكترين از جانب چپ تو حوّاء و آسيه باشند چون بر منبر بالا روى جبرئيل به نزد تو آيد و گويد اى فاطمه حاجت خود را بخواه تو مى گوئى اى پروردگار من حسن و حسين را به من بنما پس آنها نزد تو حاضر شوند در حالتى كه خون از رگهاى حسينت مى ريزد و مى گويد اى خداى من امروز داد مرا از كسانى كه به من ظلم كردند بگير آنگاه خداى بزرگ غضب مى كند و جهنم هم به غضب او غضب مى كند با همه فرشتگان در آن هنگام شعله هاى آتش از آن بيرون آيد و كشندگان حسين و فرزندان كشندگان و فرزندان فرزندان ايشان را برچيند در حالى كه آنها مى گويند اى پروردگار ما به جنگ با حسين حاضر نشديم خدا به شعله هاى آتش جهنم مى فرمايد كه آنها را به سيمايشان بگيريد هر كدام از آنها كه چشمهايشان زاق و روهايشان سياهست موهاى جلو سرهاى آنها را بگيريد و در دركهاى پائين ترين از آتش بيندازيد كه اينها در ظلم كردن سخت تر گرفتند بر دوستان حسين از پدرانشان كه با حسين جنگيدند و او را كشتند پس اى فاطمه تو مى شنوى فريادهاى آنها را در جهنم آنگاه جبرئيل مى گويد اى فاطمه حاجت خود را بخواه تو مى گويى اى پروردگار من شيعيانم را مى خواهم خدا مى فرمايد ايشان را آمرزيدم پس تو مى گويى شيعيان شيعيانم را مى خواهم خدا مى فرمايد برو هر كه تو را دست آويز خود قرار داد او را با خود در بهشت ببر در آن حال همه خلائق دوست دارند كه از شيعيان فاطمه باشند آنگاه تو مى روى و با تواند شيعيان تو و شيعيان فرزندان تو و شيعيان اميرالمؤمنين با خاطرهاى آسوده و عورتهاى پوشيده در حالتى كه همه سختيها از آنها برداشته شده و وارد شدن در مواردى كه مردمان از آنها مى ترسند براى ايشان آسان مى شود و ايشان


سيراب مى شوند و آنان سيراب نمى شوند و چون به در بهشت برسى دوازده هزار حوريه با تو تلاقى مى كنند كه پيش از تو با احدى تلاقى نكرده اند و بعد از تو نيز با احدى تلاقى نخواهند كرد كه در دست ايشان است حربه هائى از نور و بر اسبهائى از نور سوارند كه زينهاى آنها از طلاى زرد و ياقوت است و زمامهاى آنها از مرواريد تر مى باشد و بر هر اسبى مسندى از سندس قرار داده شده پس چون داخل بهشت شوى اهل آن تو را بشارت مى دهند و براى شيعيان تو ظرفهاى خوردنى از جواهر مى گذارند بالاى پايه هائى از نور و آنها از آن ظرفها مى خورند در حالى كه مردمان مشغول حساب پس دادن مى باشند و ايشان در آنچه اشتهاى آن را دارند جاويدان مى مانند (تا آخر حديث)


مُؤلف ناچيز گويد


دائره شفاعت صديقه كبرى سلام اللّه عليها بقدرى توسعه دارد كه هر كه داخل بهشت شود حتى انبياء و مرسلين رهين شفاعت او مى باشند


شفاعَتْ يعنى چه



اصل لغت شفاعت مشتق از شفع است و شفع در لغت به معناى جفت كردن است و همچنين است لفظ شفعه كه مراد از آن جفت كردن شريك است حق خود را با شريك خود به شرائطى كه در كتب فقهيه در باب شفعه ذكر شده


بنابراين معناى شفاعت جفت كردن شفيع است در موقع حساب مقدارى از حسنات خود را با حسنات آن كسى كه طلب شفاعت مى كند تا حسنات او بر سيئاتش زيادتى كند


يا خداوند تبارك و تعالى از فضل خود بر حسنات او بيافزايد تا اعمال حسنه او بر گناهان او فزونى يابد و از همين باب است اطلاق شفيع و شافع بر خداى عزوجل كه اين دو از اسماء الهيّه اند- و اگر مراد از شفاعت درخواست بخشش و ميانجى گرى باشد كه در زبانها متبادر و شايع است اين معنى در حق خدا درست نباشد زيرا كه خداوند متعال جلّت عظمته مافوقى ندارد كه اطلاق ميانجى گرى و درخواست بخشش در حق او صادق آيد


و اين معنائى كه در لفظ شفيع و شافع نسبت به خداى تعالى گفته شد منافات ندارد با اينكه بسيارى از شفاعتها بعنوان ميانجى گرى و درخواست بخشش صورت گيرد- و اما اطلاق معناى اول كه جفت كردن مقدارى از حسنات با حسنات ديگرى باشد و اطلاق معناى ميانجى گرى و درخواست بخشش به تمام معنى در حق غير از خدا صادق مى آيد و فرد اجلى و اتم اينگونه شفاعت مخصوص محمد و آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين است و به مقتضاى اخبار بسيار شفاعتهاى طبقات شفاعت كنندگان در قيامت نسبت به شفاعتهاى پيغمبر خاتم و ائمه معصومين نظير قطره ايست نسبت به دريا


پس بر اشخاص متتبع در اخبار پيغمبر و ائمه اطهار پوشيده نخواهد ماند كه شفاعت صديقه كبرى سلام الله عليها از همه شفاعتها برتر و بالاتر و توسعه آن زيادتر است از ساير شفعاء و از جهاتى چند ممتاز مى باشد و اين كاشف است از داشتن آن بى بى معظمه مقام ولايت كليّه مطلقه را و شفاعت آن حضرت شامل حال غير شيعه نيز مى شود چنانچه از خبر تفسير فرات بن ابراهيم كه ذيلا ذكر مى شود استفاده مى شود كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود چون روز قيامت شود خداى تعالى مى فرمايد خطاب به فاطمه زهراء صلوات الله و سلامه عليها


انّى لا انظر فى محاسبة العباد حتى تدخلى الجنّة انت و ذريتك و شيعتك و من اولاكم معروفاً ممن ليس هو من شيعتك قبل ان انظر فى محاسبه العباد- قال صلى اللّه عليه و آله فتدخل فاطمة ابنتى الجنة و ذريتها و شيعتها و من اولاها معروفا ممّن ليس هو من شيعتها فهو قول اللّه تعالى فى كتابه لا يحزنهم الفزع الاكبر قال هو يوم القيمة و هم فيما اشتهت انفسهم خالدون و هى واللّه فاطمة عليهاالسلام و ذريّتها و شيعتها و من اولاهم معروفا ممن ليس هو من شيعتها


يعنى- من نظر به حساب بندگان نمى كنم تا اينكه تو و ذريّه تو و شيعيان تو و كسانى كه از شيعيان تو نيستند و به تو احسان كرده اند و به ذريّه و شيعيان تو احسان كرده اند داخل بهشت شويد پيش از محاسبه با بندگان- پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود پس فاطمه دختر من و ذريّه او و شيعيان او و كسانى كه به او و آنهائى كه ذريّه و شيعيان او احسان كرده اند و از شيعيان او نيستند داخل بهشت مى شوند و اينست كه خداى تعالى در كتاب خود فرموده- اندوهگين نمى كند ايشان را فزع بزرگتر كه هول روز قيامت باشد در حالتى كه در آنچه مايل آن هستند و مى خواهند جاويدان مى باشند و ايشان فاطمه و ذريّه او و شيعيان او و كسانى كه به ايشان احسان كرده اند و از شيعيان او نيستند مى باشند


و نيز در حديث طويلى از رسول خدا



روايت شده كه فرمود ان اللّه تبارك و تعالى اذا بعث الخلائق من الاوّلين وَ الاخرين نادى مناد ربّنا من تحت عرشه يا معشر الخلائق غضّوا ابصاركم لتجوز فاطمة بنت محمّد سيّدة نساءِ العالمين على الصّراط فتغضّ الخلائق كلّهم ابصارهم فتجوز فاطمة على الصّراط لا يبقى احد فى القيمة الّا غضّ بصره عنها الّا محمّد و على والحسن والحسين والطّاهرين من اولادهم فانهم محارمها و اولادها فاذا دخلت الجنّة بقى مرطها ممدوداً على الصّراط طرف منه بيدَها و هى فى الجنّة و طرف فى عرصات القيمة فينادى مناد ربّنا يا ايّها المحبّون لفاطمة تعلّقوا باهداب مرط فاطمة سيّدة نساء العالمين فلا يبقى لمحبّ فاطمة الّا تعلّق بهدبة من اهداب مرطها حتّى يتعلق بها اكثر من الف فئام و الف فئام و الف فئام قالوا و كم فئام واحد قال الف الف ينجون بها من النّار


يعنى- چون خداى تبارك و تعالى برانگيزد خلايق اولين و آخرين را منادى پروردگار ما از زير عرش خود ندا مى كند كه اى گروه خلايق چشمهاى خود را بپوشيد تا فاطمه دختر محمد سيّده زنهاى جهانيان بر صراط بگذرد پس همه خلايق چشمهاى خود را مى پوشند و فاطمه بر صراط مى گذرد و باقى نمى ماند در قيامت احدى مگر اينكه چشم خود را از او پوشيده است مگر محمّد و على و حسن و حسين و طاهرين از اولاد فاطمه كه محرمهاى او هستند و فرزندان او پس چون داخل بهشت شود باقى مى گذارد چادر خود را كشيده روى صراط كه يك طرف بدست خود او است در بهشت و يك طرف آن در عرصات محشر است در قيامت پس منادى پروردگار ما ندا مى كند كه اى دوستان فاطمه آويزان شويد هركدام از شما به رشته اى از رشته هاى چادر او پس بيشتر از هزار فئام و هزار فئام و هزار فئام بر آن رشته ها آويزان مى شوند- اصحاب گفتند يك فئام چقدر است فرمود هزار هزار نفر كه نجات مى يابند به سبب آن از آتش


در بيان علم فاطمه



حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها مانند پدر بزرگوار و شوهر عاليمقدار خود عالمه بما كان و ما يكون و ما هو كائن بوده يعنى گذشته و حال و آينده همه را مى دانسته به علم موهوبى الهى ليكن در مواردى كه خدا مى خواست و اقتضاء داشت اظهار مى فرمود و هر چه را مى خواست بداند اراده مى كرد و مى دانست- در اين اوراق به بعضى از دلائل آن اشاره مى شود


دليل اَوّل



در بحارالانوار علامه مجلسى اعلى الله مقامه بسند خود روايت كرده از حارثه بن قدّامه از سلمان فارسى رضى الله عنه كه گفت حدّثنى عمّار و قال اخبرك عجباً- قلت حدّثنى يا عمّار- قال نعم- شهدت علىّ بن ابيطالب و قد ولج على فاطمة فلمّا ابصرت به نادت ادن لاحدّثك بما كان و بما هو كائن و بما لم يكن الى يوم القيمة حتّى تقوم السّاعة- قال عمّار- فرأيت اميرالمؤمنين يرجع القهقرى فرجعت برجوعه اذ دخل على النبى صلى اللّه عليه و آله- فقال له ادن يا اباالحسن فدنى فلمّا اطمئنّ به المجلس قال له تحدّثنى ام احدّثك- قال الحديث منك احسن يا رسول اللّه- فقال- كانّى بك و قد دخلت على فاطمة و قالت كيت وَ كيت فرجعت- فقال على عليه السلام- نور فاطمة من نورنا- فقال صلى اللّه عليه و آله و سلّم اَوَلا تعلم فسجد على عليه السلام شكراً للّه تعالى- قال عمّار فخرج اميرالمؤمنين و خرجت بخروجه فولج على فاطمة و ولجت مَعَه فقالت- كانّك رجعت الى ابى فاخبرته بما قلته لك- قال- كان كذلك يا فاطمة- فقالت اعلم يا اباالحسن انّ اللّه تعالى خلق نورى و كان يسبح اللّه جل جلاله ثم اودعه شجرة من شجر الجنّة فاضاءت فلمّا دخل ابى الجنّة اوحى اللّه اليه الهاماً ان اقتطف الثمرة من تلك الشّجرة و ادرها فى لهواتك ففعل فاودعنى اللّه سبحانه فى صلب ابى ثم اودعنى خديجة بنت خويلد فوضعتنى و انا من ذلك النّور اعلم ما كان و ما يكون و ما لم يكن يا اباالحسن المؤمن ينظر بنور اللّه تعالى-


ترجمه حديث



يعنى- حديث كرد عمّار براى من و گفت خبر بدهم تو را به امر عجيبى- گفتم آرى حديث كن مرا اى عمار- گفت آرى- حاضر بودم با على بن ابيطالب كه به فاطمه وارد شد چون فاطمه او را ديد ندا كرد كه پيش بيا به سوى من تا حديث كنم براى تو به آنچه كه از پيش بوده و آنچه كه فعلا هست و آنچه كه بعد از اين


/ 33