خواستگارهاى فاطمه - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


چون هجرت كرد پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از مكّه به سوى مدينه و در آنجا مسجدى بنا كرد و اهل مدينه با او انس گرفتند و كلمه او بالا گرفت و مردمان بركت او را شناختند و از دور و نزديك سواران و پيادگان به نزد او مى آمدند و ايمان ظاهر شد و پادشاهان از او حديث مى كردند و از شمشير عذاب او مى ترسيدند اكابر و اشراف فاطمه با امير مومنان و زنهاى مهاجرين همه با همديگر هجرت كردند و عايشه هم از جمله مهاجرين بود پس پيغمبر صلى الله عليه و آله آن را در خانه مادر ابوايوب انصارى فرود آورد و پيغمبر صلى الله عليه و آله زنهائى را خطبه كرد و اوّل دخول خود در مدينه سوده را تزويج كرده بود فاطمه را به نزد او نقل داد پس از آن تزويج كرد ام سلمه دختر ابى اميّه را و امر فاطمه را به او واگذار كرد بر حسب ظاهر ام سلمه او را ادب مى كرد ولى ام سلمه مى گفت به خدا سوگند ادب فاطمه از من زيادتر بود و هر چيزى را بهتر از من مى دانست و مى شناخت همه آنها را و چگونه چنين نباشد و حال آنكه او سلاله انبياء است صلى الله عليها و على ابيها و بعلها و بنيها

خواستگارهاى فاطمه


در مناقب نقل كرده به سند خود از ام سلمه و سلمان فارسى و على بن ابيطالب عليه السلام كه اين هر سه نفر گفته اند كه چون فاطمه عليها سلام بحد بلوغ و رشد رسيد و درك كرد آنچه را كه زنان درك مى كنند بزرگان قريش از اهل فضل و سابقه در اسلام و اهل شرف و مال او را از رسول خدا صلى الله عليه و آله خواستگارى كردند هر كدام از آنها كه قدم پيش گذاردند پيغمبر اكرم نمى پذيرفت و روى خود را از او مى گردانيد بنحوى كه شخص خطبه كننده گمان مى كرد كه آن حضرت بر وى خشمناك شده يا اينكه در اين موضوع وحى آسمانى بر او نازل شده و از جمله خطبه كنندگان ابوبكر بود حضرت در جواب او فرمود امر ازدواج فاطمه با پروردگار او است- و پس از ابوبكر عمر خواستگار شد حضرت همان جوابى كه به ابى بكر داده بود به او گفت

و در كتاب دلائل الامامه طبرى به سند متصل روايت كرده از انس بن مالك كه گفت عبدالرحمن بن عوف زهرى و عثمان بن عفان بر پيغمبر صلى الله عليه و آله وارد شدند عبدالرحمن به آن حضرت عرض كرد يا رسول الله فاطمه دخترت را با من تزويج كن صد ناقه سياه زاغ چشم كه بارهاى آن جامه هاى سفيد نازك مصرى باشد و ده هزار دينار به او بذل مى كنم يعنى صداق او مى دهم و در ميان اصحاب پيغمبر از عبدالرحمن ثروتمندتر كسى نبود و عثمان هم مانند او بود پس عثمان عرض كرد يا رسول الله من مانند اين صداق را مى دهم و من مقدم ترم از عبدالرحمن از حيث اسلام آوردن پس پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله از سخنان اين دو نفر خشمگين شد و غضب فرمود و كفى از سنگهاى ريزه را برداشت و پاشيد به طرف عبدالرحمن و فرمود تو به كثرت مال خود مى بالى بر من پس آن سنگها همه دُرّ گرانبها شد كه يكدانه از آنها قيمت شد به قدر همه دارائى عبدالرحمن بود

نزول وحى براى ازدواج فاطمه با على


پس جبرئيل فرود آمد در همان ساعت و عرض كرد يا احمد خدا تو را سلام مى رساند و مى فرمايد قم الى على بن ابيطالب فانّ مثله مثل الكعبة يُحَجُّ اليها و لا تَحّجُ الى احَدَ انّ اللّه امرنى ان آمر رضوان خازن الجنان ان يزيّن الاربع جنان و امر شجرة طوبى و سدرة المنتهى ان تحمل الحلّى والحلل و امر الحُورالعين

ان يتزيّن و ان يقفن تحت شجرة طوبى و سدرة المنتهى و امر ملكا من الملائكة يقال له راحيل و ليس فى الملائكة افصح منه لسانا و لا اعذب منطقا و لا احسن وجهاً ان يحضر الى ساق العرش فلمّا حضرت الملائكة والملك اجمعون امرنى ان انصب منبرا من النور و آمر راحيل ان يرقى فخطب خطبة بليغة من خطب النكاح و زوّج عليّا من فاطمة بخمس الدّنيا لها و لولدِها الى يوم القيمة و كنت انا و ميكائيل شاهدين و كان وليّها اللّه تعالى و آمرُ شَجرة طوبى ان تنثر (و سدرة المنتهى ان تنثرا) ما فيهما من الحلىّ والحلل والطّيب و آمرُ الحورالعين ان يلقطن ذلك و ان يفتخرن به الى يوم القيمة و قد اَمَرك اللّه ان تزوجّه بفاطمة فى الارض و ان تقول لعثمان اما سمعت قولى فى القرآن مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان و قولى فيه و هو الذى خلق من الماءِ بشرا فجعله نسباً و صهراً

تَرجُمه


يعنى برخيز به سوى على بن ابيطالب زيرا كه مثل او مانند كعبه است كه به سوى آن قصد كرده مى شود و او قصد نمى كند احدى را خدا امر كرد مرا تا فرمان دهم رضوان خزينه دار بهشت را كه زينت كند چهار جانب بهشت را و فرمان دهد درخت طوبى و سدرة المنتهى را كه زينت و زيورهاى خود را حمل كنند و فرمان دهد حورالعين را كه خود را بيارايند و بايستند در زير درخت طوبى و سدرة المنتهى و امر كند فرشته اى از فرشتگان را كه راحيل گفته مى شود و در ميان فرشتگان فصيح زبان تر و شيرين سخن تر و نيكو روتر از او نيست كه حاضر شود به سوى ساق عرش كه چون ملائكه حاضر شوند همه ملائكه امر فرمود خدا مرا تا منبرى از نور برپا كنم و فرمان دهم راحيل را تا بر منبر بالا رود و خطبه رسائى از خطبه هاى نكاح را بخواند و تزويج كند على را با فاطمه به صداق پنج يك دنيا كه براى او و براى فرزندان او باشد تا روز قيامت و من و ميكائيل دو شاهد باشيم و ولىّ فاطمه خداى تعالى است و امر كنم درخت طوبى و سدرة المنتهى را تا آنچه زينت و زيور دارند و بوهاى خوش همه را نثار كنند و امر كنم حورالعين را كه از آنها برچينند و به آن فخر كنند تا روز قيامت

و خدا تو را امر فرموده كه تزويج كنى على را با فاطمه در روى زمين و به عثمان بگوئى كه آيا نشنيده گفته مرا در قرآن مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان (يعنى دو دريا را با هم جفت كرد و پرده اى در ميان آنها قرار داد تا يكى از آنها بر ديگرى غلبه نكند) و گفته مرا در آن و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسباً و صهراً (يعنى و او است خدائى كه بشرى را از آب آفريد و او را نسب و داماد قرار داد)

فَلَمَّا سَمِعَ النَّبِىّ


كلام جبرئيل وجه خلف عمّار بن ياسر و سلمان والعبّاس فاحضرهم و قال لِعَلىّ انّ اللّه اَمَرنى ان ازوّجك فقال يا رسول اللّه انى لا املك الّا سيفى و فرسى و درعى فقال له النّبى اذهب فبع الدرع فخرج علىّ فنادى على درعه فبلغت اربعماة درهم و دينار فاشتراها دحية بن خليفة الكلبى و كان حَسَن الوجه لم يكن مع رسول اللّه احسن منه وجهاً فلمّا اخذ علىّ الثمن و تسلّم دحية الدّرع عطف دحيَة

على علىّ و قال له اسئلك يا اباالحسن ان تقبل منّى هذا الدّرع هديّة و لا تخالفنى فاخذها منه و حمل الثمن والدّرع و جاء بهما النبى فطرحهما بين يديه و قال يا رسول اللّه بعت الدّرع باربع ماة درهم و دينار و قد اشتراها دحية و سئلنى ان اقبل الدّرع هدّية فما تامرنى اقبلها منه ام لا فتبسّم النّبى و قال ليس هو دحية لكنّه جبرئيل والدّراهم من عند اللّه لتكون شرفا و فخراً لابنتى فاطمة و زوّجه بها و دخل بعد ثلاث قال و خرج علىّ و نحن فى المسجد اذ هبط الامين جبرئيل باترجة من الجنّة فقال يا رسول اللّه انّ اللّه يامرك ان تدفع هذه الا ترجة الى علّى بن ابيطالب فدفعها النبّى الى علىّ فلّما حصلت فى كفّه انقسمت قسمين مكتوب على قسم لااله الّااللّه محمّد رسول اللّه علّى اميرالمؤمنين و على القسم الاخر هَدّية من الطالب الغالب الى على بن ابيطالب

تَرْجُمَة


يعنى چون پيغمبر كلام جبرئيل را شنيد فرستاد دنبال عمّار بن ياسر و سلمان و عباس و آنها را احضار كرد و به على گفت كه خدا مرا امر فرموده كه تو را تزويج كنم على گفت من مالك چيزى نيستم الّا شمشيرم و اسبم و زرهم پيغمبر به او فرمود برو زره را بفروش على بيرون رفت و ندا كرد براى فروش زِرِه خود قيمت آن رسيد به چهارصد درهم و دينار دحية بن خليفه كلبى آن را خريد و او بسيار خوبرو بود با پيغمبر از او خوب روتر كسى نبود چون على پول زره را گرفت و زره را تسليم دحيه كرد دحيه رو كرد به على و گفت اى ابوالحسن خواهش مى كنم از تو كه به عنوان هديه اين زره را از من قبول كنى و مخالفت نكنى على زِرِه را از او گرفت و پول و زِرِه را آورد و در پيش روى پيغمبر گذارد و گفت اى رسول خدا زره را به چهارصد درهم و دينار فروختم و دحيه آن را از من خريد و از من خواهش كرد كه آن را به عنوان هديه از او قبول كنم چه امر مى فرمائى آيا قبول كنم از او يا نه پيغمبر تبسّم كرد و فرمود آن دِحْيه نبود وليكن جبرئيل بود و درهمها هم از جانب خدا بوده تا شرافت و فخرى باشد براى دختر من فاطمه و تزويج فرمود على را با او و پس از سه روز داخل شد

راوى گفت على از مسجد خارج شد و ما در مسجد بوديم كه جبرئيل امين فرود آمد با ترنجى از بهشت و عرض كرد اى رسول خدا خدا تو را امر مى فرمايد كه اين ترنج را بدهى به على بن ابيطالب پيغمبر آن را به على داد چون در كف على قرار گرفت دو قسمت شد بر يك قسمت آن نوشته بود لااله الاالله محمّد رسول اللّه علىٌّ اميرالمؤمنين و بر قسمت ديگر نوشته بود هديه ايست از طلب كننده غلبه كننده به سوى على بن ابيطالب

و نيز در كتاب بَصائر


به سند متصل از جعفر بن محمّد از پدرش از جدش از پدرش از جدّش على بن ابيطالب روايت كرده كه فرمود

هممت بتزويج فاطمة حيْنا و لم اجسر ان ذكر ذلك لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و كانَ

ذلك يختلج فى صدرى ليلا و نهاراً حتّى دخلت يَوماً على رسول اللّه فقال يا على قلت لبيّك يا رسول اللّه فقال هل لك فى التزويج فقلت اللّه و رسوله اعلم فظننت انّه يريد ان يزوّجنى بعض نساء قريش و قلبى خائف من فوت فاطمة ففارقته على هذا فواللّه ما شعرت حتّى اتانى رسول اللَّه فقال اجب يا علىّ و اسرع فاسرعت المضىّ اليه فلمّا دخلت و نظرت اليه فما رأيته اشدّ فرحاً من ذلك اليوم و كان فى حجرة امّ سلمة ابصرنى فتهلّل و تبسّم حتّى نظرت الى بياض اسنانه و لها بريق و قال يا علىّ انّ اللّه قد كفانى ما همّنى فيك من امر تزويجك فقلت و كيف ذلك يا رسول اللّه قال اتانى جبرئيل و معه قرنفل الجنّة و سنبلها قطعتان فناولنيها فاخذتهما و شممتهما فسطع منهما رائحه المسك ثم اخذهما منّى فقلت يا جبرئيل ما شأنهما فقال انّ اللّه امر سكّان الجنّة ان يزيّنوا الجنان كلّها بمفارشها و نضودها و انهارها و اشجارها و امر ريح الجنّة التى يقال لها المثيرة فهبّت فى الجنّة بانواع العطر والطيّب و امر الحورالعين بقرائة سُورتى طه و يس فرفعن اصَواتهّن بهما ثم نادى مناد الا ان اليوم يوم وليمة فاطمة بنت محمّد و علىّ بن ابيطالب رضىً منّى بهما ثمّ بعث تعالى سحابة بيضاء فمطرت على اهل الجنّة من لؤلؤها و زبرجدّها و امر خدّام الجنان ان يلتقطوها و امر راحيل فخطب خطبة لم يسمع اهل السّماء بمثلها ثم نادى تعالى يا ملائكتى و سكّان جنّتى باركوا على نكاح فاطمة بنت محمّد و علىّ بن ابيطالب فانّى زوّجت اَحَبَّ النّساء الَىَّ من احبّ الرّجال الىّ بعد محمّد

تَرْجمه حديث شريف


يعنى وقتى كه همّ من تزويج با فاطمه بود جسارت نكردم كه ذكر كنم آن را با پيغمبر صلى الله عليه و آله و اين مطلب در سينه من شب و روز خلجان داشت تا اينكه روزى بر رسول خدا وارد شدم فرمود اى على عرض كردم بلى اى رسول خدا فرمود ميل به تزويج يعنى زن گرفتن دارى گفتم خدا و رسول او داناترند و گمان كردم كه مى خواهد مرا با بعضى از زنان قريش تزويج كند و دل من ترسناك بود كه مبادا فاطمه از دستم برود پس از آن حضرت جدا شدم با همين انديشه و به ذات خدا قسم نمى دانستم تا اينكه پيغمبر به نزد من آمد و فرمود اجابت كن و شتاب كن بيا من به شتاب رفتم به نزد او وقتى كه بر او وارد شدم و نظر به سوى او كردم هرگز مثل آن روز او را خوشحال نديده بودم و آن روز در حجره ام سلمه بود- چون چشمش به من افتاد به گشاده روئى لبخندى زد به نحوى كه سفيدى دندان او برق مى زد و فرمود اى على خدا همّ مرا كفايت كرد درباره تو و امر زن گرفتنت گفتم چگونه است آن اى رسول خدا فرمود جبرئيل به نزد من آمد و با او دو قطعه از قَرَنُفل و سنبل بهشت بود به من داد گرفتم و آن را بوئيدم بوى مشك از آنها ساطع شد پس آن دو را از من گرفت گفتم اى جبرئيل اين دو براى چيست گفت امر كرد خدا ساكنين بهشت را كه همه بهشت را به فرشهاى آن زينت كردند به روى هم انداختن آنها و نهرهاى آن و درختهاى آن و امر فرمود باد بهشتى را كه به آن مثيره گفته مى شود در بهشت بوزد با انواع عطرها و بوهاى خوش و امر فرمود همه حورالعين را به خواندن دو سوره طه و يس پس صداهاى خود را بلند كردند به خواندن آنها آنگاه نداكننده اى ندا كرد كه امروز روز

وليمه فاطمه دختر محمد و على بن ابيطالب است من تزويج كردم محبوبترين زنها را در نزد من محبوب ترين مردها در نزد من پس از محمد پس آن حضرت صلى الله عليه و آله

در حالى كه راضى و خشنودم به ازدواج اين دو- پس برانگيخت خداى تعالى ابر سفيدى را تا اينكه باريد بر اهل بهشت از مرواريد و زبرجد و ياقوتهاى خود و امر فرمود خدمتگزاران بهشت را كه آنها را برچينند و امر فرمود راحيل را تا خطبه اى خواند كه اهل آسمانها مانند آن را نشنيده بودند پس منادى خداى تعالى ندا كرد كه اى فرشتگان من و ساكنين بهشت من مباركباد بگوئيد بر نكاح فاطمه دختر محمّد و على بن ابيطالب

من تزويج كردم محبوب ترين زنها را در نزد من به محبوب ترين مردها در نزد من پس از محمّد

ثُمَّ قالَ


يا علىّ ابشر ابشر فانّى زوّجتك ابنتى فاطمة على ما زوّجك الرّحمن من فوق عرشه وَ قَدْ رضيت لها و لك ما رضى اللّه لكما فدونك اهلك و كفى يا على برضاى رضاً فيك فقال علىّ عليه السلام يا رسول اللّه او بلغ من شَاْنى ان اُذكر فى اهل الجنّة و يزوّجنى اللّه تعالى فى ملائكته فقال صلى اللّه عليه و آله يا علىّ ان اللّه اذا احبّ عبداً اكرمه بما لا عين رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر فقال علىّ يا ربّ اوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت علىّ فقال النبّى آمين

و قال علىّ لمّا اتيت رسول اللّه خاطباً ابنته فاطمة قال و ما عندك لتسعدنى قلت ليس عندى الّا بعيرى و فرسى و درعى فقال امّا بعيرك فحامل اهلك و امّا فرسك فلابد لك منه تقاتل عليه و امّا درعك فزوّجك اللّه بها- قال فخرجت من عنده والدّرع على عاتقى الايسر و ذهبت الى سوق الليّل فبعتها باربع مأة درهم سود هَجَريّة ثم اتيت بها الى النبّى فصببتها بين يديه فواللّه ما سئلنى عن عددها و كان رسول اللّه سرى الكفّ فدعى بلالاً و ملأ قبضته وَ قال يا بلال ابتع بها طيباً لابنتى فاطمة ثم دعى امّ سلمة و قال لها يا امّ سلمة ابتاعى لابنتى فراشا من حلس مصر و احشيه ليفا و اتخذى لها مدرعة و عبائة قطوانيّة و لا تتخذى اكثر من ذلك فيكونا من المسرفين- و صبرت ايّاماً لا اذكر فيها شيئا لرسول اللّه صلى اللّه عليه و آله من امر ابنته حتى دخلت على ام سلمة فقالت لى لِم لا تقول لرسول اللّه يدخلك على اهلك قلت ستحيى منه ان اذكر له شيئا من هذا فقالت ام سلمه ادخل عليه فانه سيعلم ما فى نفسك قال فدخلت عليه ثم خرجت ثم دخلت ثم خرجت فقال احسبك انك تشتهى الدخول على اهلك قلت نعم فداك ابى و امّى يا رسول اللّه فقال غداً ان شاءاللّه

تَرجمه


پس پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود يا على بشارت باد تو را بشارت باد تو را كه من دختر خود فاطمه را با تو تزويج مى كنم بر آنچه تزويج كرده است خداى بخشنده بالاى عرش خود و خشنودم براى او و براى تو به آنچه خشنود است خدا براى هر دو نفر شما پس اهل تو به تو نزديكتر است و كفايت مى كند يا على رضايت تو رضايت من است- على عليه السلام عرض كرد يا رسول الله كار من به جائى رسيده كه در ميان اهل بهشت ياد كرده شوم و خدا در ميان فرشتگان خود مرا تزويج كند- پس پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود يا على وقتى كه خدا بنده اى را دوست بدارد او را اكرام مى كند به چيزى كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و در دل هيچ كسى خطور نكرده پس على عليه السلام عرض كرد خدايا مرا الهام كن كه سپاسگزارى كنم نعمت تو را آنچنان نعمتى كه بر من انعام كردى پيغمبر آمين گفت

على گفت هنگامى كه آمدم نزد رسول خدا كه دختر او فاطمه را خواستگارى كنم فرمود چه چيز دارى كه مرا خوشبخت كنى گفتم من چيزى ندارم الّا شترى و اسبى و زرهى كه دارم فرمود امّا شترت كه بردارنده اهل تست و امّا اسبت كه ناچارى كه با آن قتال كنى امّا زرهت خدا تو را به آن تزويج كرده گفت پس بيرون رفتم از نزد او و زره را روى شانه چپم انداختم و رفتم بسوق الليل و آن را فروختم به چهارصد درهم پول سياه هَجَرى و آوردم نزد پيغمبر و ريختم پيش روى او به ذات خدا سوگند از من نپرسيد كه چند عدد است و رسول خدا كف خود را پر كرد و بلال را پيش خواند و به او داد و فرمود اى بلال اينها را براى دخترم فاطمه بوى خوش بگير پس ام سلمه را پيش خواند و فرمود اى ام سلمه براى دخترم فرشى بخر از گليمهاى مصر و پر كن آن را از ليف خرما و پيراهن سفيد كوتاهى بخر از پارچه هاى قطوانيه كه نام محلّى است و بيشتر از اينها نخر كه هر دو اسراف كننده شوند و از اسراف كنندگان باشند

و چند روزى صبر كردم و چيزى به رسول خدا راجع به امر دخترش نگفتم تا اينكه بر امّ سلمه وارد شدم به من گفت چرا با پيغمبر خدا سخن نمى گوئى كه تو را بر اهلت وارد كند گفتم از او حيا مى كنم كه به او چيزى بگويم گفت من بر او وارد شو و قطعا او مى داند آنچه را كه در پيش نفس تو است گفت على عليه السلام پس بر آن حضرت وارد شدم و بيرون آمدم و باز وارد شدم و بيرون آمدم فرمود گمان مى كنم كه مى خواهى بر اهلت داخل شوى گفتم آرى پدر و مادرم به فداى تو باد اى رسول خدا فرمود فردا اگر خدا بخواهد

خطبه هائى كه در اين ازدواج خوانده شده


خطبه هائى كه براى ازدواج فاطمه با على عليه السلام در عرش اعلا و آسمانها و زمين خوانده شده به شرح زير تذكر داده مى شود

خطبه اوُلى


در كتاب مناقب ابن شهر آشوب گفته است كه قد جاء فى بعض الكتب انّه خطب راحيل فى بيت المعمور فى جمع من اهل السّموات السّبع فقال- الحمد للّه الاوّل قبل اوّليّة الاوّلين الباقى بعد فناءِ العالمين نحمده اذ جعلنا ملائكة روحانيين و بربوبيّته مذعنين و له ما انعم علينا شاكرين حجبنا من الذنوب و سترنا من العيوب اسكننا فى السّموات و قربّنا الى السرادقات و حجب عنّا النهّم

للشهوات و جعل نهمتنا و شهوتنا فى تقديسه و تسبيحه الباسط رحمته الواهب نعمته جلّ عن الحاد اهل الارض من المشركين و تعالى بعظمته عن افك الملحدين ثم قال بعد كلام اختار الملك الجبّار صفوة كرمه و عبد عظمته لامته سيّدة النّساء بنت خير النّبيّين و سيّد المرسلين و امام المتقين فوصل حبله بحبل رجل من اهله صاحبه المصدّق دعوته المبادر الى كلمته علّى الوصول بفاطمة البتول ابنة الرسّول

و روى ان جبرئيل روى عن اللّه تعالى عقيبها قوله عزّ و جلّ الحمد ردائى والعظمة كبريائى والخلق كلهّم عبيدى و امائى زوّجت فاطمة امتى من علىّ صفوتى اشهدوا ملائكتى

تَرجمه


در بعضى از كتابها آمده است كه راحيل خطبه اى خواند در بيت المعمور در ميان جمعى از اهل آسمانهاى هفتگانه پس گفت ستايش مخصوص خدائيست كه اوّليت او پيش از اوليت كسانى است كه اوليت داشته اند خدائيست كه بعد از نابود شدن جهانيان باقى خواهد بود ستايش مى كنيم او را كه ما را از فرشتگان روحانيين قرار داده كه به پروردگارى او اقراركننده و اعتقاد دارنده و مطيع و فرمان بردار اوئيم و در برابر آنچه نعمتى كه به ما داده سپاسگزار مى باشيم خدائيست كه ما را از گناهان محجوب و از عيبها مستور داشته ساكن گردانيده است ما را در آسمانها و نزديك كرده است ما را به سرادقات عظمت و جلال خود و دور كرده است ما را از افراط در شهوات و هرگونه شهوتى و فقط شهوت ما را در تسبيح خود و تقديس خود قرار داده خدائيست كه گستراننده است رحمت خود را و بخشنده است نعمت خود را جلالت او از الحاد مشركين اهل زمين كاسته نمى شود و بلندى عظمت و بزرگى او از دروغ و افتراء ملحدين متاثر نگردد پس بعد از سخنى گفت پادشاه صاحب جبروت اختيار فرمود صفوت كرم خود و بنده بزرگى خود را براى سيّده زنها و كنيز خود دختر بهترين پيغمبران و آقاى فرستاده شدگان و پيشواى پرهيزگاران وصل فرمود ريسمان او را به ريسمان مردى از كسان او و يار و تصديق كننده دعوت او على را كه وصل شونده است با فاطمه بتول دختر رسول خدا و روايت شده كه جبرئيل روايت كرد از خداى تعالى در عقب اين خطبه گفته خداى عزوجل را كه فرموده حمد رداى من است و بزرگى كبريائى من است و خلق همه آنها بندگان و كنيزان منند تزويج كردم فاطمه كنيز خود را با على كه اختيار كرده شده من است گواه باشيد اى فرشتگان من

خطبه دوّم


خطبه رسول خدا صلى الله عليه و آله است در مجمع مهاجرين و انصار در مدينه طيبه چنانچه طبرى در كتاب دلائل الامامه به سند متصل از حضرت صادق از پدر بزرگوارش از جدّش عليهم السلام از جابر روايت كرده كه گفت

لمّا اراد رسول اللّه ان يزوّج فاطمة عليّا قال له اخرج يا اباالحسن الى المسجد فانّى خارج اثرك

و مزوّجك بحضرة الناس و ذاكر من فضلك ما تقرّبه عينك قال علىّ فخرجت من عند رسول اللّه و انا ممتلى فرحاً و سروراً فاستقبلنى ابوبكر و عمر فقالا ما وراك يا اباالحسن فقلت يزوّجنى رسول اللّه فاطمة و اخبرنى ان اللّه زوّجنيها و هذا رسول اللّه خارج فى اثرى ليذكر بحضرة النّاس ففرحا و سرّا و دخلا معى المسجد فواللّه ما توسّطنا حتى لحق بنا رسول اللّه و انّ وجهه ليتهلّل فرحاً و سروراً فقال صلّى اللّه عليه و آله اين بلال فقال لبيّك و سعديك فقال و اين المقداد فلبّاه فقال و اين سلمان فلبّاه فلمّا مثّلوا بين يديه قال انطلقوا باجمعكم الى جنبات المدينة واجمعوا المهاجرين و الانصار والمسلمين فانطلقوا لامره فاقبل حتّى جلس على اعلى درجة منبره فلمّا حشد المسجد باهله قام صلى اللّه عليه و آله فحمد اللّه واثنى عليه و قال

الحمد للّه الذى رفع السّماء فبناها و بسط الارض و دحاها و اثبتها بالجبال فارسها و تجلّل عن تجير لغات الناطقين و جعل الجنّة ثواب المتقين والنّار عقاب الظالمين و جعلنى رحمة للمؤمنين و نقمة على الكافرين

عباد اللّه انّكم فى دار امل بين حياة و اجل و صحّة و علل دار زوال متقلبة الحال جعلت سببا للارتحال فرحم اللّه امرءا قصر من امله وجدّ فى عمله و انفق الفضل من ماله و امسك الفضل من قوته فقدّمه ليوم فاقته يوم تحشر فيه الاموات و تخشع فيه الاصوات و تنكر الاولاد و الامهّات و ترى النّاسَ سكارى و ما هم بسكارى يوم يوفيهم اللّه دينهم الحق و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين يوم تجد كلّ نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تودّ لو انّ بينها و بينه امداً بعيداً و من يعمل مثقال ذرّة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرّة شراً يره و يوم تبطل فيه الانساب و تقطع الاسباب و يشتدّ فيه على المجرمين الحساب و يدفعون فى العذاب فمن زحزح عن النار و ادخل فى الجنّة فقد فان و ما الحيوة الدّنيا الّا متاع الغرور ايّها النّاس ان الانبياء حجج اللّه فى ارضه النّاطقون بكتابه العاملون بوَحْيه و انّ اللّه تعالى امرنى ان ازوّج كريمتى فاطمة باخى وابن عمّى و اولى النّاس بى علىّ بن ابيطالب واللّه عزّ شانه قد زوّجه بها فى السّماءِ و اشهد الملائكة و امرنى ان ازوّجه فى الارض وَ اشهدكم على ذلك

تَرجمه


يعنى چون رسول خدا خواست كه فاطمه را با على تزويج كند به او فرمود اى ابوالحسن بيرون رو به سوى مسجد من هم به دنبال تو بيرون مى آيم و در حضور مرمان تو را تزويج مى كنم (با فاطمه) و فضل و برترى تو را ذكر مى كنم تا چشم تو روشن شود على گفت پس من بيرون رفتم از نزد رسول خدا در حالتى كه مملو از شادى و خوشحالى بودم ابوبكر و عمر مرا استقبال كردند و گفتند

يا اباالحسن چه در پيش دارى فرمود رسول خدا فاطمه را با من تزويج مى كند و به من خبر داد كه خدا او را با من تزويج كرده و اينست رسول خدا كه بيرون آمده دنبال ما مى آيد تا پيغام خدا را ذكر كند در حضور مردمان- پس هر دو خوشحال شدند و شاد شدند و با من داخل مسجد گرديدند به ذات خدا سوگند كه در ميان مسجد نرسيده بوديم كه رسول خدا به ما ملحق شد با صورت گشاده و خوشحالى پس فرمود بلال كجا است بلال گفت لبيك اى رسول خدا مساعدم در اطاعت شما فرمود مقداد كجا است مقداد نيز جواب او را گفت فرمود سلمان كجا است او هم جواب گفت و هر سه نفر در مقابل آن حضرت ايستادند فرمود هر سه نفر برويد در اطراف محلّه هاى مدينه و مهاجرين و انصار و مسلمانان همه را جمع و حاضر كنيد ايشان رفتند و فرمان آن حضرت را انجام دادند پس بر منبر بالا رفت و بر بلندتر درجه آن نشست و مسجد پر شد از اهل مدينه و حضرت ايستاد و حمد و ثناى خدا را به جاى آورد و فرمود

ستايش مخصوص خدائيست كه آسمانرا بلند كرد و بنا نمود آنرا و گسترد زمين را و جاى سكونت قرار داد و آنرا بسبب كوهها ثابت و استوار نمود و بالاتر است از نخستين لغتهاى سخنگويان و قرار داده است بهشت را ثواب براى اهل تقوى و پرهيزكارى و آتش را عقوبت براى ستمكاران و مرا رحمت قرار داد براى مؤمنان و عذاب براى كافران

بندگان خدا شما در خانه اميد و آرزو هستيد در ميان زندگى و مرگ و تندرستى و بيمارى و علتهاى خانه اى كه رو به زوال است و به يك حال نيست و سبب كوچ كردنست از آن پس خدا رحمت كند مردى را كه آرزوهاى خود را در آن كم كند و در عمل بندگى كوشش كند و از زيادى مال خود در راه خدا انفاق كند و از زيادتر از قوت خود امساك كند و آنرا براى روز احتياج خود يعنى قيامت پيش بفرستد و آن روزى است كه مردگان در آن از خاك برمى خيزند و صداهاى ايشان خاشع و لرزان است و فرزندان و مادرها منكر يكديگرند و مى بينى مردمان را كه مستند و حال آنكه مست نيستند روزيست كه خدا مزد و جزاى اعمال آنها را بحق مى دهد و مى دانند كه خدا بر حق و واضح كننده است و روزيست كه هر نفسى آنچه را كه در دنيا كرده است از كارهاى خوب خود كه در آنجا حاضر شده و كارهاى بدى كه كرده دوست دارد كه ميان او و آنها مسافت بسيار دورى باشد و كسى كه هموزن يكذره كار خوب بكند مى بيند آنرا و كسى كه هموزن يك ذره كار بد بكند مى بيند آنرا در آن روز نسبها باطل مى شود و سببها بريده مى شود و بر گناهكاران در حساب سختگيرى مى شود و آنها را در عذاب ميندازند پس كسى كه از آتش دور شود و داخل بهشت شود رستگار مى شود و زندگى دنيا نيست مگر متاع فريب دهنده اى

اى گروه مردمان غير از اين نيست كه پيغمبران حجّتهاى خدايند در زمين او كه بكتاب او سخن گويند و عمل كنندگان بوحى اويند و خداى تعالى مرا امر فرموده كه تزويج كنم دختر با اصل و نسب خود فاطمه را با برادر و پسر عمّ و سزاوارترين مردمان به من على بن ابيطالب و خدائى كه شان او عزيز است در آسمان اين هر دو را با يكديگر تزويج فرموده و فرشتگان را گواه گرفته و مرا امر فرموده كه او را تزويج كنم و شمارا بر آن گواه گيرم

خطبه سوّم


پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پس از خواندن خطبه اى كه از آن حضرت ذكر شد نشست و فرمود اى واخطب لنفسك فقال علىّ ءاخطب يا رسول الله و انت حاضر فقال اخطب فهكذا امرنى جبرئيل ان آمرُك تخطب لنفسك و لولا ان الخطيب فى الجنان داود لكنت انت يا على ثم قال

ايّها النّاس اسمعوا قول نبيّكم انّ اللّه بعث اربعة آلاف نبّى و لكل نبّى وصّى فانا خير الانبياء و وصيّيى خير الاَوْصياء ثم امسَك صَلى اللّه عليه و آله وابتدء على عليه السَّلام

وَ قالَ الحمد للّه الذّى الهم بفواتح علمه النّاطقين و انار بثواقب عظمته قلوب المتقين و اوضح بدلائل احكامه طرق السّالكين و ابهج بابن عمّى المصطفى العالمين حتّى علت دعوته دعوة الملحدين واستظهرت كلمته على بواطن المبطلين و جعله خاتم النبيّين و سيّد المرسلين فبلّغ رسالة ربّه و صَدَع بامره و انار من اللّه آياته فالحَمد للّه الذى خلق العباد بقدرته و اعزّهم بدينه و اكرمهم بنبيّه محمّد و رحم و كرم و شرف و عظم والحمد للّه على نعمائه و اَياديه و اشهد ان لااله الّااللّه شهادة اخلاص ترضاه و اصّلى على نبيّه محمّد صلوة تزلفه و تخطيه و بعد فان النكاح ممّا اَمَرَ اللّه تعالى به و اذن فيه و مجلسنا هذا ممّا قضاه اللّه تعالى وَ رضِيَه و هذا محمد بن عبداللّه رسول اللّه زوّجنى ابنته فاطمة على صداق اربعماة درهم وَ دينار و قد رضيت بذلك فاسئلوه واشهدوا

فقال المسلمون زوّجته يا رسول اللّه قال نعم قال المسلمون بارك اللّه لهما و عليهما و جمع شملهَما

تَرجمة


يعنى يا على برخيز و خطبه بخوان براى خودت على عرضه داشت يا رسول الله آيا من خطبه بخوانم و حال آنكه شما حاضريد فرمود خطبه بخوان جبرئيل مرا چنين امر كرده كه به تو امر كنم كه براى خودت خطبه بخوانى و اگر نبود كه در بهشت داود خطيب بود هرآينه تو خطيب بودى اى على

پس فرمود اى گروه مردمان سخن پيغمبر خودتان را بشنويد خدا چهار هزار پيغمبر را به نبوّت برانگيخت و براى هر نبيّى وصيّيى قرار داد و من بهترين پيغمبرانم و وصىّ من بهترين اوصياء است پس آن حضرت از سخن گفتن خوددارى كرد

و على عليه السلام ابتداء به سخن كرد و فرمود

ستايش مختص خدائيست كه سخنگويان را به گشايش هاى علم خود الهام فرمود و روشن كرد به نورهاى بزرگى خود كه سوراخ كننده است دلهاى اهل تقوى و پرهيزگاران را و واضح فرمود به دليلهاى احكام خود راههاى روندگان به سوى حق را و شاد و مسرور گردانيد

/ 33