ترجمه سخنان رسول خدا - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




طَهَّرَكِ وَاصْطَفاكِ عَلى نِساءِ العالَمينَ يا فاطِمَةُ اقْنُتى لِرَبِّكِ وَاسْجُدى وَارْكَعى مَعَ الرَّاكِعينَ ثُمَّ يَبْتَدءِ بِهَا الْوَجَعُ فَتَمْرِضُ فَبَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ اِلَيْها مَرْيَمَ بِنْتَ عِمْرانَ تُمِرَّضُها وَ تُونِسُها فى عِلّتِها فَتَقُولُ عِنْدَ ذلِكَ يا رَبِّ اِنّى قَدْ سَئِمْتُ الحَيوةَ وَ تَبَّرمْتُ بِاَهْل الدُّنْيا فَاَلْحَقِنى بِاَبى فَيَلْحَقُها اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بى فَتَكونُ اَوّلَ مِنْ يَلْحَقُنى مِنْ اَهْلِ بَيْتى فَتُقَدِّمُ عَلَىَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَةً فَاَقُولُ عِنْدَ ذلِكَ اللَّهُمَّ الْعَنْ مِنْ ظَلَمَها وَ عاقِبْ مَنْ غَضِبَها وَ ذَلّلِ مَنْ اَذَلَّها وَ خَلِدّ فى نارِكَ مِنْ ضَرَبَتْ جَنينَها حَتّى اَلْقَتْ وَلَدَها فَتَقُولُ الْمَلائِكَةُ آمينَ


ترجمه سخنان رسول خدا



يعنى و اما دختر من فاطمه او سيّده زنهاى همه عالمها است از پيشينيان و پسينيان و او جزئى از من يعنى پاره تن من است و او نور چشم من است و او ميوه دل من است و او روح من است در ميان دو پهلوى من و او انسيه حورا است زمانى كه در محراب خود مى ايستد در مقابل پروردگار خود جلّ جلاله نور او براى فرشتگان آسمان مى درخشد همچنانكه نور ستارگان براى اهل زمين مى درخشد و مى فرمايد خداى عزّوجل به ملائكه كه اى ملائكه من نظر كنيد به سوى كنيز من فاطمه كه سيّده كنيزان من است كه در مقابل من ايستاده بند بندهاى او مى لرزد از ترس من در حالتى كه به قلب خود به من روى آورده و به بندگى من مشغول است گواه مى گيرم شما را كه من امان مى دهم شيعيان او را از آتش


و فرمود چون من او را مى بينم كارهائى را كه بعد از من با او كرده خواهد شد به نحوى كه ذلّت داخل خانه او شود و هتك حرمت او شود و حق او غصب كرده شود و ارث او از او منع شود و پهلوى او شكسته شود و جنين او سقط كرده شود و او فرياد كند كه اى محمد و جواب داده نشود و استغاثه كند و كسى به فرياد او نرسد پس هميشه بعد از من اندوهگين و محزونه و گريان باشد ياد مى كند كه وحى از خانه او قطع شده و گاهى از جدائى و فراق من به ياد مى آورد و چون شب شود وحشت او را فروگيرد براى اينكه صداى قرائت قرآن مرا شبها كه در تهجد مى خواندم و استماع مى كرد نمى شنود پس مى بيند كه نفس او ذليل شده بعد از عزتى كه در حيات


پدر داشته در آن وقت انيس او قرار مى دهد ملائكه را پس او را ندا مى كنند به آن ندائى كه مريم دختر عمران را به آن نداء مى كردند كه اى فاطمه بدرستى كه خدا برگزيد تو را و پاك و پاكيزه گردانيد و برگزيد تو را بر زنهاى جهانيان اى فاطمه بخوان پروردگار خود را و سجده كن او را و ركوع كن با ركوع كنندگان پس از آن ابتداء مى كند به بيمارى و برمى انگيزاند خداى عزّوجل به سوى او مريم دختر عمران را تا بيماردارى و پرستارى كند او را و انيس او باشد در زمان بيمارى او پس در آن حال مى گويد اى پروردگار من، من از زندگانى سير شدم و از اهل دنيا ملول شدم مرا به پدرم ملحق كن پس خدا او را به من ملحق مى كند و او اول كسى است از اهل بيت من كه به من ملحق مى شود و با حالت حزن و اندوه و غمناكى در حالتى كه حق او غصب شده و كشته شده به نزد من مى آيد در آن حال من مى گويم خدايا لعنت كن كسانى را كه بر او ظلم كردند و عذاب كن آنهائى را كه حق او را غصب كردند و ذليل و خوار كن كسانى را كه او را ذليل و خوار كردند و مخلّد در آتش گردان كسانى را كه به پهلوى او زدند تا بچه خود را انداخت و ملائكه آمين مى گويند


علامه مجلسى اعلى الله مقامه در عاشر بحار



از بعضى از كتب در وفات حضرت زهراء سلام اللّه در بحار از ورقة بن عبداللّه ازدى روايتى نقل فرموده كه گفت به قصد حج بيت الله الحرام به اميد درك ثواب پروردگار جهانيان بيرون رفتم در حالى كه مشغول طواف بودم كنيزى گندم گون نمكين روى شيرين سخنى را ديدم كه با فصاحت زبانى كه داشت مى گفت


اللهمّ ربّ الكعبة (البيت) الحرام والحفظة الكرام و زمزم والمقام والمشاعر العظام و ربّ محمد خير الانام صلى اللّه عليه و آله البررة الكرام ان تحشرنى مَعَ ساداتى الطاهرين و ابنائهم الغرّ المحجلين الميامين الا فاشهدوا يا جماعة الحجّاج والمعتمرين انّ موالىّ خيرة الْاخيار و صفوة الابرار الذين علا قدرهم على الاقدار و ارتفع ذكرهم فى ساير الامصار المرتدين بالفخار


تَرْجُمَه



بارخداى پروردگار كعبه بيت الحرام و ملائكه حافظين گرامى و زمزم و مقام و مشعرهاى عظام و پروردگار محمّد بهترين مردمان درود پيوسته خدا بر او و آل او نيكان گرامى داشته شده كه محشور كنى مرا با آقايان پاك و پاكيزگان و فرزندان ايشان پيشانى و دست و پا سفيدهاى صاحبان يُمن و ميمنت، آگاه باشيد اى گروه حج گزاران و عمره گزاران كه آقايان من بهترين همه آقايانند و برگزيدگان از نيكان و برگزيدگانند، كسانى هستند كه برتر است قدر و منزلت ايشان بر همه قدر و منزلتها و بالا رفته است ذكر ايشان در ساير شهرها و رداى همه فخرها را بر خود پوشيده اند


خبر ورقة بن عبداللَّه



وَرَقة بن عبداللّه گفت


گفتم اى كنيز چنين گمان مى كنم كه تو از كنيزان يا دوستان اهل بيتى گفت بلى به او گفتم تو كيستى گفت من فضّه كنيز فاطمه زهرا دختر محمد مصطفى رحمت متصل خدا بر او و پدر او و شوهر او و فرزندان او باد پس به او گفتم مرحباً اهلاً و سهلاً هرآينه مشتاقم به شنيدن كلام تو و سخن تو و در اين ساعت از تو مى خواهم مرا جواب گوئى از آنچه از تو سؤال مى كنم، پس از فراغت تو از طواف نزد بازار طعام فروشان منتظر باش تا به نزد تو آيم و تو مُثاب و ماجور خواهى بود پس در حال طواف از او جدا شدم و چون از طواف فراغت يافتم به منزل خود برگشتم به طرف بازار طعام فروشان ديدم او هم آمده در آنجا نشسته در گوشه اى پس رفتم به سوى او و او را در گوشه اى بردم و هديّه اى به او هديّه كردم نه به اعتقاد اينكه صدقه است و به او گفتم اى فضّه مرا از مولايت فاطمه زهرا خبر ده و در هنگام وفات او آنچه را كه ديدى براى من بگو و بگو كه بعد از وفات پدرش محمد صلى الله عليه و آله بر او چه روى داد- ورقه گفت چون اين سخن را از من شنيد چشمهايش پر از اشك شد و ناله اى بلند از دل بركشيد و بلند گريه كرد و گفت اى ورقة بن عبدالله به هيجان درآوردى بر من اندوه و حزن و ناله هائى كه در دل داشته و دارم پس الان بشنو آنچه را كه من از او ديده ام


بدان كه چون رسول خدا روحش قبض شد و از دنيا رفت دلهاى كوچك و بزرگ در مصيبت او به درد آمد و صداهاى بسيار به گريه بلند شد و اندوه و ماتم او بر خويشان و ياران و دوستان و غريبان بزرگ شد و كسى ديده نمى شد مگر اينكه از مرد و زن به صداهاى بلند مى گريستند و در ميان اهل زمين و اصحاب و خويشان و نزديكان و دوستان محزون تر و گريه او عظيم تر و نوحه گرى او بيشتر از مولاى من فاطمه زهرا احدى نبود و دائما حزن او تازه تر و گريه او بيشتر و شديدتر مى شد و مدت هفت روز نشسته ناله و گريه و شيون او آرام نمى شد و هر روزى كه بر او مى گذشت گريه و ناله و حزن او از روز پيشتر بيشتر و زيادتر و سخت تر مى شد چون روز هشتم رسيد از شدت حزن و اندوه ديگر نتوانست خوددارى كند و رشته صبرش گسيخته شد از خانه شيون كنان بيرون آمد و چنان سخن مى گفت كه گويا خود پيغمبر سخن مى گفت به نحوى كه همه زنان و كودكان از پسران و دختران از خانه ها به شتاب بيرون آمدند و صداهاى گريه و ناله ها و فريادهاشان بلند بود و مردمان از همه جا جمع شدند و چراغها را خاموش كردند تا صفحات صورتهاى زنها ديده نشود و زنان چنين مى پنداشتند كه پيغمبر خدا از قبر بيرون آمده و مردمان دهشت و حيرت عجيبى داشتند از آنچه مى ديدند و فاطمه به صداى بلند ندبه و گريه مى كرد براى پدر خود و مى گفت


وا اَبَتاه وا صفِيَّاه وا محمّداه وا اباالقاسماه وا ربيع الارامِلِ وَالْيَتامى اَمنْ لِلْقِبلَةِ وَالمُصَلّى وَ مَنْ لِابْنَتِكَ الوالِهَةِ الثّكَلى


پس جامه هايش به پاهايش پيچيده مى لغزيد و از زيادى اشك و گريه شديد چيزى را نمى ديد تا آنكه نزديك


به قبر پدر بزرگوار خود شد و چشم او به جايگاه اذان گفتن افتاد قدم ها را كوتاه كرد و صداى ناله و گريه خود را به اندازه اى كه مى توانست بلند كرد و روى قبر افتاد به حالت اغما و از حال رفت زنها مبادرت كردند به سوى او و آب بر رويش زدند و بر پيشانى و سينه او آب پاشيدند تا آنكه به حال آمد از جا برخاست و گفت


رَفِعَتْ قُوَّتى وَ خانَنى جَلدَى وَ شَمِث بى عَدُوّى وَالكَمَد قاتِلى يا اَبَتاه بَقيتُ والِهَةً وَحيدَةً حَيْرانَةً فَريدَةً فَقَدْ انخَمَدَ صَوْتى وَ تَقَطّعَ ظَهْرى وَ تَنَغَّصَ عَيْشى وَ تَكَدَّرَ دَهْرى فَما اَجِدُ يا اَبَتاهُ بَعْدَكَ انيساً لِوَحْشَتى وَ لا رادّاً لِدَمَعتى وَ لا مُعيناً لِضَعْفى فَقَدْ فَنِىَ بَعْدَكَ مُحْكَمُ التَنْزيل وَ مَهْبَطُ جِبْرَئيلَ وَ مَحَلّ ميكائيلَ انْقَلَبَتْ بَعْدَكَ يا اَبَتاه الْاَسبابُ وَ تَغَلّقَتَ دَوْنِىَ الْاَبْوابُ فَاَنَا لِلدُّنْيا بَعْدَكَ قالِيَةٌ وَ عَلَيْكَ ما تَرَدّدَتْ اَنْفاسى باكِيَةٌ لا يَنْفَدُ شَوْقى اِلَيْكَ وَ لا حُزْنى عَلَيْكَ ثُمَّ قالَتْ يا اَبَتاه وا لُبَّاه ثُمَّ قالَت اِنَّ حُزْنى عَلَيْكَ حُزْنٌ جَديدٌ وَ فُؤادى وَاللَّهِ صبٌّ عَنيدٌ، كُلّ يَوْمٍ يَزيد فيهِ شُجُونى وَاكْتِيابى عَلَيْكَ لَيْسَ يَبيدُ جَلَّ خَطْبى فَبانَ عَنّى غَرائى فَبُكائى فى كُلّ وَقْتٍ جَديدٌ اِنَّ قَلْباً عَلَيْكَ يَاْلِفُ صَبْراً اَوْ غَراءً فَاِنَّهُ لَجَليدٌ ثُمَّ قالَتْ (نادت ح ل) يا اَبَتاه انقطعَتْ بِكَ الدّنيا بِاَنْوارِها وَ ذَوَتْ زَهْرَتُها وَ كانَتْ بِبَهْجَتِكَ زاهِرَة فَقَدِ اسْوَدَّ نَهارُها فَصارَ يَحَكى حَنادِسُها رَطْبُها وَ يابِسُها يا اَبَتاه لا زِلْتُ اَسِفَةٌ عَلَيْكَ اِلَى التَّلاقِ يا اَبَتاه زالَ غَمضى مُنْذَ حَقّ الْفِراق يا اَبَتاه مَنْْ لِلْاَرامِلِ وَالْمَساكينِ وَ مَنْ لِلْاُمَّةِ اِلى يَوْمِ الدّينِ يا اَبَتاه اَمْسَيْنا بَعْدَكَ مِنَ الْمُسْتَضْعَفينَ يا ابتاه اَصْبَحَتِ النَّاسُ عَنَّا مُعْرِضينَ وَ قَدْ كُنَّا مُعَظّمينَ فِى النَّاسِ غَيْرَ مُسْتَضْعَفينَ فَاَىُّ


دَمْعَةٍ لِفِراقِكَ لا تَنْهَمِل وَ اَىُّ حُزْنٍ بَعْدَكَ عَلَيْكَ لا يَتَّصِلُ وَ اَىُّ جفْنٍ بَعْدَكَ بِالنَّوْمُ يَكْتَحِلُ وَ اَنْتَ رَبيعُ الدّينِ وَ نُور النَّبِيينَ فَكَيْْفَ لِلْجِبالِ لا تَمُورُ وَ لِلْبِحارِ بَعْدَكَ لا تَغُورُ وَ اَلْاَرضُ كَيْفَ لم تَتَزَلْزِلُ رُميتُ يا اَبَتاه بِالْخَطِبِ الْجَليلِ وَ لَمْ يَكِنُ الرَّزِيَةُ بِالْقَليل وَ طَرَفتُ يا اَبَتاه بِالمُصابِ العَظيمْ وَ بِالْفادِحِ المَهُولِ بَكَتْكَ يا اَبَتاهُ الاَمْلاكُ وَ وَقَفَتِ الْاَفلاك فَمِنْبَرُكَ بَعْدَكَ مَسْتَوحِشٌ وَ مِحْرابُكَ خالٍ مِنْ مُناجاتِكَ وَ قَبْرُكَ فَرَحَ بِمُواراتِكَ وَالْجَنَّةُ مُشْتاقَةُ اِلَيْكَ وَ اِلى دُعائِكَ وَ صَلوتِكَ يا اَبَتاهُ ما اَعْظَمَ ظُلْمَةُ مَجالِسِكَ فَوا اَسَفاهُ عَلَيْكَ اِلى اَنْ اُقَدِّمَ اِلَيْكَ عاجِلاً عَلَيْكَ وَانْكَلَّ اَبُوالحَسَنِ الْمُؤتَمَنَ اَبُو وَلَدَيْكَ الحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ وَ اَخُوكَ وَ وَلِيُّكَ وَ حَبيبُكَ وَ مَنْ رَبَّيْتَهُ صَغيراً وَ واخَيْتَهُ كَبيراً وَ اَحْلى اَحِبَّاءِكَ وَ اَصْحابِكَ اِلَيْكَ مَنْ كانَ مِنْهُمْ سابِقاً وَ مُهاجِراً وَ ناصِراً وَالنَّكْلُ شامِلُنا وَالْبُكاءُ قاتِلُنا وَ اَلْاَسى نازِلُنا ثم زَفَرَتْ زَفْرَةً وَ اَنَّتْ اَنَّةً كادَتْ رُوْحُها اَنْ تَخْرُجَ


ثُمَّ قالَتْ




  • قَلَّ صَبرى وَ بانَ عَنّى غَرائى
    عَينُ يا عَيْنُ اسْكُبِى الدَّمْعَ سَحّاً
    يا رَسُولَ الْاِلهِ يا خيَرةَ اللَّهِ
    قَدْ بَكَتْكَ الْجِبالُ وَالْوَحْشُ جَمْعاً
    وَ بَكاكَ الْحَجُونُ وَالرُكْنُ وَالْمَشْعَرُ
    وَ بَكاكَ الْمِحْرابُ وَالدَّرْسُ لِلْقُرْآنِ
    وَ بَكاكَ الْاِسْلامُ اِذْ صار فِى
    النَّاسِ غَريباً مِنْ سايِرِ الغُرَباءِ



  • بَعْدَ فَقْدى لِخاتِمَ الْاَنْبياءِ
    وَيْكِ لا تَبْخَلى بِفَيْضِ الدّماءِ
    وَ كَهْفَ الاَيْتامِ وَالضُّعَفاءِ
    وَ الطَّيْرُ وَالْاَرْضُ بَعْدَ بَكْىِ السَّماءِ
    يا سَيِّدى مَعَ الْبَطْحاءِ
    فِى الصُّبْحِ مُعْلِناً وَالمَساءِ
    النَّاسِ غَريباً مِنْ سايِرِ الغُرَباءِ
    النَّاسِ غَريباً مِنْ سايِرِ الغُرَباءِ













  • لَوْ تَرَى المِنْبَرَ الذّى كُنْتَ تَعْلُوهُ
    يا اِلهِىَّ عَجِّل وَفاتى سَريعاً
    قَدْ تَنَغَصَّتِ الحَيوةُ يا مَوْلائى



  • عَلاهُ الظّلام بَعْدَ الضِياءِ
    قَدْ تَنَغَصَّتِ الحَيوةُ يا مَوْلائى
    قَدْ تَنَغَصَّتِ الحَيوةُ يا مَوْلائى






شَرْح لغات



قولها عليهاالسلام- جلدى يعنى شدّت قوه من- شمِتَ: از شماتت به معنى خوشحالى كردن است- الكمَدَ: حزن شديد دائم- والهة وَلَه بفتح واو و لام به معناى ذهاب عقل و تحيّر و سرگردانيست و كسى را واله گويند كه فرزند يا عزيز خود را گم كرده باشد- انخمد: از خمود به معناى مردن و خاموشى و خاموش شدن آتش و به معناى ساكن شدن- انخمد صُوتى يعنى خاموش و ساكن شد صداى من- انقطع ظهرى يعنى پشت و پناه و يارى كننده من از من جدا شد- تنغّص عيشى يعنى تكَدَّر هر دو يك معنى دارند به معنى ناصاف و ناگوار و آلودگى است- قاليه يعنى متروكه و مبغوضه- لا ينفد: قطع نمى شود- صبّ عتيد يعنى عاشق و مهيّا- شجون: هَمّ و حزن است- اكتياب: بدحال و غمناك و دل شكسته- ليس يبيد يعنى هلاك نمى شود يعنى حزن و هم و غم از دل من بيرون نمى رود- جَليد يعنى سخت و صلب- انوار: جمع نَوْر است بفتح نون به معناى شكوفه- ازهار: جمع زَهْر به معناى زينت و بهجت- حنادس: جمع حَنْدَس است به معناى ظلمت و تاريكى شديد- زال غمضى يعنى زايل شد خواب از چشم من- لا تنهمل: از هَمل است بسكون ميم گفته مى شود هملت عيناه تهمل اى فاضت اىّ دمعة لفراقك لا تنهمل يعنى كدام اشكى است كه براى جدائى تو ريخته نشود- جفن: بسكون فاء پرده هاى بالا و پائين يعنى دو پلك چشم را گويند- ربيع الدين: كنايه است يعنى همچنانكه فصل ربيع سبب راحت روح انسان است دين هم راحت روح اهل ايمان است- لا تمور يعنى ظاهرا متحرك نيست- لا تغور يعنى فرونمى رود- رُميت يعنى انداخته شدم- بالخطب الجليل يعنى به امر عظيم- الرّزية يعنى مصيبت- طرفت به معناى هَلَكْتُ است- الفادح يعنى سنگين و ثقيل- المهول يعنى ترسناك و به فزع آورنده- النّكل: ممنوع شدن- الاسى به معناى حزن- زفير: فروبردن نَفَسْ- انّت انّةً: از انين است به معناى بلند كردن صدا به ناله- اسكبى الدمع يعنى جارى كن اشك را- سحّاً: بسيار ريختن و جارى كردن- كهف به معناى ملجأ و پناهگاه- الحَجُون: به حاء بى نقطه و بعد از آن جيم نقطه دار و بفتح اوّل و ضمّ ثانى نام كوهى است در مكّه كه بعد از رحلت ابوطالب پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله به سوى آن مى رفت و در صحاح گفته كه آن مقبره ايست


ترجمه سخنان آن حضرت



يعنى توانائى من برداشته شد و شدت قوت من با من خيانت كرد و دشمنان به من خوشحال شدند و اندوه شديد دائم مرا مى كشد به سرگردانى و تنهائى و حيرت زدگى باقى مانده ام از صدا افتادم پشت و پناه






و يارى كننده من از من جدا شد و زندگانى من آلوده به حزن و اندوه شد و روزگار من به غصّه آلوده شد پس اى پدر بعد از تو انيسى براى من نيست به وحشت افتادم و ردكننده براى اشك من نيست و معين و ياورى براى ناتوانى خود ندارم پس از تو محكم قرآن فانى شد و فرودگاه و محل جبرئيل و ميكائيل خالى ماند و بعد از تو اى پدر اسباب آسايش من تغيير كرد و دَرْها بر روى من بسته شد و من براى دنيا پس از تو متروك و مبغوض ماندم و تا نَفَسَم مى آيد و مى رود براى تو گريانم و شوق ملاقات تو و اندوه من از مفارقت از تو تمام شدنى نيست


پس صداى خود را به گفتن يا ابتاه و وا لبّاه بلند كرد و گفت اندوه و حزن من بر تو حزن تازه اى شد و دل من به ذات خدا قسم عاشق و مهيّاى ملاقات توست و هر روز هم و غم و اندوه من در مفارقت تو زياد مى شود و بدحالى و غمناكى و دل شكستگى من براى تو نابود نمى شود امر من بزرگ و عظيم شد و صبر در مصيبت از من جدائى كرد و گريه من دم به دم تازه مى شود دلى كه در عزا يا مصيبت تو صبر كند بسيار سخت است- پس صدا را به ناله بلند كرد و گفت اى پدر دنيا در مفارقت از تو شكوفه هاى خود را جدا كرد و زينت و بهجت خود را از دست داد روزهاى روشن آن شبهاى بسيار تاريك شد تر و خشك آن از تيره و ظلمانى بودن آن حكايت مى كند اى پدر هميشه متاسّفم بر تو تا تو را ملاقات كنم اى پدر در مفارقت تو خواب از چشم من زايل شد اى پدر كى پس از تو دادرس بيوه زنان و گدايان است اى پدر كى براى امّت توست تا روز جزاء اى پدر روز را شام مى كنيم در حالتى كه راهها براى ما مسدود است بعد از تو و شب را به روز مى آوريم در حالى كه مردمان از ما روگردانند و حال آنكه ما به سبب تو در ميان مردمان بزرگ و محترم بوديم و رعايت حق ما را مى كردند پس كدام اشكى است كه در فراق تو ريخته نشود و كدام حزن و اندوهى است كه بعد از تو براى تو استمرار نداشته باشد و كدام چشمى است كه بعد از تو سرمه خواب در آن كشيده شود تو بهار دين و نور پيغمبران بودى چگونه كوهها در فراق تو متحرك نباشد و چگونه درياها پس از تو فرونرود و چگونه زمين متزلزل نباشد هدف تير امر بزرگى شدم اى پدر پس از تو و اين مصيبت كمى نيست راه يافتم اى پدر به مصيبتهاى بزرگى كه بسيار سنگين و هولناك است ملائكه براى تو اى پدر گريانند و افلاك در ماتم تو از گردش بازماندند منبر تو پس از تو وحشتناك است و محراب تو از مناجات تو خالى است و قبر تو به پنهان شدن تو در آن خوشحال است و بهشت به سوى تو و دعا و صلوات تو مشتاق است اى پدر چقدر تاريكى بزرگى جاهاى تو را گرفته و چقدر اسفناكم بر تو تا وقتى كه به شتاب به سوى تو آيم خسته و درمانده شد ابوالحسن كه امين خدا بود بر رسالات تو و پدر دو فرزند تو حسن و حسين و برادر و ولى و حبيب تو است كه او را در كودكى تربيت كردى و در بزرگى با او عقد برادرى بستى و او شيرين ترين دوستان و ياران تو بود به نزد تو كسى است كه از همه ايشان پيشى گرفت در ايمان آوردن به تو و سبقت گرفته از مهاجرين و ناصر تو بود اين چه عقوبتى است كه شامل ما شد و چه گريه ايست كه كشنده ما است و چه حزن و اندوهى است كه ملازم ما شد- پس آه سرد شديدى كشيد و ناله سختى زد كه نزديك بود جان


از جسد او بيرون رود و اشعار حزن آورى انشاء فرمود كه ترجمه آن اينست


صبر من كم شد و از من مصيبتى آشكار شد پس از آنكه خاتم انبياء را گم كردم چشم اى چشم اشك بريز بسيار و بر رخساره جارى كن و بخل نكن خون ببار اى رسول خدا و اختيار كرده خدا به رسالت و اى ملجأ و پناه يتيمان و ضعيفان كوهها براى تو گريستند و همه وحشيان گريه كردند و مرغان هوا گريان شدند پس از آنكه آسمان براى تو گريه كرد حجون و ركن و مشعر و بطحا براى تو گريستند اى آقاى من محراب و درس قرآن در صبح و شام آشكارا برايت گريه كردند اسلام بر تو گريه كرد براى اينكه در ميان مردمان مانند ساير غرباء غريب شد اگر مى ديدى منبر خود را كه بر آن بالا مى رفتى ظلمت و تيرگى آن را فروگرفته بعد از اينكه به وجود تو نورانى و نوردهنده بود اى خداى من تعجيل فرما و به شتاب مرگ مرا برسان زيرا كه زندگانى به كدورت اندوه و مصيبت آلوده شد اى مولاى من


فضّه گفت


پس فاطمه سلام الله عليها برگشت به منزل خود و بناى گريه و زارى و بى قرارى را گذارد به نحوى كه اشك چشم او از جريان بازنمى ايستاد و ناله هاى او ساكن نمى شد بزرگان اهل مدينه جمع شدند و روآوردند به سوى امير مؤمنان على عليه السلام و به آن حضرت گفتند اى اباالحسن فاطمه عليها سلام الله شب و روز گريه مى كند و شبها خواب بر احدى از ما گوارا نيست و روزها هم براى ما قرار و آرامى نيست و از شغل و طلب روزى كردن بازمانده ايم به شما خبر مى دهيم كه از او بخواهيد كه يا شب گريه كند يا روز فرمود حبّاً و كرامة پس آن حضرت به نزد فاطمه رفت و بر او وارد شد و او از گريه آرام نمى گرفت و نافع در مصيبت او نبود چون حضرت را ديد كمى گريه او تسكين يافت پس فرمود اى دختر رسول خدا بزرگان مدينه خواهش مى كنند از من كه از تو بخواهم كه يا شب براى پدرت گريه كنى يا روز عرض كرد اى اباالحسن ماندن من در دنيا چه بسيار كم است و چه بسيار زود باشد كه من از ميان ايشان ناپديد شوم به خدا قسم كه نه شب از گريه ساكت خواهم شد و نه روز تا وقتى كه به پدر خود ملحق شوم پس امير مؤمنان فرمود بكن اى دختر پيغمبر آنچه را كه مى خواهى پس آن حضرت از براى او خانه اى ساخت در بقيع دور از مدينه كه بيت الاحزان ناميده مى شود و چون صبح مى شد حسن و حسين از جلو و فاطمه از عقب آنها و با چشم گريان به بقيع مى رفت و پيوسته در ميان قبرها گريان بود و چون شب مى شد امير مؤمنان مى رفت به نزد او و آنها را برمى گردانيد به خانه و هر روز اين كار را مى كرد تا اينكه مدّت بيست و هفت روز از فوت پيغمبر گذشت و مريضه شد به مرضى كه در آن وفات يافت پس باقيماند تا روز چهلم در آن روز حضرت امير عليه السلام نماز ظهر خود را گزارده بود مى خواست به منزل برود كه ناگاه كنيزان او را استقبال كردند در حالتى كه گريان و محزون بودند پس آن حضرت به ايشان فرمود چه خبر است مالى اَراكُنَّ مُتَغَيّرات الوُجُوه والصُوَّر يعنى چرا مى بينم شما را كه روها و رنگ صورتهايتان تغيير كرده گفتند اى امير مؤمنان درياب دختر عمويت زهراء را و گمان نمى كنيم كه او را زنده بيابى پس امير مؤمنان به شتاب حركت كرد تا بر فاطمه داخل شد و ديد او را كه به پشت بالاى بستر خود خوابيده و بر روى او است جامه نازك سفيد مصرى و دست راست خود را جمع مى كند و دست چپ خود را باز


مى كند و مى كشد پس رداء را از دوش خود انداخت و ازار خود را باز كرد و آمد به بالين فاطمه و سر او را در دامان خود نهاد و او را نداء داد كه اى زهراء و آن حضرت با او سخن نگفت پس او را ندا كرد كه اى دختر محمّد صلى الله عليه و آله باز جواب نشنيد پس فرمود اى دختر كسى كه زكوة را به طرف رداى خود برمى داشت و بر فقراء بذل مى كرد باز جواب نشنيد فرمود اى دختر كسى كه نماز گزارد با ملائكه دو ركعت دو ركعت جواب او را نگفت فرمود اى فاطمه با من سخن بگو من پسر عمّت على پسر ابى طالبم پس چشمهاى خود را باز كرد بر روى او و نگاهى به صورت او كرد و گريه كرد و آن حضرت هم گريه كرد و فرمود حالت را چگونه مى يابى من پسر عمّت على بن ابى طالبم پس گفت


يَابْنَ العَمّ انّى اجَدُ الموت الذى لابُدَّ مِنْه وَ لا مَحيصَ عَنْه وَ اَنَا اَعْلَمُ اِنَّكَ بَعْدى لا تَصْبِرُ عَلى قِلَّةِ التَّزْويج فَاَنْتَ اِنْ تَزَوَّجْتَ اِمْرَاَةً اجْعَلْ لَها يَوْماً وَ لَيْلَةً وَاجْعَلْ لِاَوْلادى يَوْماَ وَ لَيْلَةً يا اَباَالْحَسَنِ وَ لا تَصِحْ فى وُجُوهِهِما فَيُصْبِحانِ يَتيمَيْنِ غَريبَيْنِ مُنْكَسِرينِ فَاِنَّهُما بِالْاَمْسِ فَقَدا جَدَّهُما وَالْيَوم يَفْقِدانِ اُمَّهُما فَالْوَيْلُ لِاُمَّةٍ تَقْتُلُهُما وَ تُبْغِضُهُما ثُمَّ اَنْشَأَتْ تَقُولُ




  • اِبْكِنى اِنْ بَكَيْتَ يا خير هادٍ
    يا قَرينَ البَتُولِ اوُصيكَ بِالنَسْلِ
    اِبْكِنى وَابْكِ لِليَتامى وَ لا تَنْسَ
    فارَقوا فَاَصْبَحُوا يَتامى حِيارى
    يُخْلَفُ اللَّهُ فَهْوَ يَوْمُ الْفِراقِ



  • واَسْيلِ الّدَمْعَ فَهْوَ يَوْمُ الْفِراق
    فَقَدْ اَصْبَحا حَليفَ الْاِشْتِياقِ
    قَتيلَ الْعِدى بِطَفِّ الْعِراقِ
    يُخْلَفُ اللَّهُ فَهْوَ يَوْمُ الْفِراقِ
    يُخْلَفُ اللَّهُ فَهْوَ يَوْمُ الْفِراقِ






تَرجُمَه


يعنى اى پسر عم من مى يابم مرگ را كه چاره اى از آن نيست و از آن خلاصى نيست و من مى دانم كه تو پس از من صبر نمى كنى بر كمى زن گرفتن يا دورى كردن از آن پس اگر تو زنى را تزويج كردى يك شب و يك روز را براى او قرار ده و يك روز و يك شب را براى فرزندان من قرار ده اى اباالحسن و صيحه در روى آنها مزن كه صبح مى كنند در حالتى كه هر دو يتيم و غريب و دل شكسته اند زيرا آنها ديروز جدّ خود را گم كرده اند و امروز مادر خود را از دست داده اند پس واى بر امّتى كه مى كشند ايشان را و كينه ايشان را دارند- پس اشعار زير را انشاء مى فرمود


گريه كن براى من اگر گريه مى كنى اى بهترين راهنمايان و اشك بريز كه امروز روز جدائى است- اى همسر بتول تو را وصيت مى كنم درباره اين نسل يعنى فرزندانم كه شب را صبح مى كنند در حالتى كه بى حد و بى اندازه شوق لقاء مرا دارند- گريه كن براى من و گريه كن براى يتيمان من و فراموش مكن كشته شونده دشمنان يعنى حسين مرا در زمين عراق- فرزندانم از من جدا مى شوند و شب را صبح مى كنند در حالتى كه يتيم و سرگردانند خدا خليفه قرار داده مى شود بر ايشان آن روز، روز فراق است






فِضّه گفت


فَقالَ لَها عَلِىٌّ عَلَيْهِ السّلام مِنْ اَيْنَ لَكَ يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ هذَا الخَبَرُ وَالْوَحْىُ قَدانْقَطَعَ عَنَّا فَقالَتْ يا اَبَاالحَسَنِ رَقَدْتُ السَّاعَةَ فَرَاَيْتُ حَبيبى رَسُولَ اللَّهِ- صَلّىَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فى قَصْرٍ مِنَ الدُرِّ الْابْيَضِ فَلَمَّا رَآنى قالَ هَلُمى اِلَىَّ يا بُنَيَّه فَاِنّى اِلَيْكِ مُشْتاقُ فَقُلْتُ وَاللَّهِ اِنّى لَاشَدُّ شَوْقاً مِنْكَ اِلى لِقاءِكَ فَقالَ اَنْتِ الّلَيْلَةُ عِنْدى وَ هُوَ الصَّادِقُ لَما وَعَد وَالْمُوفى لَما عاهَدَ فَاِذا اَنْتَ قَرَاْتَ يس فَاعْلَمْ اَنّى قَدْ قَضَيْتُ نَحبى فَغَسِّلْنى وَ لا تَكَشِفْ عَنّى فَاِنّى طاهِرَةٌ مُطَهَّرةٌ وَ لَيْصُلِّ عَلَىَّ مَعَك مِنْ اَهْلِىَ الْاَدْنى فَالْاَدْنى وَ مَنْ رِزْقَ اَجْرى وَ اَدْفِنّى لَيْْلاً فى قَبْرى بِهذا اَخْبَرْنى رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقالَ عَلِىٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ وَاللَّهِ لَقَدْ اَخَذْتُ فى اَمْرِها وَ غَسَّلْتُها فى قَميصِها فَلَمْ اَكْشِفْهُ عَنْها فَوَاللَّهِ لَقَدْ كانَتْ مِيْمُونَةً طاهِرَةً مُطَهَّرَةً ثُمَّ حَنَّطْتُها مِنْ فَضْلَةِ حُنُوطِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه وَ كَفَّنتُها وَاَدْرَجْتُها فى اَكْفانِها فَلَمَّا هَمَمْتُ اَنْ اَعْقِدْ الرِّداءَ نادَيْتُ يا اُمَّ كُلْثُومَ يا زَيْنَبُ يا سُكَيْنَةُ يا فِضَّةُ يا حَسَنُ يا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ اُمِّكُمْ فَهذَا الْفِراقُ وَ الّلِقاءُ فِى الجَنَّةِ فَاَقْبَلَ الحَسَنُ وَالحُسَيْنُ وَ هُما يُنادِيانِ وا حَسْرَتاً لا تَنْطَفى اَبَداً مِنْ فَقْدِ جَدِّنا مُحَمّدٍ الْمُصْطَفى وَ اُمِّنا فاطِمَةَ الزهراء يا اُمَّ الحَسَنِ يا اَمّ الحُسَيْنِ اِذا لَقيتِ جَدَّنا مُحَمّدٍ الْمُصْطَفى فَاقْرَايهِ مِنَّا السَّلامُ وَ قُولى اِنَّا بَقينا بَعْدَكَ يَتيمَيْنِ فى دارِ الدُّنْيا- فَقالَ اَميرُالمؤمِنينَ عَلِىٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ اُشْهِدُ اللَّهُ اَنَّها حَنَّتْ وَ اَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْها وَ ضَمَّتْهُما اِلى صَدْرِها مَلِيّاً وَ اِذا بِهاتِفٍ مِنَ السَّماءِ يُنادى يا اَبَاالْحَسَن اِرْفَعْهُما عَنْها فَلَقَدْ اَبْكَيا وَاللَّهِ مَلائِكَةَ


السَّمواتِ فَقَدِ اشْتاقَ الحَبيبُ اِلَى المَحْبُوبِ قالَ فَرَفَعْتُهُما عَنْ صَدْرِها وَ جَعَلْتُ اَعْقِدُ الرِّداءَ وَ اَنَا اَنْشُد بِهذِهِ الْاَبْيات




  • فِراقُكِ اَعْظَمُ الاَشْياءِ عِنْدى
    سَاَبْكى حَسْرةً وَ اَنُوحُ شَجْواً
    اَلا يا عَيْنُ جُودى وَ اسْعَدينى
    فَحُزْنى دائُمٌ اَبْكى خَليلى



  • وَ فَقْدُكِ فاطِم اَدْهَى الثّكولِ
    عَلى خلٍّ مَضى اَسْنا سَبيلٍ
    فَحُزْنى دائُمٌ اَبْكى خَليلى
    فَحُزْنى دائُمٌ اَبْكى خَليلى






ثُمَّ حَمَلَها عَلى يَدِه وَاَقْبَلَ بِها اِلى قَبْرِ اَبيها و نادىَ السَّلامَ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا حَبيبَ اللَّه السَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يا صَفْوَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ وَالتَّحِيَّةُ الواصِلَةُ مِنّى اِلَيْكَ وَ لَدَيْكَ وَ مِنْ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ بِكَ عَلَيْكَ بِفِناءِكَ وَ اَنَّ الْوَديعَةَ قَدِ اسْتُرِدَّتْ وَالرَّهينَةَ قَدْ اُخِذَتْ فَوا حُزْناه عَلَى الرَّسُولِ ثُمَّ مِنْ بَعْدِه عَلَى الْبَتُولِ وَ لَقَدِ اسْوَدَّتْ عَلَىَّ الْغَبْراء وَ بَعُدَتْ عَنِّى الخَضْراءُ فَوا حُزْناه ثُمَّ وا اَسَفاهُ ثُمَّ عَدَلَ بِها عَلَى الرَّوْضَةِ فَصَلّى فى اَهْلِه وَ اَصْحابِهِ وَ مُواليهِ وَ اَحِبَّائِه وَ طائِفَةٍ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَالْاَنْصارِ فَلَمَّا واراها وَ اَلْحَدَها فى لَحِدْها اَنْشَأَ بِهذِهِ الْاَبْياتِ يَقُولُ




  • اَرى عِلَلِ الدُّنْيا عَلَىَّ كَثيرَةٌ
    لِكُلّ اجْتِماعٍ مِنْ خَليلَيْنِ فُرْقَةٌ
    وَ اِنَّ افتقادى فاطِماً بَعْدَ اَحْمَد
    دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُومَ خَليْلٌ



  • وَ صاحِبُها حَتَّى المَماتِ عَليلٌ
    وَ اِنَّ بقائى عِنْدَكُمْ لَقَليلٌ
    دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُومَ خَليْلٌ
    دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُومَ خَليْلٌ





تَرجُمَه


پس امير مؤمنان على عليه السلام به او فرمود از كجا اين معنى بر تو مكشوف شد اى دختر رسول خدا و اين خبر را دانستى و حال آنكه وحى از ما منقطع شد گفت اى اباالحسن خوابيدم در اين ساعت حبيب خود رسول خدا صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم در قصرى از درّ سفيد بود چون مرا ديد فرمود بيا به سوى من اى دخترك من كه به سوى تو مشتاق هستم پس گفتم به ذات خدا قسم كه من مشتاق ترم و شوق من شديدتر است به ملاقات تو از تو پس فرمود تو امشب






در نزد مائى و او به وعده خود راستگو است و به آنچه عهد كرده وفا مى كند پس چون تو سوره يس را خواندى بدان كه من از دنيا مى روم پس مرا غسل ده و لباس مرا بيرون مكن كه من پاك و پاكيزه ام و بايد بر من نماز گزارد آنكه از اهل من است و نزديكتر است پس نزديكتر، و كسى كه روزى مرا خورده و مرا در شب در قبرم دفن كن اينست آنچه كه به من خبر داده حبيبم رسول خدا صلى الله عليه و آله


پس على عليه السلام فرمود به ذات خدا قسم است كه من به امر او مشغول شدم و او را در پيراهنش غسل دادم و او را برهنه نكردم به ذات خدا قسم كه پاك و پاكيزه بود پس او را از زيادتى حنوط رسول خدا حنوط كردم و كفن نمودم و در پارچه هاى كفن پيچيدم و چون خواستم رداء يعنى كفن را ببندم ندا كردم كه اى ام كلثوم اى زينب اى سكينه اى فضّه اى حسن اى حسين بيائيد توشه از مادرتان برداريد كه اين زمان جدائى است و ملاقات در بهشت است پس حسن و حسين گريه كنان و ندبه كنان آمدند و مى گفتند اين حسرتى است كه آتش آن هرگز خاموش نخواهد شد و آن گم شدن جدّ ما محمّد مصطفى و مادر ما فاطمه زهراء است اى مادر حسن اى مادر حسين چون جدّ ما محمد مصطفى را ملاقات كردى از ما به او سلام برسان و به او بگو كه بعد از تو ما در دنيا يتيم مانديم


پس امير مؤمنان على عليه السلام فرمود خدا را شاهد مى گيرم كه فاطمه يك ناله شوق زد كه دو فرزندش آمدند و يك ناله فراق زد كه از فرزندانش جدا مى شود و دستهاى خود را دراز كرد و حسنين خود را به سينه چسبانيد زمانى طولانى ناگاه هاتفى ندا در داد كه اى اباالحسن اين دو فرزند را از روى سينه مادرشان بلند كن كه به خدا قسم به گريه درآوردند ملائكه آسمانها را حبيب به محبوب خود مشتاق است پس امير مؤمنان آنها را از روى سينه مادرشان بلند كرد و اين ابيات را انشا فرمود كه ترجمه آن اينست


جدائى و فراق تو (اى فاطمه) بزرگترين چيزها است نزد من و گم كردن من تو را اى فاطمه سخت ترين مصيبت است براى من زود باشد كه گريه كنم از روى حسرت و نوحه كنم از روى حزن و اندوه براى دوستى كه رفت به سوى روشن ترين راهى آگاه باش اى چشم و بخشش كن و با من مساعدت كن پس حزن و اندوه من هميشگى است تا گريه كنم براى دوست خودم


پس برداشت على عليه السلام بدن فاطمه را بر روى دست خود و آورد او را به سوى قبر پدرش و گفت درود بر تو باد اى رسول خدا درود بر تو باد اى حبيب خدا درود بر تو باد اى نور خدا درود بر تو باد اى برگزيده خدا درود و تحيتى بر تو باد كه برسد از من به سوى تو و از دخترت كه بر تو وارد مى شود در آن جايگاه وسيع و گشاده اى كه مخصوص به تو است امانت رد كرده شد و آنچه در گرو بود گرفته شد واى كه چقدر اندوهناكم براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و پس از آن بر فاطمه بتول- پس او را برگردانيد در روضه مباركه و بر او نماز گزارد با اهل و اصحاب و موالى و دوستان خود و طايفه اى از مهاجرين و انصار و چون او را در لحد و قبرش پنهان و دفن كرد اين ابيات را انشاء فرمود مى دانم يا مى بينم كه علتهاى دنيا براى من بسيار است و صاحب آن علّتها تا وقت مردن عليل است براى هر اجتماعى از دو دوست جدا شدنى است و باقى ماندن من نزد شما بسيار كم است مدت آن و گُم كردن من فاطمه را پس از پدرش احمد دليل است بر اينكه دوستى در دنيا دوام ندارد


در بحار است كه نقل كرده از سمعانى در الرسالة و ابونعيم در حليه و احمد در فضائل الصحابه و نطنزى در خصائص وابن مردويه در فضائل اميرالمؤمنين عليه السلام و زمخشرى در الفائق از جابر كه گفت


قالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه لِعَلِىٍّ قَبْلَ مَوْتِه السَّلام عَلَيْكَ يا اَبَا الرّيحانَتَينِ اُوصيكَ بِرَيْحانَتَىَّ مِنَ الدُّنْيا فَعَنْ قَليلٍ يَنْهَّدُ رُكْناكَ عَلَيْكَ فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ قالَ عَلَىٌّ هذا اَحَدُ الرُّكْنَيْنِ


يعنى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله براى على عليه السلام پيش از مردن او درود بر تو باد اى پدر دو ريحانه وصيت مى كنم تو را به دو ريحانه من از دنيا كمى باقى مانده كه دو ركن تو خراب مى شود بر تو پس چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت على عليه السلام فرمود اين يكى از دو ركن من بود-


و نيز


در بحار است كه فرموده و در روايت ابى بكر جعابى و ابى نعيم و فضل بن دكين از مسروق و در سنن از قزوينى و الاِبانه از عكبرى و مسند از موصلى و فضائل از احمد به سندهاى ايشان از عروه از مسروق روايت كرده اند از عايشه كه گفت آمد فاطمه و چنين راه مى رفت كه راه رفتن او مانند راه رفتن پيغمبر بود پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود


مَرحباً بِابْنَتى فَاَجْلَسَها عَنْ يَمينِه وَ اَسَرَّ اِلَيْها حَديثاً فَبَكَتْ ثُمَّ اسَرَّ اِلَيْها حَديثاً فَضَحِكَتْ فَسَاَلْتُها عَنْ ذلِكَ فَقالَتْ ما اَفْشى سِرَّ رَسِولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه حَتّى اذا قُبِضَ سَاَلْتُها فقالَتْ اِنَّهُ اَسَرَّ اِلَىَّ فَقالَ اِنَّ جِبْرَئيلَ كان يُعارضُنى بِالْقُرآنِ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ اِنَّهُ عارَضَنى بِهِ الْعامَ مَرَّتينِ وَ لا اَرانى اِلَّا وَ قَدْ حَضَرَ اَجَلى وَ اِنَّكَ لَاَوّلُ اَهْلِ بَيْتى لُحُوقاً وَ نِعْمَ السَّلَفُ اَنَا لَكَ بَكَيْتُ لِذلِكَ ثُمَّ قالَ اَلا تَرْضَيْنَ اَنْ تَكُونى سَيِّدَةَ نِساءِ الْعالَمينَ فَضَحِكْتُ لِذلِكَ


يعنى مرحبا به دختر من پس او را به طرف راست خود نشانيد و حديثى آهسته سرّاً براى او گفت پس فاطمه گريه كرد پس حديث ديگرى سرّاً براى او گفت و او خنديد و من از او پرسيدم جهت آن را فرمود افشا نمى كنم سر رسول خدا را و اين بود تا وقتى كه پيغمبر از دنيا رفت از او سؤال كردم فرمود پدرم اين راز را گفت و فرمود جبرئيل در هر سالى براى من يك مرتبه با قرآن خود را به من عرضه مى داشت و امسال دو مرتبه و به من ننمود مگر اينكه


زمان مردن من رسيده و تو اول كسى هستى از اهل بيت من كه به من ملحق خواهى شد و من خوب پيشروى هستم براى تو من گريه كردم پس فرمود آيا راضى نيستى تو سيّده تمام زنهاى همه عالمها باشى پس براى اين خنديدم


وَ رُوِىَ اَنَّها ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها مُعَصَّبَةُ الرّأس ناحِلَةُ الْجِسْمِ مُنَهَّدةُ الرّكُنْ باكِيَةَ الْعَيْن مُحْتَرِقَة الْقَلْب يُغشى عَلَيْها ساعةً بَعْدَ ساعَةٍ وَ تَقُول لِوَلَدَيْها اَيْنَ اَبُوكُما الّذَى كانَ يُكْرِمُكُما وَ يَحْمِلُكُما مَرّةً بَعْدَ مَرَّةٍ اَين اَبُوكُمَا الذّى كانَ اَشَدُّ النَّاسِ شَفْقَةً عَلَيْكُما فَلا يَدَعُكُما تَمْشِيانِ عَلَى الْاَرْضِ وَ لا اَراهُ يَفْتَحُ هذَا البابَ اَبَداً وَ لا يَحْمِلُكُما عَلى عاتِقِه كَما لَمْ يَزَلْ يَفْعَلُ بِكُما ثُمَّ مَرَضَتْ وَ مَكَثَتْ اَرْبَعينَ لَيْلَةً ثُمَّ دَعَتْ اُمَّ اَيْمَنَ وَ اَسْماءَ بِنْتَ عُمَيْسٍ وَ عَلِيّاً عَلَيْهِ السَّلامُ وَ اَوْصَتْ عَلى عَلِّىٍ بِثَلاثٍ اَنْ يَتَزَوَّجَ بابْنَةِ اُختها اُمامَةٍ لِحُبِّها اُوْلادِها وَ اَنْ يَتَّخِذَ نَعْشاً لِاَنَّها كانَتْ رَاَتِ الْمَلائِكَةَ تَصَوَّرُوا صُورَتَهُ وَ وَصِفَتْهُ لَهُ وَ اَنْ لا يَشْهَدَ اَحَدٌ جِنازَتَها مِمَّنْ ظَلَمَها وَ اَنْ لا يَتْرُكَ اَنْ يُصَّلِىَ عَلَيْها اَحَدٌ مِنْهُمْ


يعنى و روايت شده كه آن حضرت بعد از پدرش دستمال مصيبت بر سر بسته در حالتى كه جسم او كاهيده شده و ركن او منهدم شده و چشمش گريان بود و سوزش دل او زياد بود ساعتى بعد از ساعتى غش مى كرد و مى گفت به دو فرزند خود كه كجا رفت پدر شما كه شما را گرامى مى داشت و هر مرتبه اى شما را بلند مى كرد كجا رفت پدر شما كه از همه مردمان بيشتر به شما مهربان بود نمى گذاشت روى زمين راه رويد و ديگر نمى بينم او را كه اين در را بر روى شما باز كند هرگز و شما را بر گردن خود سوار كند چنانچه هميشه اين كار را با شما مى كرد پس بيمار شد و چهل روز بيمارى او طولانى شد پس امّ ايمن و اسماء بنت عميس و على عليه السلام را نزد خود خواند و به على عليه السلام سه وصيت كرد يكى اينكه بعد از او تزويج كند امامه دختر خواهر خود را براى آنكه اولاد او را دوست مى داشت و ديگر آنكه براى او نعشى بگيرد كه ملائكه صورت آن را به او نشان داده بودند و صفت آن را براى على عليه السلام ذكر كرد- و ديگر آنكه به جنازه او حاضر نشوند كسانى كه به او ظلم كردند و نگذارد به جنازه او نماز بگزارند احدى از ايشان


/ 33