حَديث چهلم - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




يعنى روزى رسول خدا صلى الله عليه و سلّم بر ما وارد شد در حالتى كه تبسّم كننده و خندان بود و روى او شادان مانند ماه بود پس عبدالرحمن عوف برخواست به سوى او و گفت اى رسول خدا اين نور چيست فرمود بشارتى به من رسيده از جانب پروردگار من در حق برادرم و پسر عمم به اينكه خدا على را با فاطمه تزويج كرده و به رضوان خازن بهشت امر فرموده كه درخت طوبى را بجنباند پس درخت رقعه ها يعنى چكهائى را برداشت به شماره دوستان اهل بيت و در زير آن درخت فرشتگانى را ايجاد كرد از نور و به هر فرشته اى فرمان داد كه هر يك از ايشان چكى را بردارند تا چون روز قيامت شود و صفوف اهل آن راست شود فرشتگان در ميان خلايق ندا كنند پس باقى نمى ماند احدى از دوستان اهل بيت مگر اينكه فرشتگان چكى به او مى دهند كه در آنست آزادى او از آتش پس برادرم و پسر عمم و شوهر دخترم آزادكننده گردنهاى ايشانست از آتش


اين حديث را نيز جمعى از علماء عامه در كتب خود روايت كرده اند كه از جمله ايشان است علّامه شيخ عبيدالله حنفى الامرتسرى در كتاب (ارجح المطالب) صفحه 254 چاپ لاهور- و او از طريق خوارزمى از بلال بن حمامه روايت كرده و علامه باكثير حضرمى در كتاب (وسيلة المأل) صفحه 85 چاپ مكتبه ظاهريه دمشق


و حافظ احمد بن حجر عسقلانى متوفاى سال 852 در كتاب (لسان الميزان) جزء ششم صفحه 125 چاپ حيدرآباد دكن


حَديث چهلم



عَطا كردن فاطمه در شب زفاف پيراهن نو را به سائل و پوشيدن لباس كهنه


علّامه صفورى در كتاب (نزهة المجالس) جزء دوم صفحه 226 چاپ قاهره گفته است كه ابن جوزى ذكر كرده


ان النبى صلى اللّه عليه و سلّم صنع لها قميصاً جَديدا ليلة عرسها و زفافها و كان لها قميص مرقوع و اذا بسائل على الباب يقول اطلب من بيت النبّوة قميصاً خلقا فارادت ان تدفع اليه القميص المرقوع فتذكّر قوله تعالى لن تنال البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون فدفعت له الجديد فلمّا قرب الزفاف نزل جبرئيل و قال يا محمّد ان اللّه يقرءك السّلام و امرنى ان اسلم على فاطمة و قد ارسل لها معى هديّة من ثياب الجنّة من السندس الاخضر فلمّا بلّغها السّلام و البسها القميص الذى جاء به لفّها رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم بالعبائة و لفّها جبرئيل باجنحته حتّى لا ياخذ نور القميص بالابصار فلمّا جلست بين النساء الكافرات و مع كل واحدة شمعة و مع فاطمة رضى اللّه عنها سراج رفع جبرئيل جناحه و رفع العباءة و اذا بالانوار قد طبقت المشرق والمغرب فلمّا وقع النور على ابصار الكافرات خرج الكفر من قلوبهن و اظهرن الشهادتين


يعنى پيغمبر صلى الله عليه و سلّم پيراهن تازه اى مهيّا ساخت براى شب عروسى و زفاف فاطمه و آن حضرت پيراهن كهنه


وصله دارى داشت ناگاه سائلى آمد بر درب خانه و گفت از خانه نبوت پيراهن كهنه اى مى خواهم فاطمه خواست پيراهن كهنه را به او بدهد متذكر فرموده خداى تعالى شد كه فرموده لن تنالوا البرّ حتّى تنفقوا ممّا تحبّون (يعنى هرگز به نيكى نمى رسيد تا اينكه انفاق كنيد از آنچه دوست مى داريد) پس پيراهن تازه را به سائل داد چون نزديك زفاف شد جبرئيل نازل شد و گفت اى محمد خدا تو را سلام مى رساند و مرا امر فرموده كه بر فاطمه سلام كنم و خدا از براى او هديّه اى با من فرستاده از جامه هاى بهشت از سندس سبز- چون جبرئيل سلام خدا را به فاطمه رسانيد آن پيراهنى كه از بهشت آورده بود به او پوشانيد رسول خدا صلى الله عليه و سلم آن را به عباء پيچيد و جبرئيل هم بالهاى خود را روى عبا پيچيد تا نور پيراهن به چشمها نگيرد چون فاطمه در ميان زنهاى كافره نشست هر يك از آن زنها شمعى در دست داشتند و فاطمه چراغى داشت آنگاه جبرئيل بال خود را برداشت و عبا را به عقب كرد طبقهاى نور مشرق و مغرب را فروگرفت چون آن نور به چشمهاى زنهاى كافره خورد كفر از دلهاى آنها بيرون رفت و شهادتين را ظاهر كردند يعنى مسلمان شدند


حديث چهل و يكم



شفاعت قيامت صداق فاطمه است


علامه احمد بن يوسف دمشقى در كتاب (اخبار الدول و آثار الاول) صفحه 88 چاپ بغداد گفته است كه در خبر رسيده انّها لمّا سمعت بانّ اباها زوجّها و جعل الدّراهم مهرا لها فقالت يا رسول اللّه ان بنات النّاس يتزوجن بالدّراهم فما الفرق بينى و بينهنّ اسئلك تردّها و تدعو الله تعالى ان يجعل مهرى الشفاعة فى عصاة امتك فنزل جبرئيل عليه السلام و معه بطاقة من حرير مكتوب فيها جعل الله مهر فاطمة الزهراء شفاعة المذنبين من امّة محمّد صلى اللّه عليه و سلّم (ابيها) فلمّا احتضرت اوضت بان توضع تلك البطاقة على صدرها تحت الكفن فوضِعت و قالت اذا حشرت يوم القيمة رفعت تلك البطاقة بيدى و شفّعت فى عصاة امّة ابى


يعنى فاطمه چون شنيد كه پدرش او را تزويج كرده و درهمهائى مهر او قرار داده گفت اى رسول خدا دخترهاى مردمان ازدواج مى كنند به درهمها پس چه فرقى است ميان من و آنها خواهش مى كنم از شما كه آنها يعنى درهمها را برگردانيد و از خدا بخواهيد كه شفاعت گناهكاران امت تو را مهر من قرار دهد پس جبرئيل نازل شد و با او رقعه اى بود از حرير كه در آن نوشته بود كه خدا مهر فاطمه زهراء را شفاعت گناهكاران از امت محمد صلى الله عليه و سلّم قرار داده پس چون فاطمه محتضر شد وصيت كرد كه آن رقعه را در زير كفن روى سينه او قرار دهند روى سينه او گذارده شد- و فاطمه گفت چون روز قيامت محشور شوم آن رقعه را به دست خود برمى دارم و شفاعت مى كنم در حق گناهكاران امت پدرم


علامه امان الله دهلوى در كتاب (تجهيز الجيش) صفحه 102 مخطوط نيز اين خبر را بتمامه روايت كرده است


حديث چهل و دوّم



ربع دنيا يا خمس آن صداق فاطمه است


علامه سيد على همدانى در كتاب (مودة القربى) صفحه 92 چاپ لاهور از عتبة بن الازهرى از يحيى بن عقيل روايت كرده است كه گفت


سمعت عليّا يقول قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم ان اللّه امرنى ان ازوجك فاطمة رضى اللّه عنها على خمس الدنيا او على ربعها (شكّ فيه عتبة) فمن يمشى على الارض و هو يبغضك فى الدّنيا فالدّنيا عليه حرام و مشيه فيها حرام


يعنى شنيدم على مى گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و سلم فرمود كه خدا مرا امر فرمود كه تزويج كنم تو را با فاطمه خشنود باد خدا از او به صداق پنج يك دنيا يا چهار يك آن (شك در آن از عتبه است) پس كسى كه مى رود بر روى زمين در حالى كه كينه تو را دارد در دنيا، دنيا بر او حرام است و رفتن او در روى آن حرام است


لِلمؤلف القاصر




  • صنع نخستين كه خدا آفريد
    وه چه دُرى درّه بحر وجود
    جوهره عزّت و جاه و جلال
    ذات خداوند جلال و جمال
    آينه جمله صفات خدا
    كرده عطا نام وى از نام خود
    فاطمه خوانده است مر او را بنام
    حجّت كبراى الهى است او
    عالم امكان همه در سايه اش
    كرد خداوند ولىّ حميد
    خلقت آنها همه از نور او
    خيل ملك بنده فرمان او
    نيست زنى در همه ممكنات
    هستى حق هستى او آفريد
    فخر رسل مفتخر از هست او
    در دو جهان واسطه فيض او است
    ليك خود از فيض خدا فيض جو است



  • در صدف صنع دُرى پروريد
    فيض ده عالم غيب و شهود
    نادرة الكون عديم المثال
    كرده در او جمع صفات كمال
    علّت ايجاد همه ماسوا
    داده بزرگيش باعظام خود
    كرده بر او نعمت خود را تمام
    آينه طلعت شاهى است او
    كس نتوان درك كند پايه اش
    ارض و سماوات ز نورش پديد
    كون و مكان يكسره منشور او
    جنّ و بشر ريزه خور خوان او
    همچو وى از رفعت ذات و صفات
    هستى هر هست باو شد پديد
    بوسه گهش بود همى دست او
    ليك خود از فيض خدا فيض جو است
    ليك خود از فيض خدا فيض جو است













  • بر در او دست نيازش دراز
    در اثر بندگى كردگار
    بضعه احمد بود و جان او
    هم شب قدر است و هم احدى الكُبَر
    آيه تطهير نشانى از اوست
    صفوت حق حبّه و بحر است او
    خير كثير است و سراج منير
    كنيت او امّ ابيها بود
    همچو زنى در همه ماسوى
    كون و مكان زنده ز احسان او است
    معرفت ذات وى آمد محال
    غير خدا و پدر و شوهرش
    سرّ خدا زهره زهراست او
    در صفت انسيّه حوراست او



  • نيست ز فياضى حق بى نياز
    حق به بزرگيش كند افتخار
    باطن قرآن همه در شان او
    خوانده ورا شمس گهى گه قمر
    سوره كوثر لمعاتى از اوست
    نور و ضيا جنّت و نهر است او
    نعمت حق رحمت و فضل كبير
    از دم او زنده مسيحا بود
    خلق نفرموده بجز او خدا
    ذات خداوند ثناخوان او است
    عقل از آن عاجز على كل حال
    مى نتوان پى ببرد ديگرش
    در صفت انسيّه حوراست او
    در صفت انسيّه حوراست او






حَديث چهل و سوّم



حجاب فاطمَه (س)


حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب (حلية الاولياء) جزء دوم صفحه 40 چاپ (السعادة) بمصر به سند خود از انس از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده و گفته است


قال رسول اللّه صلى الله عليه و سلّم ما خير للنساء فلم ندر ما نقول فسار علّى الى فاطمة فاخبرها فقالت فهّلا قلت له خير لهن ان لا يرين الرّجال و لا يرونهنّ فرجع فاخبره بذلك فقال له من علّمك هذا قال فاطمة قال انّها بضعة منّى


يعنى گفت رسول خدا صلى الله عليه و سلّم چه چيز خوب است براى زنها- ما ندانستيم چه بگوئيم پس علّى رفت به نزد فاطمه و او را خبر داد فاطه گفت چرا براى او نگفتيد خوب است براى آنها كه مردها را نبينند و مردها هم آنها را نبينند پس على برگشت و به رسول خدا از آن خبر داد آن حضرت فرمود كى آن را به تو تعليم داد گفت فاطمه فرمود او جزئى است از من (سعيد بن مسيب اين حديث را نيز از على به همين نحو روايت كرده است)


حديث چهل و چهارُم







علامه ذهبى در كتاب (الكبائر) صفحه 171 چاپ مصطفى محمد در مصر از على عليه السلام روايت كرده و گفته- قال على رضى الله عنه لزوجه فاطمة رضى اللّه عنها يا فاطمة ما خير ما للمرئه قالت ان لا ترى الرّجال و لا يروها و كان على رضى الله عنه يقول الا تستحيون الا تغارون يترك احدكم امرأته تخرج بين الرّجال تنظر اليهم و ينظرون اليها يعنى گفت على كه خشنود باد خدا از او براى زن خود فاطمه خشنود باد خدا از او اى فاطمه بهتر چيز براى زن چيست گفت اينكه نبينند او را مردها و نبيند او مردها را- و على رضى الله عنه مى فرمود آيا حيا نداريد آيا غيرت نداريد احدى از شما اينكه زن او بيرون رود در ميان مردها كه به او نگاه كنند و او به آنها نگاه كند-


حَديث چهل و پَنجم



ابن مغازلى در كتاب مناقب خود بنابر آنچه در كتاب مناقب خطى عبدالله شافعى است در صفحه 210 گفته و سند را مرفوعاً به على بن الحسين بن على رسانيده از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود


انّ فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم استاذن عليها اعمى فحجبته فقال لها النبى صلى اللّه عليه و سلّم لم حجبته و هو لا يراك فقالت يا رسول اللّه ان لم يكن يرانى فانا اراه و هو يشمّ الرّيح فقال النبى صلى اللّه عليه و آله اشهد انّك بضعة منّى


يعنى شخص نابينائى از فاطمه اذن دخول خواست فاطمه از او خود را پوشانيد رسول خدا صلى الله عليه و سلم به او فرمود چرا خود را پوشانيدى و حال آنكه او تو را نمى بيند گفت اى رسول خدا اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم و بوى مرا استشمام مى كند پس رسول خدا فرمود گواهى مى دهم كه تو جزء و پاره تن منى


حديث چهل و ششُم



صدق كلام فاطِمه


علّامه ابن عبدالبر در كتاب استيعاب جزء دوم صفحه 751 چاپ حيدرآباد دكن مسنداً از عايشه روايت كرده كه گفت ما رأيت احداً كان اصدق لهجة من فاطمة الّا ان يكون الذى ولدّها صلى الله عليه و سلّم


يعنى نديدم احدى را كه راستگوتر از فاطمه باشد مگر آنكه او را پدر است صلى الله عليه و سلّم


اين حديث را جمع كثيرى از علماء عامه روايت كرده به اندك اختلافى در لفظ در بعضى از آنها است ما رايت احدا قطّ اصدق من فاطمة غير ابيها


حاكم نيشابورى در كتاب مستدرك جزء سوم صفحه 160 چاپ حيدرآباد دكن


حافظ ابونعيم در كتاب حلية الاولياء چاپ (السعاده مصر) صفحه 4


علّامه خوارزمى در كتاب مقتل الحسين صفحه 56 چاپ غرى


علّامه محب الدين طبرى در كتاب (ذخائر العقبى) در صفحه 44 چاپ مكتبة القدسى- در مصر


علامه شيخ شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان ذهبى در كتاب (تاريخ الاسلام) جزء سوم صفحه 95 چاپ مصر و در كتاب (اسماء الرجال) و در كتاب (تلخيص المستدرك) جزء دوم صفحه 160 چاپ مذكور


علامه جمال الدين محمد بن يوسف زرندى حنفى در كتاب (نظم دررالسمطين) صفحه 182 چاپ مطبعة القضاء


علامه هيتمى در كتاب (مجمع الزوائد) جزء نهم صفحه 201 چاپ قاهره


علامه خطيب تبريزى در كتاب (اكمال الرجال) صفحه 735 چاپ دمشق


علامه مجدالدين بن اثير جزرى در كتاب (المختار فى مناقب الاخيار) صفحه 56 چاپ دمشق


علامه باكثير الحضرمى در كتاب (وسيلة المأل) صفحه 80 نسخه مكتبه ظاهريه دمشق مطبوع


حديث چهل و هَفتم



عبادت فاطمة


علامه جارالله محمود بن عمر زمخشرى حنفى متوفاى سال 538 در كتاب (ربيع الابرار) صفحه 195 خطى از حسن روايت كرده كه گفت ما كان فى هذه الامّة اعبد من فاطمة كانت تقوم حتّى تورّم قدماه


يعنى در اين امّت عبادت كننده ترى از فاطمه نبوده روى پا مى ايستاد تا قدمهاى او ورم مى كرد


حديث چهل و هشتم



صبر فاطمه بر فقر


علّامه ابوالمؤيد موفق بن احمد در كتاب (مقتل الحسين) صفحه 64 چاپ غرى به سند متصل از جابر بن عبدالله روايت كرده كه گفت- رأى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم على فاطمة كساء من صوف الابل و هى تطحن فبكى و قال يا فاطمة اصبرى على مرارة الدّنيا لنعم الاخرة غداً- قال فنزلت عند ذلك الاية- و لسوف يعطيك ربّك فترضى


يعنى ديد رسول خدا صلى الله عليه و سلّم كه بر فاطمه گليمى بود از كركهاى شتر و او آسيا مى كرد پس پيغمبر گريه كرد و گفت اى فاطمه صبر كن بر تلخى دنيا براى نعمتهاى فرداى آخرت- جابر گفت در آن وقت نازل شد آيه و لسوف يعطيك ربّك فترضى (يعنى هرآينه بسيار زود باشد كه پروردگار تو بر تو عطا كند تا خشنود شوى- علامه شيخ شهاب الدين احمد آبشهى در كتاب (مستطرف) جزء دوم صفحه 45 قاهره اين حديث را روايت كرده و به جاى راى على فاطمة كساءً- دخل عليها و عليها كساءٌ گفته و بدل كلمه اصبرى تجرّعى


و علامه شيخ شهاب الدين احمد نويرى مصرى در كتاب (نهاية الارب) جزء پنجم صفحه 260 چاپ قاهره حديث را بنحوى كه ذكر شد از جابر روايت كرده مانند صاحب مستطرف و به جاى كلمه لنعيم الاخره- لنعيم الابد بدل آورده


و علامه زبيدى حنفى در كتاب (اتحاف السادة المتقين) مانند منقول از كتاب مقتل الحسين نقل كرده و به جاى كله لنعيم الاخرة- لنعيم الابد آورده


و علامه سيد ابراهيم بن محمّد شهير به ابن حمزه حسينى در كتاب (البيان والتعريف) صفحه 101 چاپ حلب مطابق منقول از مقتل الحسين نقل كرده


حديث چهل و نُهُم



علامه شعرانى در كتاب (لوائح الانوار القدسيّة) جزء اول صفحه 163 گفته است كه روايت كرده است طبرانى و ابن حيّان در صحيح خود


ان النبى صلى الله عليه و سلّم خرج و ابوبكر و عمر رضى اللّه عنهما الى دار ابى ايّوب الانصارى (فذكر الحديث بطوله) الى ان قال- فاخذ رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم شيئا من لحم الجدى فوضعه فى رغيف و قال يا اباايّوب ابلغ هذه فاطمة فانها لم تصب مثل هذا منذ ايام فذهب به ابوايّوب الى فاطمة فلمّا اكلوا و شبعوا قال النبى صلى اللّه عليه و سلّم خبز و لحم و بسرٌ و رطبٌ و دمعت عيناه و قال والذى نفسى بيده انّ هذا هو النعيم الذى تسئلون عنه يوم القيمة فكبر ذلك على اصحابه فقال بل اذا اصبتم مثل هذا فضربتم بايديكم فقولوا بسم اللّه و اذا شبعتم فقولوا الحمد للّه الذى هو اشبعنا و انعم علينا و افضل فان هذا كفاف بهذا


يعنى پيغمبر صلى الله عليه و سلّم بيرون رفت با ابوبكر و عمر رضى الله عنهما به سوى خانه ابى ايوب انصارى (راوى طول داده است حديث را تا اينكه گفت) رسول خدا صلى الله عليه و سلم گرفت چيزى از گوشت بزغاله را و گذارد آن را بر روى گرده نانى و گفت اى اباايوب برسان اين را به فاطمه كه چند روز است كه مانند اين را نخورده ابوايّوب آن را برد به سوى فاطمه- چون خوردند و سير شدند پيغمبر صلى الله عليه و سلّم گفت نان و گوشت و خرما و رطب و چشمهاى او پر از اشك شد و فرمود سوگند به آن كسى كه جان من در دست او است اين است آن نعيمى كه از آن سؤال كرده مى شود در روز قيامت پس اين كلام بزرگ آمد بر ياران آن حضرت آنگاه حضرت فرمود بلى هر وقت رسيديد به مثل چنين غذائى و دست به آن زديد بسم الله بگوئيد و چون سير شديد بگوييد حمد خداى را كه ما را سير كرد و بر ما نعمت داد و زياد كرد آن را پس اين بقدر حاجت به آن است


حديث پنجاهُم



علامه ابوعبدالله شيخ محمد بن عبدالرحمن بن عمر وصّابى حبشى متوفاى سال 782 در كتاب خود (البركة فى فضل السعى والحركة) صفحه 55 چاپ مطبعة التجاريّة الكبرى در مصر از تفسير ثَعلِبى روايت كرده


انّ عليّا رضى اللّه عنه انطلق الى يهودى يعالج الصّوف فقال له هل لك ان تعطينى جزّة من صوف تغزلها لك بنت محمّد صلى اللّه عليه و سلّم بثلاثة اصوع من شعير قال نعم فاعطاه الصّوف والشعير فقبلت فاطمة و اطاعت و قامت الى صاع فطحنته و خبزت منه خمسة اقراص (الحديث بطوله)


يعنى على رضى الله عنه رفت به نزد شخصى يهودى كه ممارست در كار پشم داشت به او گفت آيا قطعه اى از پشم مى دهى كه دختر محمد صلى الله عليه و آله براى تو بريسد بقدر سه صاع جو گفت آرى پس پشم و جو را به او داد و فاطمه هم قبول كرد و اطاعت كرد و برخواست يك صاع از جو را آرد كرد و نان كرد از آن بقدر پنج گرده نان ترتيب داد- (تا آخر حديث به درازى آن)


در پاورقى جلد دهم كتاب احقاق الحق قاضى نورالله شوشترى اعلى الله مقامه در صفحه 264 پس از نقل اين حديث از كتاب نامبرده از تفسير ثعالبى گفته است مصحح كتاب بقيه اين حديث را تماماً گفته


انها كانت هى و على رضى اللّه عنهما صائمين فاعطت لكلّ من ولديها قرصاً من الخبز و ابقت الباقى لوقت الافطار فجاءها سائل و قال مسكين فاعطته قرصاً ثم جاء آخرٌ وَ قال يتيم فاعطته قرصاً ثم جاءَ آخر و قال اسير فاعطته قرصاً و باتا على الطوى فانزل اللّه تعالى و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً (الايه)


يعنى على و فاطمه رضى الله عنهما روزه بودند پس فاطمه به هر يك از دو فرزندش يك گرده نان داد و باقى را براى وقت افطار باقى گذارد پس سائلى به نزد او آمد و گفت من گدايم يك گرده از نانهاى باقى مانده را به او عطا كرد پس از آن ديگرى آمد و گفت من يتيمم قرص ديگرى را به او داد پس از آن ديگرى آمد و گفت من اسيرم قرص باقى مانده را به او داد و هر دو يعنى على و فاطمه شكم خالى ماندند پس خداى تعالى اين آيه را فرستاد و يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً وَ يتيما و اسيراً (تا آخر آيه)


حديث پنجاه و يكُم



حافظ ابوداود سجستانى در كتاب سنن خود جزو سوم صفحه 206 چاپ (السعادة) مصر بسند متصل از اعبد روايت كرده كه گفت- قال لى على رضى اللّه عنه الا احدثك عنّى و عن فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم و كانت من احبّ اهله اليه. قلت بلى- قال انّها جرّت بالرّحى حتّى اثّر فى يدها و استقت بالقربة حتّى اثّر فى نحرها و كنست البيت حتى اغبرت ثيابها (الحديث)


يعنى على رضى الله عنه براى من گفت آيا حديث نكنم براى تو از خودم و فاطمه دختر رسول خدا صلى الله عليه و سلم كه محبوبترين كسان او بود به سوى او گفتم بلى گفت او يعنى فاطمه آسيا مى كشيد تا در دست او اثر مى گذاشت يعنى آبله مى زد و مشك آب به دوش مى كشيد تا در گردن و گلوى او اثر مى گذاشت و خانه جاروب مى كرد تا جامه هايش غبارآلود مى شد


و نيز ابوداود در جزء چهارم كتاب سنن همان چاپ مبسوط تر نقل كرده به جاى لفظ كنست- قمّت آورد و پس از آن گفته و اوقدت القدر حتّى دكنت ثيابها و اصابها من ذلك ضرّ


اين حديث را جمع كثيرى از علماء عامه در كتب خود به طور تفصيل و تلخيص نقل كرده اند از جمله ايشان است ابونعيم احمد بن عبدالله اصفهانى در كتاب حلية الاولياء جزء اول صفحه 70 چاپ مطبعه سعادت مصر


و علامه شيخ ابوالفرج بن جوزى در كتاب صفة الصفوة جزء دوم صفحه 5 چاپ حيدرآباد


و علامه محب الدين طبرى در كتاب ذخائر العقبى صفحه 49 چاپ قدسى در قاهره- و در صفحه 50 در همان چاپ


و علّامه شيخ محمد بن عمر وصّابى حبشى در كتاب- البركة فى فضل السعى والحركة- صفحه 15 چاپ قاهره


و علامه شيخ محمد بن منظور مصرى در كتاب- لسان العرب- جزء اول صفحه 682 چاپ بيروت


و علامه شيخ محمد طاهر صديقى هندى در كتاب- مجمع بحارالانوار- جزء سوم صفحه 156 چاپ نول كشور و در جزء اول همان چاپ صفحه 417


و علامه شيخ عبدالله شافعى در كتاب مناقب صفحه 207 خطى


و حافظ شيخ عبدالعظيم بن عبدالقوى شافعى منذرى شامى در كتاب الترغيب والترهيب جزء اول صفحه 41


حديث پنجاه و دوّم



شدّت گرسنگى فاطمه


علامه دولابى در كتاب (الكنى والاسماء) جزء دوم صفحه 122 چاپ حيدرآباد دكن به سند متصل از عمران بن حصين خزاعى حديثى روايت كرده كه گفت نزد رسول خدا صلى الله عليه و سلّم بودم كه نقل فرمود شدت گرسنگى فاطمه را به حدّى كه رنگ روى او زرد شده بود و حديث را به اينجا رسانيد كه گفت


فنظر اليها رسول اللّه فقال ادنى يا فاطمة فدنت حتّى قامت بين يديه فوضع يده على صدرها فى موضع القلادة و خرج بين اصابعه ثم قال- اللهم مشبع الجاعة رافع الوضعة لا تجع فاطمة بنت محمّد فاستجيب دعائه وارتفعت صفرة الجوع عن وجهها حتّى قالت ما جعت بعدها يا عمران


يعنى- پس رسول خدا به او نگريست و گفت نزديك بيا اى فاطمه او نزديك آمد و در پيش روى او ايستاد و پيغمبر


دست خود را بر سينه او نهاد در جاى گردن بند او و بيرون شد ميان انگشتان او و گفت اى خداى سيركننده گرسنگان و بلندكننده اشخاص پست گرسنگى نده فاطمه دختر محمد را پس دعاى او مستجاب شد و زردى گرسنگى از او برداشته شد تا اينكه گفت اى عمران بعد از آن ديگر گرسنه نشدم


اين خبر را جمعى از علماء عامه با اندك اختلافى در بعض كلمات آن در كتب خود نقل كرده اند از جمله ايشان است حافظ ابونعيم اصفهانى در كتاب حلية الاولياء صفحه 396 چاپ حيدرآباد دكن


و علامه موفق بن احمد خطيب خوارزمى در كتاب (مقتل الحسين) صفحه 62 چاپ غرّى


و علامة اللغة ابن منظور مصرى در كتاب (لسان العرب) جزء چهاردهم صفحه 308 چاپ الصادر در بيروت


و جمال الدين محمد يوسف زرندى حنفى در كتاب (نظم دررالسمطين) صفحه 191 چاپ مطبعة القضاء


و حافظ نورالدين على بن ابى بكر هيتمى در مجمع الزوائد جزء نهم صفحه 203 چاپ مكتبه قدسى در قاهره


و علامه شيخ جلال الدين عبدالرحمن سيوطى در كتاب (الثغور الباسمه) صفحه 11 چاپ غلام رسول در بمبئى


و علامه مناوى در كتاب (شرح جامع صغير) صفحه 328 چاپ مصر


و علامه شعرانى در كتاب (كشف الغمه) جزء دوم صفحه 53 چاپ مصر


و علامه نبهانى در كتاب (الانوار المحمديه) صفحه 572 چاپ بيروت


و علامه عطاءالله دشتكى در كتاب (روضة الاحباب) خطى


و علامه سيد احمد زينى دحلان شافعى مفتى مكّه در كتاب (السيرة النبويه) مطبوع در حاشيه كتاب (السيرة الحلبيّه) جزء سوّم صفحه 184 چاپ مصر


روايت حديث پنجاه و دوم به طريق ديگر



علامه استاد عمررضا كحاله در كتاب (اعلام النساء) جزء سوم صفحه 1216 چاپ دمشق چنين روايت كرده است


دخل النبى صلى اللّه عليه و سلّم فاطمة و هى تطحن بالرّحا و عليها كساء من وبر الابل فبكى و قال تجرّعى يا فاطمة مرارة الدّنيا لنعيم الاخرة واقبلت فاطمة فوقفت بين يدى رسول الله صلى اللّه عليه و سلّم فنظر اليها و قد ذهب الدّم من وجهها و عليها صفرة من شدّة الجوع فقال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم ادنى يا فاطمة فدنت حتّى قامت بين يديه فرفع يده فوضعها موضع القلادة و فرّج بين اصابعه ثم قال اللهم مشبع الجاعة و رافع الضيّق ارفع فاطمة بنت محمّد


حديث پنجاه و سوّم



تعليم پيغمبر دعائى را به فاطمه عوض خادمه


علامه محب الدين طبرى در كتاب (ذخائر العقبى) صفحه 49 چاپ مكتبه قدسى در مصر به سند خود از ابى هريره روايت كرده كه گفت


جاءت فاطمة الى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم تسئله خادماً فقال لها قولى الَّلهُّمَ رَبَّ السَّمواتِ السَّبْعِ وَ رَبَّ الاَرضينَ السَّبْعِ وَ رَبَّ الْعَرشِ الْعَظيم رَبَّنا وَ رَبَّ كُلِّ شَى ءٍ فالِقَ الحَبِّ وَالنّوى مُنْزِلَ التَّوراةَ وَالْاِنْجيلَ وَالْفُرْقانَ اَعُوذُ بِكَ مِنْ كُلِّ شَى ءٍ اَنْتَ آخِذٌ بناصِيَتِها (ناصيته) اَنْتَ الْاَوَّلُ فَلَيْسَ قَبْلَكَ شَى ءٌ وَ اَنْتَ الْْاخِرُ فَلَيْسَ بَعْدَكَ شَى ءٌ وَ اَنْتَ الظَّاهِرُ فَلَيْسَ فَوْقَكَ شَى ءٌ وَ اَنْتَ الْباطِنُ فَلَيْسَ دوُنَكَ شَي ءٌ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ اَغْنِنا مِنَ الفَقْر (مسلم و ترمدى در دو صحيح خود روايت كرده اند)


يعنى فاطمه آمد به سوى رسول خدا صلى الله عليه و سلّم و خواهش خدمتگذارى كرد- پيغمبر فرمود بگو


بار خدايا پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار زمينهاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ پروردگار ما و پروردگار هر چيزى كه تو گيرنده اى موى پيشانى آن را شكافنده اى دانه و هسته را و فرو فرستنده اى تورات و انجيل و قرآن را پناه مى برم به تو از هر چيزى كه تو گيرنده اى موى پيشانى آن را تويى اوّلى كه پيش از تو چيزى نبوده و توئى آن آخرى كه بعد از تو چيزى نيست قضا كن از ما هر دينى را و بى نياز گردان ما را از فقر و احتياج


و علامه باكثير حضرمى در كتاب (وسيلة المأل) صفحه 90 نسخه خطى نيز اين حديث را بعينه نقل نموده


حديث پنجاه و چهارم



تقسيم كردن كارهاى خانه را بين خود و خادمه خود


امام الحفاظ شهاب الدين بن حجر عسقلانى در كتاب (الاصابه) جزء چهارم صفحه 376 چاپ دارالكتب مصريّه به سند متصل از حضرت صادق از آباء خود از على عليهم السلام روايت كرده كه فرموده


ان رسول اللّه صلى اللّه تعالى عليه و آله و سلّم اخدم فاطمة ابنة جارية اسمها فضّة النوبيّة و كانت تشاطرها الخدمة فعلّمها رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم دعاءً تدعو به فقالت لها فاطمة اتعجنين او تخبزين فقالت بل اعجن يا سيّدتى واحتطب فذهبت واحتطبت و بيدها خرمة و ارادت حملها فعجزت فدعت بالدعاءِ الذى علّمها (الحديث)


يعنى رسول خدا صلى الله تعالى عليه و آله و سلّم خادمه اى براى فاطمه دختر خود قرار داد كه نام او فضه بود از اهل نوبه و خدمت كردن او را خسته مى كرد پس رسول خدا صلى الله عليه و سلم دعائى به او تعليم فرمود كه آن را بخواند فاطمه به او گفت كه آيا تو خمير مى كنى يا نان طبخ مى كنى گفت رفت هيزم مى آورم رفت هيزم آورد پشته اى به دست او بود مى خواست بردارد عاجز شد آن دعائى را كه به او تعليم داده بود خواند و برداشت (تا آخر حديث)


حديث پنجاه و پنجم



علامه ابوالمؤيد موفق بن احمد اخطب خوارزم در كتاب مقتل الحسين صفحه 69 چاپ غرى به سند متصل از محمد بن على بن الحسين از پدرش عليهماالسلام روايت كرده و گفته است


انّه ذكر تزويج فاطمة عليهاالسلام ثم ذكر انّ فاطمة سئلت من رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خادماً (الى ان قال) ثم غزا رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله ساحل البحر فاصاب سبياً فقسّمه فامسك امرءاتين احدهما شابّة والاخرى امرءاة قد دخلت فى السنّ ليست بشابّة فبعث الى فاطمة و اخذ بيد المرءاة فوضعها فى يد فاطمة و قال يا فاطمة هذه لك و لا تضربيها فانّى رايتها تصلّى و انّ جبرئيل نهانى ان اضرب المصّلين و جعل رسول اللّه يوصيها بها فلمّا رأت فاطمة ما يوصيها بها التفتت الى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم و قالت يا رسول اللّه على يوم و عليها يوم ففاضت عينا رسول اللّه بالبكاء و قال اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ذرية بعضها من بعض واللّه سميع عليم


يعنى آن حضرت ياد كرد تزويج فاطمه عليهاالسلام را و ياد كرد از اينكه فاطمه از رسول خدا صلى الله عليه و آله خدمتگزارى خواست (تا اينكه گفت) پس رسول خدا صلى الله عليه و آله به جنگى رفت در كنار دريا و اسيرهائى به دست آورد و آنها را تقسيم فرمود و دو نفر از زنها را نگاه داشت يكى از آنها جوان بود و ديگر زنى سال دار بود و جوان نبود آنگاه به طلب فاطمه فرستاد و دست زن را گرفت و در دست او گذاشت و گفت اى فاطمه اين زن براى توست و نزنى او را زيرا كه ديدم نماز مى گذارد و جبرئيل مرا نهى كرد كه نمازگزاران را بزنم و پيغمبر سفارش او را به فاطمه مى كرد چون فاطمه سفارش پدر را در حق او ديد روكرد به سوى پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلّم و گفت اى رسول خدا يك روز كارهاى خانه با من و يك روز با او باشد پس چشمهاى پيغمبر پر از اشك شد و گفت خدا داناتر است كه در كجا قرار دهد رسالت خود را ذريّه اى كه بعضى از ايشان از بعضى ديگرند و خدا شنوا و دانا است


حديث پنجاه و ششم



تعليم پيغمبر تسبيح را در وقت خواب به فاطمه و على عليهماالسلام


ابوداود سجستانى در كتاب سنن خود كه يكى از صحاح ستّه است در جزء سوّم صفحه 260 چاپ (السعاده) مصر بسند متصل از على عليه السلام روايت كرده كه فرمود بابى اعبد


الا احدثك عنّى و عن فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم و كانت من احبّ اهله- قلت بلى- قال انّها جرّت بالرّحى حتّى اثّر فى يدها واستقت بالقربة حتّى


/ 33