تَرجُمَه - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


كتاب خدا در ميانه شما است. زاهرة يعنى درخشنده و تابناك. رَيْث: بفتح راء به معناى قدر و اين كلمه ايست كه اهل حجاز آن را بسيار استعمال مى كنند- حتّ الورق من الغصن يعنى نَثرها كنايه از اينكه صبر نكردند تا اثر مصيبت پيغمبر برود و نفرت الدابّة يعنى رفت اسب يا جنبنده و منقاد نشد- و سلِس: بكسر لام سيل ملايم آرام را گويند- و قياد به معنى مهار و افسار است حَسو: آشاميدن مرق و شوربا و امثال آن- و ارتغاء: آشاميدن كف مرق و امثال آن را گويند- و خَمَرْ: بتحريك چيزيست كه در پشت سر باشد از درخت و غيره- الضراء: درخت به هم پيچيده در وادى را گويند- و خرّالمُدى: قطع كردن به كارد و امثال آن- والوخز: مراد نيزه و نحو آن است كه برّنده نباشد

تَرجُمَه


يعنى و شما در عيش و زندگانى در رفاه و فروتن با همديگر مزاح كننده و ايمن بوديد پس منتظر حوادث ناگوار و عاقبتهاى بد باشيد و در انتظار خبرهاى بد و اندوهها و مصيبتهاى ناپسند باشيد كه به شما رو خواهد آورد كنايه از اينكه هرگز ايمان نخواهيد آورد و از قتال فرار خواهيد كرد- زيرا كه چون خدا براى پيغمبر خود اختيار كرد جائى را كه انبياء و اوصياء ايشان را جاى داد در ميان شما دشمنى و نفاق ظاهر شد و جامه هاى گشاد دين را كه بر اندام خود پوشيديد كهنه شد و رئيس گمراهان كه در زمان حيات پيغمبر به سكوت مى گذرانيد به صدا درآمد و او كسى است كه پست ترين و ساكت ترين مردمان بود صداى خود را به عداوت و نفاق بلند كرد مانند شتر مستى كه در بينى خود باد بيندازد و دُم خود را هر مرتبه اى بلند كند و بر ران خود زند- و شيطان سر خود را از پناهگاه خود بيرون آورد در اين كلام تشبيه فرموده است شيطان را به خارپشت كه در هنگامى كه ترسناك نيست سر خود را بيرون مى آورد يا مرد حريصى كه چون خواهد كارى را انجام دهد گردن خود را به طرف آن دراز مى كند و شما را صدا مى زند چون مى يابد شما كه اهل غرور و خدعه نمى باشيد و دعوت او را جواب مى گوئيد

و شما را برپا مى دارد براى پذيرفتن و انجام امر خود و يافته است شما را كه به آسانى امر او را مى پذيريد و به غضب درمى آورد شما را تا امر او را اطاعت كنيد يا خودتان براى انجام دادن امر او غضبناك شويد- و غير شتر خود را داغ نهاده ايد و از غير آبگاه خود بهره گرفته ايد كنايه از اينكه خلافت و امامت و ميراث نبوّت را غصب كرده ايد در حالتى كه هنوز از رحلت پيغمبر چيزى نگذشته و جراحت رحلت او گشايش دارد و اصلاح نشده و هنوز دفن نشده چقدر زود شتاب كرديد و به گمان باطل خود از روى خدعه و فريب گفتيد از فتنه ترسيديم و براى مردمان چنين نمايش داديد كه از فتنه ترسيديم و در سقيفه گرد آمديم براى جلوگيرى از آن در حالتى كه اين عمل شما عين فتنه است آگاه باشيد كه در فتنه سقوط كرديد و كافر شديد و جهنّم بر كفار احاطه دارد چه بسيار دور است از شما و چگونه خواهيد بود با اين افترائى كه مى بنديد كنايه از اينكه شيطان كجا مى برد شما را و حال آنكه

كتاب خدا در ميان شما است و درخشنده و تابناك است و امرهاى آن ظاهر و روشن است و احكام آن درخشان و نشانه هاى آن روشن و آيات بيم دهنده آن هويدا و فرمانهاى آن واضح است آن را در پشت سر خودتان انداختيد آيا مى خواهيد از آن روبگردانيد يا به غير آن حكم كنيد كه روگردانيدن از آن و به غير آن حكم كردن براى ستمكاران بد بدليست و كسى كه ميل كند به غير دين اسلام و دين ديگرى اختيار كند در هيچ حالى از او پذيرفته نخواهد شد هرگز و او در عالم آخرت از زيان كاران خواهد بود درنگ نخواهيد كرد مگر قدر كمى در تاختن اسب خود به قدر سيل ملايمى كه بايستد- پس آتش خود را برمى افروزيد و به هيجان مى آوريد شراره هاى آن را و اجابت مى كنيد صداى شيطان گمراه كننده را براى خاموش كردن دين روشن نورانى و فرونشاندن سنتهاى پيغمبر برگزيده و مى آشاميد كفهاى روى مرقى از شجره طيبه دين پاكيزه اى را كه در پشت سر انداختيد و بر اهل و اولاد او به ستمگرى روى مى آوريد و اين شجره درهم پيچيده را قطع مى كنيد و نيزه خود را بر ضرر ما تيز كرده ايد و ما هم بر آزارهاى شما صبر مى كنيم چنين گمان مى كنيد كه پيغمبر ارثى براى ما باقى نگذارده به حكم زمان جاهليت حكم مى كنيد و حال آنكه ميل كردن به حكم خدا كه نيكوتر از هر حكمى است سزاوارتر است براى گروهى كه اهل يقين اند

قولها


افلا تعلمون بلى تجلّى لكم كالشمس الضّاحية انّى ابنته ايّها المسلمون ءَاُغْلب على ارثيَهْ يابن ابى قحافة افى كتاب اللّه ان ترث اباك و لا ارث ابى لقد جئت شيئا فريّا افعلى عمدٍ تركتم كتاب اللّه و نبذتموه وراء ظهوركم اذ يقول و ورث سليمان داود و قال فيما اقتص من خبر يحيى بن زكريّا عليهماالسلام اذ قال ربّ هَبْ لى من لدنك وليّا يرثنى و يرث من آل يعقوب و قال و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب اللّه و قال يوصيكم اللّه فى اولادكم للذكر مثل حظّ الانثيين و قال ان ترك خيرا الوصيّة للوالدين والاقربين بالمعروف حقا على المتقين و زعمتم ان لا حظوة لى و لا ارث من ابى و لا رحم بيننا افخصّكم اللّه بِاية اخرج منها ابى صلّى اللّه عليه و آله ام هل تقولون اهل ملّتين لا يتوارثان وَ لست انا و ابى من اهل ملّة واحدة ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومة من ابى وابن عمّى فدونكما محظومة مرحولة تلقاك يوم حشرك فنعم الحكم اللّه والزعيم محمّد والموعد القيمة و عند السّاعة ما تخسرون و لا ينفعكم اذ تندمون و لكلّ نباءٍ مستقر و سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و يحلّ عليه عذاب مقيم

شَرح لغات


اِرْثِيَهْ بكسر همزه اضافه بياء متكلم و هاء حرف سكت است چنانچه در بعض از آيات سوره الحاقه فرموده كتابيَهْ

و حسابيه و ماليَه و سلطانيه و اين هاء در حال وقف ثابت مى ماند و در حال وصل ساقط مى شود و بعضى از قراء هم در حال وصل به اثبات قرائت كرده اند- شيئا فريّا يعنى امراً عظيماً و گفته شده است كه به معناى امرا قبيحا منكرا است و فَرِىّ ماخوذ از افتراء است كه به معناى دروغ باشد و خِطْوة: بكسر حاء و بضم آن و سكون ظاء به معناى مكانت و مقام و منزلت است

تَرجُمَه


يعنى آيا نمى دانيد براى شما مانند آفتاب روشن است كه من دختر او يعنى دختر رسول خدايم اى مسلمانان آيا بايد از بردن ارث پدر خود محروم و مغلوب شوم- اى پسر ابى قحافه آيا در كتاب خدا است كه تو از پدر خود ارث ببرى و من از پدرم ارث نبرم عجب ادّعاى بزرگ يا زشت منكرى به دروغ مى كنى عمداً كتاب خدا را ترك كرديد و پشت سر انداختيد زيرا كه خداى تعالى مى فرمايد سليمان از پدرش داود ارث برد و در قصّه يحيى پسر زكريّا چنين فرموده و از گفته او خبر داده كه در مقام دعا گفت پروردگار من به من ولّى و فرزندى ببخش از جانب خودت كه ارث من و ارث از آل يعقوب ببرد و فرموده كه صاحبان رحمها يعنى خويشاوندان بعضى از ايشان از بعض ديگر سزاوارترند در ارث بردن در كتاب خدا و فرموده كه خداى تعالى از شما عهد مى گيرد و وصيت مى فرمايد شما را در حق فرزندان شما كه براى ذكور از آنها دو برابر بهره زن ارث بدهند و فرموده كه اگر كسى مالى باقى گذارد براى پدر و مادر و خويشان نزديك خود آن حق ثابت و شناخته شده است بر پرهيزگاران

گمان مى كنيد كه هيچ بهره و ارثى از پدرم براى من نيست و ميان من و او خويشاوند و رحمى نيست آيا خدا شما را تخصيص داده است به آيتى كه پدرم را از آن خارج كرده يا اينكه مى گوئيد من و پدرم اهل دو ملّت هستيم كه از همديگر ارث نمى برند و من و پدرم از يك ملّت نيستيم يا اينكه شما به عموم و خصوص قرآن از پدرم و پسر عمّم داناتر هستيد پس شما دو نفر را مقام و جايگاه پستى در دنبال است كه خواهيد ديد و در آنجا خواهى افتاد در روزى كه محشور شوى و در آنجا نيكو حاكمى است خدا و نيكو زعيمى است محمد و آن وعده گاه قيامت و هنگام ساعت است كه مى بينيد چه زيانى كرده ايد و پشيمان مى شويد و پشيمانى در آن روز براى شما هيچ نفعى نمى رساند و براى هر خبردادنى قرارگاهى است و بسيار زود است كه بدانيد عذاب و خوارى در آن روز براى كيست و عذاب هميشگى براى چه كسى قائم و جاويد خواهد بود

ثم رَمَت


بطرفها نحو الانصار فقالت يا معاشر الفتيه و اعضاد الملّة و انصار الاسْلام ما هذه الغميزة فى حقّى والسّنة عن ظلامتى اما قال رَسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله

المرء يحفظ فى ولده سرعان ما احدثتم و عجلان ذا اهالة و لكم طاقة بما احاول و قوة على ما اطلب و ازاول اتقولون مات محمّد صلى اللّه عليه و آله فخطب جليل استوسع رهينه و استنهر فتقه وانفتق رتقه و اظلمت الارض لغيبته و كسفت النجوم لمصيبته و اكدت الامال و خشعت الجبال و اضيع الحريم و ازيلت الحرمة (الرحمة) عند مماته فتلك واللّه النازلة الكبرى والمصيبة العظمى لا مثلها نازلة و لا بائقة عاجلة اعلن بها كتاب اللّه جلّ ثناءه فى افنيتكم فى ممساكم و مصبحكم هتافا و صراخا و تلاوة و الحانا و لقبله ما حلّ بانبياءِ اللّه و رسله حكم فصل و قضاء حتم و ما محمّد الّا رسول قد خلت مِن قبله الرّسل افان مات او قتل انقلبتم عَلى اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضر اللّه شيئا و سيجزى اللّه الشاكرين ايهاً بنى قيلة ءاهضم تراث اَبيه و انتم بمرائى منّى و مسمع و منتدا و مجمع تلبسكم الدعوة و تشملكم الخبرة و انتم ذوو العدد والعدّة والاداة والقوة و عندكم السّلاح والجُنّه توافيكم الدعوة فلا تجيبون و تاتيكم الصّرخة فلا تغيثون و انتم موصوفون بالكفاح معروفون بالخير والصّلاح و النجبة التى انتجبت والخيرة التى اختيرت قاتلتم العرب و تحمّلتم الكدّ و التّعب و ناطحتم الامم و كافحتم البهم فلا نبرح او تبرحون تامركم فتأتمرون حتى اذا دارت بنا رحى الاسلام و درّ حلب الايّام و خضعت ثغرة الشرك و سكنت فورة الافك و خمدت نيران الكفر و هدءات دعوة الهرج و استوثق نظام الدين فانى حرتم (جرتم) بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام و اشركتم بعد الايمان الا تقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم و همّوا باخراج الرسول و هم بدءوكم اوّل مرّة اتخشونهم فاللّه احقّ ان تخشوه ان كنتم مؤمنين الا قد أرى ان قد اخلدتم الى الخفض و ابعدتم من هو احّق بالبسط والقبض و خلوتم بالدّعة و نجوتم من الضيق بالسّعة فمحجتم ما وعيتم و دسعتم الذى تسوّغتم فان تكفروا انتم و من فى الارض جميعاً فانّ اللّه لغنّى حميد الا و قد قلت ما قلت على معرفة منى بالخذلة التى خامرتكم والغدرة التى استشعرتها قلوبكم ولكنّها فيضة النفس و نفثه الغيظ و خور القنا وَ بثّة الصّدر و تقدمة الحجّة فدونكموها فاحتقبوها دبرة الظّهر نقبة الخفّ باقية العار موسومة بغضب اللّه و شنار الابد موصولة بنار اللّه الموقدة التى تطّلع على الافئدة فبعين اللّه ما تفعلون

و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون و انا ابنة نذير لكم بين يدى عذاب شديد فاعملوا انا عاملون وانتظروا انا منتظرون

شَرح لغات


قولها ثم رمت بطرفها: طرف بفتح مصدر است و به معنى چشم هم گفته شده يعنى نظر انداخت به چشم خود الفتية: جمع فتى و آن مرد كريم و سخى را گويند و در مناقب به جاى الفتية البقيّة آورده است و اعضاد: جمع عضد به معنى ناصر و ياور است و در كشف الغمه به جاى الفتية البقية روايت كرده به معنى باقيمانده و حصنة: از حصن به معناى حصار و حافظ است الغميزه: ناتوان در كار و بى عقل را گويند به معنى احمق و نادان و در كشف الغمه به جاى الغميزة الفتره آورده به معناى سستى- و علامه مجلسى (ره) از ابى طاهر براء مهمله نقل كرده از غمر به معناى حقد و كينه يا از غمر به معناى ستر و پوشش و نيز علامه گفته است كه اين كلمه شايد بضاد معجمه بوده از اغماض باشد و تصحيف شده. سرعان بفتح و رفع و كسر سين هر سه استعمال شده و عجلان: بفتح عين است كه هر دو از اسماء افعال است به معناى سَرَعَ و عَجَلَ يعنى شتافت و تعجيل كرد السِنة: بكسر سين از باب عَلِمَ يَعْلَمُ خواب اول و خواب سبك را گويند و حكايت از ابى طاهر شده كه چنين روايت كرده سرعان ما اجدبتم فاكديتم هرگاه عبارت اجدبتم باشد به معناى اصابهم الجدب است و اكديتم از اكدى الرّجُل است يعنى كم شد خير او و اهاله بكسر همزه است الودك: چربى گوشت را گويند و اين مثلى است كه شايع بوده در آن عصر چنانچه فيروزآبادى در قاموس گفته كه اصل آن اينست كه مردى ميش لاغرى داشت كه از لاغرى آب كثيف از بينى آن روان بود به او گفته شد كه اين چيست كه از بينى او جارى است در جواب گفت مغز و دماغ او است پس پرسش كننده گفت سرعان ذا اهالة يعنى چقدر به سرعت مغز او مى ريزد- اين مثل گفته مى شود به بودن چيزى پيش از وقت آن تا اينجا بود كلام صاحب قاموس. علامه مجلسى بعد از نقل كلام صاحب قاموس فرموده كه شايد لفظ عجلان بوده نه سرعان و بر فيروزآبادى يا غير او اشتباه شده يا هر دو لفظ استعمال شده باشد

غرض فاطمه سلام الله عليها از اين كلام تعجب از عجله كردن انصار و شتاب داشتن ايشان بوده براى احداث بدعتها و ترك سنتها و احكام الهيّه و يارى نكردن عترت پيغمبر بوده با قرب عهدى كه به پيغمبر داشتند و فراموش نكرده بودند هنوز وصيتهاى پيغمبر را در حق عترت او و مى توانستند يارى كنند فاطمه را و حق او را از كسانى كه بر او ستم كردند بگيرند

و شايد مراد آن حضرت از گفتن اين كلام كه مترتب بر چنين بدعتى كه غصب حق آن حضرت بوده مفاسد دينيّه و از بين بردن آثار نبويّه صلى الله عليه و آله باشد خطب: بفتح شأن و امر بزرگ يا كوچك را گويند الوَهى: به وزن رِمى شكافتن و پاره كردن را گويند استنهر: از نَهَر بتحريك به معناى گشايش و اتساع است الفتق: به معناى شكافتن است الرّتق: ضد آنست ضمائر در هر سه راجع به خطب است كسف النجوم: كسوف گرفته شدن نور است از آنها. اديلت الحرمه: از اداله است به معناى غلبه. و اكدَت

الحرمة: يعنى بخل كرده شد و كم شد خوبى و از ابى طاهر حكايت كرده شد كه بعد از جمله و كسفت النجوم كه قبلاً ذكر شد اين جمله را روايت كرده و اكتأبت لخيرة اللّه مصيبته اكتأب از باب افتعال از كأبه است به معناى حزن و اندوه. و حريم كرجل: آن را گويند كه از او حمايت مى كند و براى دفع دشمن از او قتال مى كند والحرمة: آن كسى و چيزى را گويند كه حلال نباشد هتك آن و در بعضى از نسخه ها به جاى الحرمة، الرّحمة آورده اند. النازلة الكبرى: به معنى سخت بزرگتر والبائقه: به معنى داهيه است يعنى امر سخت بزرگ افنية: جمع فناء است به معنى فضاء وسيع جلو خانه والممسى والمصبح: هر دو مصدرند در جاى امساء و اصباح استعمال مى شوند والتهاف: به معناى صيحه است الصُراخ: فرياد زدن سخت است و آن بضم صاد است التلاوة: بكسر تاء به معنى خواندن است الالحان: جمع لَحن به معناى فهم است و محتمل است به معنى لحن مراد سرود و طرب باشد- و صاحب كشف به جاى جمله هاى بالا چنين روايت كرده (فتلك نازلة اعلن بها كتاب اللّه فى قبلتكم ممساكم و مصبحكم هتافا هتافا و لقبلة ما حلّ بانبياء اللّه و رسله) حكم فصل يعنى فرمان و داورى قطعى كه در آن ترديدى نباشد، و گاهى هم به معناى جداكننده ميان حق و باطل استعمال مى شود و قضاء حتم يعنى آن حكمى يا چيزى كه در آن تغيير راه نيابد خلت: يعنى مضت. والانقلاب على العقب: پس پس برگشتن كه از آن ارتداد اراده شده است بعد از ايمان آوردن

علامه مجلسى (ره) فرموده كه بعضى از اماثل گفته اند كه بايد دانست شبهه اى كه براى مخاطبين بعد از موت پيغمبر عارض شد يا از جهت حتم نبودن عمل و اوامر پيغمبر بوده و نگاهداشتن حرمت او در حق اهل بيتش به علت اينكه عقلهاى ضعيفه طبعاً چنانست كه رعايت حال حاضرين را بيشتر از غائبين مى كنند و به غائب شدن پيغمبر از چشمهايشان كلام آن حضرت از گوشهاشان دور شد و وصيتهاى او از دلهاشان بيرون رفت پس فاطمه سلام الله عليها از آن دفاع كرد به آنچه كه در كلام خود اشاره به آن فرمود از آشكار ساختن خداى تعالى و خبر دادن او از اين واقعه و واقع شدن اين واقعه هولناك پيش از واقع شدن آن و اينكه مرگ چيزى است كه بر پيغمبران و انبياء گذشته هم روى داده براى ثابت بودن امّت بر ايمان و زايل كردن اين خصلت بد از نفسهاى ايشان- و يا معناى كلام آن بى بى معظّمه صلوات الله عليها اين بوده كه آيا مى گوئيد محمد صلى الله عليه و آله مُرد و پس از مردن او ما زاجر و مانعى نداريم و از كسى نمى ترسيم هرگاه مطيع فرمانهاى او نباشيم و از نواهى او انزجار نداشته باشيم آن حضرت در جواب ايشان آنچه را كه از قول خدا استفاده مى شود بيان فرموده كه افان مات او قتل (تا آخر آيه) وليكن در اين هنگام و بر اين فرض گفتن او اين كلام را براى آشكار ساختن اعلان خدا و تازه كردن آن نبوده و موت پيغمبر مدخليتى در جواب نداشته مگر به تكلّف- و محتمل است كه براى رفع شبهه آنها بوده كه مرگ را براى پيغمبر جايز نمى دانستند چنانچه عمر بن الخطاب صريحا فت كه پيغمبر نمرده است و اين حرف از جمله مطاعن او شمرده شده پس از آنكه موت آن حضرت در نزد ايشان محقق شد شك و سستى در ايمانشان حاصل

گرديد و در اعمال موهون شدند و براى همين بود كه فاطمه صلوات الله عليها را يارى نكردند پس مدخليت حديث اعلان و آنچه بعد از آن است در جواب واضح است

به هر تقدير

گفتن آن حضرت سلام الله عليها فخطب جليل پس از گفتن او فتلك واللّه النّازلة الكبرى احتمال مى رود در جواب گفته آنها باشد پس حاصل شبهه ايشان اينست كه مردن پيغمبر صلى الله عليه و آله كه بزرگترين داهيه است واقع شد و بعد از مردن او باكى نيست به آنچه منع شده واقع شود از اين جهت به يارى او قيام نكردند و بى انصافى كردند از گرفتن حق او از كسى كه به او ظلم كرده و حق او را غصب نموده و چون كلام حضرت متضمن اين بود كه مردن پيغمبر بزرگتر مصيبتى است اول آن حضرت تسليم شد در مقدمه كار زيرا كه اين كلام حق محض بود و پس از آن بر خطاى ايشان آگهى داد و آن مستلزم به بى مبالاتى آنها بود به آنچه كه واقع شده بود و حق را يارى نكرده بودند و پيروى اوامر پيغمبر صلى الله عليه و آله را ننموده بودند- به گفته خود اعلان داد به كتاب خدا تا آخر سخن خود

پس حاصل جواب اين شد كه اى جماعت خدا پيش از واقع شدن اين واقعه در سال گذشته به شما خبر داد از پيش از پيغمبران گذشته و بيم داد شما را از اينكه واپس برويد و بعد از ايمان آوردن مرتد شويد تا ترك نكنيد عمل به لوازم ايمان را بعد از واقع شدن واقعه و سستى نكنيد از يارى كردن حق و نابود كردن باطل- و تسليم شدن فاطمه در آنچه كه اول تسليم شد دليل است بر اينكه آن مصيبت بزرگترين مصيبتها بوده و چنين مصيبت بزرگى تاييد مى كند وجوب نصرت مرا زيرا كه من مصيبت زده هستم در حقيقت هرچند غير از من هم در آن شريك باشند پس كسى كه حقيقتا چنين مصيبتى براى او رو داده رعايت حق او كردن و او را يارى كردن سزاوارتر

و محتمل است

كه فرموده آن حضرت عليهاالسلام فخطبٌ جَليل از اجزاء جواب باشد پس مى رساند كه شبهه آنها بعضى از شبهاتى است كه ذكر شد يا داخل شده بعضى از آنها بر بعض ديگر حاصل جواب در اين صورت چنين مى شود كه چون اين نازله بزرگ بر من وارد شده و خدا قبلا خبر داده است به شما و امر فرموده كه مرتد نشويد و از ايمان واپس نرويد بر شما واجب است كه دفع ظلم از من بكنيد و به يارى من قيام كنيد

و شايد انسب اين باشد آنچه را كه ابن ابى طاهر از قول آن حضرت روايت كرده كه فرموده و تلك نازلة

اعلن بها كتاب اللّه بواو بدون فاء- و محتمل است كه شبهه وارده براى مخاطبين منحصر به يكى از وجوهى كه ذكر شد نباشد بلكه بعضى از آن براى بعضى و بعضى براى ديگرى از آنها و هر مقدمه اى از مقدمات جواب اشاره به دفع يكى از آنها باشد

علّامه مجلسى (ره)

پس از بيان آنچه كه ذكر شد از اقوال فرموده كه محتمل است در آنجا حقيقتاً شبهه اى نباشد بلكه مراد اين باشد كه آنها در مرتكب شدن اين كارهاى زشت حجت و دست آويزى نداشتند مگر اينكه كسى متمسك شود به امثال اين كارهاى باطل ناچيز واهى كه بطلان آن بر احدى پوشيده نيست و آنچه گفته شد در احتجاجات شايع است

قولها عليهاالسلام ايهاً بنى قيلة ءاهضم تراث اَبيه و انتم بمرئى و مسمع و مبتدء و مجمع تلبسكم الدعوة و تشملكم الحيرة

ايهاً بفتح همزه و تنوين به معنى هيهات است و بنوقيلة مراد دو قبيله اوس و خزرجند از انصار و قيله نام جدّه اعلاى آنها است و او قيله دختر كاهل بوده و هضم به معناى شكستن است و تراث به معناى ميراث است و تاء در آن واو بوده بمرئى و مَسْمَع يعنى جائى كه ديده مى شويد و سخن شما شنيده مى شود و مبتدت در بيشتر از نسخه ها بباء موحدّه است با همزه يعنى شما در جائى هستيد كه از آنجا امور و احكام ابتدا مى شود و چنين مى نمايد كه اين لفظ تصحيف مَنْتَدْ باشد بنون بدون همزه به معناى مجلس چنانچه در مناقب قديم روايت شده و مَجْمَعْ تفسير آنست. و تلبسكم يعنى احاطه مى كند شما را و مى پوشاند شما را. والدعوة به معنى مرتبه اى از خواندن يعنى ندا مى كند. والحيره از حبر است به معناى علم يا خِبره بكسر به همان معنى و مراد از دعوت نداى مظلوميت براى نصرت و يارى و خِبره مراد علم ايشان به مظلوميّت آن حضرت سلام الله عليها و تعبير به احاطه و شمول براى مبالغه است يا تصريح به اينكه مظلوميت آن حضرت را عموماً مى دانستند و اين از قبيل حكم كردن به گروه نيست يا به بعضى از آنها يا بيشتر از آنها- و از ابى طاهر الحيرة روايت شده بحاء بى نقطه شايد تصحيف باشد

قولها عليهاالسلام- و انتم موصوفون بالكفاح معروفون بالخير والصّلاح وَ النجبة التى انتحبت والخيرة التى اخترت

الكفاح: رو به سوى دشمن رفتن در جنگها بدون سلاح و سپر گفته مى شود فلان يكافح الامور يعنى فلانى به تنهائى خودش مباشر كارها است. النَجْبَة به معناى نجيب و كريم و محتمل است كه النّخَبَةَ: بفتح خا باشد به معناى انتخاب شدگان والخيرة به معناى اشخاص نيك صاحب فضيلت مختار از قوم. ناطحتم الامم يعنى جنگ كرديد با گروههاى دشمن و آنها را به كوششهاى خود دفع كرديد. و كافحتم البهم: و متعرض شجاعها شديد و آنها را

دفع كرديد لا نبرح يعنى جدا نشديم. نأمركم فتأتمرون يعنى ما هميشه فرمان مى داديم شما را و شما مطيع فرمان ما بوديد و به روايت كشف الغمه و تبرحون بواو روايت شده و عطف در هر دو بر مدخول نفى است و منفى يكى از دو امر است و عطف كردن آن بر نفى مشعر بر آن است كه بسا مى شد كه جدا مى شدند و مخالفت مى كردند از فرمانبردارى چنانچه در جنگ اُحُد و غير آن اتفاق مى افتاد به خلاف اهل بيت كه خستگى بر ايشان عارض نمى شد- و اَوْ در معطوف به معناى واو است و شايد نسخه كشف الغمه اظهر و صواب تر از ساير نسخه ها باشد

قولها عليهاالسلام- حتى اذا دارت بنارحى الاسلام و درّ حلب الايام و خضعت نعرة الشرك و سكنت فورة الافك و خمدت نيران الكفر و هدأت دعوة الهرج و استوسق نظام الدين

دوران آسيا كنايه از منظم شدن امر آنست و باء سببيه است. و درّاللبن به معنى جارى شدن شير است. و حَلب: دوشيدن آنست. و نعرة: بنون و عين و راء بى نقطه به معنى خيشوم و خيلاء و كبر است و به معناى فَوَران و جوشيدن هم آمده است- و اگر با غين نقطه دار باشد باز به معناى جوشيدن است و به معناى خشمگين شدن هم آمده و همچنين بجوش آمدن غيظ و در بعضى از نسخه ها ثُغرة بثاء سه نقطه روايت شده به معناى استخوانهاى دو طرف گردن و نَحر و خضوع ثغرة الشرك كنايه از نابود شدن و سقوط شرك است. و افك: بكسر همزه يعنى دروغ و فورة الافك يعنى جوشيدن و هيجان دروغ. و خمدت النار يعنى خاموش شد شعله آتش و ماند بى شعله و اين جمله مشعر است بر منافق بودن بعضى از آنها و باقيماندن ماده كفر در دلهاشان. هدأت يعنى ساكن شد. الهرج: فتنه و كشتن. استوثق: يعنى جمع و به چسبيده شد

فانّى حرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام و اشركتم بعد الايمان

كلمه انّى ظرف مكان است به معنى اينَ و گاهى به معنى كَيْفَ استعمال مى شود حرتم يعنى برگشتيد يا گُم شديد و اگر بجيم نقطه دار باشد از جور است به معناى راه كج گرفتن و عدول از حق است يعنى براى چه راه حق را ترك كرديد بعد از آنكه براى شما واضح و روشن شد و نكصتم يعنى واپس برگشتيد بعد از پيشرويتان- و پس از ايمان آوردن برگشتيد و مشرك شديد الا تقاتلون قوماً نكثوا ايمانهم و همّوا باخراج الرّسول و هم بدءوكم اوّل مرّة اتخشونهم فاللّه احق ان تخشوه ان كنتم مؤمنين

نكَث العهد يعنى شكستن پيمان الاَيْمان: جمع يمين است به معناى سوگند

مَشهُور بين مفسّرين

اينست كه اين آيه در شان يهود نازل شده آنهائى از ايشان كه عهدشكنى كردند و با حربه ها بيرون شدند و همت گماشتند به بيرون كردن پيغمبر از مدينه و ابتداء به شكستن پيمان و قتال كردند و گفته شده است نازل شده در حق مشركين قريش و اهل مكّه هنگامى كه پيمانهاى خود را شكستند كه با پيغمبر و مؤمنان بسته بودند بر اينكه كمك و مددكار دشمنان ايشان نباشند و آنها پيمان خود را شكسته و معاونت بنى بكر شدند بر ضرر خزاعه و قصد كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله را از مكه بيرون كنند در آن هنگامى كه در دارالندوه گرد آمدند و شيطان به صورت پيرمردى نجدى به نزد آنها آمد (تا آخر حكايت) پس آنها ابتداءً بناى دشمنى را گذاردند و به دشمنى و مقاتله با ايشان پرداختند در آن وقت يا در روز بدر

يا اينكه مراد از نقض عهدى است كه از آن جماعت ظاهر شد و قسم و سوگندهائى كه بر پيغمبر ياد كرده بودند ناديده گرفته و سوگندشكنى كردند كه حضرت فاطمه سلام الله عليها به آن تذكّر مى دهد كه غرض از تذكر آن وجوب قتال با غصب كنندگان حق او است و حق اهل بيت عليهم السلام پس مراد از شكستن پيمانها و سوگندهاشان آن عهد و پيمانيست كه با پيغمبر بسته بودند و سوگند ياد كرده بودند زمان بيعت كردن با پيغمبر كه فرمانهاى او را اطاعت كنند و از آنچه كه نهى مى فرمايد خوددارى كنند و دشمنى با آن حضرت را در خاطرهاى خود خطور ندهند پس آنها به عهدهاى خود وفا نكردند و در آنچه كه پيغمبر آنها را امر فرموده بود يا نهى كرده بود پيمان شكنى كردند و مقصودشان اين بود كه عزم آن حضرت را تغيير دهند براى بيرون كردن كسى كه نفس پيغمبر و قائم مقام او بود به امر خدا و امر پيغمبر يعنى امير مؤمنان على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه و از خليفه و جانشين خود قرار دادن او منصرف شود- و تصميم گرفتند براى باطل كردن فرمانها و وصيتهاى آن حضرت كه در حق اهل بيت خود فرموده بود كه آن نازل منزله بيرون كردن خود پيغمبر بوده از جايگاه و مقامى كه داشته پس كلام حضرت فاطمه سلام الله عليها اقتباس از آن است- و در بعضى از رواياتست كه كلمه لقوم در آيه متعلق است به تخشوهم

و قولها عليهاالسلام اَلا و قد ارى ان قد اخلدتم الى الخفض و ابعدتم من هو احقّ بالبسط والقبض و خلوتم بالدّغة و نجوتم من الضيق بالسّعة فمججتم ما وعيتم و دسعتم الذى تسوّغتم فان تكفروا انتم و من فى الارض جميعاً فان اللّه لغنىّ حَميد

الرؤيه: دانستن و ديدن را گويند. اخلد يعنى ركون و ميل كرد. والخفض بفتح خا گشايش و توسعه عيش و زندگانى و مراد از من هو احق بالقبض والبسط امير مؤمنان على عليه السلام است. خلوتم: يعنى جمع شديد و خلوت كرديد

/ 33