ترجمه اين قسمت از خطبه - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




الدعة به معناى راحت و سكون. تمجج و مجّ: شراب را از دهن بيرون ريختن. وعيتم: يعنى نگاه داشتيد. الدسع: به معناى دفع و قى ء و بيرون كردن شتر است آنچه را كه خورده است از دهان خود تسوغتم: يعنى آنچه را كه به سهولت آشاميده ايد. تكفروا: در كلام آن حضرت يا از كفران و ترك شكر است كه ظاهر سياق كلام همين است چنانچه خداى تعالى فرموده


و اذ تاذّن ربّكم لئن شكرتم لازيدّنكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد و يا از كفر به معناى اخص است و تغيير در معنى منافات ندارد با اقتباس از آيه با اينكه در آيه نيز احتمال اين معنى مى رود


و مراد آن حضرت اينست كه اگر كافر شويد شما و هر كه در روى زمين است از جنّ و انس ضرر نمى رساند مگر به خود شما زيرا كه خدائى كه منزّه است بى نياز است از شكرگزارى شما و طاعت شما و او سزاوار ستايش است و بس و ذات او محموديست كه فرشتگان بلكه همه موجودات به زبان حال حمد او را مى كنند و كفران عايد خود شما مى شود ضرر آن زمانى كه از فضل او محروم شديد و از زيادتى انعام و اكرام او بازمانديد


حاصل كلام آن حضرت


اين مى شود كه شما امام به حق را ترك كرديد و بيعت او را شكستيد و از گردن خود برداشتيد و راضى شديد به بيعت كردن با ابوبكر براى اينكه مى دانستيد امير مؤمنان عليه السلام مداهنه و سُستى در دين خدا نمى كند و در راه خدا از ملامت ملامت كننده باكى ندارد و شما را بر مرتكب شدن سختيهاى جهاد و غير آن فرمان مى دهد و امر مى كند شما را به ترك شهوتهائى كه به زينتهاى دنيا داريد و غنيمتها را در ميان شما برابر قسمت مى كند و بالا دستها را به زير دستها ترجيح نمى دهد و برترى نمى دهد رؤسا و اميران را بر زيردستان و ابوبكر مرديست كه لينت دارد و تحت تاثير آنها واقع مى شود و در تقسيم فرق مى گذارد ميان آنها و مضايقه مى كند در امر دين براى خشنودى بندگان پس به اين جهت ايمان را ترك كرديد و از طاعت خدايى كه منزه و پاكست بيرون رفتيد و اطاعت شيطان را اختيار كرديد كه بازگشت وبال آن نيست مگر براى خود شما


وَ امَّا قولها عليهاالسلام


الا و قد قلت ما قلت على معرفة منى بالخذلة التى خامرتكم والغدرة التى استشعرتها قلوبكم ولكنّها فيضة النفس و نفثة الغيظ و خور القنا و ثبة الصّدر و تقدمة الحجّة. الخذلة به معناى ترك يارى. و خامرتكم يعنى داخل شما شدم. والغدرة: بى وفائى. واستشعرتها: شعار جامه ايست كه به بدن چسبيده باشد. فيض: زيادى آب و جارى شدن آن گفته مى شود. فاض


به معناى شاع است. و فاض صدره بالسر يعنى ظاهر كرد سرّى را كه در سينه داشت. و فاضت روحه يعنى خارج شد روح او- مراد از اين فقره ظاهر كردن چيزى است كه در نفس خلجان دارد به علت زياد شدن غُصّه و غلبه اندوه. النفث: دميدن به دهان و صدا را از روى غيظ بلند كردن و خاموش كردن آتش غضب. الخور: بتحريك به معناى ضعف و ناتوانى. القنا: جمع قناة به معنى نيزه و در عصاى راست و كج هر دو استعمال شده و شايد مراد ضعف نفس باشد از شكيبائى و كتمان اندوه يا ناتوان بودن از آنچه كه اعتماد بر آن دارد به يارى كردن بر ضرر دشمن و شايد جمله اخير انسب باشد. البّث: نشر دادن و اظهار كردن. الهم: آن چيزى است كه صاحبش قدرت بر كتمان آن نداشته باشد و آن را انتشار دهد. و تقدمة الحجة: اعلام كردن شخص است حاجت خود را پيش از وقت قطعا براى عذرخواهى كردن او به سبب غفلت


حاصل اين جمله چنين مى شود


يعنى طلب يارى كردن من از شما و تظلم كردنم در پيش شما و اقامه حجت كردنم بر شما براى اميدوار بودن به كمك شما و پشتيبانى شما نيست بلكه براى تسلّى خاطر و تسكين غضب و اتمام حجت است تا در روز قيامت نگوئيد ما از اين غافل بوديم.


فدونكموها فاحتقبوها دبرة الظهر نقبة الخف باقية العار موسومة بغضب اللّه و شنار الابد موصولة بنار اللّه الموقدة التى تطلع على الافئدة فبعين اللّه ما تفعلون و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون


الحَقَبْ: ريسمانى است كه به آن بار بر شتر مى بندند در اينجا انسب اينست كه به صيغه افعال خوانده شود يعنى محكم ببنديد بار را بر آن و مهيّا شويد براى سوار شدن- ليكن در رواياتى كه رسيده است بيشتر به باب افتعال آورده.


دبرة الظهر: پالان شتر و پالان حيوانات را گويند. نقبة الخف: در حالتى كه به سرعت و شتاب پا بردارد.


والعار الباقى: عيبى است كه هرگز زائل نشود. موسومة: داغ گذارده شده است به خشم خدا. شنار الاَبَد يعنى عيب و عار هميشگى است. و نار الله الموقدة: و آتش خداست كه هميشه برافروخته است و خاموشى ندارد. تطلع على الافئدة: كه آن آتش مشرف است بر دلها الم و سوزش آن همچنانكه بدن از آتش ظاهر متالم مى شود و گفته شده است كه اين آتش از باطن به ظاهر سرايت مى كند به خلاف آتشهاى دنيا كه از ظاهر به باطن مى رسد. و بعين اللّه ما تفعلون يعنى آنچه كرده ايد و مى كنيد خدا مى داند و بر آن مطلع است- يا اولياء و ملائكه و حفظه مى دانند چنانچه در قول خداى تعالى گفته شده در معناى تجرى باعيننا يعنى جارى مى شود به چشمهاى اولياء و ملائكه و حفظه ما. المنقلب: يعنى جاى بازگشت و انصراف


ترجمه اين قسمت از خطبه



پس رو كرد به آن جماعت انصار و فرمود اى گروه جوانمردان و ياران ملّت و يارى كنندگان اسلام چيست اين ناتوانى و بى عقلى


يعنى احمقى و نادانى كه در حق من روا داشته ايد و خواب سبكى كه شما را فروگرفته و غافل شده ايد از ظلمى كه بر من وارد آمده آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله نفرمود كه مرد حفظ مى كند حق فرزندان خود را چقدر زود شتاب كرديد براى احداث بدعتها و ترك سنّتها و احكام الهيّه و يارى نكردن عترت پيغمبر صلى الله عليه و آله با قرب عهدى كه به پيغمبر داريد و حال آنكه هنوز وصيت پيغمبر در حق عترت او فراموش نشده و شما مى توانستيد دختر پيغمبرتان را يارى كنيد و حق او را از كسانى كه بر او ستم كردند بگيريد در حالتى كه قدرت و طاقت آن را داشته و داريد در آنچه كه من مى خواهم و مى توانيد مرا يارى كنيد در آنچه كه مى طلبم- آيا مى گوئيد محمد صلى الله عليه و آله مُرد اين كار بزرگى است و مصيبت عظيمى است كه شكاف آن وسعت دارد و گشايش آن زياد است و شكافته شده است به هم پيوستگى آن و زمين تاريك شد براى پنهان شدن او و ستاره ها بى نور شد در مصيبت او و كَمْ شد آرزوهاى نيكى يا آنكه حزن و اندوه دختر پيغمبر زياد شد و كوهها خاشع و لرزان شد و آنهائى كه از پيغمبر حمايت مى كردند و براى دفع دشمن در پيش روى او قتال مى كردند ضايع ماندند يعنى اميرالمؤمنين على عليه السلام و آنهائى كه در ايمان امتحان داده بودند و آنچه در حيات پيغمبر حرام بود به مرگ پيغمبر حرمت آن برداشته و زايل شد به ذات خدا سوگند اينست فتنه بزرگترى كه نازل شده و مصيبت بزرگى كه روى داده و مثل و مانند ندارد اين است امر بزرگ شتابنده اى كه خدائى كه بزرگست ثناى او قبلا در كتاب خود از آن خبر داده و در فضاء وسيع جلو خانه هاى شما اعلان فرموده و در هر شب و صبحى به صداها و فريادها و خواندنها و لحنها خوانده شده و پيش از اين هم آنچه بر انبياء و فرستاده هاى خدا در آن خبر داده و فرمان خدا و داورى او قطعى است و بطور حتم صورت گرفته و مى گيرد فرموده: نيست محمد مگر آنكه فرستاده شده ايست (يعنى از جانب خدا) كه پيغمبرانى كه پيش از او بوده اند رفتند و مردند آيا اگر پيغمبر مرد يا كشته شد شما واپس برمى گرديد يعنى از ايمان بيرون مى رويد و مرتد مى شويد- پس كسى كه از دين محمّد واپس برگردد و مرتد شود آن كس در عالم آخرت از زيان كارانست دور است از شما اى فرزندان قيله (يعنى اى دو قبيله اوس و خزرج كه فرزندان قيله دختر كاهل مى باشيد) آيا ميراث پدر من شكسته و خورده شود در جائى كه شما مى بينيد و مى شنويد در مجلسى كه دعوت مظلوميت من شما را پوشانيده و شما را به نصرت و يارى خود مى خوانم و شما هم مظلوميت مرا مى دانيد و خبرت داريد و شماره شما بسيار است و عدّه و اسباب و آلات جنگ و توانائى و اسلحه و سپر به اندازه اى كه شما را وافى باشد در نزد شما هست شما را مى خوانم و مرا اجابت نمى كنيد فرياد به شما مى رسد و اعتنا نمى كنيد و حال آنكه دليرى شما به اندازه ايست و معروفيد به اين كه بدون اسلحه در جنگ با دشمن مبادرت مى كنيد و به خير و صلاح و نجابت و خبرويت در سلحشورى و جنگجوئى شناخته شده ايد و رنج و تعب كاروزار با دشمن را تحمل مى كنيد و با گروههاى دشمن جنگها كرده ايد و آنها را به كوششهاى خود دفع كرده ايد و متعرض دليرانى شده ايد و آنها را قلع و قمع كرده ايد و ما از هم جدا نبوديم ما فرمان مى داديم و شما فرمان مى برديد تا اينكه آسياى اسلام دور زد به سبب ما و شير روزگار دوشيده و بينى شرك به خاك ماليده شد و دروغ گفتن


از جوشش خود باز ايستاد و شعله هاى آتش كفر خاموش شد و دعوت فتنه جويان و آدم كشى فرونشست و نظام و پيوستگى برقرار و محكم شد- پس كجا رفتيد و يا چگونه برگشتيد و چرا راه حق را ترك كرديد بعد از اينكه بر شما واضح و روشن شد و ايمان خود را پوشيديد و پنهان كرديد پس از آشكار شدن و رو به عقب برگشتيد و پس از ايمان آوردن مشرك شديد آيا مقاتله نكرديد با كسانى كه پيمانها و سوگندهاى خود را شكستند و همت گماشتند براى بيرون كردن پيغمبر و آنها ابتداء كردند جنگ با شما را در اوّل مرتبه آيا از آنها مى ترسيد خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد اگر مؤمن باشيد آگاه باشيد كه مى بينم و مى دانم كه ميل و تكيه كرديد به توسعه و عيش و لذتهاى دنياى پست و خودتان را دور كرديد از كسى كه او سزاوارتر است به گستردن و برچيدن يعنى امير مؤمنان على بن ابيطالب عليه السلام و گرد هم جمع شديد و خلوت كرديد براحتى و آرامش و از تنگى نجات يافتيد و به وسعت رسيديد و بيرون ريختيد از دهان خود آنچه را كه در آن داشتيد و مانند شتر قى كرديد و بالا آورديد آنچه را كه خورده بوديد پس اگر كافر شويد شما و هر كه در روى زمين است از جن و انس خدا بى نياز و ستوده شده است هيچگونه احتياجى ندارد آگاه باشيد گفتم آنچه را كه گفتم با اينكه شما را مى شناختم و مى دانستم كه مرا يارى نخواهيد كرد در ميان شما داخل شدم هرچند بى وفائى شما را مى دانستم كه لباس آن را بر دلهاى خود پوشيده و آن را شعار خود قرار داده ايد وليكن مراد من ظاهر كردن چيزى است كه در دل من مرا به فشار آورده بود صداى خود را بلند كردم تا آتش غضب خود را خاموش كنم به علت ضعف نفس از شكيبائى و كتمان اندوه يا ناتوان بودن از آنچه كه اعتماد بر آن دارم به يارى كردن بر ضرر دشمن و نشر دادن و آشكار كردن آن چيزى كه قدرت بر كتمان آن ندارم و يارى خواستن از شما و تظلّم كردنم در پيش شما و اقامه حجت كردنم بر شما و اميدوار شدن به كمك شما منظور من نيست بلكه براى تسلّى خاطر و تسكين غضب و اتمام حجّت است تا در روز قيامت نگوئيد ما غافل بوديم


پس گوش بگيريد و بار خود را محكم ببنديد بر پشتهاى خود و به شتاب قدم برداريد كه اين عيب هرگز زايل نخواهد شد داغ غضب خدا بر شما گذارده شده و اين عار و عيب هميشگى و آتش خدا است كه هميشه براى شما برافروخته خواهد بود و مشرف خواهد بود بر دلهاى شما و اين آتش به خلاف آتش دنيا است كه از ظاهر به باطن مى رسد بلكه از باطن دلهاى شما به ظاهر بدنهايتان سرايت خواهد كرد و آنچه كرده ايد به نظر خدا است و او بر آن مطّلع و آگاه است و زود باشد كه بدانند آنهايى كه ظلم مى كنند در چه جائى بازگشت مى كنند


وَ قولها



و انا ابنة نذير لكم بين يدى عذاب شديد فاعملوا انّا عاملون و انتظروا انا منتظرون


و من كه دختر بيم دهنده شما پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله مى باشم كه ترسانيد و خبر داد شما را به عذاب سختى براى ظلمى كه كرده ايد حجت را بر شما تمام كردم شما بكنيد آنچه مى كنيد ما هم كننده ايم آنچه را بايد بكنيم و منتظر عذاب سخت باشيد ما هم انتظار كشنده ايم


جواب ابوبكر از سخنان فاطمه عليهاالسلام


فاجابها ابوبكر عبداللّه بن عثمان فقال يا ابنة رسول اللّه لقد كان ابوك بالمؤمنين عطوفا كريماً رءوفاً رحيماً و على الكافرين عذابا اليماً و عقاباً عظيماً فان عَزَوناه وجدناه اباك دون النّساء و اخا لبعلك دون الاخلاء (الأخاء) آثره على كل حميم و ساعده فى كل امر جسيم لا يحبّكم الّا كل سعيد و لا يبغضكم الّا كلّ شقّى فانتم عترة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله الطيّبون والخيرة المنتجبون على الخير ادّلتنا و الى الجنّة مَسالكنا و انت يا خيرة النساء وابنة خير الانبياء صادقة فى قولك سابقة فى وفور عقلك غير مردودةٍ عن حقك و لا مصدودة عن صدقك واللّه ما عدوت رأى رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و لا عملت الا باذنه و ان الرائد لا يكذب اهله و انى اشهد اللّه و كفى به شهيدا انى سمعت رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول نحن معاشر الانبياء لا نورث ذهباً و لا فضّة و لا داراً و لا عقاراً و انّما نورث الكتب (الكتاب) والحكمة والعلم والنبوّة و ما كان لنا من طعمة فلولى الامر بعدنا ان يحكم فيه بحكمه و قد جعلنا ما حاولته فى الكراع والسّلاح يقاتل به المسلمون و يجاهدون الكفار و يجالدون المردة ثم الفجّار و ذلك اجماع من المسلمين لم اتفرّد به وَحْدى و لم استبّد بما كان الراى فيه عندى و هذه حالى وَ ما لى هى لك و بين يَدَيك و لا نزوى عنك و لا ندّخر دونك و انت سيّدة امّة ابيك والشجرة الطيّبة لبنيك لا يدفع مالك من فضلك و لا يوضع من فرعك و اصلك حكمك نافذ فيما ملكت يداى فهل ترين ان اخالف فى ذلك اباك صلى الله عليه و آله


شرح لغات



قوله: الرائد لا يكذب اهله- اين مثلى است كه ابوبكر به آن استشهاد كرده براى خبر دروغى كه به پيغمبر صلى الله عليه و آله افتراء بسته و رائد: مقدّم و رئيس قوم را گويند كه بر او واجب است قوم خود را نصيحت كند و دروغ نگويد و از گفتن اين كلام چنين احتمال داده كه خليفه است يعنى رياست عامه دارد. مجالدة: زد و خورد با شمشير است. استبداد: منفرد و مستقل بودن در كار است. لا نزوى عنك: يعنى نمى گيريم از تو. و لا ندّخر دونك: يعنى ذخيره نمى كنيم براى غير تو و رتبه تو را پست نمى كنيم و منكر فضل تو نيستيم و همچنين فضل اجداد و اولاد تو. ترين: از رأى به معنى اعتقاد است


تَرجُمَه



پس ابوبكر عبدالله بن عثمان در جواب آن حضرت سلام الله عليها گفت اى دختر رسول خدا پدرت جانب دار و كريم و مهربان و رحيم بود با مؤمنان و بر ضرر كفّار شكنجه دردناك و عقوبت كننده بزرگى بود پس اگر نسبت مى داديم او را مى يافتيم كه او پدر توست و پدر ساير زنها نيست و برادر شوهر توست و برادر ساير دوستان يا برادرها نيست او را ترجيح مى داد بر هر خويشاوندى و با او مساعد بود در هر امر بزرگى دوست نمى دارد شما را مگر هر كسى كه سعيد باشد و كينه شما را در دل نمى گيرد مگر هر كسى كه شقى باشد شمائيد عترت رسول خدا صلى الله عليه و آله


كه پاكيزگانيد و در هر فضيلتى اختيار كرده شده و برگزيده شده ايد بر هر خير و نيكى راهنمايان مائيد و دليلهاى مائيد به سوى بهشت و تو اى بهترين زنها و دختر بهترين پيغمبرها راستگوئى در گفتار خود و سابقه دارى در تمام بودن عقل رانده از حق خود نيستى و ممنوع از راستى گفتار نمى باشى به ذات خدا سوگند كه من تجاوز از رأى پيغمبر صلى الله عليه و آله نكرده ام و كارى نكردم مگر به اذن او و رئيس قوم با قوم خود دروغ نمى گويد و من خدا را شاهد مى گيرم و شاهد بودن خدا براى من كافى است كه شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود ما گروه پيغمبران طلا و نقره اى به ارث نمى گذاريم و نه ملك ثابتى را از قبيل زمين و خانه و نخل و غير اينها ما قرآن و حكمت و نبوّت و علم را ارث مى گذاريم و هر طعمه اى كه مادّى و دنيوى است پس از ما مخصوص ولّى امر بعد از ما است كه در آن به حكم خود حكم كند و قرار داديم آنچه را كه مى خواهد از اسب و سلاحى كه مسلمانان به آن با كفار قتال و جهاد مى كنند و شمشير و نيزه اى كه در زد و خورد با سركشها و فجّار به كار برده مى شود ببرد و اجماع مسلمانان اين كلام را از پيغمبر شنيدند منحصر به من تنها نيست و من مستبد به رأى خود نيستم اين حال و مالى كه من دارم براى تو و در پيش روى تو شد و از تو هم پس نمى گيرم و براى غير تو هم ذخيره نمى كنم و تو سيّده و بزرگ امت پدرت مى باشى و درختى پاكيزه هستى براى فرزندانت آن فضيلتى كه دارى از تو دفع نخواهد شد و نه از شاخه ها و ريشه تو حكم تو در آنچه كه در دست من هست نافذ است با اينحال آيا رأى مى دهى كه من در آنچه كه از پدرت شنيدم مخالفت كنم درود متصل خدا بر او و آل او باد


فرمايش فاطمه پس از سخنان ابوبكر



فقالت عليهاالسلام سبحان اللّه ما كان رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله عن كتاب اللّه صارفاً و لا لاحكامه مخالفا بل كان يتبع اثره و يقفو سوره افتجمعون الى الغدر اعتلالا عليه بالزور و هذا بعد وفاته شبيه بما بغى له الغوائل فى حيوته هذا كتاب اللّه حكما و عدلا و ناطقا فصلاً يقول يرثنى و يرث من آل يعقوب و ورث سليمان داود فبيّن عزّ و جلّ فيما وزع عليه من الاقساط و شرع من الفرائض والميراث و اباح من حظّ الذكران والاناث ما ازاح عله المبطلين و ازال التظنّى والشبهات فى الغابرين كلّا بل سوّلت لكم انفسكم امراً فصبر جميل واللّه المستعان على ما تصفون


شرح لغات



اثره: بتحريك و بكسر و سكون راء اثر قدم را گويند. يقفو: يعنى پيروى مى كرد. سور: بضم هر بلندى را گويند از اين باب است سور مدينه و سوره قرآن زيرا كه منزلتى است پس از منزلتى و جمع آن سُور بفتح واو بسته مى شود و اين معنى در عبارت احتمال مى رود و ضميرهاى مجرور به خدا برمى گردد و يا به كتاب او و دوم ظاهرتر است. اعتلال: ظاهر كردن علت و عذرخواهى است. زُور: به معنى دروغ است و بغى به معنى طلب. و غوائل: مراد مهلكه ها و داهيه ها است و اشاره فرمودن آن حضرت به آن مراد تدبير آنها است براى هلاك كردن پيغمبر و استيصال اهل بيت او در دو گردنه پس از قضيّه غدير خم. توزيع: به معناى تقسيم. ازاحة: به معناى بردن و دور كردن. تظنّى: اعمال ظنّ است و اصل آن تظنّن بوده. غابر به معناى باقى. تسويل به معناى نيكو جلوه دادن چيزى است كه نيكو نباشد و دوستى


آن را در دل ديگران انداختن تا آن كار را بكند يا آن سخن را بگويد


ترجمه كلام آن حضرت



پس آن حضرت عليها سلام الله فرمود منزّه و پاك است خدا، رسول خدا صلى الله عليه و آله روگرداننده از كتاب خدا نبود و مخالفت احكام خدا را نمى كرد و پيرو آنچه كه از جانب خدا نازل شده و در آنست بود آيا جمع شده ايد بر بى وفائى و عذرتراشى و به دروغ علت آوردن و حال آنكه اين كار شما بعد از وفات پيغمبر شبيه است به آنكه مى خواستيد او را هلاك كنيد و با اين داهيه بزرگ قيام نمائيد در زمان حيات او پس از قضيه غدير خم در ميان دو گرْدَنِه اين كتاب خدا حاكم عدل و گوينده ايست كه ميان حق و باطل را جدا مى كند از زبان حضرت زكريا عليه السلام مى فرمايد فرزندى به من عطا فرما ارث من و آل يعقوب را ببرد و نيز مى فرمايد وارث شد سليمان داود را پس بيان و واضح فرموده خداى عزوجل توزيع و قسمت فرموده است سهم ها را و تشريع فرموده است فريضه ها را و ارثها را كه ذكورها دو بهره ببرند و اناث يك بهره و به اين توزيع برده است و دور كرده است علت باطل كنندگان را و زايل كرده است گمان و شبهه هاى اهل باطل را در باقى ماندگان، بترسيد و دورى كنيد بلكه نفسهاى شما اين عمل بدى كه كرده و مى كنيد خوب جلوه داده پس براى خدا شكيبائى زيبا خواهم كرد از خدا مدد و يارى مى خواهم كه


او مددكار است بر آنچه وصف مى كنيد


پس ابوبكر گفت:


صدق اللّه و صدق رسوله و صدقت ابنته انت معدن الحكمة و موطن الهدى والرحمة و ركن الدين و عين الحجة لا ابعد صوابك و لا انكر خطابك هؤلاء المسلمون بينى و بينك قلّدونى ما تقلدت و باتفاق منهم اخذت ما اخذت غير مكابر و لا مستبد و لا مستاثر و هم بذلك شهود


يَعنى راست گفت خدا و راست گفت رسول او و راست گفت دختر پيغمبر تو اى فاطمه معدن حكمت و محل هدايت و رحمت و ركن دين و حقيقت حجّتى كلام صوابى كه گفتى دور نمى كنم و منكر خطاب تو نيستم اين مسلمانانى كه ميان من و تواند اين قلاده را به گردن من انداختند و من آن را به گردن نينداختم مگر به اتفاق آنها گرفتم آنچه را گرفتم و بزرگى نخواستم و مستبد به رأى خود نبودم و آنها به آنچه مى گويم شاهد و گواهند


پس فاطمه روكرد به مردمان و گفت:


معاشر الناس المسرعة الى قيل الباطل المغضية على الفعل القبيح الخاسر افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها كلّا بل ران على قلوبكم ما اسأتم من اعمالكم فاخذ بسمعكم و ابصاركم و لبئس ما تاولتم و ساء ما به اشرتم و شرّ ما منه اغتضتم لتجدّن واللّه محمله ثقيلا و غيّه وبيلا اذا كشف لكم الغطاء و بان ما ورائه الضرّاء و بدالكم من ربكم ما لم تكونوا تحتسبون و خسر هنالك المبطلون ثم عطف الى قبر النبى صلى اللّه عليه و آله و قالت


اى گروه مردمان كه شتاب كرده ايد در باطل گوئى و چشم پوشى از حق كرده ايد و ساكت و راضى به آن شديد آيا تدبّر در قرآن نكرده و نمى كنيد (به روايت حضرت صادق عليه السلام معنى آيه چنين است) يعنى آيا تدبّر در قرآن نمى كنند تا حكم كنند به چيزى كه بر ايشان است از حق ثابت و انكار كردن دلها اراده دلهاى اين جماعت اهل باطل را و كسانى كه مانند ايشانند از غير ايشان يا بر دلهائى كه بر آنها قفل زده شد چيست اين جهالت و احمقى بلكه چرك نفاق و ضلالت روى دلهاى شما را گرفته چقدر بدكارى مى كنيد چشمها و گوش شماها گرفته شده و چقدر بد تاويل مى كنيد و چقدر بد است آنچه كه به آن اشاره كرده ايد و چقدر شرارت است آن چيزى يعنى آن حقى كه از آن چشم پوشى كرده ايد به ذات خدا سوگند است كه هرآينه البته البته خواهيد نتيجه اين بار سنگينى را كه به دوشتهايتان كشيديد كه گمراهى و هلاكت آن بسيار سخت است زمانى كه پرده برداشته شود و آنچه در پشت درخت به هم پيچيده مكر و خدعه است ظاهر شود و ظاهر شود براى شما از جانب پروردگارتان آنچه را كه گمان آن را نمى برديد و در آن زمان اهل باطل و باطل كنندگان امر حق زيانكار خواهند بود- پس توجه فرمود به طرف قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله و گفت




  • قَدْ كانَ بَعْدَكَ اَنباءٌ وَ هَنْبَثَةٌ
    اَنَّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الاَرْضِ وابَلِها
    وَ كُلُّ اَهْلٍ لَهُ قُرْبى وَ مَنزِلَتى
    اَبْدَتْ رِجالُ لَنا نَجْوى صُدُورِهِم
    تَجَهَّمْتنا رِجالُ وَاسْتُخِفَّ بِنا
    وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاء بِه
    وَ كانَ جَبْريلُ بِالايات يُؤْنِسُنا
    فَلَيْتَ قَبْلَكَ كانَ الْمُوتُ صادَفَنا
    اِنّا رُزينا بِما لَمْ يُرْزَ ذُوْ شَجَنٍ
    مِنَ الْبَرِيّةِ لا عُجْمٌ وَ لا عَرَبٌ



  • لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تكْبُرْ الخَطَبُ
    واَخْتَلَّ قَوْمَكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ قَدْ نُكِبُوا
    عِنْدَ الاِلهِ عَلَى الْاَدْنَيْنِ مُقْتَرِبٌ
    لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ التُرَبُ
    لَمَّا فُقِدْتَ وَ كُلُّ الاَرْضِ مُغْتَصَبٌ
    عَلَيْكَ تَنزِلُ مِنْ ذِى العِزَّةِ الْكُتُبُ
    فَقَدْ فُقِدْتَ فَكُلّ الخَيْرِ مُحْتَجِبٌ
    لَمَّا مَضَيْتَ وَ حالَتْ دُونَكَ الْكُتُبُ
    مِنَ الْبَرِيّةِ لا عُجْمٌ وَ لا عَرَبٌ
    مِنَ الْبَرِيّةِ لا عُجْمٌ وَ لا عَرَبٌ






اثر طبع نارساى مؤلّف




  • پس از تو اى پدر اندوه بسيار
    اگر بودى تو مى ديدى كه بر ما
    نهان گشتى و ماتم يار ما شد
    عزيزانت قرين جور و كينند
    تو رفتى بُغض خود را ساز كردند
    دَرِ ذلّت روى ما باز كردند



  • نصيب ما شد از قوم جفاكار
    چه وارد شد ز ظلم و جور اعدا
    عدو اندر پى آزار ما شد
    همه با ماتم و محنت قرينند
    دَرِ ذلّت روى ما باز كردند
    دَرِ ذلّت روى ما باز كردند













  • تو رفتى و همه از ما بُريدند
    شكستند عهد و پيمانى كه بستند
    چو نور روى تو از ما نهان شد
    ملايك جمله راه خود گرفتند
    غم هجر تو ما را ناتوان كرد
    پدر پيش از تو من اى كاش مردم
    چنين ماتم كسى هرگز نديده
    پس از تو جان ما بر لب رسيده



  • به ما روهاى خود درهم كشيدند
    بجرأَتْ رشته ايمان گسستند
    ز ما ببريده وحى آسمان شد
    رخ زيبايشان از ما نهفتند
    به مرگت خير از ما رو نهان كرد
    به پيش روى تو جان مى سپردم
    پس از تو جان ما بر لب رسيده
    پس از تو جان ما بر لب رسيده






ثُمّ انكفَئَت



و اميرالمؤمنين عليه السلام يتوقع رجوعها اليه و يتطلع طلوعها عليه فلّما استقرت بها الدّار قالت لاميرالمؤمنين عليه السلام يابن ابى طالب اشتملت شملة الجنين وَ قعدت حجرة الضّنين نقضت قادمة الاجدل فخاتك ريش الاعزل هذا ابن ابى قحافة يبزّبى نحيلة ابى و بلغة (بليغة) ابنى لقد اجهر فى خصامى والفيتة الدّ فى كلامى حتّى حبستنى قيلة نصرها والمهاجرة وَصْلها و غضّت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع خرجت كاظمة و عدت راغمة اضرعت خدّك يوم اضعت حدّك افترست الذئاب و افترشت التراب ما كففت قائلا و لا اغنيت باطلا و لا خيار لى ليتنى متّ قبل هنيئتى و دون زلّتى عذيرى اللّه منك عاديا و منك حامياً ويلاى فى كلّ شارق مات العمد و وهت العضد شكواى الى ابى و عدواى الى ربّى اللهم انت اشدّ قوة و حولا و احدّ باساً و تنكيلا


جواب امير مؤمنان از سخنان فاطمه عليهماالسلام هنگام بازگشت او


فقال اميرالمؤمنين عليه السلام لا ويل عليك الويل لشانئك نهنهى عن وجدك يابنة الصفوة و بقية النبوّه فما ونيت عن دينى و لا اخطأت مقدورى فان كنت تريدين البلغة فرزقك مضمون و كفيلك مَاْمون و ما اعدّ لك افضل ممّا قطع عنك فاحتبسى اللّه فقالت حسبى اللّه و امسكت


شَرح لغات



الانكفاء به معناى بازگشت. يتوقع يعنى انتظار مى كشيد بازگشت او را. يتطلع طلوعها يعنى انتظار مى كشيد درآمدن او را. فلمّا استقرت بها الدار يعنى چون قرار و آرام گرفت در خانه از آن اضطرابى كه داشت. اشتملت شملة الجنين يعنى خودت را در جامه و كساى خود پيچيدى و شمله بكسر شين يعنى پيچيدن نحو مخصوص مانند محل فرزند در رحم چنين بچه اى را در شكم مادر است گويند- و به روايت سيد مرتضى (ره) مشيمة الجنين است و علامه مجلسى (ره)






فرموده كلام و روايت سيد شايد اظهر باشد. و ظنين به معناى شخص تهمت زده كنايه از اينكه از طلب حق بازنشستى مانند شخصى ترسنده تهمت زده شده در خانه و در روايت سيد حجزه بزاء نقطه دار است يعنى از پرده بيرون نيامدى و صبر كردى. قادمة الاجدل يعنى مانند باز شكارى كه بال او كنده شده باشد و نتواند پرواز كند كنايه از اينكه سلاح جنگ نداشته باشد. اعزل: كسى را گويند كه سلاح نداشته باشد كنايه از اينكه تو كسى بودى با شجاعها جنگ مى كردى و از جمعيت زياد دشمن انديشه اى نداشتى و صولت آنها را درهم مى شكستى و امروز مغلوب اين جماعت اراذل شده اى و خلافت كه حق توست گرفته اند و تو امر را به آنها واگذارده اى و با آنها نزاع نمى كنى مانند باز جنگى بال و پر شكسته اى كه صداى بال از او شنيده نمى شود. خات يعنى بال او كنده شده. ابن ابى قحافه: كنيه پدر ابوبكر است- يبتزّنى: ابتزاز به معناى سلب كردن و به قهر و غلبه چيزى را گرفتن. نِحْله و نحيله: مصغر به معناى بخشش و عطائى است كه به كسى شده باشد بدون عوض به طيب خاطر كه ديگر آن را مطالبه نكنند. و بلغه: بضم باء آن چيزيست كه به آن اعاشه كنند و كفايت امور زندگانى شخص را بكند. ابنى: بصيغه تثنيه است يعنى دو پسر من. اجهر فى خصامى يعنى اعلان داده است به دشمنى كردن با من. والفتية الدٌّ فى كلامى يعنى يافتم او را كه دشمن سختى است در سخن گفتن من. اَلُفَيْتُهُ يعنى وَجَدْتُهُ- اَلَدُّ: شديد الخصومه را گويند- و در روايت سيد (ره) عبارت چنين است هذا ابن قحافه تا مى رسد به اين جمله لقد اجهد فى ظلامتى والدّ فى خصامى يعنى كوشش و مبالغه كرده است در آنچه كه بناحق از من گرفته شديداً دشمنى كند. حتى احبستنى قيلة نصرها تا اينكه بنى ام قيله كه جدّه علياى انصار است يارى خود را از من منع كردند يعنى مرا در مطالبه حقم يارى نكردند و مهاجرين هم به من كمك نكردند. و غضت الجماعة يعنى جماعت مهاجرين و انصار چشم پوشى كردند در مقابل من. لا دافع و لا مانع: و هيچ دفاع كننده و منع كننده اى نبود كه به حمايت من درآيد و او را منع كند. كاظمه: خورنده خشم. راغمه: ذليل و عاجز و يارى نشده. اضرعت خدّك يعنى طرف صورت خود را روى خاك گذاردى. اضعت حدك يعنى اهمال كردى و تيزى و خشونت خودت را ظاهر نكردى. افترست الذئاب: تواى كه گردن گردنكشان و گرگها را درهم مى كوبيدى و آنها را پاره پاره مى كردى. وافترشت التّراب يعنى زمين گير شدى و زمين را فرش خود قرار دادى و در بعضى از نسخه ها به جاى دو جمله اخير چنين روايت شده توسّدت الوراء كالوزع و مسّتك التراب الهناة والنزع- وراء به معناى پشت. هناه: شدت و فتنه. نزع: طعن و فساد. وَزْع به معناى حَبْس. ما كففت: يعنى باز نداشتى. ما اغنيت: يعنى منصرف نكردى يا نفع نرسانيدى. هَنيئه به معناى عادت در رفق و سكون. زلّة به معناى افتادن و قدرت نداشتن بر دفع ظلم- و در روايت سيده (ره) ذلّة بذال است چنين روايت كرده: والهفتاه ليتنى متّ قبل ذلّتى و دون هنيتى عذيرى اللّه منك عاديا و منك حامياً- عذير يعنى عاذر مانند سميع به معناى سامع يا به معناى عذر است. منك يعنى من اجل الاسائة اليك و ايذاءك و عذيرى مبتداء واللّه خبر او است. عادياً يا به معناى تغييردهنده لحن كلام يا از عدوان به معناى تجاوز از حد است معنى چنين مى شود كه خدا اقامه عذر كند از جانب من در بى ادبى اى كه كردم در هر حالى. حماية به معناى دفاع كردن است و محتمل كه كلمه عَذير منصوب باشد واللّه مجرور بقسم باشد


تَرجُمَه



پس فاطمه صلوات الله عليها برگشت به سوى خانه و امير مؤمنان صلوات الله عليه انتظار برگشتن او را داشت چون در خانه قرار گرفت از روى مصلحت به آن حضرت خطاب كرد و گفت اى پسر ابيطالب مانند طفل در رحم پرده نشين شدى و مثل شخص متّهم در كنج خانه پنهان شده اى و بعد از آنكه شاه پرهاى بازهاى شكارى را درهم شكستى از پرهاى مرغان ضعيفى كه بال پرواز ندارند عاجز شده اى و توانائى بر آنها ندارى اينك پسر ابى قحافه به جبر و ستم عطاى پدر مرا و قُوت و معيشت فرزندان مرا مى برد و آشكارا با من دشمنى مى كند و به سختى با من در سخن گفتن جدال مى كند و كار من به جائى رسيده كه انصار مرا يارى نمى كنند و دوستى را با من قطع نمودند و ساير مردمان هم از من چشم پوشيدند نه دافعى دارم و نه مانعى با دلى پر از غيظ بيرون رفتم و با نهايت خوارى برگشتم صورت خودت را بى قدر نمودى در روزى كه قدر خود را مهمل گذاردى تو آن كسى هستى كه گرگان را شكار خود مى نمودى چه شده كه امروز خاك را فرش خود كرده اى و بر روى زمين نشسته اى و از جاى خود حركت نمى كنى نه گوينده اى را از گفتار خود منع مى كنى و نه دفع باطلى و رفع ضررى از من مى نمائى و براى من چاره اى نيست كاش پيش از اين مذلّت و خوارى مرده بودم- عذرخواه من از اين سخنانى كه با تو گفتم و بى حرمتى كه به تو نمودم خدا است چه مرا واگذارده باشى يا حمايت كرده باشى واى بر من در هر روزى مُرد محلّ اعتماد من و سُست شد قوّت بازوى من شكايت من به سوى پدر من است و دادخواهى من از پروردگار من است خداوندا قوّت و قدرت تو از همه بيشتر است و عذاب و نكال تو از همه شديدتر است


پس امير مؤمنان عليه السلام فرمود بر تو ويل و عذابى نيست ويل و عذاب بر دشمن توست صبر كن و آتش حزن خود را فرونشان اى دختر برگزيده عالميان و اى باقيمانده از پيغمبر آخرالزمان من در طلب حقم تقصيرى نكردم و در امر دينم تكاهل نورزيدم و از آنچه مقدور من بود تجاوز نكردم پس اگر مقصود تو روزى تو است روزى تو ضمانت شده و ضامن رزق تو مأمون است و آنچه مهيّا شده است در آخرت براى تو از ثواب بهتر است از آنچه كه از تو قطع شده از خدا اميد ثواب داشته باش


پس حضرت فاطمه گفت بس است مرا خدا و ساكت شد (تمام شد ترجمه و شرح خطبه شريفه)


مبحث چهارم مرض فاطمه و آمدن زنان مهاجر و انصار به عيادت انصار



مبحث چهارم در بيان مرض فاطمه و آمدن زنان مهاجر و انصار به عيادت آن حضرت و سخنان او


سخنان فاطمه با زنان



كه در آنست پاره اى از سخنان صديقه طاهره سلام الله عليها در جواب زنهاى مهاجرين و انصار كه در نزد او گرد آمدند هنگامى كه مبتلا به مرضى بود كه در آن مرض وفات يافت چنانچه عامه و خاصه بطرق عديده روايت كرده اند و آن سخنان در نهايت فصاحت و منتهى درجه بلاغت است و اقوى حجّتى است بر حقيّت طريقه اهل البيت عليهم السلام كه در اينجا شرح داده و ترجمه مى شود و اين سخنان را شيخ طبرسى طاب ثراه در كتاب احتجاج و علامه مجلسى اعلى الله مقامه در بحارالانوار نيز از آن و شيخ صدوق (ره) در كتاب امالى و در كتاب معانى الاخبار مسندا روايت فرموده به دو طريق و على بن موسى اربلى (ره) در كتاب كشف الغمه از كتاب سقيفه و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه به سند خود از احمد بن عبدالعزيز جوهرى از معمّر از زهرى (زكريّا) از محمد بن عبدالرحمن تا آخر آن مطابق روايت شيخ صدوق عليه الرحمه روايت كرده است- و چون در اين روايات اختلافات زيادى است مؤلف حقير موارد اختلاف را در ضمن شرح لغات و حديث مكرر بلفظ احتجاج و معانى و امالى نقل مى نمايم


سلسله سند معانى الاخبار قال حدّثنا احمد بن الحسن القطان قال حدّثنا عبدالرحمن بن محمّد الحسينى قال حدّثنا ابوالطيّب محمد بن الحسين بن حميد اللّحمى قال حدّثنا ابوعبدالله محمّد بن زكريّا قال حدّثنا محمد بن عَبْدالرحمن المهلبى قال حدّثنا عَبداللّه بن محمد بن سُليمان عن ابيه عبداللّه بن الحَسَن عن امّه فاطمة بنت الحسين عليه السلام قالت لمّا اشتدّت علة فاطمة بنت رسول اللّه صلى اللّه عليهما و على آلهما اجتمع عندها نساء المهاجرين والانصار فقلن لها يا بنت رسول اللّه كيف اصبحتِ عن ليلتك فقالت اصبحت واللّه عائفة لدنياكم


و ذكر كرد سخنان فاطمه عليهاالسلام را تا آخر چنانكه ذكر مى شود- و نيز صدوق عليه الرحمة فرموده- و حدّثنا بهذا الحديث علىّ بن محمد بن الحَسَن المعروف بابن مغيرة القزوينى قال اخبرنا ابوعبداللّه جعفر بن محمد بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب عليهمَاالسلام قال حدثنا محمد بن على الهاشمى قال حدّثنا عيسى بن عبداللّه بن عمر بن على بن ابيطالب عليه السلام عن ابيه قال حدّثنى ابى عن ابيه عن جدّه عن على بن ابيطالب قال لمّا حضرت فاطمة الوفاة دعتنى فقالت اتنفذ انت وصيّتى و عَهدى قال قلت بلى انفذها فاوصت اليه فقالت اذا انامّت فادفنّى ليلا و لا تؤذِننّ رجلين ذكرتهما قال فلمّا اشتدّت عِلّتها اجتمع عليها نساء المهاجرين والانصار فقلن كيف اصبحتِ يا بنت رسولِ اللّه مِن عِلَّتِكِ فقالت اصبحت واللّه عائفة لدنياكنّ و تمام حديث را ذكر كرد


و در كتاب امالى شيخ الحفّار عن اسمعيل بن على الدّعبِلى عن احمد بن على الخزّاز عن ابى سَهِل


/ 33