خبر حجّة السَّعاده راجع به ازدواج - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


عِنْدَهُ حَتّى اِنَّهُ اسْتَرابَ بِها يَوْماً فَقالَ ما فِى الْاَرْضِ اَهْلُ بَيْتٍ اَسْحَرُ مِنْ بَنى هاشِمٍ ثُمَّ اَرادَ اَنْ يُظْهِرَ ذلِكَ لِلنَّاسِ فَقُتِلَ وَ حَوَتِ الْميراثَ وَانْصَرَفَتْ اِلى نَجْرانَ وَ اَظْهَرَ اَميرُالْمُؤْمِنينَ اُمّ كُلْثُومَ

يعنى گفته شد به ابى عبدالله عليه السلام كه مردمان يعنى جماعت عامّه به ما احتجاج مى كنند و مى گويند امير مؤمنان تزويج كرد دختر خود ام كلثوم را با فلان و آن حضرت تكيه كرده بود پس نشست و فرمود آيا مى گويند اين را هرآينه گروهى هستند كه چنين گمان مى كنند و به راه راست هدايت نشده اند سبحان اللّه امير مؤمنان عليه السلام قدرت نداشت كه در ميان او و دختر خود حائل شود و او را نگهدارى كند دروغ گفتند و چنين نيست آنچه را كه گفته اند هرآينه فلان دختر على را خواستگارى كرد و على عليه السلام از دختر دادن به او ابا كرد پس او به عباس گفت به ذات خدا قسم اگر دخترش را با من تزويج نكند سقايت حاج و زمزم را از تو مى گيرم پس عباس آمد و با آن حضرت سخن گفت چون امير مؤمنان عليه السلام ديد كه عباس از سخن شاق او ناراحت است و آنچه گفته است راجع به سقايت و زمزم خواهد كرد و عباس هم الحاح كرد كسى را فرستاد به سوى جنيه اى از اهل نجران كه يهوديّه بود و او را سحيفه دختر جُرَيْريّه مى گفتند و او را امر فرمود تا به صورت امّ كلثوم ممثل شد پس او را فرستاد به نزد آن مرد و آن جنيه هميشه در نزد او بود تا اينكه از او به شك افتاد در روزى پس گفت در روى زمين جادوگرتر از بنى هاشم نيست خواست اين مطلب را اظهار كند كه كشته شد و جنيه ميراث او را برد و به طرف نجران رفت و امير مؤمنان عليه السلام ام كلثوم را ظاهر كرد

مُؤلّف حَقير گويد

ظاهر اين حديث دلالت دارد بر عدم وقوع ازدواج در ميان عليا جناب ام كلثوم و عمر و امَّا اخبار راجعه بوقوع ازدواج از جمله آنها حديثى است كه سيد ابن طاوس عليه الرحمه در طرائف از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از ابى عبدالله عليه السلام روايت كرده كه فرمود

لَمَّا خَطَبَ عُمَر اِلى اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلام قالَ اِنَّها صَبِيَّةٌ قالَ فَاَتَى العَبّاس فَقال ما لى اَبى بَاْسٌ فَقالَ لَهُ وَ ما ذاكَ قالَ خَطَبْتُ اِلَى ابْنِ اَخيكَ فَرَّدِنى اَما وَاللَّهِ لَاَعُوْدَنَّ زَمْزَمَ وَ لا اَدَعُ لَكُمْ مَكْرَمَةً اِلَّا هَدَمْتُها وَ لَاُقيمَنَّ عَلَيْهِ شاهِدَيْنِ اَنَّهُ سَرَقَ وَ لَاُقَطِّعَنَّ يَمينَهُ فَاَتاهُ العَبَّاسُ فَاَخْبَرَهُ وَ سَئَلَهُ اَنْ يَجْعَلَ الْاَمْرَ اِلَيْهِ- يعنى چون خواستگارى كرد عمر از امير مؤمنان عليه السلام فرمود كه او يعنى ام كلثوم

كودك است- گفت پس عمر آمد نزد عباس و گفت مرا چه مى شود آيا من باكى دارم عباس به او گفت براى چه و چه شده گفت از پسر برادرت خواستگارى كردم دخترش را مرا رد كرد به خدا قسم البته البته برمى گردانم زمزم را و از شما مى گيرم و براى شما مكرمتى باقى نمى گذارم مگر آنكه آن را نابود مى كنم و هرآينه دو شاهد بر او اقامه مى كنم كه او دزدى كرده و دست راست او را قطع مى كنم پس عباس به نزد آن حضرت آمد و او را خبر داد و خواهش كرد كه آن حضرت امر را به او واگذارد يعنى ام كلثوم را با او ازدواج كند

و نيز سيد ابن طاوس (ره) در طرائف از كتاب مسند او نقل كرده به سند خود از مستظل كه گفت انّ عمر بن الخطاب خطب الى على عليه السّلام امّ كلثوم فاعتّل بصغرها فقال لم اكن اريد الباه ولكِنْ سمعت رَسُول اللّه صلى اللّه عليه و آله يقول كلّ حَسَب و نسب ينقطع يوم القيمة اِلا حسبى و نسبى و كل قوم فانّ عصبتهم بابيهم ماخلا ولد فاطمة فانّى انا ابوهم و عصبتهم

يعنى عمر بن الخطاب خواستگارى كرد از على عليه السلام ام كلثوم را پس آن حضرت علت آورد به صغر و كودكى او پس عمر گفت براى باه اراده نكردم وليكن شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مى فرمود هر حسب و نسبى روز قيامت قطع مى شود مگر حسب و نسب من و هر گروهى انتسابشان به پدرشان است سواى فرزندان فاطمه كه به من منتسب مى شوند علامه مجلسى (ره) در نهم بحار از كتاب كنزالفوائد كراچكى نيز مسندا از مستظل بن حسين مثل اين خبر را نقل كرده مگر اينكه در آنست كه فاعتّل بصغرها و قال اعددتّها لابن اخى جعفر و مكان كل قوم كل بنى انثى يعنى فرمود آن را مهيّا كردم براى پسر برادرم جعفر هر گروهى مكانى دارند و آن اينست كه براى هر پسرى دخترى است

در كتاب كافى

از على بن ابراهيم از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم و حمّاد و زراره از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه در موضوع تزويج ام كلثوم با عمر فرموده اِنَّ ذلِكَ فَرْجٌ غُصِبْناهُ يعنى آن فرجى است كه از ما غصب كرده شده و در حديثى ديگر روايت شده از آن حضرت كه فرمود اوّل فرجٍ غُصِبَت مِنَّا امّ كلثوم

مجلسى عليه الرّحمه

پس از نقل اخبارى كه ذكر شد بيانى فرموده كه مفاد آن اينست: اين اخبار منافات ندارد با خبرى كه اول ذكر شد از قضيه جنيّه زيرا كه آن قضيه ايست پنهان كه خواص ايشان از آن با خبر بودند و به آن حجت بر مخالفين تمام نمى شود بلكه احتراز مى كنند از اظهار آن و امثال اينگونه امور و همچنين براى اكثر از شيعيان نيز زيرا كه عقول آنها قبول نمى كند- و ديگر براى اينكه غلو نكنند در حق ايشان پس معناى غصبناه حمل بر ظاهر مى شود ولى مردمان چنين گمان مى كنند كه صحيح باشد

و از جواب مسائل سرويّه شيخ مفيد اعلى الله مقامه نقل فرموده كه شيخ در جواب فرموده خبرى كه راجع به تزويج

امير مؤمنان است دختر خود را براى عمر ثابت نيست و طريق آن از زبير بن بكّار است و او موثق نيست در نقل و او از آن دو نفرى است كه از جهت بغض او نسبت به امير مؤمنان آنچه ذكر كرده مامون نيست و حديث هم بنفسه مختلف ذكر شده از بعضى از آنها چنين برمى آيد كه خود امير مؤمنان متولى عقد دخترش بوده- و در بعضى چنين ظهور دارد كه متولى عقد عباس بوده- و از بعضى فهميده مى شود كه اين ازدواج به اختيار واقع شده- و از بعضى برمى آيد كه به اجبار بوده و در بعضى از آنها است كه ام كلثوم از عمر فرزندى زيد نام آورده و بعضى حاكى است كه از زيد بن عمر عقب باقى بوده و بعضى دلالت دارد كه زيد بن عمر كشته شده و از او فرزندى باقى نمانده و از بعضى تصريح به اين شده زيد با مادرش هر دو با هم مردند و بعضى گفته اند كه مادرش حيات داشته بعد از مردن او- و بعضى گفته اند كه عمر مهر آن مخدره را چهل هزار درهم قرار داده و بعضى چهار هزار درهم گفته اند- و بعضى پانصد درهم گفته اند- و اين همه اختلاف سبب بطلان حديث است

پس فرموده است

با اين همه اختلاف مى گوئيم صحت وقوع ازدواج به دو وجه با مذهب شيعه منافاتى ندارد اوّل آنكه صحّت ازدواج بنابر ظاهر اسلام است به گفتن شهادتين و نماز گزاردن به سوى كعبه و اقرار كردن به شريعت اسلام هرچند مسلمان باشد ولى شيعه امامى نباشد زيرا كه ازدواج با مسلمان غير شيعه امامى كراهت دارد امّا ازدواج با او صحيح و مشروع است

دوم آنكه هرگاه موضوعى پيش بيايد كه ضرورت ايجاب كند كه با گمراهان يا غير مسلمان ازدواج واقع شود چنانچه امير مؤمنان براى حفظ جان خود و شيعيان بر حسب تكليف ظاهرى مضطر به ازدواج كردن با آن مرد بود زيرا بر حسب ظاهر آن حضرت را تهديد كرده و ترسانيده بود و آن حضرت باطناً مامور به دفاع نبود و بر نفس خود و نفوس شيعيان ايمن نبود پس از باب ضرورت دختر خود را با او تزويج كرده كما اينكه در مقام ضرورت اظهار كلمه كفر هم مشروع است- و اين معنى عجيب تر از قول لوط پيغمبر نيست كه گفت هؤلاءِ بناتى هُنَّ اطهرُ لكم يعنى اينها دختران منند كه پاكيزه ترند براى شما و آنها را به ازدواج با دختران خود دعوت كرد در حالتى كه كافر و گمراه بودند و خدا اذن هلاك كردن آنها را داده بود

و همچنين پيغمبر صلى الله عليه و آله پيش از مبعوث شدن به رسالت دو دختر خود را با دو نفر كافر بت پرست تزويج كرد يكى عتبة بن ابى لهب و يكى ابى العاص بن ربيع و چون مبعوث به رسالت شد بين آن دو دختر و شوهرهاى ايشان جدائى انداخت (تمام شد مفاد فرمايشات شيخ مفيد ره)

و سيّد مُرتضى رَضِىَ اللّه عنه

در كتاب شافى فرموده زن مسلمان مانند زن اسير يعنى كنيز نيست در حقيقت و مباح نكرده است امام عليه السلام

او را به علّت اسير شدن زيرا كه به سبب مسلمان بودنش آزاد و مالكه امر خود مى باشد پس او را از دست كسى كه اسيرش كرده بيرون مى آورد پس از آن او را به عقد نكاح درمى آورد

و در ميان اصحاب ما بعضى بر اين رفته اند كه هرگاه ستمكاران به قهر و غلبه داخل خانه شوند و مؤمن متمكن نباشد و نتواند از خانه بيرون رود و ناچار باشد از متابعت احكامشان در اين صورت جايز است كه وطى كند با اسيرشان و جارى كرده مى شود احكامشان با قهر و غلبه مجراى احكام صاحبان حق در چيزهائى كه محكوم عليه مرجع آنست هرچند چيزهائى باشد كه اگر رجوع به حاكم شود مُعاقَبْ و گناهكار شناخته شود

و امّا تزويج آن حضرت دختر خود را به عمر از روى اختيار نبوده پس ذكر كرده است اخبارى را كه در سابق ذكر شد و دلالت بر اضطرار دارد- پس گفته است كه بنابراين اگر جارى نشده باشد آنچه را كه ذكر كرديم امتناعى نداشته تجويز كردن آن حضرت تزويج كردن دختر خود را با عمر زيرا كه او بر حسب ظاهر مسلمان و متمسك به شرايع اسلام بود و اسلام خود را ظاهر مى كرد و اين حكمى است كه به شرع رجوع مى شود در آن و از چيزهائى نيست كه خطور به عقل كند و گاهى هم مى شود كه عقلا هم جايز باشد كه خداى تعالى براى ما مباح كند نكاح با اهل ارتداد را بنابر اختلاف رَدّه اى كه مى گويند- و گاهى مى باشد كه جايز باشد خدا مباح كند براى ما كه با يهود و نصارى نكاح كنيم همچنانى كه مباح كرده است براى ما نكاح نزد اكثر مسلمانان كه در ميان ايشان و با ايشان نكاح كنيم و اين وقتى مى شود كه عقلا جايز باشد پس مرجع در حلال بودن يا حرام بودن آن به سوى شريعت است و فعل امير مؤمنان عليه السلام نزد ما حجّت است در شرع

جواب مى گوئيم اگر فعل آن حضرت را اصل قرار دهيم در جايز بودن مناكحت با كسانى كه ذكر كرده اند و حال آنكه الزامى براى ايشان نيست- بنابراين نكاح كردن با يهود و نصارى و بت پرستها اگر از جايز بودن آن سؤال كنند عقلا پس آن جايز است و اگر سؤال كنند شرعاً اجماعاً منع مى كنند (تا اينجا بود كلام سيد ره)

مَرحوم مَجْلسى اَعْلَى اللَّهُ مَقامَه

بعد از نقل كلام شيخ مفيد و سيّد مرتضى قدس الله روحهما فرموده- مى گويم بعد از انكار كردن عمر نصّ جلى و ظاهر شدن نصب و عداوت در حق اهل البيت عليهم السّلام مشكل است قائل شدن به جواز نكاح با او به غير ضرورت و به غير تقيّه مگر اينكه گفته شود جايز است نكاح هر مرتدى از اسلام و اين قول را احدى نگفته از اصحاب ما و شايد فاضلين يعنى مفيد و سيّد اين مطلب را استظهارا بر خصم ذكر كرده اند و همچنين است انكار كردن مفيد اصل واقعه را جز اين نيست كه اين بيانى كه كرده اند از طرق ايشان شايد به ايشان ثابت نشده و الّا بعد از ورود اخبار گذشته انكار وقوع اين قضيه عجيب است و حال آنكه كلينى روايت كرده است از حميد بن زياد از ابن سماعه از محمد بن زياد از عبدالله بن سنان و معاويه بن عمار از ابى عبدالله عليه السلام كه فرمود- اِنَّ عَليّاً لَمَّا تَوَفّى عُمَر اَتى اُمَّ كُلْثُومَ فَانْطَلَقَ بِها اِلى بَيْتِه يعنى بدرستى كه على عليه السلام

چون عمر وفات يافت آمد امّ كلثوم را رها كرد و برد به خانه خودش- و مانند اين حديث نيز روايت شده از محمد بن يحيى و غيره از احمد بن محمد بن عيسى از حسين بن سعيد از نصر بن سويد از هشام بن سالم از سليمان بن خالد از ابى عبدالله عليه السلام- و اصل در جواب اينست كه آن ازدواج واقع شده بر سبيل تقيه و اضطرار و هيچ بعدى در آن نيست زيرا كه بسيارى از محرمات است كه در حال ضرورت منقلب مى شود به واجبات بنابر اينكه ثابت شده در اخبار صحيحه كه امير مؤمنان و ساير ائمه عليهم السلام را پيغمبر اكرم صلى اللّه عليه و آله خبر داده بود و آنها مى دانستند آنچه از ظلم كه بر ايشان وارد مى شود و آنچه فعلش در آن وقت بر ايشان واجب مى شود در آن وقت خداى تعالى بر آنها به خصوص مباح مى فرمايد به نصّ پيغمبر صلى الله عليه و آله و اين از چيزهائى است كه استبعاد را ساكن مى كند از وهم و گمانها و خدا و حجتهاى او حقايق احكام خدا را مى دانند عليهم السلام

خبر حجّة السَّعاده راجع به ازدواج


مرحوم اعتمادالسلطنه در كتاب حجةالسعاده كه از تاليفات او است نوشته است زمانى كه اسراء را وارد مجلس يزيد كردند سفير پادشاه روم حاضر بود از يزيد پرسيد كه اين اسيران از كدام طائفه و قبيله اند يزيد گفت از قبيله بنى هاشم و نام صاحب اين سر حسين بن على است گفت كدام على يزيد گفت داماد پيغمبر سفير گفت يكى از دختران على زوجه عمر بن الخطاب بود يزيد گفت مگر تو زوجه عمر دختر على را ديده بودى يا مى شناسى سفير گفت آرى آن وقت كه آن مخدره را من ديدم از زوجه امپراطور با شأن تر بود بارى اين مكرمه معظّمه در وقعه طف در كربلا نبوده چنانچه در همين كتاب حجةالسعاده نوشته است كه نقله حديث بطرق معتبره نقل نموده اند كه جناب ام كلثوم دختر امير مؤمنان و فاطمه زهراء عليهم السلام كه مادر زيد بن عمر و رقيّه بنت عمر بود در حيات حضرت مجتبى در مدينه طيّبه از دنيا رحلت كرد و رحلت او و فرزندش زيد در يك روز بود و در يك وقت اتفاق افتاد و تقدّم و تاخّر موت يكى از آنها معلوم نشد تا اينكه گفته است امّ كلثوم دختر على عليه السلام در همه جا ذكر شده و خطب و اشعار به او منسوب مى گردد امّ كلثوم ديگرى است از غير صديقه طاهره از زنهاى ديگر امير مؤمنان عليه السلام در ميان دختران آن حضرت دو زينب نام و دو امّ كلثوم بوده زينب كبرى زوجه عبدالله جعفر بوده و ام كلثوم كبرى زوجه عمر بن الخطاب بوده و هر دو از صديقه طاهره بوده اند و زينب صغرى و ام كلثوم صغرى از ساير زنهاى آن حضرت بودند (انتهى كلام صاحب كتاب حجةالسعاده)

وَسائل الشيعَة

شيخ حر عاملى عامله الله بلطفه الخفى والجلى در كتاب وسائل الشيعة از عمار ياسر روايت كرده كه گفت اُخْرِجَتْ جِنازَةُ اُمّ كُلْثُوم بِنت عَلِىٍّ وَ ابنها زَيْد بْن عُمَرَ وَ فِى الجَنازَة الحَسَنْ وَالحُسَيْن وَ عَبْدُاللَّهُ بْنُ عُمَر وَ عَبْدُاللَّه بْنُ عَبّاسٍ وَ اَبُوهُرَيرَة فَوَضَعُوا جِنازة

الغلام ممّا يلى الامام والمرئة ورائه و قالوا هذا هُوَ السّنة- يعنى بيرون برده شد جنازه ام كلثوم دختر على عليه السّلام و پسرش زيد بن عمر و عبدالله و عبدالله بن عمر در عقب جنازه بودند حسن و حسين و ابن عباس و ابوهريره پس جنازه غلام يعنى زيد بن عمر را پهلوى امام قرار دادند و جنازه ام كلثوم را در پشت سر او گذاردند و گفتند اينست سنّت

پس ظاهر اينست كه جناب امّ كلثوم در كربلا نبوده و مستفاد از روايتى كه ذكر شد اينست كه آن معظمه در مدينه طيّبه از دنيا رفته و دفن شده است- و بزرگان از علماء متقدمين و متاخرين و فقهاء راشدين اعلى الله مقامهم الشريف مانند كلينى و شيخ طوسى و محقق حلّى و علامه حلى و شهيدين و نراقى و صاحب جواهر و شيخ حر عاملى در وسائل و غير ايشان در كتب خود در كتب و ابواب فرائض و مواريث در مسئله ارث ام كلثوم و فرزندش زيد بن عمر در تقدم و تاخر موت آنها از يكديگر بسط كلام و تذكر داده اند و قضيه ازدواج آن بى بى معظمه با عمر طبق اخبار ماثوره از طرق خاصه و عامه جاى انكار نيست و صلى اللّه على محمّد و آله الطيبين الطاهرين المطهرين المَعصومين المنتجبين والحمد للّه الذى وفقنى لاتمام هذا الكتاب بعونه و حوله و قوته و اسئل اللّه تبارك و تعالى ان يجعله ذخيرة ليوم فقرى و فاقتى يوم لا ينفع مال و لا بنون و يعفو عنّى و يغفر لى ذنوبى و يستر عيوبى و يجعلنى من عتقائه من النّار بحق محمد و آله الاطهار

و قد وقع الفراغ من تاليفه و ترصيفه و تنميقه و كتبه بيدى الداثرة فى ليلة الاحد و ميلاد الصدّيقة الطاهرة و شفيعة الدنيا والاخرة عَليها وَ على ابيها و بعلها و بنيها صلوات اللّه المتوافرة المتكاثرة المتواترة و هو العشرون من شهر جمادى الاخرة سنة ثمانية و تسعين و ثلاثمأة بعد الالف و انا المؤلف الحقير الفقير العاصى الفانى الحسن بن على الطباطبائى الميرجهانى المحمّد آبادى الجرقوئى الاصفهانى وقاه اللّه عن التّوانى

سنة 1398 الهجريّة

/ 33