ترجمه منقبت ششم - جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جنة العاصمه در تاریخ ولادت و حالات حضرت فاطمه (سلام الله علیها) - نسخه متنی

حسن میر جهانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




صلى اللّه عليه و آله فاطمة من على اتاه النّاس من قريش فقالوا انّك زوّجت عليّا بمهر خسيس فقال ما انا زوّجت عليّا ولكنّ اللّه زوجه ليلة اسرى به عند سدرة المنتهى اوحى الله الىّ السّدرة ان انثرى ما عليك فنثرت الدرّ والجوهر والمرجان فابتدرت الحورالعين فالتقطن فهن يتهادينه و يتفاخرن و يقلن هذا من نثار فاطمة بنت محمّد صلى اللّه عليه و آله فلمّا كانت ليلة الزفاف اتى النبى صلى اللّه عليه و آله ببغلته الشهباء وثّنى عليها قطيفة و قال لفاطمة اركبى و امر سلمان ان يقودها والنبى يسوقها فبينما هوَ فى بعض الطريق اذ سمع النبى صلى اللّه عليه و آله وجبة فاذا هو بجبرئيل فى سبعين الفا و ميكائيل فى سبعين الفاً فقال النبى صلى اللّه عليه و آله ما اهبطكم الى الارض قالوا جئنا نزفّ فاطمة الى على بن ابيطالب عليه السلام فكبّر جبرئيل و كبّر ميكائيل و كبرت الملائكة و كبّر محمّد صلى اللّه عليه و آله فوقع التكبير على العرائس من تلك الليلة


ترجمه منقبت ششم



يعنى چون كه تزويج كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله فاطمه را با على مردمانى از قريش به نزد او آمدند و گفتند كه تو تزويج كردى على را به مهرى ناچيز. آن حضرت فرمود من تزويج نكردم على را وليكن خدا تزويج كرد او را در شبى كه سير داد مرا نزد سدرةالمنتهى وحى فرمود خدا به سوى سدره كه نثار كن آنچه را كه بر تو است از درّ و گوهر و مرجان پس حورالعين مبادرت كردند در برچيدن آنها و براى يكديگر به هديه مى برند و فخر مى كنند و مى گويند اينست از نثار فاطمه دختر محمد صلى الله عليه و آله پس چون شب زفاف شد پيغمبر بغله شهبا را آورد و قطيفه اى را دو تا كرد و بر روى آن انداخت و به فاطمه فرمود سوار شو و به سلمان امر فرمود كه مهار آن را بكشد و خود پيغمبر آن را مى راند در حالى كه بعضى از راه را رفته بودند پيغمبر صلى الله عليه و آله صداى تعظيم و تكريمى را شنيد كه آن صداى جبرئيل بود با هفتاد هزار و صداى ميكائيل بود با هفتاد هزار. پيغمبر فرمود چه چيز شما را به زمين فرود آورده گفتند براى زفاف فاطمه است كه او را به نزد على بريم پس جبرئيل تكبير گفت و ميكائيل نيز تكبير گفت و ملائكه تكبير گفتند و محمد صلى الله عليه و آله تكبير گفت به همين جهت سنت شد از همان شب تكبير گفتن در عروسيها


مَنقَبت هَفتُم



شيخ صدوق عليه الرحمه در كتاب امالى و ديگران نيز در كتب خود از امير مؤمنان عليه السلام در حديث ازدواج آن حضرت با فاطمه روايتى فرموده و حديث را به اينجا كشانيده كه پيغمبر اكرم از جبرئيل حكايت فرموده كه جبرئيل گفت كه منادى پروردگار ندا كرد كه يا ملائكتى و سكّان جنّتى باركوا على على بن ابيطالب حبيب محمّد و فاطمة بنت محمّد فقد باركت عليهما- الى ان قال- فقال راحيل الملك يا ربّ و ما بركتك


فيهما باكثر ممّا رأينا لهما فى جنّاتك و دارك فقال عزّ و جلّ يا راحيل انّ من بركتى عليهما ان اجمعهما على محبّتى و اجعلهما حجّة على خلقى و عزّتى و جلالى لاخلقن منهما خلقا و لا نشأنّ منهما ذريّة اجعلهم خزّانى فى ارضى و معادن لعلمى و دعاةً الى دينى بهم احتج على خلقى بعد النبيين والمرسلين (الحديث)


ترجمه منقبت هفتم



يعنى اى فرشتگان من و ساكنان بهشت من مباركباد بگوئيد بر على بن ابيطالب حبيب محمد و فاطمه دختر محمد كه من بر ايشان مباركباد گفتم (تا اينكه فرمود) راحيل گفت اى پروردگار من چيست بركت دادن تو بر ايشان بيشتر از آنچه ما ديده ايم در بهشتها و خانه تو خداى عزّوجلّ فرمود اى راحيل از بركت دادن من بر ايشان اينست كه جمع مى كنم در ميان اين دو يعنى على و فاطمه بر دوست داشتن خودم و قرار مى دهم ايشان را حجّت بر خلق خودم و به عزّت و جلال خودم قسم است هرآينه مى آفرينم از اين دو خلقى را و ايجاد مى كنم از ايشان ذريّه اى را و آنها را خزينه دارهاى خودم قرار مى دهم در زمين خود و معدنهاى علم خود و دعوت كنندگان به دين خود مى گردانم و به ايشان احتجاج مى كنم بر خلق خود پس از پيغمبران و فرستادگان (تا آخر حديث)


مؤلّف حقير گويد


چگونه سزاوار چنين بركتى نباشد كسى كه خطبه كننده او امير مؤمنان و مخطوبه او سيده زنان جهانيان دختر پيغمبر آخرالزمان و عقدكننده او پروردگار جليل و ترجمان او امين وحى خدا جبرئيل و خطيب او افصح همه فرشتگان راحيل و شهود او ملائكه ملأ اعلى و صداق او جنة المأوى و نثار او درّ و ياقوت و مرجان و نثاركننده آن رضوان خازن جنان و مجلس جشن او بيت المعمور و خدمتگزاران او فرشتگان و حوران بهشت بوده اند


لمؤلّفه




  • نادرة الكون روح پاك پيمبر
    قلزم جود و عطا حبيبه يزدان
    فاطمة الطهر دخت احمد مرسل
    صفوت حق صاحب مقام ولايت
    فاتحه علم و حلم و نسل پيمبر
    جامعه زهد و قدس و طهر مطهر



  • شافعه الحشر سر خالق اكبر
    زينت عرش خدا وليّه داور
    واسطة الفيض جفت ساقى كوثر
    مطلع انوار يازده دُر و گوهر
    جامعه زهد و قدس و طهر مطهر
    جامعه زهد و قدس و طهر مطهر













  • فرض نموده خدا اطاعت او را
    داده خدايش كتاب گرچه نبى نيست
    ريزه خور خوان او است مؤمن و كافر
    ارض و سماوات شد ز نورش پيدا
    خلقت نورش ز ممكنات مقدم
    كس نتوان پى برد به كنه جلالش
    او است محيط و محاط مى نتواند
    كس نشناسد مقام رفعت او را
    همسر او كس نبد در عالم ايجاد
    بست خدا عقد او بعرش معلّا
    نخله و كابين او جحيم و جنان را
    شاهد اين ازدواج خيل ملايك
    مجرى ايجاب عقد ذات خدا بود
    كرد به امر خدا نثار در اين جشن
    از دُر و ياقوت و لعل و لؤلؤ و مرجان
    از پى برچيدنش جميع ملايك
    تا به قيامت برند هديه و گويند
    دخت رسول خدا و عصمت كبرى
    جان به فدايت كه خود تو سرّ خدائى
    هست رضايت رضاى خالق يكتا
    گرچه گنهكار و روسياه و حقيرم
    عاصى حيران كه زاد راه ندارد
    جز دَرِ جودت نكوبد او دَرِ ديگر



  • بر همه ممكنات ز اكبر و اصغر
    كرده عطايش علوم بى حد و بى مر
    در خط فرمان او است طارم اخضر
    دائره كون را وجودش محور
    گرچه از آنها ظهور اوست مؤخّر
    معرفت ذات اوست غير ميسر
    پى ببرد بر محيط خود فتدبر
    جز پدر و مرتضى كه بودش شوهر
    گر كه نمى گشت خلق حيدر صفدر
    با على مرتضى كننده خيبر
    كلا باربع ارض كرد مقرّر
    با همه حور و عين بمحضر داور
    روح الامين در قبول گشت مؤمّر
    زيور خود را درخت طوبى يكسر
    آنچه به خود برگرفته از زر و زيور
    سبقت بر يكديگر گرفته سراسر
    هست نثار زواج بانوى محشر
    حجّت و ناموس حق و زهره و ازهر
    كشتى ايجاد را تو باشى لنگر
    خشم تو خشم خداى خالق اكبر
    هست اميدم كه خود مرانيم از در
    جز دَرِ جودت نكوبد او دَرِ ديگر
    جز دَرِ جودت نكوبد او دَرِ ديگر






مَنقَبت هشتُم



شيخ محمد صبّان در كتاب اسعاف الراغبين از طبرانى و ابن حيان از ابى هريره روايت كرده كه گفت قال رسول اللّه صلى اللّه عليه (و آله) و سلّم انّ ملكا من السّماء لم يكن زارنى فاستاذن ربّى فى زيارتى فبشرنى واخبرنى انّ فاطمة سيّدة نساءِ امّتى- يعنى گفت رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلّم فرشته اى از آسمان






كه مرا زيارت نكرده بود از پروردگار من اذن خواست كه مرا زيارت كند مرا بشارت داد و خبر داد كه فاطمه سيّده زنهاى امت من است


منقبت نُهُم



نيز در كتاب اسعاف بطرق عديده از عدّه اى از صحابه جنين روايت كرده كه- انّ النبى صلى اللّه عليه (و آله) و سلّم قال اذا كان يوم القيمة نادى مناد من بطنان العرش يا اهل الجمع نكسوا رءوسكم و غضّوا ابصاركم حتى تمرّ فاطمة بنت محمّد على الصّراط (و فى رواية) فى الجنّة (و فى رواية ابى بكر فى الغيلانيّات عن ابى ايّوب) فتمرّ مع سبعين الف جارية من الحورالعين كمرّ البرق


يعنى گفت رسول خدا صلى الله عليه (و آله) و سلّم چون روز قيامت شود نداكننده اى از باطن عرش ندا كند كه اى اهل جمع سرهاى خود را به زير بيندازيد و چشمهاى خود را بپوشيد تا فاطمه دختر محمد از صراط بگذرد (و در روايتى) آن جناب به بهشت رود (و در روايت ابى بكر در كتاب غيلانيات از ابى ايّوب روايت كرده) پس فاطمه مى گذرد با هفتاد هزار دختر از حورالعين مانند گذشتن برق يعنى به سرعت گذشتن برق


مَنقبت دَهُم



در كتاب صحيفه الابرار از كتاب خرائج روايت كرده كه گفته است- ان اليهود كان لهم عرس فجاءوا الى النبى صلى اللّه عليه و آله و قالوا لنا حق الجوار فنسئلك ان تبعث فاطمة ابنتك الى دارنا حتّى يزداد عرسنا بها والحوّا عليه فقال انّها زوجة على بن ابى طالب و هى بحكمه فسئلوه ان يشفع الى على عليه السلام فى ذلك و قد جمع اليهود الطمر وَالرّم من الحلّى والحُللَ و ظنّ اليهود انّ فاطمة تدخل فى بذلتها و ارادوا استهانة بها فجاء جبرئيل بثياب من الجنّة و حلّى و حلل لم يروا مثلها فلبستها فاطمة و تحلّت بها فتعجّب النّاس من رنيتهاً و الوانها و طيبها فلمّا دخلت فاطمة دار اليهود سجدت لها نسائهم يقبّلن الارض بين يديها واسلم بسبب ما رأوا خلق كثير من اليهود


يعنى طايفه اى از يهود عروسى اى داشتند آمدند نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله و گفتند براى ما است حق همسايگى خواهش مى كنيم كه فاطمه را به خانه ما بفرستى تا زياد شود رونق عروسى ما و به آن حضرت اصرار كردند در جواب ايشان فرمود كه زن على بن ابيطالب است و در حكم و فرمان او است پس خواهش كردند كه آن حضرت نزد على عليه السلام شفاعت كند در آن موضوع و جماعت يهود جمع كردند لباسها و كمربندهاى عتيقه خود را و زينتها و زيورهائى كه داشتند و گمان مى كردند كه فاطمه زينت نكرده مى آيد و مى خواستند او را خفّت و خوارى دهند پس جبرئيل نازل شد با


جامه ها و زينت و زيورهاى بهشتى كه مانند آنها را نديده بودند و فاطمه آنها را پوشيد و به آنها زينت كرد به نحوى كه تعجب كردند مردمان از زينت او و رنگها و بوهاى خوش آنها چون فاطمه با آن زينتهاى تمام وارد خانه يهود شد زنهاى ايشان به او سجده كردند و در برابر او زمين را بوسيدند و به اين سبب خلق بسيارى از يهود مسلمان شدند


مُؤلّف قاصر گويد


مناقب حضرت فاطمه سلام الله عليها از شماره و اندازه بالاتر از آنستكه در كتب مفصله درج شود تا چه رسد به اين مختصر به قلم بنده قاصر


لمؤلّفه




  • كسى شماره كند قدر فضل زهرا را
    كجا عقول بشر درك مى تواند كرد
    بود حقيقت زهرا يكى معمائى
    كسى به جز پدر و شوهرش نبتواند
    فروغ نور جمالش اگر نبود نبود
    نزاد مادر گيتى جز او چنين دختر
    روان پاك رسول و جهان جان على
    كه گر نبود نَبُدْ كفوى آن دلارا را



  • كه قطره قطره تواند شمرد دريا را
    مقام عزّ و جلال بتول عذرا را
    كه جز خدا نكند حلّ اين معمّا را
    كند معرّفى آن مهر عالم آرا را
    بها و رونقى اين نه رواق بالا را
    كه باشد امّ ابيها رسول يكتا را
    كه گر نبود نَبُدْ كفوى آن دلارا را
    كه گر نبود نَبُدْ كفوى آن دلارا را






در بيان پاره اى از فضائل و مناقب آن حضرت كه در كتب عامه و از طرق ايشان روايت شده


حَديث اوّل



در كتاب ذخائر العقبى تاليف علامه محب الدين طبرى صفحه 36 چاپ مكتبه قدسى مصر- و در كتاب علامه شيخ احمد بن يوسف دمشقى موسوم به اخبار الدول صفحه 87 چاپ بغداد- و در كتاب مناقب علامه ابن مغازلى نقل از مناقب عبدالله شافعى خطّى- و در كتاب ينابيع الموده تاليف علامه شيخ سليمان بلخى صفحه 97 چاپ اسلامبول- و در كتاب وسيلة المأل علامه حضرمى صفحه 79 چاپ قاهره جميعاً از ابن عباس (ره) روايت كرده اند كه گفت


كان النبى صلى اللّه عليه و سلّم يكثر القبل لفاطمة فقالت له عايشة انك تكثر تقبيل فاطمة فقال صلى اللّه عليه و سلّم انّ جبرئيل ليلة اسرى بى ادخلنى الجنّة فاطعمنى من جميع ثمارها فصار






ماءًا فى صلبى فحملت خديجه بفاطمة فاذا اشتقت لتلك الثمار التى اكلتها قبلّت فاطمة فاصبت من رائحتها جميع تلك الثمار التى اكلتها- قال الطبرى خرّجه ابوالفضل بن خيرون


يعنى پيغمبر صلى الله عليه و سلّم بسيار مى بوسيد فاطمه را پس عايشه گفت تو بسيار مى بوسى فاطمه را فرمود در شبى كه جبرئيل مرا سير داد مرا داخل بهشت كرد و به من خورانيد از همه ميوه هاى آن پس آنها آبى شد در پشت من و خديجه به فاطمه حامل شد لذا هرگاه مشتاق آن ميوه ها مى شوم فاطمه را مى بوسم بوى همه آن ميوه هائى كه خورده ام از او استشمام مى كنم


علامه ذهبى هم در كتاب ميزان الاعتدال جزء اول صفحه 253 چاپ مصر روايت كرده


حَديث دوّم



حاكم نيشابورى در كتاب مستدرك جزء سوم صفحه 156 چاپ حيدر آباد دكن مسنداً از سعيد بن مسيّب از سعد بن مالك روايت كرده كه گفت


قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم اتانى جبرئيل عيله الصلوة والسلام بسفرجلة من الجنة فاكلتها ليلة اسرى بى فعلقت خديجة بفاطمة فكنت اذا اشتقت رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة


يعنى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و سلم جبرئيل عليه الصلوة والسلام در شبى كه مرا سير داد گلابى اى يا بِهى از بهشت براى من آورد و من آن را خوردم و با خديجه آويختم به فاطمه حامل شد پس هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم گردن فاطمه را مى بويم


اين حديث را نيز علامه مولى على متّقى هندى در كتاب كنزالعمّال جزء 13 صفحه 94 چاپ حيدر آباد دكن- و در كتاب منتخب كنزالعمّال نيز كه در حاشيه مسند احمد بن حنبل در مطبعه ميميه مصر چاپ شده جزء 5 صفحه 97 روايت كرده- و علّامه بدخشى در كتاب مفتاح النجاح خطى صفحه 98 از طريق حاكم و عربه از سعد بن ابى وقاص عينا نقل كرده و علامه عبدالله شافعى در مناقب از مناقب ابن مغازلى به خيلى تغيير كمى نقل كرده


و علامة الامر تسرى در كتاب ارجح المطالب صفحه 239 چاپ لاهور نيز اين حديث را از مستدرك حاكم از سعد ابى وقاص نقل كرده كما فى كتاب احقاق الحق قاضى شهيد (ره) در جزء دهم صفحه 4 به قلم فقيه اهل البيت آيةالله العظمى آقاى سيد شهاب الدين نجفى دام ظله العالى و در مطبعه اسلاميه طهران در سال 1391 هجرى قمرى چاپ شده


حَديث سوّم



علامه اخطب خوارزم ابوالمؤيد موفق در كتاب مقتل الحسين چاپ نجف صفحه 68- و علامه عسقلانى در كتاب لسان الميزان جزء 4 صفحه 36 چاپ حيدرآباد دكن- و از ابى بكر شافعى در كتاب فوائد روايت كرده اند كه قال رسول اللّه صلى الله عليه و سلّم لمّا ان مات ولدى من خديجة اوحى اللّه الى ان امسك عن خديجة و كنت لها عاشقا فسئلت اللّه ان يجمع بينى و بينها فاتانى جبرئيل فى شهر رمضان ليلة جمعة لاربع و عشرين و معه طبق من رطب الجنّة فقال لى يا محمّد كُل هذا و واقع خديجة


الليلة ففعلت فحملت بفاطمة فما لثمت فاطمة الّا وجدت ريح ذلك الرّطب و هوَ فى عترتها الى يوم القيمة


يعنى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم چون مردند فرزندانى كه از خديجه داشتم وحى فرستاد خدا به سوى من كه از خديجه امساك كن و حال آنكه من عاشق او بودم از خدا خواستم كه جمع كند ميان من و او را پس جبرئيل در ماه رمضانى شب جمعه اى را به نزد من آمد كه بيست و چهارم ماه بود و طبقى از رطب بهشت با خود براى من آورد و گفت اى محمد بخور اين را و با خديجه جمع شو در اين شب پس مواقعه با او كردم و خديجه حامل شد به فاطمه و نبوسيدم و نمى بوسم فاطمه را مگر اينكه بوى آن رطب را از او استشمام مى كنم و آن بو در عترت او هست تا روز قيامت


علامه شمس الدين ذهبى در كتاب ميزان الاعتدال در جزء اول چاپ حيدرآباد دكن صفحه 253 و جزء دوّم صفحه 297 تا فحملت بفاطمه بر وجه تلخيص نقل كرده است اين حديث را


حَديث چَهارُمْ



حافظ ابوبكر بغدادى در كتاب تاريخ بغداد در جزء پنجم صفحه 87 چاپ سعادت در مصر- و علامه محب الدين طبرى در كتاب ذخيرةالعقبى صفحه 36 چاپ مكتبه قدسى در مصر از ابى سعيد در كتاب شرف النبوّة- و علامه شيخ سليمان بلخى در كتاب ينابيع المودة صفحه 197- و علامه شيخ عبيدالله الامر تسرى در كتاب ارجح المطالب صفحه 239 چاپ لاهور- و علامه حضرمى در كتاب وسيلة المأل از ابى سعيد در كتاب شرف النبوّة از عايشه روايت كرده اند كه گفت


قلت يا رسول اللّه مالك اذا جاءت فاطمة قبّلتها حتّى تجعل لسانك فى فيها كله كانّك تريد ان تلعقها عسلاً- قال نعم يا عايشه انّى لمّا اسرى بى الى السّماء ادخلنى جبرئيل الجنّة فناولنى منها تفاحة فاكلتها فصارت نطفة فى صلبى فلمّا نزلت واقعت خديجة ففاطمة من تلك النطفة و هى حوراء انسيّة كلّما اشتقت الى الجنّة قبّلتها


يعنى گفتم يا رسول الله براى چيست كه تو هر وقت فاطمه وارد مى شود او را مى بوسى تا اينكه همه زبان خود را در دهان او مى گذارى گويا مى خواهى مانند عسل او را بليسى- گفت آرى اى عايشه چون سير داده شدم به آسمان جبرئيل مرا داخل بهشت كرد و از ميوه هاى بهشت سيبى به من خورانيد و من آن را خوردم نطفه اى شد در پشت من چون فرود آمدم با خديجه نزديكى كردم فاطمه از آن نطفه بوجود آمد و او حوريّه ايست بصورت انسان هر وقت مشتاق بهشت مى شوم او را مى بوسم


در تاريخ بغداد بدل از قول آن حضرت الى الجنّة- الى تلك التفاحه است


حَديث پنجُم



علامه ابوالمؤيد اخطب خوارزم متوفاى سال 568 قمرى در كتاب مقتل الحسين صفحه 63 چاپ نجف به سند متصل از عايشه روايت كرده كه گفت- كنت ارى رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم يقبّل فاطمة


فقلت يا رسول اللّه انى اراك تفعل شيئا ما كنت اراك تفعله من قبل- فقال يا حميراء انه لمّا كان ليلة اسرى بى الى السماء ادخلت الجنّة فوقفت على شجرة من شجر الجنّة لم اَرَ فى الجنّة شجرة هىَ احسن منها و لا ابيض منها ورقة و لا اطيب ثمرة فتناولت ثمرة من ثمرتها فاكلتها فصارت نطفة فى صلبى فلمّا هبطت الى الارض واقعت خديجة فحملت بفاطمة فاذا اشتقت الى رائحة الجنّة شممت رائحة فاطمة- يا حميراء انّ فاطمة ليست كنساءِ الادميين و لا تعتل كما يعتللن


يعنى گفت عايشه مى ديدم رسول خدا صلى الله عليه و سلّم را كارى مى كرد كه پيش از آن نديده بودم آن را بكند- ميبوسد فاطمه را- پس گفت اى حميراء در آن شبى كه به آسمان سير داده شدم و داخل بهشت شدم برخوردم به درختى از درختهاى بهشت كه مانند آن را نديدم در بهشت كه آن نيكوترين از درختهاى بهشت بود و برگهاى آن سفيدتر از همه آنها بود و نديدم پاكيزه تر و خوشبوتر ميوه اى از ميوه هاى آنها پس ميوه اى از ميوه هاى آن درخت را خوردم نطفه اى شد در پشت من چون به زمين فرود آمدم با خديجه نزديكى كردم به فاطمه حامل شد هر وقت كه مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى فاطمه را استشمام مى كنم- اى حميراء فاطمه مانند زنهاى آدميان نيست و علّت حيض نمى بيند مانند ساير زنها كه علت مى بينند


و حافظ شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز ذهبى دمشقى متوفاى سال 748 در كتاب ميزان الاعتدال در جزء دوم صفحه 84 با اندك اختلافى در لفظ از ثورى از هشام از پدرش از عايشه همين حديث را نقل كرده


حَديث ششم



علامه شيخ عبدالرحمن بن عبدالسّلام صفورى شافعى بغدادى متوفاى سال 785 در كتاب نزهة المجالس جزء دوّم صفحه 223 چاپ قاهره از نسفى و غير او روايت كرده و گفته است


لمّا دخل النبى الجنّه ليلة المعراج و راى قصر خديجة المتقدم ذكره اخذ جبرئيل تفاحة من تفاح الجنة من شجر القصر و قال يا محمّد كل هذه التفّاحة فانّ اللّه تعالى يخلق منها بنتاً تحمل بها خديجة ففعل فلمّا حملت خديجة بفاطمة وجدت رائحة الجنّة تسعة اشهر فلمّا وضعتها انتقلت الرائحة اليها فكان النبى صلى اللّه عليه و سلم اذا اشتاق الى الجنّة قبّل فاطمة فلمّا كبرت قال رسول اللّه صلى الله عليه و سلّم يا ترى لمن هذه الحوراء فجاءه جبرئيل و قال ان اللّه يقرءك السّلام و يقول لك اليوم كان عقد فاطمة فى موطنها فى قصر امّها فى الجنه الخاطب اسرافيل و جبرئيل و ميكائيل الشهود والولى ربّ العزّة والزوج على رضى الله عنه


يعنى چون پيغمبر در شب معراج داخل بهشت شد و قصر خديجه كبرى را كه قبلا ذكر شد ديد جبرئيل سيبى از درخت قصر گرفت و گفت اى محمد بخور اين سيب را كه خدا مى آفريند از آن دخترى را كه خديجه به آن حامل مى شود پس پيغمبر اين كار را كرد چون خديجه به فاطمه حامل شد تا نه ماه بوى بهشت را استشمام مى كرد چون وضع حمل او شد آن بو به فاطمه منتقل شد و پيغمبر صلى الله عليه و سلم


فرمود عجب مى بينى از اين حوريّه پس جبرئيل نازل شد به نزد او و گفت خدا تو را سلام مى رساند و به تو مى فرمايد كه امروز عقد فاطمه در جايگاهش در قصر مادرش در بهشت بسته شد خطبه خواننده جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل شاهدهاى عقد و ولى پروردگار عزيز و شوهر على رضى الله عنه است


حَديث هَفتم



علامه شيخ شعيب ابومدين بن سعد مصرى در كتاب الروض الفائق صفحه 214 چاپ قاهره از بعضى از راويها روايت كرده كه گفته است


انّ خديجة الكبرى رضى اللّه عنها تمنت يوماً من الايّام على سيّد الانام ان تنظر الى بعض فاكهة دارالسلام فاتى جبرئيل الى المفضّل على الكونين من الجنّة بتفّاحتين وَ قال يا محمّد يقول لك من جعل لكل شي ء قدراً كُل واحدةً واطعم الاخرى لخديجة الكبرى و اغشها فانّى خالق منكما فاطمة الزهراء ففعل المختار ما اشار به الامين و امر (الى ان قال) و كان المختار كلّما اشتاق الى الجنّة و نعيمها قبّل فاطمة و شمّ طيب نسيمها فيقول حين يستنشق نسمتها القدسيّة انّ فاطمة لحوراء انسيّة


يعنى به درستى كه خديجه كبرى رضى الله عنها روزى از روزها از سيّد انام تمنّا كرد كه بعضى از ميوه هاى بهشت را ببيند پس جبرئيل دو سيب از بهشت براى پيغمبرى كه فضيلت داده شده است بر همه هستى ها آورد و گفت اى محمد خدائى كه براى هر چيزى قدر و اندازه اى قرار داده تو را مى گويد كه يكى از اين دو سيب را تو بخور و آن ديگرى را به خديجه كبرى بخوران و با او نزديكى كن كه من آفريننده ام از شما دو نفر فاطمه زهراء را پس پيغمبر مختار كرد آنچه را كه جبرئيل امين به آن اشاره نمود و امر به آن كرد (تا اينكه گفت) هر وقت پيغمبر مختار مشتاق به بهشت و نعمتهاى آن مى شد فاطمه را مى بوسيد و بوى خوش او را استشمام مى نمود از استنشاق نسيم پاكيزه زهراء و مى فرمود فاطمه حوريّه ايست بصورت انسان


حَديث هشتم



تكلّم فاطمه در شكم مادر


علامه شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى در كتاب نزهة المجالس جزء دوم صفحه 227 چاپ قاهره روايت كرده كه قالت امّها خديجة لمّا حملت بفاطمة كانت حملا خفيفاً تكلّمنى من باطنى


يعنى مادر فاطمه خديجه گفت چون به فاطمه حامل شدم حمل سبكى بود از داخل شكم من، با من سخن مى گفت


اين خبر را قندوزى بلخى در كتاب ينابيع المودّه صفحه 198 چاپ اسلامبول نيز روايت كرده است


حَديث نُهُم



علامه حسن بن مولوى امان الله دهلوى عظيم آبادى در كتاب تجهيزالجيش صفحه 99 خطّى گفته است كه ذكر كرده شيخ عزّالدين عبدالسلام شافعى در رساله خود بنام مدح الخلفاء الراشدين و گفته


انّه لمّا حملت خديجة كانت تكلّمها ما فى بطنها و كانت تكتمها عن النبى صلّى اللّه عليه و سلّم فدخل عليها يوماً و وجدها تتكلم و ليس معها غيرها فسالها عمّن كانت تخاطبه فقالت مع ما فى بطنى فانّه يتكلّم معى فقال النبى صلى اللّه عليه و سلّم ابشرى يا خديجة هذه بنت جعلها اللّه امّ احد عشر من خلفائى يخرجون بعدى و بعد ابيهم


يعنى چون حامل شد خديجه (بفاطمه) در شكم مادر با مادر خود سخن مى گفت و خديجه آن را از پيغمبر صلى اللّه عليه و سلم كتمان مى كرد تا آنكه روزى پيغمبر وارد شد و يافت خديجه را كه سخن مى گويد و حال آنكه غير از او كسى با او نبود پس پرسيد از آنكه با او سخن مى گويد خديجه گفت با آنكه در شكم من است كه با من سخن مى گويد پيغمبر صلى الله عليه و سلّم فرمود بشارت باد تو را اى خديجه اين دخترى است كه خدا قرار مى دهد او را مادر يازده نفر از جانشينهاى من كه بيرون مى آيند بعد از من و بعد از پدرشان


مُؤلّف گويد


اين خبر نصّ صريح است بر اينكه يازده نفر خليفه هاى پيغمبر مادر و مادربزرگ ايشان فاطمه زهراء سلام الله عليها است و بعد از پدر و پدربزرگشان اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليه السلام كه خليفه بلافصل پيغمبر صلى الله عليه و آله است و پس از خاتم الانبياء دانسته حق ايشان را غصب كرده اند چنانچه در محل خود در اين كتاب شرح داده مى شود


حَديث دَهُم



علّامه شيخ شعيب ابومدين بن سعد مصرى عمراوى در كتاب خود (الروض الفائق) صفحه 214 چاپ قاهره گفته است


فلمّا سئله الكفار ان يريهم انشقاق القمر و قد بان لخديجة حملها بفاطمة و ظهر قالت خديجة واخيبة من كذّب محمّدا و هو خير رسول و نبى فنادت فاطمة من بطنها يا امّاه لا تحزنى و لا ترهبى فان اللّه مع ابى فلمّا تمّ امد حملها و انقضى وضَعَت فاطمة فاشرق بنور وجههَا الفضاء


يعنى چون كفار از رسول خدا صلى الله عليه و آله درخواست كردند شكافتن ماه را خديجه گفت واى از محروميّت و زيانكارى كسى كه محمد را تكذيب كند و حال آنكه او بهتر رسول و پيغمبر است پس فاطمه در شكم مادر ندا كرد كه اى مادر


محزون مباش و نترس زيرا كه خدا با پدر من است چون مدّت حمل خديجه به سر آمد و وقتش منقضى شد فاطمه متولد شد و به نور روى خود فضا را روشن كرد


حَديث يازدهم



فاطمه از پستان زنى غير از خديجه شير نخورده


علامه ابن عساكر در كتاب منتخب تاريخ كبير جزء اول صفحه 293 چاپ دمشق از زبير بن بكار از ابن عباس روايت كرده در سبب نزول سوره انا اعطيناك الكوثر كه گفت


ولدت خديجة عبداللّه بن محمّد ثم ابطأ عليهمَا الولد من بعد فبينما رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم يكلّم رجلا والعاص بن الوائل ينظر اليه اذ قال له رجل من هذا قال هذا الابتر و كانت قريش اذا ولد للرجل ولد ثمّ ابطأ عليه الولد من بعده قالوا هذه الابتر فانزل اللّه تعالى انّ شانئك هو الابتر اى مبغضك هو الابتر الذى بَتَرَ من كلّ خير ثم ولدت له زينب فرقيّة فالقاسم فالطّاهر فالمطهّر فالطيّب فالمطيّب قامّ كلثوم ففاطمة و كانت اصغرهم و كانت خديجة اذا ولدت ولداً دفعته لمن يرضعه فلمّا ولدت فاطمة لم ترضعها احد غيرها


يعنى زائيد خديجه عبدالله پسر محمّد را پس از آن به تاخير انداخت زائيدن را و فرزندى براى ايشان بوجود نيامد در اين ميانه رسول خدا صلى الله عليه و سلّم با مردى سخن مى گفت و عاص بن وائل به سوى او مى نگريست ناگاه مردى از او پرسيد كه اين كيست در جواب او گفت اين ابتر است زيرا كه در ميان قريش چنين رسم بود كه هرگاه مردى فرزندى براى او زائيده بشد و بعد از آن به تاخير مى افتاد و فرزندى نمى آورد او را ابتر مى گفتند پس خداى تعالى بر آن حضرت فرستاد كه انّ شانئك هو الابتر يعنى اى محمد كسى كه كينه تو را دارد او ابتر است يعنى خير از او بريده شده و قطع شده از او هر خيرى پس از آن خديجه براى او زينب را زاييد و بعد از آن رقيّه و بعد از آن قاسم و بعد از آن طاهر و بعد از آن مطهّر و بعد از آن طيّب و بعد از آن مُطَيّبْ و بعد از آن امّ كلثوم را زائيد و پس از آنها فاطمه را آورد و او كوچكترين فرزندان آن حضرت بود و خديجه هر وقت فرزندى مى آورد به شير دهنده اى مى داد كه او را شير دهد امّا چون فاطمه متولد شد احدى غير از خديجه او را شير نداد


حافظ ابوالفداء ابن كثير در كتاب خود البدايّة والنهاية جزء پنجم صفحه 307 چاپ السعاده بمصر گفته


و كانت خديجة اذا ولدت ولدا دفعته الى من يرضعه فلمّا ولدت فاطمة لم يرضعها غيرها- يعنى خديجه هر وقت فرزندى مى آورد او را به ديگرى مى داد تا شير دهد ولى چون فاطمه تولد يافت غير از خودش كسى او را شير نداد


حديث دوازدهم



حافظ ابوبكر احمد بن على شافعى در كتاب تاريخ بغداد جزء 13 صفحه 331 چاپ قاهره بسند متصل از ابن عباس روايت كرده كه گفت


قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم ابنتى فاطمة حوراء آدميّة لم تحض و لم تطمث و انّما سمّاها فاطمة لانّ اللّه فطمها و محبّيها عن النّار


يعنى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و سلّم دختر من فاطمه حوريه ايست بصورت آدم خون حيض و نفاس نديده و نمى بيند و او را فاطمه نام گذارده براى اينكه بازمى دارد خدا او را و دوستانش را از آتش


اين خبر را نيز علامه محب الدين طبرى در ذخائر العقبى- و علامه مولى على متقى هندى در كنزالعمال جزء 13 صفحه 94 چاپ حيدرآباد دكن- و علامه بدخشى در مفتاح النجا- و علامه بدخشى در رشفة الصادى صفحه 47 چاپ مصر- و علامه الامر تسرى در ارجح المطالب صفحه 240 چاپ لاهور و در صفحه 245 همان كتاب- و علامه عبدالرؤف شافعى مناوى متوفاى 1031 و گفته شده 1035 در شرح جامع صغير صفحه 328 چاپ مصر و علامه حضرمى در كتاب وسيلة المأل صفحه 78 چاپ مكتبة الظاهريه بدمشق- و علامه نبهانى در كتاب الشرف المؤبد صفحه 54 چاپ مصر روايت كرده اند


حَديث سيزدَهُم



علامه ابن صبّان در كتاب اسعاف الراغبين كه در حاشيه كتاب نور الابصار چاپ مصر صفحه 191 گفته و روى النسائى انه صلى اللّه عليه و سلّم قال ان ابنتى فاطمة حوراء آدميّة لم تحض و لم تطمث


روايت كرده است نسائى كه آن حضرت صلى الله عليه و سلّم فرمود فاطمه دختر من حوريّه ايست آدمى حيض نمى بيند و نفاس هم نمى بيند


حَديث چَهاردهم



علامه شيخ سليمان بلخى قندوزى متوفاى 1293 در ينابيع المودّة صفحه 194 چاپ اسلامبول گفته


عن جابر بن عبداللّه مرفوعا- ابنتى فاطمة حوراء آدميّة لم تحض و لم تطمث- انّما سَمَّها اللّه فاطمة لان اللّه عزّ و جلّ فطمها و ولدها و محبّيها عن النار- اخرجه الحافظ الغسّانى


جابر مرفوعا از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه فرمود دختر من فاطمه حوريّه ايست آدمى حيض و نفاس نمى بيند و خدا او را فاطمه ناميده براى اينكه خداى عزوجل او را و فرزندان او و محبان او را از آتش بازمى دارد (بيرون آورده است اين خبر را حافظ غسّانى)


حَديث پانزدَهُم



علامه اخطب خوارزم در مقتل الحسين صفحه 51 چاپ نجف به سند متصل از موسى بن جعفر از پدرانش از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت كرده كه


قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم انما سميّت ابنتى فاطمة لانّ اللّه عزّوجل فطمها و فطم من احبّها من النّار


يعنى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم دختر من فاطمه ناميده شد براى اينكه خداى عزوجل بازمى دارد او را و بازمى دارد كسى را كه او را دوست بدارد از آتش


حَديث شانزدهُم



علامه محب الدين طبرى در كتاب ذخائر العقبى صفحه 26 چاپ مكتبه قدسى در مصر گفته است


عن على رضى اللّه عنه قال قال رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلّم لفاطمة يا فاطمة تدرين لِمَ سميّت فاطمة قال على يا رسول اللّه لم سميّت فاطمة قال ان اللّه عزّ و جلّ قد فطمها وَ ذريّتها عن النار يوم القيمه


از على رضى الله عنه روايت كرده كه گفت رسول خدا صلى الله عليه و سلم به فاطمه كه اى فاطمه مى دانى چرا فاطمه ناميده شدى على گفت اى رسول خدا چرا فاطمه ناميده شد فرمود كه خداى عزوجل او را و ذريّه او را روز قيامت بازمى دارد از آتش


طبرى بعد از نقل اين خبر گفته اين خبر را حافظ دمشقى بيرون آورده


كثيرى از علماء عامه اين خبر را در كتب خود بطرق مختلفه روايت كرده اند كه از جمله ايشانند علامه عبيدى در كتاب عمدة التحقيق و علامه قندوزى در ينابيع المودة- و علامه صفورى در كتاب نزهة المجالس جزء دوم صفحه 226 چاپ قاهره- و علامه ابن مغازلى در مناقب خود و علامه عبدالعزيز محمد بن صدّيق قمارى در كتاب التحذير صفحه 32 چاپ مصر- و شيخ ابراهيم بن عامر بن على عبيدى مالكى متوفاى سال 1092 در عمدةالتحقيق ايضاً كه در حاشيه روض الرياحين صفحه 15 چاپ قاهره- و علامه حضرمى در كتاب مودةالقربى صفحه 101 چاپ لاهور و در كتاب وسيلة المأل صفحه 87 چاپ مكتبه ظاهريّه بدمشق- و علّامه عبيدالله الامر تسرى در ارجح المطالب صفحه 24 و 263 و 445 چاپ لاهور- و علامه نبهائى در كتاب الانوار المحمديّه صفحه 146 چاپ ادبيّه در بيروت- و علامه احمد بن حجر هيتمى در كتاب الصواعق المحرقه صفحه 230 چاپ عبداللطيف در مصر- و علامه شيخ محمد صبّان مصرى در كتاب اسعاف الراغبين در حاشيه كتاب نور الابصار شبلنجى صفحه 230 چاپ مصر- و علامه حمزاوى در مشارق الانوار صفحه 107 چاپ مصر- و نيز علامه نبهانى در كتاب جواهر البحار جزء 4 صفحه 91 چاپ قاهره- و علامه عبدالسلام بن عبدالرحمن صفورى در كتاب محاسن المجتمعه- و جمع كثيرى ديگر در كتب خود با اندك اختلافى روايت كرده اند


/ 33