آن حكيمي گفت ديدم هم تكي
در عجب ماندم ، بجستم حالشان
چون شدم نزديك و من حيران و دنگ
خود بديدم هر دوان بودند لنگ
در بيابان زاغ را با لك لكي
تا چه قدر مشترك يابم نشان
خود بديدم هر دوان بودند لنگ
خود بديدم هر دوان بودند لنگ
و از زيان دسته ديگر خود را برهاند و ما هيچ گرايش و يا انزجاري را در وي نمي بينيم مگر اينكه از شعور استخدامي او نضج
گرفته است . و روي اين حساب ، مصالح حياتي و ساختمان فطري ، انسان را جاذب و دافع پرورده است تا با آنچه در آن خيري احساس مي كند بجوشد و آنچه را با اهداف خويش منافر مي بيند از خود دور كند و در مقابل آنچه غير از اينهاست كه نه منشأ بهره اي هستند و نه زيانبارند بي احساس باشد ، و در حقيقت جذب و دفع دوركن اساسي زندگي بشرند و به همان مقداري كه از آنها كاسته شود در نظام زندگيش خلل جايگزين مي گردد و بالاخره آنكه قدرت پر كردن خلاءها را دارد ديگران را به خود جذب مي كند و آنكه نه تنها خلاءي را پر نمي كند
بلكه بر خلاءها مي افزايد انسانها را از خود طرد مي كند و بي تفاوتها هم همچوسنگي در كناري .
اختلاف انسانها در جذب و دفع :
افراد از لحاظ جاذبه و دافعه نسبت به افراد ديگر انسان ، يكسان نيستند بلكه به طبقات مختلفي تقسيم مي شوند : 1 - افرادي كه نه جاذبه دارند و نه دافعه ، نه كسي آنها را دوست و نه كسي دشمن دارد ، نه عشق و علاقه و ارادت را بر مي انگيزند و نه عداوت و حسادت و كينه و نفرت كسي را ، بي تفاوت در بين مردم راه مي روند مثل اين استكه يك سنگ در ميان مردم راه برود . اين ، يك موجود ساقط و بي اثر است . آدمي كه هيچگونه نقطه مثبتي در او وجود ندارد ( مقصود از مثبت تنها جهت فضيلت نيست ، بلكه شقاوتها نيز در اينجا مقصود است ) نه از نظر فضيلت و نه
از نظر رذيلت ، حيواني است غذائي مي خورد و خوابي مي رود و در ميان مردم مي گردد همچون گوسفندي كه نه دوست كسي است و نه دشمن كسي ، و اگر هم به او رسيدگي كنند و آب و علفش دهند براي اين است كه در موقع از گوشتش استفاده كنند .او نه موج موافق ايجاد مي كند و نه موج مخالف . اينها يك دسته هستند : موجودات بي ارزش و انسانهاي پوچ و تهي ، زير انسان نياز دارد كه دوست بدارد و او را دوست بدارند و هم مي توانيم بگوئيم نياز دارد كه دشمن بدارد
و او را دشمن بدارند . 2 - مردمي كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند ، با همه مي جوشند و گرم مي گيرند و همه مردم از همه طبقات را مريد خود مي كنند ، در زندگي همه كس آنها را دوست دارد و كسي منكر آنان نيست ، وقتي هم كه بميرند مسلمان با زمزمشان مي شويد
و هندو بدن آنها را مي سوزاند . چنان با نيك و بد خوكن كه بعد از مردنت عرفي مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند بنا به دستور اين شاعر ، در جامعه اي كه نيمي از آن مسلمان است و به جنازه مرده احترام مي كند و آن را غسل مي دهد و گاهي براي احترام بيشتر با آب مقدس زمزم غسل مي دهند ، و نيمي هندو كه مرده را مي سوزانند و خاكسترش را بر باد مي دهند ، در چنين جامعه اي آنچنان زندگي كن كه مسلمان تو را از خود بداند و بخواهد ترا پس از مرگ با آب زمزم و هندو نيز تو را از خويش بداند و
بخواهد پس از مرگ تو را بسوزاند . غالبا خيال مي كنند كه حسن خلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز " اجتماعي بودن " همين است كه انسان همه را با خود دوست كند . اما اين براي انسان هدفدار و مسلكي كه فكر و ايده اي را در اجتماع تعقيب مي كند و درباره منفعت خودش نمي انديشد
ميسر نيست . چنين انساني خواه ناخواه يك رو و قاطع و صريح است مگر آنكه منافق و دورو باشد . زيرا همه مردم يك جور فكر نمي كنند و يك جور احساس ندارند و پسندهاي همه يكنواخت نيست . در بين مردم دادگر هست ، ستمگر هم هست ، خوب هست ، بد هم هست . اجتماع منصف دارد ، متعدي دارد ، عادل دارد ، فاسق دارد ، و آنها همه نمي توانند يك نفر آدم را كه هدفي را به طور جدي تعقيب مي كند و خواه ناخواه با منافع بعضي از آنها تصادم پيدا مي كند دوست داشته باشند . تنها كسي موفق مي شود دوستي طبقات مختلف و صاحبان ايده هاي مختلف را جلب كند كه متظاهر و دروغگو باشد
و با هر كسي مطابق ميلش بگويد و بنماياند . اما اگر انسان يك رو باشد و مسلكي ، قهرا يك عده اي با او دوست مي شوند و يك عده اي نيز دشمن . عده اي كه با او در يك را هند به سوي او كشيده مي شوند و گروهي كه در راهي مخالف آن راه مي روند او را طرد مي كنند
و با او مي ستيزند . بعضي از مسيحيان كه خود را و كيش خود را مبشر محبت معرفي مي كنند ، ادعاي آنها اينست كه انسان كامل فقط محبت دارد و بس ، پس فقط جاذبه دارد و بس ، و شايد برخي هندوها نيز
اين چنين ادعائي را داشته باشند . در فلسفه هندي و مسيحي از جمله مطالبي كه بسيار به چشم مي خورد محبت است . آنها مي گويند بايد به همه چيز علاقه ورزيد و ابراز محبت كرد و وقتي كه ما همه را دوست داشتيم چه مانعي دارد كه همه نيز ما را دوست بدارند ،
بدها هم ما را دوست بدارند چون از ما محبت ديده اند . اما اين آقايان بايد بدانند تنها اهل محبت بودن كافي نيست ، اهل مسلك هم بايد بود و به قول گاندي در " اينست مذهب من " محبت بايد با حقيقت توأم باشد و اگر با حقيقت توأم بود بايد مسلكي بود و مسلكي بودن خواه ناخواه دشمن ساز است
و در حقيقت دافعه اي است كه عده اي را به مبارزه بر مي انگيزد و عده اي را طرد مي كند . اسلام نيز قانون محبت است . قرآن ، پيغمبر اكرم را رحمة للعالمين معرفي مي كند : و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين ( 1 ) . نفرستاديم تو را مگر كه مهر و رحمتي باشي براي جهانيان . يعني نسبت به خطرناكترين دشمنانت نيز رحمت باشي و به آنان محبت كني
( 2 ) .
1 - سوره انبياء ، آيه . 107 .2 - بلكه او نسبت به همه چيز مهر مي ورزيد حتي حيوانات و جمادات و لذا در سيره او مي بينيم كه تمام آلات و ابزار زندگيش اسمي خاص داشت ، اسبها و شمشيرها و عمامه هايش همه اسمي خاص داشتند و اين نيست جز اينكه موجودات ، همگان مورد ابراز محبت و عشق او بودند و گوئي براي همه چيز شخصيتي قائل بود .