انقراض خوارج - جاذبه و دافعه علی (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جاذبه و دافعه علی (علیه السلام) - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انقراض خوارج

اين جمعيت در اواخر دهه چهارم قرن اول هجري در اثر يك اشتباهكاري خطرناك به وجود آمدند و بيش از يك قرن و نيم نپائيدند . در اثر تهورها و بي باكيهاي جنون آميز مورد تعقيب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودي و اضمحلال كشاندندو در اوائل تأسيس دولت عباسي يكسره منقرض گشتند . منطق خشك و بي روح آ نها و خشكي و خشونت رفتار آنها ، مباينت روش آنها با زندگي ، و بالاخره تهور آنها كه " تقيه " را حتي به مفهوم صحيح و منطقي آن كنار گذاشته بودند آنها را نابود ساخت.

مكتب خوارج مكتبي نبود كه بتواند واقعا باقي بماند ، ولي اين مكتب اثر خود را باقي گذاشت . افكار و عقائد خارجيگري در ساير فرق اسلامي نفوذ كرد و هم اكنون " نهرواني " هاي فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد علي خطرناكترين دشمن داخلي اسلام همينها هستند ، همچنانكه معاويه ها و عمر و عاص ها نيز همواره وجود داشته و وجود دارند و از وجود " نهرواني " ها كه دشمن آنها شمرده مي شوند به موقع استفاده مي كنند .

شعار يا روح ؟

بحث از خارجيگري و خوارج به عنوان يك بحث مذهبي ، بحثي بدون مورد و فاقد اثر است ، زيرا امروز چنين مذهبي در جهان وجود ندارد . اما در عين حال بحث درباره خوارج و ماهيت كارشان براي ما و اجتماع ما آموزنده است ،زيرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است . روح " خارجيگري " در پيكر بسياري از ما حلول كرده است . لازم است مقدمه اي ذكر كنم : بعضي از مذاهب ممكن است از نظر شعار بميرند ولي از نظر روح زنده باشند ، كما اينكه بر عكس نيز ممكن است مسلكي از نظر شعار ، زنده ولي از نظر روح به كلي مرده باشد و لهذا ممكن است فرد يا افرادي از لحاظ شعار تابع و پيرو يك مذهب شمرده شوند و از نظر روح پيرو آن مذهب نباشند و به عكس ممكن است بعضي روحا پيرو مذهبي باشند و حال آنكه شعارهاي آن مذهب را نپذيرفته اند . مثلا چنانكه همه مي دانيم ، از بدو امر بعد از رحلت نبي اكرم مسلمين به دو فرقه تقسيم شدند : سني و شيعه . سنيها در يك شعار و چهارچوب عقيده هستند و شيعه در شعار و چهارچوب عقيده اي ديگر . شيعه مي گويد خليفه بلا فصل پيغمبر علي است ، و آن حضرت علي را براي خلافت و جانشيني خويش به امر الهي تعيين كرده است و اين مقام حق خاص اوست پس از پيغمبر ، و اهل سنت مي گويند اسلام در قانونگزاري خود ، در موضوع خلافت و امامت پيش بيني خاصي نكرده استد مورد انتقاد قرار مي دهد و اهل سنت ، درست در نقطه مقابل شيعه از اين جهت قرار گرفته اند ، به هر كس كه نام " صحابي " دارد با خوشبيني افراطي عجيبي مي نگرند . مي گويند صحابه پيغمبر همه عادل و درستكار بوده اند .

بناي تشيع بر انتقاد و بررسي و اعتراض و مو را از ماست كشيدن است و بناي تسنن بر حمل به صحت و توجيه و " انشاء الله گر به بوده است " . در اين عصر و زمان كه ما هستيم كافي است كه هر كس بگويد : علي خليفه بلا فصل پيغمبر است ، ما او را شيعه بدانيم و چيز ديگري از او توقع نداشته باشيم . او داراي هر روح و هر نوع طرز تفكري كه هست باشد . ولي اگر به صدر اسلام برگرديم به يك روحيه خاصي برمي خوريم كه آن روحيه ، روحيه تشيع است و تنها آن روحيه ها بودند كه مي توانستند وصيت پيغمبر را در مورد علي ، صد درصد بپذيرند و دچار ترديد و تزلزل نشوند . نقطه مقابل آن روحيه و آن طرز تفكر يك روحيه و طرز تفكر ديگري بوده است كه وصيتهاي پيغمبر اكرم را با همه ايمان كامل به آن حضرت با نوعي توجيه و تفسير و تأويل ناديده مي گرفتند . و در حقيقت اين انشعاب اسلامي از اينجا به وجود آمد كه يك دسته كه البته اكثريت بودند فقط ظاهر را مي نگريستند و ديدشان آنقدر تيز بين نبود و عمق نداشت كه باطن و حقيقت هر واقعه اي را نيز ببينند . ظاهر را مي ديدند و در همه جا حمل به صحت مي كردند . مي گفتند عده اي از بزرگان صحابه و پيرمردها و سابقه دارهاي اسلام راهي را رفته اند و نمي توان گفت اشتباه كرده اند . اما دسته ديگر كه اقليت بودنددر همان هنگام مي گفتند شخصيتها تا آن وقت پيش ما احترام دارند كه به حقيقت احترام بگذارند . اما آنجا كه مي بينيم اصول اسلامي به دست همين سابقه دارها پايمال مي شود ، ديگر احترامي ندارند . ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيتها . تشيع با اين روح به وجود آمده است .

ما وقتي در تاريخ اسلام به سراغ سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد كندي و عمار ياسر و امثال آنان مي رويم و مي خواهيم ببينيم چه چيز آنها را وادار كرد كه دور علي را بگيرند و اكثريت را رها كنند ؟ ، مي بينيم آنها مردمي بودند اصولي و اصول شناس ، هم ديندار و هم دين شناس . مي گفتند ما نبايد درك و فكر خويش را به دست ديگران بسپريم و وقتي آنها اشتباه كردند ما نيز اشتباه كنيم . و در حقيقت روح آنان روحي بود كه اصول و حقايق بر آن حكومت مي كرد نه اشخاص و شخصيتها ! مردي از صحابه اميرالمؤمنين در جريان جنگ جمل سخت در ترديد قرار گرفته بود .

او دو طرف را مي نگريست . از يك طرف علي را مي ديد و شخصيتهاي بزرگ اسلامي را كه در ركاب علي شمشير مي زدند و از طرفي نيز همسر نبي اكرم عايشه را مي ديد كه قرآن درباره زوجات آن حضرت مي فرمايد : و ازواجه امهاتهم ( 1 ) ( همسران او مادران امتند ) ، و در ركاب عايشه ، طلحه را مي ديداز پيشتازان در اسلام ، مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهاي اسلامي و مردي كه به اسلام خدمتهاي ارزنده اي كرده است ، و باز زبير را مي ديد ، خوش سابقه تر از طلحه ، آنكه حتي در روز سقيفه از جمله متحصنين در خانه علي بود .

اين مرد در حيرتي عجيب افتاده بود كه يعني چه ؟ ! آخر علي و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام و فداكاران سختترين دژهاي اسلامند ، اكنون رو در رو قرار گرفته اند ؟ كداميك به حق نزديكترند ؟ در اين گيرودار چه بايد كرد ؟ ! توجه داشته باشيد ! نبايد آن مرد را در اين حيرت زياد ملامت كرد .

شايد اگر ما هم در شرائطي كه او قرار داشت قرار مي گرفتيم شخصيت و سابقه زبير و طلحه چشم ما را خيره مي كرد .

1 - سوره احزاب ، آيه 6.

/ 81