انقراض خوارج
اين جمعيت در اواخر دهه چهارم قرن اول هجري در اثر يك اشتباهكاري خطرناك به وجود آمدند و بيش از يك قرن و نيم نپائيدند . در اثر تهورها و بي باكيهاي جنون آميز مورد تعقيب خلفا قرار گرفتند و خود و مذهبشان را به نابودي و اضمحلال كشاندندو در اوائل تأسيس دولت عباسي يكسره منقرض گشتند . منطق خشك و بي روح آ نها و خشكي و خشونت رفتار آنها ، مباينت روش آنها با زندگي ، و بالاخره تهور آنها كه " تقيه " را حتي به مفهوم صحيح و منطقي آن كنار گذاشته بودند آنها را نابود ساخت.مكتب خوارج مكتبي نبود كه بتواند واقعا باقي بماند ، ولي اين مكتب اثر خود را باقي گذاشت . افكار و عقائد خارجيگري در ساير فرق اسلامي نفوذ كرد و هم اكنون " نهرواني " هاي فراوان وجود دارند و مانند عصر و عهد علي خطرناكترين دشمن داخلي اسلام همينها هستند ، همچنانكه معاويه ها و عمر و عاص ها نيز همواره وجود داشته و وجود دارند و از وجود " نهرواني " ها كه دشمن آنها شمرده مي شوند به موقع استفاده مي كنند .شعار يا روح ؟
بحث از خارجيگري و خوارج به عنوان يك بحث مذهبي ، بحثي بدون مورد و فاقد اثر است ، زيرا امروز چنين مذهبي در جهان وجود ندارد . اما در عين حال بحث درباره خوارج و ماهيت كارشان براي ما و اجتماع ما آموزنده است ،زيرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است . روح " خارجيگري " در پيكر بسياري از ما حلول كرده است . لازم است مقدمه اي ذكر كنم : بعضي از مذاهب ممكن است از نظر شعار بميرند ولي از نظر روح زنده باشند ، كما اينكه بر عكس نيز ممكن است مسلكي از نظر شعار ، زنده ولي از نظر روح به كلي مرده باشد و لهذا ممكن است فرد يا افرادي از لحاظ شعار تابع و پيرو يك مذهب شمرده شوند و از نظر روح پيرو آن مذهب نباشند و به عكس ممكن است بعضي روحا پيرو مذهبي باشند و حال آنكه شعارهاي آن مذهب را نپذيرفته اند . مثلا چنانكه همه مي دانيم ، از بدو امر بعد از رحلت نبي اكرم مسلمين به دو فرقه تقسيم شدند : سني و شيعه . سنيها در يك شعار و چهارچوب عقيده هستند و شيعه در شعار و چهارچوب عقيده اي ديگر . شيعه مي گويد خليفه بلا فصل پيغمبر علي است ، و آن حضرت علي را براي خلافت و جانشيني خويش به امر الهي تعيين كرده است و اين مقام حق خاص اوست پس از پيغمبر ، و اهل سنت مي گويند اسلام در قانونگزاري خود ، در موضوع خلافت و امامت پيش بيني خاصي نكرده استد مورد انتقاد قرار مي دهد و اهل سنت ، درست در نقطه مقابل شيعه از اين جهت قرار گرفته اند ، به هر كس كه نام " صحابي " دارد با خوشبيني افراطي عجيبي مي نگرند . مي گويند صحابه پيغمبر همه عادل و درستكار بوده اند .بناي تشيع بر انتقاد و بررسي و اعتراض و مو را از ماست كشيدن است و بناي تسنن بر حمل به صحت و توجيه و " انشاء الله گر به بوده است " . در اين عصر و زمان كه ما هستيم كافي است كه هر كس بگويد : علي خليفه بلا فصل پيغمبر است ، ما او را شيعه بدانيم و چيز ديگري از او توقع نداشته باشيم . او داراي هر روح و هر نوع طرز تفكري كه هست باشد . ولي اگر به صدر اسلام برگرديم به يك روحيه خاصي برمي خوريم كه آن روحيه ، روحيه تشيع است و تنها آن روحيه ها بودند كه مي توانستند وصيت پيغمبر را در مورد علي ، صد درصد بپذيرند و دچار ترديد و تزلزل نشوند . نقطه مقابل آن روحيه و آن طرز تفكر يك روحيه و طرز تفكر ديگري بوده است كه وصيتهاي پيغمبر اكرم را با همه ايمان كامل به آن حضرت با نوعي توجيه و تفسير و تأويل ناديده مي گرفتند . و در حقيقت اين انشعاب اسلامي از اينجا به وجود آمد كه يك دسته كه البته اكثريت بودند فقط ظاهر را مي نگريستند و ديدشان آنقدر تيز بين نبود و عمق نداشت كه باطن و حقيقت هر واقعه اي را نيز ببينند . ظاهر را مي ديدند و در همه جا حمل به صحت مي كردند . مي گفتند عده اي از بزرگان صحابه و پيرمردها و سابقه دارهاي اسلام راهي را رفته اند و نمي توان گفت اشتباه كرده اند . اما دسته ديگر كه اقليت بودنددر همان هنگام مي گفتند شخصيتها تا آن وقت پيش ما احترام دارند كه به حقيقت احترام بگذارند . اما آنجا كه مي بينيم اصول اسلامي به دست همين سابقه دارها پايمال مي شود ، ديگر احترامي ندارند . ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيتها . تشيع با اين روح به وجود آمده است .ما وقتي در تاريخ اسلام به سراغ سلمان فارسي و ابوذر غفاري و مقداد كندي و عمار ياسر و امثال آنان مي رويم و مي خواهيم ببينيم چه چيز آنها را وادار كرد كه دور علي را بگيرند و اكثريت را رها كنند ؟ ، مي بينيم آنها مردمي بودند اصولي و اصول شناس ، هم ديندار و هم دين شناس . مي گفتند ما نبايد درك و فكر خويش را به دست ديگران بسپريم و وقتي آنها اشتباه كردند ما نيز اشتباه كنيم . و در حقيقت روح آنان روحي بود كه اصول و حقايق بر آن حكومت مي كرد نه اشخاص و شخصيتها ! مردي از صحابه اميرالمؤمنين در جريان جنگ جمل سخت در ترديد قرار گرفته بود .او دو طرف را مي نگريست . از يك طرف علي را مي ديد و شخصيتهاي بزرگ اسلامي را كه در ركاب علي شمشير مي زدند و از طرفي نيز همسر نبي اكرم عايشه را مي ديد كه قرآن درباره زوجات آن حضرت مي فرمايد : و ازواجه امهاتهم ( 1 ) ( همسران او مادران امتند ) ، و در ركاب عايشه ، طلحه را مي ديداز پيشتازان در اسلام ، مرد خوش سابقه و تيرانداز ماهر ميدان جنگهاي اسلامي و مردي كه به اسلام خدمتهاي ارزنده اي كرده است ، و باز زبير را مي ديد ، خوش سابقه تر از طلحه ، آنكه حتي در روز سقيفه از جمله متحصنين در خانه علي بود .اين مرد در حيرتي عجيب افتاده بود كه يعني چه ؟ ! آخر علي و طلحه و زبير از پيشتازان اسلام و فداكاران سختترين دژهاي اسلامند ، اكنون رو در رو قرار گرفته اند ؟ كداميك به حق نزديكترند ؟ در اين گيرودار چه بايد كرد ؟ ! توجه داشته باشيد ! نبايد آن مرد را در اين حيرت زياد ملامت كرد .شايد اگر ما هم در شرائطي كه او قرار داشت قرار مي گرفتيم شخصيت و سابقه زبير و طلحه چشم ما را خيره مي كرد .1 - سوره احزاب ، آيه 6.