بیشترلیست موضوعات پيشگفتار مقدمه قانون جذب و دفع : جاذبه و دافعه در جهان انسان : اختلاف انسانها در جذب و دفع : علي شخصيت دو نيروئي بخش اول نيروي جاذبه علي عليه السلام جاذبه هاي نيرومند تشيع ، مكتب محبت و عشق اكسير محبت حصار شكني سازنده يا خراب كننده محبت و ارادت به اولياء نيروي محبت در اجتماع بهترين وسيله تهذيب نفس نمونه هائي از تاريخ اسلام حب علي در قرآن و سنت رمز جاذبه علي بخش دوم نيروي دافعه علي عليه السلام دشمن سازي علي ناكثين و قاسطين و مارقين پيدايش خوارج اصول عقائد خوارج عقيده خوارج در باب خلافت عقيده خوارج درباره خلفا انقراض خوارج شعار يا روح ؟ دموكراسي علي قيام و طغيان خوارج مميزات خوارج تأثير فرق اسلامي در يكديگر سياست قرآن بر نيزه كردن لزوم پيكار با نفاق علي امام و پيشواي راستين توضیحاتافزودن یادداشت جدید
تن فداي خار مي كرد آن بلال خواجه اش مي زد براي گوشمال كه چرا تو ياد احمد مي كني ؟ ! بنده بد منكر دين مني مي زد اندر آفتابش او به خار او " احد " مي گفت بهر افتخار تا كه صديق آن طرف بر مي گذشت آن احد گفتن به گوش او برفت بعد از آن خلوت بديدش پند داد كز جهودان خفيه مي دار اعتقاد عالم السر است پنهان دار كام گفت كردم توبه پيشت اي همام توبه كردن زين نمط بسيار شد عاقبت از توبه او بيزار شد فاش كرد ، اسپرد تن را در بلا كاي محمد اي عدو توبه ها اي تن من وي رگ من پر ز تو توبه را گنجا كجا باشد در او توبه را زين پس زدل بيرون كنم از حيات خلد توبه چون كنم ؟ عشق قهار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق برگ كاهم در گفت اي تند باد من چه دانم تا كجا خواهم فتاد ؟ گر هلالم ور بلالم مي دوم مقتدي بر آفتابت مي شوم ماه را با زفتي و زاري چكار در پي خورشيد پويد سايه وار عاشقان در سيل تند افتاده اند بر قضاي عشق دل بنهاده اند همچو سنگ آسيا اندر مدار روز و شب گردان و نالان بي قرار نمونه ديگر : مورخين اسلامي يك حادثه معروف تاريخي را در صدر اسلام " و غزوش الرجيع " و روز آن حادثه را " يوم الرجيع " مي نامند . داستاني شنيدني و دلكش دارد . عده اي از قبيله " عضل " و " قاره " كه ظاهرا با قريش همريشه بوده اند و در نزديكيهاي مكه سكني داشته اند در سال سوم هجرت به حضور رسول اكرم آمده اظهار داشتند : " برخي از افراد قبيله ما اسلام اختيار كرده اند . گروهي از مسلمانان را به ميان ما بفرست كه معني دين را به ما بياموزانند ، قرآن را به ما تعليم دهند و اصول و قوانين اسلام را به ما ياد بدهند " . رسول اكرم شش نفر از اصحاب خويش را براي اين منظور همراه آنها فرستاد و رياست گروه را بر عهده مردي به نام مرثد بن ابي مرثد و يا مرد ديگري به نام عاصم بن ثابت گذاشت . فرستادگان رسول خدا همراه آن هيئت كه به مدينه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه اي كه محل سكونت قبيله هذيل بود رسيدند و فرود آمدند . ياران رسول خدا بي خبر از همه جا آرميده بودند كه ناگاه گروهي از قبيله هذيل مانند صاعقه آتشبار با شمشيرهاي آهيخته بر سر آنها حمله آوردند.معلوم شد كه هيئتي كه به مدينه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و يا به اين نقطه كه رسيده اند به طمع افتاده و تغيير روش داده اند . به هر حال معلوم است اين افراد با قبيله هذيل ساخته اند و هدف ، دستگيري اين شش نفر مسلمان است . ياران رسول خدا همين كه از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه خويش رفتند و آماده دفاع از خويش گشتند.ولي هذلي ها سوگند ياد كردند كه هدف ما كشتن شما نيست ، هدف ما اينست كه شما را تحويل قرشيان در مكه بدهيم و پولي از آنها بگيريم . ما هم اكنون با شما پيمان مي بنديم كه شما را نكشيم . سه نفر از اينها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند ما هرگز ننگ پيمان مشرك را نمي پذيريم ، جنگيدند تا كشته شدند.اما سه نفر ديگر به نام زيد بن دثنه و خبيب بن عدي و عبدالله بن طارق نرمش نشان دادند و تسليم شدند . هذلي ها اين سه نفر را با طناب محكم بستند و به طرف مكه روانه شدند . عبدالله بن طارق نزديك مكه دست خويش را از بند بيرون آورد و دست به شمشير برد ،اما دشمن مجال نداد با ضرب سنگ او را كشتند . زيد و خبيب به مكه برده شدند و در مقابل دو اسير از هذيل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند . صفوان بن اميه قرشي ، زيد را از آن كس كه در اختيارش بود خريد كه به انتقام خون پدرش كه در احد يا بدر كشته شده بود ، بكشد . او را براي كشتن به خارج از مكه بردند . مردم قريش جمع شدند كه ناظر جريان باشند .زيد را به قربانگاه آوردند . او با قدمهاي مردانه اش جلو آمد و كوچكترين تزلزلي به خود راه نداد . ابوسفيان يكي از ناظران معركه بود . فكر كرد از شرائط موجود در اين لحظات آخر حيات زيد استفاده كند شايد بتواند يك اظهار ندامت و پشيماني و يا اظهار تنفري نسبت به رسول اكرم از او بيرون كشد .رفت جلو و به زيد گفت تو را به خدا سوگند مي دهم : " آيا دوست نداري كه الان محمد به جاي تو بود و ما گردن او را مي زديم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت مي رفتي ؟ " . زيد گفت : " سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پاي محمد خاري برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم " . دهان ابوسفيان از تعجب بازماند .رو كرد به ديگر قرشيان و گفت : " به خدا قسم من هرگز نديدم ياران كسي او را آنقدر دوست بدارند كه ياران محمد ، محمد را دوست مي دارند " . پس از چندي نوبت به خبيب بن عدي رسيد . او را نيز براي دار زدن به خارج مكه بردند . در آنجا از جمعيت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند . اجازه دادند . دو ركعت نماز در كمال خضوع و خشوع و حال خواند . آنگاه خطاب به جمعيت كرد و گفت : " به خدا قسم اگر نبود كه مورد تهمت قرار مي گيرم كه خواهيد گفت از مرگ مي ترسد زياد نماز مي خواندم " . خبيب را محكم به چوبه دار بستند . در اين وقت بود كه آهنگ دلنواز خبيب بن عدي با روحانيتي كامل كه همه را تحت تأثير قرار داد و گروهي از ترس خود را به روي خاك افكندند ،شنيده شد كه با خداي خود مناجات مي كرد : " اللهم انا قد بلغنا رسالة رسولك فبلغه الغداش ما يصنع بنا . اللهم احصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم احدا " ( 1 ) . نمونه ديگر : چنانكه مي دانيم ، ماجراي احد به صورت غم انگيزي براي مسلمين پايان يافت . هفتاد نفر از مسلمين و از آن جمله جناب حمزه ، عموي پيغمبر ، شهيد شدند .مسلمين در ابتدا پيروز شدند و بعد در اثر بي انضباطي گروهي كه از طرف رسول خدا بر روي يك " تل " گماشته شدند ، مورد شبيخون دشمن واقع شدند . گروهي كشته و گروهي پراكنده شدند و گروه كمي دور رسول اكرم باقي ماندند . آخر كار همان گروه اندك بار ديگر نيروها را جمع كردند و مانع پيشروي بيشتر دشمن شدند . مخصوصا شايعه اينكه