جاذبه و دافعه علی (علیه السلام) نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
هنگام در كوبيده شد . پيغمبر فرمود : انس ! در را باز كن . گفتم خدا كند مردي از انصار باشد . اما علي را پشت در ديدم . گفتم پيغمبر مشغول كاري است ، و برگشتم سرجايم ايستادم . بار ديگر در كوبيده شد پيغمبر گفت در را باز كن . باز دعا مي كردم مردي از انصار باشد .در را باز كردم باز علي بود . گفتم پيغمبر مشغول كاري است و برگشتم برسرجايم ايستادم . باز در كوبيده شد . پيغمبر فرمودند : انس ! برو در را باز كن و او را به خانه بياور . تو اول كسي نيستي كه قومت را دوست داري . او از انصار نيست . من رفتم و علي را به خانه آوردم و با پيغمبر مرغ بريان را خوردند ( 1 ) .