قرآن و خبر از آينده - وحی و نبوت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وحی و نبوت - نسخه متنی

مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ما مي دانسته ايم . قرآن در اين داستانها از تورات و انجيل پيروي نكرد و بلكه آنها را اصلاح كرد تحقيقات مورخين عصر جديد درباره قوم سبا ، قوم ثمود و غير هم نظر قرآن را تاييد كردند .

قرآن و خبر از آينده

قرآن هنگامي كه ايران ، روم را در سال 615 ميلادي شكست داد و موجب خوشحالي قريش شد ، با قاطعيت كامل گفت در كمتر از ده سال ديگر روم ايران را شكست خواهد داد بر روي اين قضيه ميان بعضي مسلمين و بعضي از كفار شرط بندي شد و بعد همان طور شد كه قرآن خبر داده بود قرآن همچنين با قاطعيتي كامل خبر داد كه آن كس كه پيامبر را " ابتر " و بي دنباله ( مقطوع النسل ) مي خواند خودش " ابتر ) ) است ، و آن شخص كه در آن روز فرزنداني داشت تدريجا در طول دو سه نسل منقرض شدند . همه اينها اعجاز اين كتاب را مي رساند قرآن معجزات علمي و معنوي ديگر هم دارد كه به علوم فلسفي و طبيعي و تاريخي مربوط است .

مشخصات اسلام

اسلام نام دين خداست كه يگانه است و همه پيامبران براي آن مبعوث شده اند و به آن دعوت كرده اند صورت جامع و كامل دين خدا به وسيله خاتم پيامبران حضرت محمد بن عبدالله ( صلي الله عليه و آله و سلم ) به مردم ابلاغ شد و نبوت پايان يافت و امروز با همين نام در جهان شناخته مي شود .

تعاليم اسلامي كه به وسيله خاتم انبياء ابلاغ شد ، به حكم اينكه صورت كامل و جامع دين خداست و براي اين است كه براي هميشه راهبر بشر باشد ، مشخصات و مميزات خاص دارد كه متناسب با دوره ختميه است اين مشخصات در مجموع خود نمي توانست در دوره هاي قبل كه دوره هاي كودكي بشر بود وجود داشته باشد هر يك از اين مشخصات معياري است براي شناخت اسلام با اين معيارها و مقياسها كه هر كدام يك " اصل " از اصول تعليمات اسلامي است مي توان سيمايي و لو مبهم ، از اسلام به دست آورد ، و هم مي توان با اين معيارها تشخيص داد كه فلان تعليم از اسلام هست يا نيست . ما مدعي نيستيم كه بتوانيم همه معيارها را در اينجا گرد آوريم ، ولي سعي مي كنيم حتي المكان صورت جامعي از آنها ارائه دهيم .


مي دانيم هر مكتب و ايدئولوژي و هر دستگاه انديشه كه طرحي براي نجات و رهايي و كمال و سعادت بشر ارائه مي دهد ، يك سلسله ارزشها عرضه مي دارد و " بايد " ها و " نبايد " ها و " شايد " ها و " نشايد " ها در سطح فرد يا جامعه مي آورد كه بايد چنين بود ، بايد آنچنان شد ، بايد چنين يا چنان ساخت ، بايد فلان جهت را انتخاب كرد ، بايد به فلان سو رفت و فلان هدف را تعقيب كرد ، مثلا بايد آزاد و آزاده زيست ، بايد شجاع و دلير بود ، بايد مدام و پيوسته رفت ، بايد كامل شد ، بايد جامعه اي بر اساس قسط و عدل ساخت ، بايد در جهت قرب به حق پيش رفت ولي اين " بايد " ها و " نبايد " ها متكي بر فلسفه خاصي است كه آنها را توجيه مي نمايد ، يعني اگر يك مكتب يك سلسله دستورها و فرمانها عرضه مي دارد ، ناچار متكي بر نوعي فلسفه و جهان بيني درباره هستي و جهان و جامعه و انسان است كه چون هستي چنين است و جامعه يا انسان چنان است ، پس بايد اينچنين و آنچنان بود . جهان بيني يعني مجموعه اي از بينشها و تفسيرها و تحليلها درباره جهان و جامعه و انسان كه جهان چنين است و يا چنان است ، اينچنين قانون دارد ، آنچنان پيش مي رود ، فلان هدف را تعقيب مي كند يا نمي كند ، مبدا دارد يا ندارد ، غايت دارد يا ندارد و امثال اينها ، و يا انسان چنين سرشت و طبيعتي دارد ، مثلا با فطرتي خاص

آفريده شده يا نشده ، مختار و آزاد است يا مجبور ، يك واقعيت انتخاب شده در طبيعت است و به تعبير قرآن " اصطفا شده " و يا يك واقعيت تصادفي ، و يا جامعه مستقل از قوانين حاكم بر افراد قانون دارد يا ندارد ، قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ چه قوانيني است و امثال اينها .



ايدئولوژي بر پايه جهان بيني استوار است
اينكه چرا بايد اينچنين يا آنچنان بود يا زيست يا رفت يا ساخت باشد ، براي اين است كه جهان يا جامعه يا انسان چنين يا چنان است " چراي " هر ايدئولوژي در جهان بيني اي كه آن ايدئولوژي بر آن استوار است نهفته است و به اصطلاح ، ايدئولوژي از نوع " حكمت عملي " است و جهان بيني از نوع " حكمت نظري " هر نوع خاص از حكمت عملي مبتني بر نوعي خاص از حكمت نظري است ، مثلا حكمت عملي سقراط بر اساس بينش خاصي است كه سقراط از جهان دارد كه همان حكمت نظري اوست ، و همچنين است رابطه حكمت عملي اپيكور و حكمت نظري او ، و همچنين ديگران . پس چرا ايدئولوژيها مختلف و متفاوت است ؟ چون جهان بينها مختلف است ايدئولوژي تابعي است از جهان بيني . از طرف ديگر ، جهان بيني كه مي توان آن را جهان شناسي نيز تعبير كرد ، چرا مختلف است ؟ چرا يك مكتب جهان را اينچنين مي بيند و ديگري آنچنان ؟ يكي اينچنين مي شناسد و ديگري آنچنان ؟

پاسخ به اين پرسش چندان ساده نيست . برخي تا به اينجا مي رسند فورا پاي پايگاه اجتماعي و وضع طبقاتي را به ميان مي كشند ، مدعي هستند موضع طبقاتي و پايگاه طبقاتي به هر كس ديد خاص مي دهد و عينك خاص براي ديدن جهان به چشمش مي زند ، رابطه انسان با جامعه اش با آنچه در جامعه توليد و توزيع مي شود ، با چگونگي توليد و توزيع و در نتيجه برخورداري يا محروميت خودش ، عكس العمل ويژه در روان و اعصاب او ايجاد مي كند و به وضع دروني او شكل خاص مي دهد ، شكل خاص وضع دروني و ذهني او انديشه و ارزيابي و قضاوت او را درباره اشياء تحت تاثير قرار مي دهد . به قول مولوي :




  • چون تو برگردي و برگردد سرت
    ور تو در كشتي روي بريم روان
    گر تو باشي تنگدل از ملحمه
    ور تو خوش باشي به كام دوستان
    چون تو جزو عالمي پس اي مهين
    هر كه را افعال دام و دد بود
    بر كريمانش گمان بد بود



  • خانه را گردنده بيند منظرت
    ساحل يم را چو خودبيني دوان
    تنگ بيني جو دنيا را همه
    اين جهان بنمايدت چون بوستان
    كل آن را همچو خودبيني يقين
    بر كريمانش گمان بد بود
    بر كريمانش گمان بد بود



طبق اين نظر كسي نمي تواند بينش خود را صحيح و بينش ديگري را غلط تلقي كند ، زيرا بينش ، امري نسبي و محصول رابطه خاص هر فرد با محيط طبيعي و اجتماعي اوست و براي هر كس همان صحيح است كه مي بيند . ولي مطلب به اين سادگي نيست در اينكه انديشه انسان تا حدود زيادي تحت تاثير محيط قرار مي گيرد ، بحثي نيست ، ولي اينكه انسان يك پايگاه آزاد انديشه دارد كه مي تواند از هر تاثيري خود را مستقل نگه دارد كه از آن در زبان اسلام به " فطرت " تعبير شده است قابل نفي و انكار نيست و در جاي ديگر و فرصتي ديگر بايد به تفصيل درباره آن سخن بگوييم . فرضا هم بخواهيم اصالت و استقلال انسان را و در حقيقت صفحه : 100 --> واقع بيني او را از او بگيريم ، هنوز زود است كه در اين مرحله ( مرحله جهان بيني و جهان شناسي ) انسان را محكوم كنيم . آنچه براي فيلسوفان و دانشمنداني كه از نزديك در اين مسائل مطالعه دارند امروز مسلم است اين است كه ريشه چند گونگي جهان بينيها و جهان شناسيها را در شناخت شناسيها ، در آنچه كه امروز نظريه معرفت و يا شناخت ناميده مي شود ، بايد جستجو كرد ( 1 ) .


همت فيلسوفان متوجه شناخت شناسي شده است تا آنجا كه عده اي مدعي شدند فلسفه ، جهان شناسي نيست ، شناخت شناسي است اينكه جهان شناسيها مختلف مي شود ، از آن است كه نظريات درباره " شناختن " مختلف است يكي مي گويد جهان را از طريق عقل بايد شناخت و ديگري مي گويد از راه حواس و سومي مي گويد از راه تزكيه نفس و اشراق و الهام از نظر يكي مراحل شناخت به گونه اي است و از نظر ديگري به گونه اي ديگر كاربرد عقل از نظر برخي محدود است و از نظر برخي نامحدود منابع شناخت چيست ؟ معيار آن چيست ؟ و امثال اينها . پس ايدئولوژي هر مكتب مبتني است
بر جهان بيني آن و جهان بيني آن مبتني است بر نظريه اش درباره معرفت و شناخت مترقي بودن هر ايدئولوژي بستگي دارد به مترقي بودن جهان بيني اش و مترقي بودن جهان بيني اش بستگي دارد به مترقي بودن شناخت شناسي اش در حقيقت ، حكمت عملي هر مكتب وابسته است به حكمت نظري آن و حكمت نظري اش وابسته است به منطق آن .

1 در كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم ( جلد اول ) مخصوصا مقاله چهارم ( ارزش معلومات ) درباره اين گونه مطالب به تفصيل بحث شده است در رساله اي كه در نظر است تحت عنوان " شناخت " منتشر شود مفصل تر بحث خواهد شد .

/ 68