حجاب مستور - مبادی اخلاق در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی اخلاق در قرآن کریم - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حجاب مستور

گاهى حجاب، موجود مادى است، و گاهى خود حجاب مانند گناه، مستور است; يعنى خود گناه، حجاب است و نمى گذارد انسان تبهكار جايى را ببيند، ولى حجاب بودن اين گناه، مستور است و كسى هم آن را نمى فهمد.

براى اينكه ما به چنين حجابى مبتلا نشويم و بين ما و رسول خدا و نيز بين ما و كلام خدا و خود خدا هيچ حجابى نباشد، بايد گناه نكنيم; زيرا اولين قدم در تهذيب روح، انجام واجب و ترك حرام است. كسانى كه اين حجاب را برطرف نكرده و مبتلا به آن شده اند، نه تنها در دنيا به لقاى حق، موفق نيستند، بلكه در آخرت نيز كه ذات اقدس اله، ظهور بيشترى دارد محجوبند; چنانكه مى فرمايد:

انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (39) .

بدترين كيفر و تلخترين عقاب براى تبهكاران، اين است كه روزى كه خداى

نور السموات و الارض

با آن نور ظهور مى كند و همگان خدا را با چشم دل مى بينند، اين گروه تبهكار از شهود جلال و جمال حق محروم و محجوبند.

اصل اينكه گناه حجاب است در بيانات نورانى امام سجاد (عليه السلام) در دعاى ابوحمزه ثمالى و دعاى امام هفتم (عليه السلام) كه در روز مبعث خوانده مى شود، آمده كه به خدا عرض مى كنند:

... و ان الراحل اليك قريب المسافة و انك لا تحتجب عن خلقك الا ان تحجبهم الاعمال دونك (40) :

پروردگارا! اگر كسى اهل سير و سلوك باشد و بخواهد به سوى تو سفر كند، راه وى به تو، نزديك است و تنها چيزى كه نمى گذارد انسان، راه نزديك را طى كند همان عمل بد بندگان است.

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد:

بينكم و بين الموعظة حجاب من الغرة (41) :

علت اين كه موعظه در شما اثر نمى كند مغرور بودن شماست. انسانى كه با بيمارى جزئى از پا در مى آيد و با حادثه اى زمينگير مى شود باز مغرور است! اين غرور، حجاب او است ونمى گذارد انسان، متعظ شود. موعظه، همان حالت

جذب الخلق الى الحق

است. پس غرور و غفلت و ساير رذايل اخلاقى حجابند و نمى گذارند انسان، حق را بيابد. به همين جهت انسان عمرى به بيراهه مى رود و هر درى را مى زند سرشكسته برمى گردد.

ظهور و تجلى خداى سبحان

به تعبير قرآن كريم و روايات اهل بيت (عليهم السلام) خداى سبحان بدون حجاب و پرده جلوه و ظهور كرده است. قرآن كريم مى فرمايد:

الله نور السموات و الارض (42) .

سماوات باطنى يعنى آسمانهايى كه:

و اوحى فى كل سماء امرها (43)

يا

و فى السماء رزقكم و ما توعدون (44)

و آسمانهاى ظاهرى يا اجرام سپهرى، همه مظهر ذات اقدس اله هستند. اگر ظهور سماوات وارض و آنچه در اينهاست به خداست پس ظهور خداوند و نور او به قدرى قوى است كه همه نظام كيهانى را روشن كرده است.

علت اين كه ديوار، پرده و مانند آن حجاب است، ضعيف بودن نور آفتاب است. اگر نور آفتاب آن قدرت و هنر را مى داشت كه درون و بيرون ديوار، پرده و در را روشن كند، هيچ حجابى در جهان نبود; ولى ذات اقدس اله از آن جهت كه:

هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن (45)

است آغاز، انجام، ظاهر و باطن هر چيزى را روشن مى كند. از اين رو فرض ندارد كه چيزى جلو لقاى حق را بگيرد. همان گونه كه شيشه و آينه نمى تواند حجاب باشد، چيزى در موجودات زمينى و زمانى نمى تواند حجاب خدا باشد. چون خدا همه جا را روشن كرده و مى كند.

بنابراين، طبق بيان قرآن كريم كه:

الله نور السموات والارض

و بيان على(عليه السلام) كه:

لاتحجبه السواتر (46) :

هيچ ساتر و حجابى جلو نور خدا را نمى گيرد; زيرا در غير اين صورت متناهى مى شد، استنتاج مى شود كه هيچ ساتر و پرده و حجابى جلو ظهور خدا را نمى گيرد.

كورى باطن

ممكن است بپرسيد اگر خدا بى پرده جلوه كرده و چيزى حجاب خدا نيست پس چرا برخى خدا را با چشم دل مى بينند و برخى نمى بينند؟

پاسخ اين است كه برخى در واقع و بدون ترديد كور و كرند. كور نمى بيند نه اينكه نور به او نرسد بلكه كور به نور نمى رسد. اگر نزديكترين دوستان نابينا از سفر برگشته، در كنار او نشسته باشد، نابينا هنوز در سوز هجران او مى سوزد; زيرا نمى داند كه دوستش از سفر برگشته و در كنار اوست. چون نمى بيند. طبق بيان نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) غرور و غفلت، پرده است و اين پرده، جلو شبكه ديد را مى گيرد و انسان را كور و كر مى كند. از اين رو در قرآن كريم آمده است:

لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور (47) :

چشم ظاهرى اينها كور نيست، آنان چشمى كه در دل بايد داشته باشند ندارند. چون خدا را با چشم ظاهر نمى توان ديد.

در بيان ديگرى از على (عليه السلام) آمده:

لم يطلع العقول على تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته (48) :

گرچه عقل، توان ندارد كه به كنه ذات خدا راه يابد ولى از اصل معرفت و شهود خدا محجوب نيست; يعنى آن مقدار كه لازم است پرده اى در كار نيست.

زندگى كريمانه

از آنجا كه براى معرفت خدا حجابى نيست، حضرت على (عليه السلام) در جاى ديگر مى فرمايد:

و اطلبوا اليه و استمنحوه فما قطعكم عنه حجاب و لا اغلق عنكم دونه باب (49) :

بين خود و خدا حجاب و فاصله اى نبينيد; بگوييد يا الله و از او عطا طلب كنيد و عزت بخواهيد. ممكن است ديگرى چيزى به شما بدهد ولى عطا با ذلت، همراه باشد; اما اگر بدون واسطه چيزى را از خدا بگيريد، عزيزيد، تنها به اين فكر نباشيد كه خانه، نان، لباس و زندگى داشته باشيد; بلكه به اين فكر باشيد كه كريمانه زندگى كنيد.

در دعاى على (عليه السلام) مى خوانيم:

اللهم صن وجهي باليسار و لا تبذل جاهي بالاقتار فاسترزق طالبي رزقك و استعطف شرار خلقك و ابتلي بحمد من اعطاني و افتتن بذم من منعني و انت من وراء ذلك كله ولي الاعطاء و المنع (50) :

خدايا! تمام نعمتها را تو داده اى و تمام روزى خواران در كنار سفره انعام تو نشسته اند:

بر سر هر سفره بنشستم خدا رزاق بود

اما بين من و خودت، دست ديگرى فاصله نباشد كه من از ديگرى بگيرم ممنون او باشم و اگر چيزى به من نداد گله كنم، در حالى كه همه نعمتها ازتوست. اگر بنده درك كند كه بين او و خدايش پرده و حجابى نيست،هم مى كوشد گناه نكند چون خود را در محضر خدا مى بيند و هم مى كوشد فقط از او طلب كند. آنگاه خداوند، وسايل را فراهم مى كند و آن وسيله اى كه پيام خدا را به ما مى رساند، به جاى اينكه ممنون او شويم ممنون ما مى شود!

اين زندگى كريمانه در صورتى ممكن است كه انسان بى پرده و حجاب به سر برد. على (عليه السلام) چون چنين بود، به خود اجازه داد به خدا عرض كند: خدايا! من آن چنان ترا حمد مى كنم كه حمدم بى پرده به تو برسد و بين ثناى من و ذات تو چيزى حاجب نباشد:

اللهم لك الحمد... حمدا يملا ما خلقت و يبلغ ما اردت، حمدا لا يحجب عنك و لا يقصر دونك (51) .

حمد، صفت حامد است و اگر صعود كند، براى آن است كه حامد بالا مى رود. وقتى گوهر ذات، صعود كند و بين خود و لقاى خود، حجابى نبيند، حمدش را تقديم ذات اقدس اله مى كند. انسان بايد نخست حجابهاى ظلمانى و آنگاه حجابهاى روحانى و نورانى را برطرف كند و برطرف نمودن حجابهاى ظلمانى همين است كه سالك گناه نكند و بد كسى را نخواهد، به فكر تحقير و به دام انداختن اين و آن كينه توز نباشد.

حجابهاى نورى

سالك، آنگاه كه با خرق حجابهاى ظلمانى بالا آمد و منزه شد، بايد مواظب باشد، به دام حجابهاى نورى نيفتد. اگر عالم شد، علم خود را نبيند و از مردم توقع نداشته باشد. يكى از مشكلات ما آن است كه با آموختن چند جمله اى از مردم توقع احترام داريم و خود را از آنان بالاتر مى دانيم و همين سبب ناكامى و موجب سلب توفيق ماست. اگر ديگران هم به حوزه ها يا به دانشگاهها راه پيدا مى كردند مثل ما يا بهتر از ما مى شدند و اگر توفيق الهى نصيبمان نمى شد، ما هم به حوزه يا دانشگاه راه نمى يافتيم، همانند ديگران يا نازلتر از آنها مى شديم.

اگر ما از مردم توقع داشتيم كه به ما احترام بكنند، اين اولين لحظه حجاب ماست و از دل مردم هم فاصله مى گيريم و آنگاه حرف ما در دل آنان اثر ندارد. آنگاه خود علم و عدل حجاب نورى است و بايد اينها را هم برطرف كنيم. تا به مراحل قرب الهى برسيم. تازه اگر متقرب الى الله و متواضع شويم، مى فهميم كه اين تواضع هم براى ما حجاب نور است. اگر كسى افتخار كند كه من آدم خدمتگزار و متواضعى هستم، اين هم يك نحوه حجاب است. انسان تا به چيزى افتخار مى كند، محجوب است.

تا آنجا كه انسان خود را بى نياز مى پندارد، گرفتار است و تا آنجا كه به درگاه خدا متوسل شده و مى نالد موفق است. چون انسان در جبهه جهاد اكبر، تنها سلاح اشك دارد:

و سلاحه البكاء (52) .

با داشتن آن سلاح، انسان هم در رسيدن به مقام قرب، موفق است و هم اين قرب براى او دوام دارد.

از اين بيان، معلوم مى شود كه چرا اين همه ضجه ها و ناله ها در مناجات ائمه (عليهم السلام) به ياد مانده است. چون انسان تا زنده است در جنگ است و نجات از اين جبهه، بدون سلاح ممكن نيست; جنگجو بدون اسلحه شكست مى خورد و اگر سلاح در جهاد اصغر آهن است، در جهاد اكبر آه است نه آهن و تفاوت اين دو سلاح به اندازه تفاوت جهاد اصغر و اكبر است.

حجابهاى متقابل

حجاب، دوطرفه است، يعنى اگر بدى، حجاب خوبى است، خوبى هم حجاب بدى است. اگر بدان به انجام فضايل موفق نيستند، نيكان از انجام رذايل منزه هستند و همان گونه كه غرور و غفلت، حجاب موعظه است، پندشنوى و موعظه پذيرى هم حجاب غره و غفلت است. شما در نماز تاثير و تاثر متقابل مى بينيد، يعنى همان طور كه:

ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر (53)

بايد گفت:

ان الفحشاء و المنكر ينهيان عن الصلاة

اگر نماز جلو زشتى را مى گيرد و نمازگزار، كار زشت نمى كند، انسان تبهكار هم توفيق اقامه نماز پيدا نمى كند. به عبارت ديگر هم نماز، حجاب بدى است و هم بدى، حجاب نماز است.

در بيانات نورانى اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده كه

البطنة تحجب الفطنة (54) :

پرخورى، جلو فطانت و هوشمندى را مى گيرد. كسى كه بيش از اندازه غذا مى خورد و پرخورى مى كند به طورى كه آروغش در كنار سفره به گوش ديگران مى رسد ! هرگز حكيم و فرزانه نخواهد شد; زيرا روح الهى، كه امانت خداست، مجبور مى شود اين بدن را اداره و تمام وقت خود را صرف زباله روبى و جذب و دفع مواد زايد كند; مثل اين كه، شما حكيمى الهى يا استاد متخصصى را رفتگر شهر قرار بدهيد. وقت او صرف كارى كه در شان او نيست مى شود و از كار اصلى باز مى ماند. پس پرخورى، مانع هوشمندى است. عكس آن نيز درست است كه بايد گفت:

الفطنة تحجب البطنة :

حكيم فرزانه پرخور نيست. اكثر بيماريهاى ما بيماريهاى گوارشى و ناشى از پرخورى و بدخورى است، خيال مى كنيم هر چيزى را كه بر سر سفره نهاده اند يا هر چه اشتها داريم بايد بخوريم.

على (عليه السلام) مى فرمايد:

احتجب عن الغضب بالحلم و غض عن الوهم بالفهم (55) :

همان طور كه غضب، جلو حلم و بردبارى را مى گيرد و انسان عصبانى كمتر توفيق صبر و بردبارى پيدا مى كند، انسان حليم و بردبار هم كمتر عصبانى مى شود. اينها حجابهاى متقابلند و همان گونه كه اگر كسى به مغالطه هاى فكر مبتلا شود، به دام وهم مى افتد; زيرا در مدار بسته واهمه زندگى مى كند و در فضاى سبز و باز فاهمه نيست. نيز اگر كسى در فضاى سبز و باز فاهمه باشد از خطر واهمه مصون است. پس فهم و وهم، حجابهاى علمى متقابل هستند.

حجاب خودى

عارف بزرگوار، مرحوم سيد حيدر آملى مى گويد: معلوم نيست راههاى مدرسه، پس از پنجاه يا شصت سال به مقصد برسد اما راه تهذيب، يك روزه يا يك لحظه به مقصد مى رسد ولى همتى مردانه طلب مى كند لذا گفته اند:

يك قدم بر خويشتن نه و آن دگر در كوى دوست .

يعنى راه نزديك است اما در همه موارد علمى و عملى كارهاى ما پسوند يا پيشوند شرك آلودى به نام من دارد; مى گوييم فلان خدمت بشود ولى به نام من تمام شود، فلان كتاب نوشته شود ولى من بنويسم. اين بيمارى خودخواهى مبتلا به ماست و بايد درمان گردد.

امام باقر و امام كاظم (عليهما السلام) مى فرمايند: بين خدا و مخلوقاتش، هيچ حجابى غير از خود خلق نيست:

ليس بينه سبحانه و تعالى و بين خلقه حجاب غير خلقه (56) .

سراينده اهل دلى با الهام از اين حديث گفته:

تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز.

به اين ترتيب، حجاب كه قبلا سه ضلعى بود حال دو ضلعى شده، تا كنون حجاب را چنين تلقى مى كرديم كه در آن سه طرف يا سه ضلع بود: حاجب ، محجوب و محجوب عنه ; مانند ديوارى كه ميان دو كس وجود داشته باشد و نيز در مسائل معنوى، اگر سالك صفت رذلى داشته و لقاء الله در كار باشد، آن صفت نمى گذارد كه اين شخص به آن لقاء الله برسد. حال معلوم شده كه اين صفت، در درون جان خود انسان هست، يعنى خودبينى حجاب است، پس بين ما و خداى ما يك چيز، حجاب است و آن خود ماييم; وگرنه چيز ديگرى در بين خلق و خالق نيست.

حكمت واقعى

گاهى ما مسائل تربيت و تزكيه روح را در حد بحثهاى اخلاقى خلاصه مى كنيم; در حالى كه همين مسائل اخلاقى اگر باز شود حكمت واقعى را به همراه دارد. خداوند، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را به عنوان معلم معرفى مى كند و مى فرمايد:

يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم (57) :

رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم كتاب و حكمت را به امت اسلامى و جوامع بشرى مى آموزد.

نقل شده است كه شخصى به آن حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: علمني . به من ياد بده; ولى نگفت به من چه چيز ياد بده. حضرت صلى الله عليه و آله و سلم به او حكمت عملى آموخت و فرمود:

عليك بالياس عما في ايدي الناس فانه الغنى الحاضر (58)

مگر نمى خواهى توانگر بشوى؟ قناعت و قطع طمع، توانگرى است. ممكن است سرمايه دار، خود را مستغنى بپندارد ولى انسان قناعت پيشه غنى است كه بالاتر از مستغنى است. غنا بى نيازى است و استغنا يعنى اين كه انسان نيازمند باشد و چيزى كه نيازش را برطرف كند داشته باشد. اگر كسى محتاج باشد ولى چيزى كه حاجت او را رفع كند، داشته باشد اين استغناء است; اما اگر كسى اصلا محتاج نباشد، بهتر است. غنا وصف ذات اقدس اله است و مظاهر الهى، داراى غنا هستند.

آنگاه عرض كرد: بر تعليم بيفزا: زدني يا رسول الله . حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

اياك و الطمع فانه الفقر الحاضر (59)

طمع و آزمند بودن، فقر حاضر است. برخى انسانها از ترس فقر در آينده، هم اكنون به استقبال فقر مى روند! ممكن است وضع مالى آنان هم خوب باشد ولى چون زراندوز و آزمندند; مى گويند شايد در آينده محتاج بشويم.

اميرالمومنين على (عليه السلام) نيز مى فرمايد:

الناس من خوف الذل متعجلوا الذل (60) :

بعضى براى اين كه مبادا ذليل شوند، به استقبال ذلت مى روند! يعنى حكومت جابرانه طاغيان را مى پذيرند و تحت سلطه آنان قرار مى گيرند.

سپس عرض كرد:زدني يا رسول الله .حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:

اذا هممت بامر تدبر آخره فان يك رشدا فاتبعه و ان يك غيا فدعه (61) :

هر گاه خواستى كارى انجام دهى، در مورد هدف و پايان آن فكر كن كه چيست. اگر پايانش خير بود، آن را انجام بده و اگر گمراهى و بدى بود، آن را ترك كن. اينها حكمتهايى است كه از معلم حكيم يعنى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيده است. با اين بيان، روشن مى شود كه طهارت روح، اولا در بينش توحيدى جلوه مى كند و آنگاه در مسائل عملى، مانند امور مالى كه قرآن درباره آن مى فرمايد:

خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها (62)

و گاهى در باب تيمم، وضو و غسل مى فرمايد: خدا مى خواهد شما را طاهر كند:

يريد الله ليطهركم (63)

و گاهى هم در مسائل آداب خانوادگى، اخلاق و مسائل اجتماعى مى فرمايد:

و ان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكى لكم (64)

اگر بدون وقت قبلى به خانه كسى رفتيد و صاحبخانه گفت: فعلا از ملاقات با شما معذورم، گله نكنيد و برگرديد. اين دستور براى تطهير جامعه است.

بنابراين، ملاحظه مى شود كه بسيارى از آيات قرآن براى تطهير فرد و جامعه است و قرآن، انسان را هم از آلودگيهاى ظاهرى، هم از آلودگيهاى اخلاقى و بالاتر از همه از آلودگيهاى مشاهده غير خدا پاك مى كند.

اركان زندگى انسان مهذب

رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، كه اسوه سالكان كوى نزاهت است، قبل از هر كسى خود، متخلق به قرآن شد و آنگاه راهيان كوى تطهير و تزكيه را به اين اصل، رهبرى كرد. در جوامع روايى از برخى همسران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه خلق آن حضرت قرآن بود:

و كان خلقه القرآن (65)

و از آن جهت كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم، اسوه امت است:

لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة (66)

تلاش آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم در اين است كه سالكان كوى خود را متخلق به قرآن كند.

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديثى كه خطوط اصلى زندگى انسانى مهذب را ترسيم مى كند مى فرمايد:

اربع من كن فيه كان في نور الله الاعظم :

اگر اين چهار اصل اعتقادى و اخلاقى در يك انسان وارسته راه يابد، او در فضاى نور اعظم خدا زندگى مى كند و روشن است كه اگر كسى در فضاى نور اعظم خدا، زندگى كند، محيط زيست او روشن است. نه خود او تيره است، نه اطراف او و كسانى كه با او مربوطند در تيرگى به سر مى برند. چنين شخصى نه تنها روشن است بلكه روشنگر جامعه و مصداق كامل

و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس (67)

است. اگر ما به اين امور، متخلق شويم، هنگامى كه مردم ما را ببينند به ياد خدا مى افتند. گر چه ما با ديدن برخى انسانها به ياد خدا مى افتيم و اين، براى ما كمال است; ولى چرا ما چنين نباشيم كه مردم با ديدن ما به ياد خدا بيفتند كه آن كمال برتر است؟

آن اركان چهارگانه چنين است:

من كانت عصمة امره شهادة ان لا اله الا الله و اني رسول الله، و من اذا اصابته مصيبة قال انا لله و انا اليه راجعون و اذا اصاب خيرا قال الحمد لله رب العالمين و اذا اصاب خطيئة قال استغفر الله و اتوب اليه (68) .

ركن اول: اين كه شخص، در پناه توحيد و نبوت، زندگى كند و معصوم از گزند الحاد و آسيب شرك باشد. عصمت بر دو گونه است: عصمت اصطلاحى كه مخصوص انبيا و ائمه و مانند آنهاست و عصمت عام كه بهره مؤمنان ناب است. كسى كه در قلعه توحيد و نبوت به سر ببرد، از خطر مهم، معصوم و محفوظ است. كلمه لا اله الا الله قلعه و حصن حصين خداست و موحد معتقد در اين قلعه امن به سر مى برد. اگر نگهبان قلعه اى، خدا باشد، چه چيزى مى تواند به متحصن در آن آسيب برساند؟ اين ركن، به منزله زيربنا و سه ركن ديگر مبتنى بر اين اصل زيربنايى است.

ركن دوم: اين كه اگر رويداد ناگوارى متوجه او شود، متاثر نباشد بلكه كلمه استرجاع را بر زبان آورد:

الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون (69)

و اجراى اين دستور، به اين معناست كه منطق آنان اين است كه مبدا و معاد همه اشيا، خداست. در محاورات وقتى مى گوييم: حرف فلان گروه اين است; يعنى منطقشان اين است، عقيده و منطق مؤمن بدون اختصاص به حال مصيبت، استرجاع است البته اين منطق در حال مصيبت ظهور مى كند و مى گويد جا براى تاسف نيست; تاسف در اين نيست كه امانت را به صاحب اصيلش داديم، اگر افسوسى هست از جهل خود ماست كه چرا نشناخته بوديم كه اين شخص يا اين شى ء، امانت است و به آن دل بسته بوديم.

ركن سوم: اين كه اگر كار خيرى از دست او نشئت گرفته يا نيت پاكى از قلب او گذشته و قدم خيرى برداشته است آن كار خير علمى يا عملى را به خود اسناد ندهد و نگويد من كردم، بلكه بگويد: خدا را شكر كه توفيق آن علم يا عمل را به من ارزانى داشت. آنگاه انجام اين كار خير زمينه موفقيت او را فراهم مى كند و ديگر راهزن او نيست. چون او حمد خدا مى گويد نه حمد خود و ذات اقدس اله هم مى فرمايد: هر نعمتى به شما رسيده است، از ناحيه خداست;

و ما بكم من نعمة فمن الله (70) .

اين اصل كلى، ايجاب مى كند كه انسان شكر منعم كند; نه شكر متنعم . كسى كه ثناگوى خود است، غافل است و به جاى اين كه ولى نعمت را بستايد، متنعم را ثنا مى كند.

ركن چهارم: انسان گاهى اشتباه مى كند و مانند انبيا و ائمه (عليهم السلام) معصوم نيست،. اما اگر مومن، اشتباهى مرتكب شود، فورا استغفار مى كند و

استغفر الله ربي و اتوب اليه

مى گويد. خلاصه آن كه سخن رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه مى فرمايد: عصمت امر و نگهدار حيات هر كس اعتقاد به توحيد و رسالت است، با تحليل عقلى كاملا قابل تبيين است، چون عقيده، حافظ معتقد است.

قضيه را از اين جهت، عقد مى نامند كه بين محمول و موضوع آن، پيوند و گره علمى برقرار است. اگر محمول و موضوع با يكديگر، رابطه نداشته باشد، قضيه محقق نيست، بلكه مركب تقييدى غير تام است.

از سوى ديگر، يك عالم و متفكر، جان خود را به محصول آن قضيه، گره مى بندد و به مطلبى كه علمى بودن آن مسلم است، معتقد مى شود. پس عقد، از آن قضيه و اعتقاد، آن گره خاصى است كه بين جان متفكر و نتيجه آن قضيه برقرار مى شود.

از سوى سوم، بين هستى و حيات انسان و بين عقيده، گره خاصى برقرار است كه اين پيوند، آثار اخلاقى را به همراه دارد و تهذيب و تزكيه، از اين عنصر سوم شروع مى شود; اگر كسى به امرى معتقد باشد، آن عقيده، او را به خود مى بندد و گره مى زند و رها نمى كند و به دست وسوسه ابليس، از درون و دسيسه گران، از بيرون نمى سپارد و هم از اين رو كلمه

لا اله الا الله

قلعه است; قلعه اى كه در درون خود ماست و صيانت اعتقاد كه عنصر سوم است مانع هر گونه ذهول و غفلت است و چون غفلت نيست آسيب نخواهد بود زيرا منشا هر آفتى كه از بيرون، دامنگير ما مى شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسيبى به ما نمى رسد، چون: هر آن غافل زيد، غافل خورد تير.

در روايات،از امام صادق (عليه السلام) آمده است كه هيچ پرنده اى در حال ذكر تيرنمى خورد وهرتيرى كه به هر پرنده درميدان شكار مى رسد در حال غفلت اوست (71) ! امثال اين روايات گذشته از جنبه علمى و اعتقادى، براى ما اثرى تربيتى دارند.

زى بندگى

ذات اقدس اله همواره براى انسان، دو امر را بازگو مى كند:

يكى اين كه انسان مى تواند در فضاى باز و مطلق، حركت كند و از ديدگاههاى وسيع، برخوردار باشد همه جا در سايه عنايت خدا حضور داشته باشد.

ديگر اين كه هرگز ظرف بندگى و حفاظ عبوديت را رها نكند; زيرا خارج شدن از قيد عبوديت همان و هلاكت همان!

براى روشن شدن اين دو مطلب، مثال محسوسى زده مى شود تا درك آن معقول را آسان كند، اگر كسى بخواهد در عمق اقيانوس بى كرانى غواصى كند يا در سينه باز و وسيع آفاق بگردد مى تواند; ولى به اين شرط كه حفاظ دريايى را در دريا و حفاظ آسمانى را در آسمان از تن دور نكند.اما اگر چنين غواصى وقتى به دريا رسيد لباس غواصى را از تن به درآورد، به درآوردن همان و هلاكت و غرق شدن همان!

نيز اگر كسى بخواهد در فضا به يكى از كرات آسمانى، سفر كند، بايد آن لباس مخصوص فضايى را در بركند و به سلاح مناسب آن، مسلح باشد; وگرنه، به درآمدن از آن حفاظ همان و سقوط و هلاكت همان!

ذات اقدس خداوند، به انسان اين پروبال را داده كه در همه اسماى الهى سفر كند; دنيا، برزخ، قيامت و مواقف آن و بهشت و جهنم را خوب بشناسد و قبل از اين كه از اين دنيا رخت بربندد تا حدودى از اسرار آن عالم، آگاه شود; چنانكه قرآن مى فرمايد:

كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين (72) .

شما اگر علم اليقين داشته باشيد، قبل از اين كه بميريد، قيامت و جهنم را مى بينيد. بنابراين، راه شهود اسرار غيبى، باز است; اما اين راه آزاد و باز، لباس و حجاب خاص طلب مى كند.

اگر انسان بخواهد آزادانه در فضاى باز حركت كند، بايد به سلاح فضانوردان، مسلح باشد. انسان چه بخواهد راه انديشه حصولى را طى كند و چه بخواهد راه شهود را بپيمايد بايد عبد صالح خدا باشد. عبوديت و بندگى، حفاظ اين غواصى است و اگر لحظه اى از اين بندگى خارج شد و به ميل خود عمل كرد، خروج از زى بندگى همان و هلاكت در تيه جهالت و ضلالت همان.

/ 35