داعيه ربوبيت! - مبادی اخلاق در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی اخلاق در قرآن کریم - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

داعيه ربوبيت!

انسان، براى نيل به آن دنياى مطلق مى كوشد تا خود را از اين قيد به درآورد; ولى نمى داند رسيدن به فضاى اطلاق بايد از روزنه همين لباس مقيد باشد. شيطان به انسان نيرنگ مى زند كه اين اطلاق با خروج از زى بندگى امكان پذير است و اين دسيسه اوست; اما بر اساس هدايت ذات اقدس اله، انسان مى تواند در فضاى باز و مطلق سفر كند ولى اولين و آخرين شرطش، پوشيدن جامه بندگى است.

شيطان در مورد حضرت آدم (عليه السلام) از همين راه، نفوذ كرد:

قال يا ادم هل ادلك على شجرة الخلد و ملك لا يبلى (73) .

او گفت: اى آدم: آيا مى خواهى تو را به ملك جاويدان و عالمى كه كهنگى در آن راه ندارد، راهنمايى كنم؟ البته اين خواسته، حق است و خدا هم انسان را در زى بندگى به چنين خواسته اى مى رساند ولى شيطان مى خواهد انسان را برهنه كند تا نه تنها به آن مطلق نرسد، بلكه از اين مقيد هم بيفتد.

براساس اين تحليل، هر گناهى كه انسان انجام مى دهد، مى خواهد از زى بندگى بيرون برود و خواست خود را حاكم كند; يعنى، داعيه ربوبيت دارد و اصولا گناه يعنى داعيه خدايى داشتن. اين كه در قرآن كريم آمده است:

ا فرايت من اتخذ الهه هواه (74)

از همين حقيقت، حكايت مى كند; هيچ گناهى از هيچ گناهكارى، سرنمى زند مگر اين كه آن گناهكار مى خواهد ادعاى خدايى كند و بدى گناه، همين است. چون او مى خواهد با اين كار، از مرزى كه ذات اقدس اله براى او به عنوان حد الهى مشخص كرده، تعدى كند و راه او باز باشد:

بل يريد الانسان ليفجر امامه (75)

و چنين كسى، بنده خدا نيست.

به همين جهت انسان، قبل از اين كه گناه كند با خدا در نبرد است. اگر چه اين تعبير، در قرآن درباره بعضى از گناهانى كه قبح آن بسيار زياد است، آمده; اما روح و باطن هر گناهى چنين است. ذات اقدس اله رباخوار را كه نظم اقتصادى جامعه را بر هم مى زند چنين تحديد و تهديد مى كند:

فان لم تفعلوا فاذنوا بحرب من الله و رسوله (76)

اگر دست از ربا خوارى برنمى داريد، پس با خدا اعلام جنگ كنيد. رباخوار ادعاى خدايى مى كند; چون او مى گويد: به نظر من، اجاره دادن مال و پول، صحيح است; ولى خدا مى فرمايد: پول، مانند مسكن نيست تا آن را اجاره دهيد، و اين اظهار راى در برابر خدا، جنگ با اوست.

كسانى هم كه امنيت جامعه را بر هم مى زنند، به جنگ با خدا و پيامبر دست مى زنند:

انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا... (77) .

سر اين كه اگر كسى گناه كند و آن را حلال شمارد براى هميشه در جهنم مخلد است و بخشوده نيست، اما اگر كسى گناه كند و آن را حرام بداند، اميد توبه و بخشش او هست، همين است; زيرا استحلال كننده مستقيما رودرروى خدا ايستاده و مستكبرانه راى خود را بر وحى الهى مقدم مى دارد چنين شخصى كافر است.

ترجيح خواسته خدا

امام صادق (عليه السلام) از رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم نقل مى كند كه ذات اقدس اله فرمود:

لا يوثر عبد هواي على هواه الا جعلت غناه في نفسه و كفيته همه و كففته ضيعته و ضمنت السماوات و الارض رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر (78) :

طبق اين حديث قدسى، ذات اقدس اله (جل جلاله) فرمود: به عزت و عظمتم سوگند، هيچ بنده اى خواسته مرا بر خواسته خود مقدم نمى دارد مگر اين كه پنج فضيلت را بهره او مى سازم:

اول: اين كه روح بى نيازى را در او زنده مى كنم و اين، نصيب هر كسى نمى شود. چنانكه ديده مى شود برخى توانگران همه سخنانشان، بوى فقر مى دهد با اين كه امكانات مادى آنان به قدرى است كه اگر بقيه عمر را در گوشه اى بنشينند و كار نكنند نيز، نيازى ندارند، ولى با اين حال در عذاب تهى دستى گرفتارند.

ائمه (عليهم السلام) فرموده اند: اگر كسى مسير صحيح اقتصاد را طى نكند، خداوند فقر را پيش دو چشم او مجسم مى كند (79) . او وقتى هنگام صبح از بستر برمى خيزد، صحنه هراسناك فقر و گدايى را پيش چشمش مى بيند و بين محل زندگى و محل كار نيز آنچه مى بيند منظره رعب آور فقر است و هنگامى كه به دفتر كار، وارد مى شود، در و ديوار مغازه اش تابلو گدايى است! هميشه در اين فكر است كه مبادا كالايى كه خريده شد، ارزان شود يا او سودى نبرد يا بر صفرهاى ارقام ثروتش افزوده نشود; ولى انسان پارسا، در همه جا صحنه زيباى توانگرى را مى بيند.

خداوندى كه به اين همه مار و عقرب، حيوانات حلال و حرام گوشت دريا و صحرا و كافران روزى مى دهد، آيا انسان مؤمن را بى روزى مى گذارد؟ تحصيل هزينه زندگى و مبارزه با كسانى كه حق ديگران را غصب مى كنند، واجب و از دستورهاى اسلامى است; اما روح توانگرى داشتن، يك نوع فضيلت اخلاقى و نزاهت روح است.

دوم: او را از اندوه و غم مى رهانم.

سوم: نمى گذارم كالاى تجارى و زراعى او ضايع شود.

چهارم: آسمان و زمين را مسئول تكفل روزى او مى كنم.

پنجم: خودم پشتوانه همه مسائل اقتصادى او هستم. در كنار هر تجارتى، لطف من او را همراهى مى كند و نمى گذارم حيثيت او آسيب ببيند.

بهبود رابطه با خدا

اميرالمؤمنين (عليه السلام) مى فرمايد:

من اصلح ما بينه و بين الله، اصلح الله سبحانه و تعالى ما بينه و بين الناس (80) .

حديث قدسى اول راجع به مسائل اقتصادى، مشكلات مالى و امور داخلى بود و اين حديث نورانى، ناظر به مسائل اجتماعى است; كسى كه در جامعه مشكلى دارد و مى خواهد رابطه بين او و ديگران بهبود يابد، بايد رابطه بين خود و خداى خود را نيكو و مستحكم كند. چون زمام دلهاى مردم به دست خداست و شرط نيكو شدن روابط بين او و ديگران، نيكو ساختن رابطه بين خود و خداست. راهى كه ما را به اين هدف والا مى رساند، تفكر است.

معصومين (عليهم السلام) فرموده اند:

تفكر ساعة خير من قيام ليلة (81)

يك لحظه فكر كردن از بسيارى از عبادتهاى بى فكر بالاتر است: اگر عبادت بافكر باشد، به مراتب از فكر تنها بالاتر است و اگر عبادت بى فكر باشد، فكر، خودش بهترين عبادت است و انسان را به عبادتها مى رساند.

اهل بيت عصمت (عليهم السلام) آيين فكر كردن را نيز به ما آموخته و گفته اند: تفكر اين است كه مثلا انسان به سرزمين يا خانه هاى ويران شده برسد و بگويد:

اين ساكنوك؟ اين بانوك؟ (82)

بنيانگذاران و ساكنان تو كجايند؟ اين فكر، انسان را متنبه مى كند و اين مثال است; وگرنه خانه هاى آباد هم از نسلى به نسلى و از دستى به دست ديگر منتقل مى شود. اگر چه خانه هاى ويران، پيام گوياترى دارند وگرنه هر چه از مسير ديدگان انسان مى گذرد، عامل پند و نصيحت است.

همان گونه كه حضرت امام كاظم (عليه السلام) در جواب هارون فرمود:

ما من شي ء تراه عينك الا و فيه موعظة (83) :

هر چه از مسير چشم تو مى گذرد، واعظ است و اندرز مى دهد. تفكر يك لحظه، اين نقش را دارد كه انسان را بيدار و هشيار مى كند.

حسن ظن به خدا

اميدوار و خوش گمان به خداوند، پس از لغزيدن و اشتباه اميد عفو و بخشش داردو با اين اميد از خواب برمى خيزد. جمله اى كه در دعاى نورانى كميل آمده:

ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك

در دنيا هم جا دارد و اختصاصى به آخرت ندارد. حسن ظن به خدا اين است كه انسان، با كريم ، ستار و غفار روبروست. در اين صورت، سعى مى كند كه به جنگ كريم نرود و اگر اشتباهى مرتكب شد، از جامه كرامت كريم، مددى بگيرد و خود را با آن بپوشاند و به اين ترتيب، اين حسن ظن، مايه نجات انسان است. در قيامت اگركسى را كه در دنيا پرده دين را ندريد و با اعتراف به حرمت گناه، گناه كرد و گفت:

ربنا غلبت علينا شقوتنا (84)

بخواهند به دوزخ ببرند، عرض مى كند:

ما هكذا الظن بك :

خدايا، گمانم اين نبود كه مشمول گذشت شما نشوم، ندامى رسد: پس گمانت چه بود؟ عرض مى كند: گمان من اين بود كه من با ستار، كريم، غفار، حنان و منان روبرويم; نه با قهار. آنگاه دستور مى رسد كه او را عفو كنيد.

ولى اگر در دنيا اين عقيده حاصل نباشد، در آخرت اين مطلب هرگز به زبان كسى جارى نخواهد شد. انسان بايد در دنيا به اين معنا معتقد و سيرت و سنت او با اين اعتقاد، آميخته باشد تا در آخرت بتواند چنين سخنى را بگويد. چون هيچ كس در آن روز، بدون اذن خدا حرف نمى زند و حرف آن روز هم جز حق و صدق، چيزى ديگر نخواهد بود.

بنابراين، اگر كسى با خدا سخنى گفت و عرض كرد:

ما هكذا الظن بك و لا المعروف من فضلك .

معلوم مى شود عمرى را در دنيا با همين سنت حسنه گذرانده كه در آن روز به او اجازه چنين درخواستى را مى دهند. البته اين طور نيست كه خدا همگان را ببخشد; بلكه:

يغفر لمن يشاء (85) :

هر كسى را خودش مصلحت بداند مى بخشد و چون حكيم على الاطلاق است، خواست او بر اساس حكمت است، و از آسيب مشيت جزافى و اراده گزافى مصون است.

قضا و شفا

قرآن گاهى رابطه رهبران الهى با جامعه را، رابطه قاضى آزاده با جامعه مى داند و رابطه وحى با جامعه را رابطه قانون عدل و قضا با جامعه تلقى و گاهى آن را به صورت دارو و شفا تبيين مى كند:

انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين الناس بما اريك الله (86)

يعنى ما اين كتاب را نازل كرده ايم تا تو كه قاضى آزاده هستى، بر اساس قسط و عدل، حكم كنى و قانون هم، كه قرآن كريم است، قانون آزاد است و آن را حق به تو ارائه داده است;

لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه (87)

سپس به جامعه اسلامى و انسانى نيز، گوشزد مى كند:

ما كان لمؤمن و لا مؤمنة اذا قضى الله و رسوله امرا ان يكون لهم الخيرة من امرهم (88) .

وقتى قانونى آزاد از خطا، خبط و جهالت بود، و قاضى، از بند رشوه و مانند آن آزاد باشد و بر اساس قانون عدل، داورى كند، نه زن مسلمان حق اعتراض دارد و نه مرد با ايمان; كه اين خود نوعى تبيين قرآنى است.

تبيين ديگر، به صورت دارو و شفاست; جامعه بيمار را داروى شفا بخش، درمان مى كند; ولى تشريح داروى شفا بخش، تشخيص بيمارى بيماران و كيفيت مصرف اين دارو، بر عهده پزشكى حاذق است. در قرآن كريم، از وحى به عنوان شفاء ياد شده است:

و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا (89)

يعنى ما براى مردم دارويى شفا بخش فرستاده ايم.

در نهج البلاغه، اميرالمؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين تعبير مى كند:

طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمه (90)

يعنى وجود مبارك پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم، طبيبى است كه با داشتن همه مبانى طب در مراحل گوناگون، گردش مى كند و در جاى مرهم، مرهم مى نهد و در جاى اعمال شدت، با شدت برخورد دارد و آنجا كه داغ كردن ضرورت دارد داغ مى كند:

درشتى و نرمى به هم در، به است

چو فاصد كه جراح و مرهم نه است

پس قرآن گاهى از خود، تعبير به شفا و گاهى تعبير به قانون قضا مى كند و دين از پيغمبر، گاهى به عنوان قاضى و گاهى به عنوان طبيب، ياد مى كند.

از گناه نيز، كه گاهى به عنوان شعله و گاهى به عنوان سم و گاهى به عنوان چرك ، ياد مى شود. كار طبيب ومسئول بهداشت آن است كه هم محيط را آلوده نكرده، به بهداشت توجه داشته باشد و هم پيشگيرى كند و براى بيمار، داروى شفا بخشى تجويز كند; چنان كه كار قاضى، اين است كه بكوشد جامعه، تن به فساد ندهد و اگر فسادى در جامعه رخنه كرد، حق مظلوم را از ظالم بگيرد.

در بيانات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، آمده است:

لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوي غير متتعتع (91)

يعنى هيچ امتى مقدس و منزه نيست مگر اين كه ضعيف، بتواند حق خود را در آن جامعه از ظالم بدون لكنت و ترس بگيرد. همان طور كه طبيب، وظيفه بهداشتى ، پزشكى و درمانى و قاضى، وظيفه تامين امنيت جامعه را دارد، قبل از حكم و قضا بايد راهنمايى كند و بعد از آن نيز، وظيفه اجراى حد بر عهده اوست، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، نيز هم جنبه طبى دارد، كه پزشك دوار است، و هم جنبه قضايى; و قرآن كريم منافع ياد شده را به عنوان فوايد بحث اخلاق ذكر مى كند كه اگر كسى بداند گناه، آتش و سم است هرگز حاضر نيست بسوزد و خود را مسموم كند.

سم دو گونه است: سمى كه در گياهان، حيوانات و بدن انسان اثر مى گذارد و آن را مى توان با زبانهاى گوناگون، تبيين كرد و سمى كه كارى به بدن ندارد و حتى ممكن است بدن را فربه كند ولى جان را مسموم مى سازد و آن، افعال و اوصاف انسان است كه پس از افعال پيدا مى شود; افعال از آن جهت كه فعل اختيارى است، بخشى عناوين اعتبارى را به همراه دارد كه مجموعه آن حركات، زير پوشش عنوانى اعتبارى مانند: ظلم و عدل، قسط و جور، خيانت و امانت، رشوه گيرى و هديه پذيرى و... قرار دارند، اگر اين افعال و حركتها در مسير مستقيم نباشد عناوين ياد شده سوء مانند ظلم، جور، يانت بر آنها منطبق است; و اگر در مسير اصلى خود باشد، عناوين ياد شده حسن، مانند عدل، امانت، احسان و... بر آن مجموعه حركات، منطبق است.

رسالت وحى در تهذيب نفس

كار مهمى كه وحى كرده اين است كه دنيا، نفس و سود و زيان روح را به خوبى به ما شناسانده و از اين واقعيت، پرده برداشته و گناه را شعله و سم معرفى كرده و معلوم است كه نمى شود با آتش و سم، بازى كرد. از اين رو ذات اقدس خداوند كمال روح را در تزكيه آن مى داند:

قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها (92)

قد افلح من تزكى و ذكر اسم ربه فصلى (93)

و از سوى ديگر مى فرمايد:

ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اساتم فلها (94) :

اگر كار خير كرديد، به سود خودتان و اگر بد كرديد، آن هم از آن شماست; زيرا عمل از حوزه وجودى عامل، بيرون نيست.

قرآن بر چند مطلب، تكيه مى كند: يكى اين كه عمل خير، به ظاهر امرى اعتبارى است; اما باطن و درون آن، روح و ريحان است; همان طور كه از اين طرف، دفاع و پرهيز را به ما آموخته، از آن طرف نيز، جاذبه و كشش و كوشش را در ما زنده كرده و همان طور كه از يك سو فرمود: گناه، شعله و سم است و با سم و آتش، بازى نكنيد، از سوى ديگر هم فرمود ثواب، روح و ريحان است و شما جانتان را با روح و ريحان و گلهاى معطر فضايل اخلاقى معطر كنيد; و يا ظاهر فلان كار، ايثار و احسان و باطنش

جنات تجرى من تحتها الانهار (95)

يا ظاهر فلان كار، نماز و روزه و باطنش

انهار من عسل مصفى

يا ظاهر فلان كار، جهاد و حج و باطنش

انهار من ماء غير اسن

و

و انهار من خمر لذة للشاربين (96)

است.

بيان اين حقايق، از غير انبيا ساخته نيست; گرچه اجمال يا خطوط كلى آن را عقل مى فهمد; ولى پرده بردارى تفصيلى از روى همه اين عناوين، تنها مقدور وحى است كه عده اى را از راه تشويق به فضيلت و عده اى را از راه تحذير از رذايل، نجات دهد. البته اوحدى از انسانها كه در سير و سلوك و طى مقامات عرفانى، از شاگردان انبياى الهى (عليهم السلام) به شمار مى روند، سم و آتشى دارند و روح و ريحانى در انتظارشان است و هجران محبوب و فراق لقاى حق، براى آنان شعله و سم است كه:

هبني صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك؟ (97)

براى آنان سم و شعله مصداق ديگرى دارد; آنان در عين حال كه داراى

جنات تجرى من تحتها الانهار

هستند شوق

فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى (98)

آنان را مجذوب مرحله اى والا كرده است.

/ 35