معيار تشخيص خير - مبادی اخلاق در قرآن کریم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مبادی اخلاق در قرآن کریم - نسخه متنی

عبد الله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معيار تشخيص خير

مؤمن در فكر خير است; نه لذت حسى و سود دنيايى. البته اين خير گاهى لذيذ و نافع و گاهى تلخ و زيانبار است; اگر نسبت به حس و طبيعت بررسى شود، براى ذائقه و نيز از نظر منافع مادى، لذيذ و سود آور نيست، ولى عقل آن را خير مى داند. از اين بالاتر، گاهى برخى از كارها، نه تنها براى ذائقه و حس، لذت و از لحاظ مسائل مادى، سودى ندارد، بلكه عقل هم در تشخيص خير بودن او راجل و درمانده است; اما وحى كه اشراف بر عقل دارد و معلم آن است و آن را شكوفا و دفينه هاى آن را آشكار و شكفته تر مى كند، به عقل مى فهماند كه فلان كار خير است و آنگاه عقل، خير بودن آن را مى فهمد و مى پذيرد و دستور انجام آن را به بدن صادر مى كند.

در قرآن كريم آمده است كه بايد معيار كارها، خير باشد و لذت و سود ظاهرى نباشد و خير را هم بايد وحى بيان كند: عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم (16)

چه بسا شما چيزى را دوست داريد، از اين جهت كه به ذائقه شما گواراست يا به منافع مادى شما لطمه اى وارد نمى كند، بلكه اثر مثبتى هم نسبت به آن دارد; ولى در حقيقت آن چيز به حال شما ضرر دارد و خير نيست.

از اين آيه كريمه، معلوم مى شود حقيقت ما را همان جان و فطرت تامين مى كند و بدن و منافع بدنى، ابزارى بيش نيست. ضمير كم در آيه كريمه براى مخاطب است، در حقيقت همان است كه انسانيت انسان را مى سازد. از اين رو قرآن مى فرمايد، برخى خيال مى كنند كه هنگام مرگ، در زمين گم مى شوند و به همين جهت مى گويند: اءذا ضللنا فى الارض ا كانا لفى خلق جديد (17) .

خدا به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد در جواب آنها بگو:يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم (18) حقيقت شما را فرشته مرگ، قبض مى كند و چيزى از حقيقت شما در زمين گم نمى شود. در اينجا دو نكته استفاده مى شود: يكى اين كه مبناى انتخاب كارها، بايد خير باشد و ديگرى اينكه آن چيز براى حقيقت آدمى جان و فطرت خير باشد، نه جسم و نيروهاى جسمانى او.

ذات اقدس اله در آيه مورد بحث مى فرمايد: قتال و جنگ با دشمن براى شما تلخ است، اما خير شما در آن است. در باره جهاد اكبر هم اين معنا صادق است; همان طور كه جنگ با دشمن بيرون، دشوار است و نفع و لذت حسى و مادى ندارد، ولى خير است; زيرا لذت و نفع حقيقى را به همراه دارد; جنگ با دشمن درونى هم چنين است.

درون انسان متشكل از نيروهاى ادراكى يا تحريكى است كه همواره انسان را تعقيب مى كند. مقام خواهى و برترى طلبى، چنين است. مقام خواهى، لذت زودگذرى را به همراه دارد و خود دشمن ديرپايى در كمين است. مبارزه با هوس و جنگ با دشمن درون براى انسان تلخ است; زيرا بايد از مقام خواهى تنزل كند و از تكبر بپرهيزد و متواضع شود و ايثار را بر استئثار ترجيح دهد; يعنى به جاى اين كه خود را بر ديگران مقدم بدارد، ديگران را بر خويشتن مقدم سازد. البته اين كار، براى فطرت و جان انسان، خير است، گرچه براى وهم و خيال لذتى ندارد يا شرم آور است.

در مسائل خانوادگى ممكن است كسى با تصميمى عجولانه، همه اعضا را از خود گله مند و اساس خانواده را متلاشى كند; اين كار از نظر شهوت يا غضب، لذيذ است، ولى از لحاظ فطرت، لذت بخش نيست و در نتيجه نافع و خير هم نيست.

گاهى انسان احول و دوبين است و گاهى هم، چون محقق و بينا نيست، سراب را آب مى پندارد; در اين صورت بصيرى محض لازم است كه به انسان بگويد در كجا دوبين و در كجا سراب زده هستى و آب نما را آب تلقى مى كنى. ذات اقدس اله خود را به عنوان بصير محض معرفى كرده است:

انه بكل شى ء بصير (19)

بصير بودن خداوند نكات آموزنده فراوانى را در بر دارد كه يكى از آنها دستور حياست كه خدا شما را مى بيند.

گذشته از اين نكته تربيتى، مطلب اخلاقى ديگرى را هم به ما ياد مى دهد كه گاهى انسان نابيناست و اصلا نمى بيند و تفريط در ديد دارد. گاهى افراط در ديد دارد كه دوگونه است: گاهى يكى را دو و گاهى هيچ را چيز مى بيند.

كسى كه از نظر ديد كور باشد، نيازمند به بصير است تا او را راهنمايى كند و اگر بينا باشد، ولى بينش او معتدل نباشد، احول و دو بين باشد يا سراب را آب پندارد، نيز نيازمند به بصير حاذق است تا او را معالجه و هدايت كند. از نظر مسائل اخلاقى خيلى چيزهاست كه انسان در مورد آنها بصيرت ندارد، انسان در نهانخانه قلب خود يا كور يا احول يا سراب زده است و نيازمند به راهنماى بصيرى است.

برخى اصلا در تشخيص راه نابينايند. از اين رو، قرآن كريم مى فرمايد: لا تعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور (20) كه اينها گرفتار تفريط در ديد راه هستند و برخى ديگر، احول و تندرو هستند و در كنار راه اصلى، راه ديگر را هم مى بينند و بعضى هم سراب زده اند، چيزى را كه راه نيست راه مى پندارند. در هر سه حال، انسان نيازمند به خداى بصير و درون بين و برون بين است. هم گناه چشم و هم گناه دل را مى بيند: يعلم خائنة الاعين و ما تخفى الصدور (21) آنچه را چشم يا دل خيانت مى كند، خدا مى بيند. چون بصير و عليم مطلق است. بنابر اين بشر در تشخيص خير كه مبناى كار در تهذيب روح و اخلاق است، نيازمند به وحى است.

عقل، شاگرد وحى

اگر عقل را شاگرد خوبى براى وحى بدانيد، عقل به شما دستور مى دهد كه هرگز در سير و سلوك مدارج عرفانى توقف نكنيد. در اين فكر نباشيد كه فقط به جهنم نرويد و نسوزيد يا فقط به بهشت برويد; زيرا اينها درجه ضعيفى از همت بوده و لازم است، ولى كافى نيست; بلكه در اين فكر باشيد كه حيات ابد تهيه كنيد و عند الله باشيد و هماره مرزوق حق بوده و در حد فرشته و برتر از آن زندگى كنيد.

قرآن كريم فضايل فراوانى را براى شهدا ياد مى كند:

و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما اتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم (22)

كسى كه در راه دين كشته مى شود، زنده است و از رزق خاص عنداللهى بر خوردار است و از فضل خدا هماره مسرور و با نشاط است و از راهيان راه حق با خبر است و خوشحال مى شود و مژده دريافت مى كند.

فضايل مزبور در باب جهاد اصغر گفته شده است، اما چون جهاد اكبر، مهمتر از جهاد اصغر است، همه فضايل پنجگانه به نحو كمال، براى مجاهد در جهاد اكبر حاصل است. كسى كه در جهاد اكبر پيروز شد به خدا نزديكتر است و از رزق خاص برتر يا رزق اخصى استفاده مى كند و شادمانتر از شهيد است و از حال كسانى كه ادامه راه او را در سر مى پرورانند آگاه است و از تداوم راه خود، لذت مى برد و نشاط و بشارت دريافت مى كند.

كسانى كه در جهاد اكبر فاتح و پيروز شده اند، از احوال سائران و سالكان كوى حق باخبرند و از اين كه در سايه رفتار صحيح آنها عده اى هم مشغول سير و سلوك هستند، لذت مى برند; مثلا، مرحوم علامه بحر العلوم (23) ، سيد ابن طاووس (24) و ابن فهد (25) (رضوان الله عليهم اجمعين) كه كوى تهذيب نفس را پيموده و در جبهه جهاد اكبر فاتح و پيروز شده اند، هم اكنون مى دانند كه در بين علما يا اقشار مردم، چه گروهى راه آنها را ادامه مى دهند، ولى براى اينكه انسان در آن راه در جهاد اكبر نلغزد، بايد كاملا شاگرد وحى باشد.

امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه):

ما زاد خضوع الجسد على ما فى القلب فهو عندنا نفاق (26) :

اگر خشوع بدن كسى بيش از خشوع قلب وى باشد، اين در نزد ما نفاق محسوب مى شود. انسان موظف است در پيشگاه خدا، به ويژه در نماز، خاضع و خاشع باشد و علامت هراس، تواضع و ادب و ترس در تمام بدن او ظهور كند، ولى اين ترس بايد از دل نشات بگيرد. وقتى ترس از دل، نشات بگيرد و خشيت قلب مايه خشوع جسم شود، در اين صورت خضوع قلب يا بيشتر از خضوع جسم يا دست كم، مساوى با آن است و هرگز كمتر از خشوع بدن نخواهد بود. زيرا منشا خضوع بدن، خشوع دل است چگونه مى شود، منشا كمتر از ناشى ء باشد؟ ولى وقتى خشوع تن از جان نشات نگيرد، قهرا ممكن است خشوع و خضوع بدن، بيش از خشوع قلب باشد.

شخصى كه خشوع بدن او بيش از خشوع قلب اوست، مسلمان و مؤمن است و ان شاء الله به بهشت راه مى يابد، اما او شاگرد ضعيفى براى اهل بيت (عليهم السلام) است و عقلش را آن طور كه بايد به وحى نسپرده است. البته ممكن است ديگران اين را خلوص بپندارند، ولى اين كار نزد اهل بيت (عليهم السلام) نفاق است; زيرا آنان خالص محض هستند و در بارگاه خلوص محض، جا براى ديدن غير نيست و اصولا دو رنگى با خلوص هماهنگ نيست. انسان بايد، مدتها مخلص به كسر باشد تا مخلص به فتح گردد.

مخلص و مخلص

قرآن كريم، مخلصين را در يك جا و مخلصين را در جاى ديگر ياد مى كند و مى فرمايد: وما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين (27) گاهى انسان براى رضاى خدا نماز مى خواند و روزه و اعمال عبادى ديگر را انجام مى دهد و چيزى منظور او نيست; ولى گاهى حتى خود را هم نمى بيند و همه شئون حياتى خود را براى خدا مى خواهد كه صورت اولى اخلاص العبادة لله و دومى اخلاص النفس لله است. اگر مراحل اخلاص عبادت براى خدا و بعد از آن، مراحل اخلاص نفس براى خدا هم پايان رسد، آنگاه خدا در بين اين مخلصين عده اى را مخلص مى كند (28) .

مخلصين سه وصف دارند كه مهمترين آن اين است كه فقط آنان مى توانند خدا را وصف كنند; چنانكه قرآن كريم مى فرمايد:

سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين (29) .

اين معنا، بسيار بالاتر از آن است كه:

لا يحصي نعمائه العادون و لا يؤدي حقه المجتهدون (30)

و مربوط به مقام شكر و فعل است; چون مقام وصف، مقام ديگرى است. بنابراين، بايد مخلصين به جايى رسيده باشند كه مجارى ادراكى آنان با نور حق، تامين شده باشد:

كنت سمعه... و بصره... و لسانه (31) .

از اين رو آنان با زبان، چشم و گوش سخن حق مى گويند و تماشا مى كنند و مى شنوند و لذا در وصف او ماذون هستند.

حاصل آنكه: گاهى انسان ظاهرا مسلمان و باطنا كافر است كه

هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان (32)

يا

و اذا لقوا الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزؤون (33)

اين قسم منافق، خارج از بحث است، اما حديث معروف كه مى گويد:

اگر ظاهر كسى، بهتر از باطنش باشد، او پيش ما منافق است (34)

در باره مسلمانها و مؤمنان است. همان گونه كه اكثر مؤمنان مشركند:

ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم مشركون (35)

اكثر آنان نيز منافقند و مى توان گفت:

و ما يؤمن اكثرهم بالله الا و هم منافقون !

گاهى شخصى، مسلمان و ارادتمند به اهل بيت طهارت (عليهم السلام) است و در مراسم سوگ و ماتم آنان نيز حضور دارد، به وظيفه اش هم عمل مى كند، واجبها را انجام مى دهد و محرمات را ترك مى كند و در يك كلام، در مسير دين است، اما ظاهرش بهتر از باطن اوست. اين رويه يك نوع نفاق مرموزى است كه در درون او وجود دارد، چنين انسانى به مخلصين نمى رسد، چه رسد به مخلصين.

1. سوره مائده، آيه 27.

2. سوره توبه، آيه 104.

3. بحار، ج 74، ص 112، ح 2.

4. سوره مؤمنون، آيه 106.

5. سوره حجر، آيه 39.

6. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 552.

7. مستدرك الوسائل، ج 7، ص 552.

8. سوره شعراء، آيات 78-80.

9. از فقرات دعاى افتتاح.

10. نهج البلاغه، نامه 45.

11. سوره انفال، آيه 60.

12. الامد على الابد، ص 104.

13. نهج البلاغه، حكمت 73.

14. سوره انعام، آيه 122.

15. ولو شئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذه العسل و... (نهج البلاغه، نامه 45).

16. سوره بقره، آيه 216.

17. سوره سجده، آيه 10.

18. همان، آيه 11.

19. سوره ملك، آيه 19.

20. سوره حج، آيه 46.

21. سوره غافر، آيه 19.

22. سوره آل عمران، آيات 169-170.

23. سيد محمد مهدى بن سيد مرتضى طباطبايى (1154-1212) جامع معقول و منقول، صاحب كرامات عديده و اخلاق فاضله، مشهور به علامه بحرالعلوم كه فيض يابى او به محضر امام عصر (عج) متواتر است، شيخ جعفر كاشف الغطا با آن همه جلالت و فقاهت مطلقه اى كه داشت خاك نعلين سيد را با تحت الحنك خود پاك مى كرد. (ريحانة الادب، ج 1، ص 234).

24. رضى الدين ابو القاسم على بن طاوس (589-664) نوه دخترى ابن ادريس، در كلمات اجله به قدوة العارفين و مصباح المتهجدين موصوف است. (همان، ج 8، ص 76).

25. احمد بن محمد بن فهد اسدى حلى، از اكابر علماى اماميه، فقيه، فاضل، محدث و مرتاض، متوفاى 841 هجرى است. (همان، ج 8، ص 145).

26. كافى، ج 2، ص 396، ح 6.

27. سوره بينه، آيه 5.

28. رجوع كنيد به رساله سير و سلوك، منسوب به بحرالعلوم.

29. سوره صافات، آيات 159-160.

30. نهج البلاغه، خطبه 1.

31. كافى، ج 2، ص 352، ح 8.

32. سوره آل عمران، آيه 167.

33. سوره بقره، آيه 64.

34. كافى، ج 2، ص 396، ح 6.

35. سوره يوسف، آيه 106.


/ 35