ترجمه تفسیر طبری جلد 2
لطفا منتظر باشید ...
و پيغامبر (عليه السلام) چند روز در قبا بيستاد، و مردمان مدينه قوم قوم مىآمدند بسلام پيغامبر، و گفتند كه اكنون چند روز اينجا مقام ساختى، اكنون برخيز تا بمدينه رويم كه اين جا مقام نتوان ساخت كه بس مختصر جاى است. و چون چند روز برآمد پيغامبر (عليه السلام) خطبهاى نيكو بكرد و بر اشتر برنشست، و روى بمدينه نهاد، و خلقان جمله گرد او برآمده بودند. و هر كسى مىخواست كه پيغامبر بخانه او فرود آيد، و هر كس مهار اشتر بر مىگرفت و مىكشيد.پس پيغامبر (عليه السلام) گفت كه اين جماعت همه رغبت مىكنند كه مرا بخانه خود برند، و چون بخانه يكى روم ديگران را دل بماند.و پس گفت كه اكنون مهار اشتر بر گردن او او كنى، و رها كنى تا مىرود، و هر كجا اشتر زانو بزمين آورد آنجا فرو آيم تا هيچ كس را دل بنماند. و مهار بر گردن اشتر انداختند و رها كردند. و اشتر هم چنان ميرفت و خلقان همه از دنباله او ميرفتند، و هر كسى تمنّا مىكردند كه كاجكى بدرخانه ما فرو آمدى. و اشتر هم چنان مىرفت تا بميان شهر مدينه اندر شد. و جايگاهى بود فراخ، و اشتر آنجا زانو بزمين آورد، و در خانه ابو ايّوب الانصارى بود.و پيغامبر (عليه السلام) آنجا فرود آمد. و رخت در خانه ابو ايّوب بردند.و ابو ايّوب سخت شاد شد و خرّم گشت، و رخت پيغامبر در خانه مىبرد.و پيغامبر (عليه السلام) را گفت كه يا رسول اللَّه كجا خواهى كه مقام كنى؟در زير يا در بالا؟ و پيغامبر گفت هر جا كه باشد، روا بود. و پس ابو ايّوب رخت رسول بر سقف خانه برد، و گفت كه روا نباشد كه رسول خدا در زير باشد و من بر افراز او باشم. و رخت پيغامبر بر سقف بالا برد، و خود