بازگشت - م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ - نسخه متنی

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

بازگشت

يكسالى مى‏شد كه او را به قم فرستاده بودند. آمده بودقم، تا به كار يگان حفاظت از مراجع و علما سروسامان‏بدهد. آن روزها، اوج درگيرى و ترور
منافقين بود. گروهك‏منافقين هركسى را كه بيشتر به فكر مردم و مملكتش بود،ترور
مى‏كرد. از اين رو مقابله با آنها و حفاظت ازشخصيتهاى روحانى و ارزشمند كار مهمى به
حساب‏مى‏آمد.

اسماعيل طى آن يك سال، كارها را به سرانجام رسانده‏بود. و حالا با آموزشها و تربيت
نيروهاى حفاظت، ترورعلما و مراجع براى گروهكها كار سختى به حساب مى‏آمد.او به
نيروهايش ياد داده بود كه حفاظت از يك شخصيت،يعنى ايثار و از خود گذشتگى؛ اما
مى‏دانست كه اين ايثار درجبهه‏هاى جنگ حال و هواى ديگر دارد.

در آن يك سال خيلى به جبهه فكر كرده بود. و هر چه‏مى‏گذشت بيشتر از ماندن در شهر و
مشغول شدن به‏كارهاى دنيا دلش مى‏گرفت.

تصميم گرفته بود، يك بار ديگر كتابهايش را دوره كند.به سراغ كتابهاى علوم دينى و
بحث‏هاى فلسفى هم رفته‏بود؛ اما همه آن درس و بحثها و حالات روحى و عرفانى درمقابل
آنچه اسماعيل در جبهه‏ها ديده بود، فرق مى‏كرد.

او بارها از علما و مراجع تقليد شنيده بود كه، آنهاحاضرند سالها عبادت و خدمتشان با
يك شب نگهبانى،بچه‏هاى جنگ عوض كنند.

يك روز وقتى در ميان كتابها غرق در مطالعه بودچشمش به حديثى از امام حسين)ع( افتاد
كه او را از خودبيخود كرد. جمله‏اى كه حسين بن على)ع( در سنّ‏نوجوانى، هنگامى كه به
ابوذر غفارى، يار پيامبر را از مدينه‏تبعيد مى‏كردند، به او گفته بود: «اى عمو، خداوند كارهاى‏بزرگ را دوست دارد.» اين جمله اسماعيل را به فكر فرو برد. و دانست كه اوهم بايد در زندگى به كارى بزرگ
دست بزند. همين اراده،سرنوشت او را تغيير داد و بارها و بارها اين جمله را با
خودتكرار كرد: «خداوند كارهاى بزرگ را دوست دارد» ديگر نمى‏توانست صبر كند. دورى از جبهه برايش‏عذابى جان‏كاه بود. قلم و كاغذ برداشت
و نامه‏اى براى‏فرمانده سپاه نوشت. از تجربياتش در طول جنگ قلم زد واز فرماندهى
خواست تا كارى به او در جبهه بدهند.

و در پايان نامه نوشت: «از زمانى كه تصميم به خدمت‏فعال و حضور در جبهه - انشاءالله
تعالى - گرفتم، با وجدانى‏آسوده به سپاه مى‏آيم... «خدايا! ما را در انتخاب صراطخود
راهنمايى كن.» و آنگاه تفألى از ديوان حافظ زد.

از ديوان حافظ غزلى آمد كه پايانش اين بود.

سخن دانى و خوش خوانى نمى‏ورزند در شيراز بياحافظ كه تا خود را به ملك ديگر اندازيم

/ 18