اسلحه
اسلحه را كه برداشت، احساس ديگرى پيدا كرد.احساسى را كه هم بد بود وهم خوب! خودشفكر كرد كه:«اين اسلحه اگر دست آدم خوبى باشد امنيت و آرامش رابراى ديگران به همراه
دارد و اگر دست آدم بدى باشد ديگرخدا را بنده نيست و هر آتشى كه خواست مىسوزاند!» اين اولين بارش نبود كه اسلحه بدست مىگرفت؛ امّاهيچ وقت آنهمه اسلحه را در يك جا
نديده بود. اسلحههارا از مردم مىگرفت و داخل مينىبوس مىگذاشت. گهگاهراننده
مينىبوس مىگفت: «كمى برو جلوتر» و راننده آرامآرام حركت مىكرد. اسماعيل
اسلحهها را از دست مردممىگرفت. حرف امام بود. نبايد هيچ فرصتى از دستمىرفت.امام گفته بودند: «بايد اسلحهها را جمع آورى كنيد».اسماعيل با چشم خود در روز 22 بهمن سال 1357ديده بود كه چگونه پادگانهاى نزديك اهواز توسط مردمسقوط كرد و
هر كس براى خود اسلحهاى برداشت؛ انقلابپيروز شده بود و حالا ديگر به اسلحه
احتياجى نبود.اسماعيل تا به خودش بيايد مينىبوس پر از اسلحه شدهبود، وقتى آخرين اسلحه را از
دست يك جوان كم سن وسال گرفت، ديگر حتى جاى يك سوزن هم در آن ماشين بهآن بزرگى
نبود.با راننده به سمت مقر سپاه حركت كردند. بچههاى سپاهاز ديدن آن همه اسلحه
نمىدانستند چه كار كنند.اسماعيل خنديد و گفت:« از اين مردم كجا گيرمىآوريد؟ مىگويد مسلح شويد، مىشوند،
مىگويداسلحهها را تحويل بدهيد زود مىآورند و تحويل مىدهند.خيلى نامردى است كه
قدرشان را ندانيم.» بچههاى سپاه اسلحهها را از مينىبوس خالى كردند ودر يكى از اتاقهاى مقر روى هم
چيدند. اسماعيل رفت تا بافرمانده جديد صحبت كند.- من چند تا از اين اسلحهها مىخواهم!- براى چى؟ - مىخواهم با خودم به آغاجارى ببرم.- مگر آنجا خبرى است!- نه؟ اما بالاخره آنجا هم به يك مقر سپاه احتياج دارد.پاسگاهها و كلانترىها
تعطيل هستند. از دست مردم عادىهم كه بدون اسلحه كارى بر نمىآيد، بايد يك جايى براىنظم دادن به شهر و جلوگيرى از خلافكارىها
باشد.فرمانده دستش را روى شانه اسماعيل گذاشت با لبخندگفت:«موافقم به شرطى كه مراقب همه
چيز باشى.مسئوليت كارها به عهده خود توست.» اسماعيل با سه قبضه اسلحه به سمت آغاجارى به راهافتاد. به اين اميد كه حتى يك تير
هم از آن اسلحهها شليكنشود.