اسلحه - م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ - نسخه متنی

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلحه

اسلحه را كه برداشت، احساس ديگرى پيدا كرد.احساسى را كه هم بد بود وهم خوب! خودش
فكر كرد كه:«اين اسلحه اگر دست آدم خوبى باشد امنيت و آرامش رابراى ديگران به همراه
دارد و اگر دست آدم بدى باشد ديگرخدا را بنده نيست و هر آتشى كه خواست مى‏سوزاند!» اين اولين بارش نبود كه اسلحه بدست مى‏گرفت؛ امّاهيچ وقت آنهمه اسلحه را در يك جا
نديده بود. اسلحه‏هارا از مردم مى‏گرفت و داخل مينى‏بوس مى‏گذاشت. گه‏گاه‏راننده
مينى‏بوس مى‏گفت: «كمى برو جلوتر» و راننده آرام‏آرام حركت مى‏كرد. اسماعيل
اسلحه‏ها را از دست مردم‏مى‏گرفت. حرف امام بود. نبايد هيچ فرصتى از دست‏مى‏رفت.

امام گفته بودند: «بايد اسلحه‏ها را جمع آورى كنيد».

اسماعيل با چشم خود در روز 22 بهمن سال 1357ديده بود كه چگونه پادگانهاى نزديك اهواز توسط مردم‏سقوط كرد و
هر كس براى خود اسلحه‏اى برداشت؛ انقلاب‏پيروز شده بود و حالا ديگر به اسلحه
احتياجى نبود.

اسماعيل تا به خودش بيايد مينى‏بوس پر از اسلحه شده‏بود، وقتى آخرين اسلحه را از
دست يك جوان كم سن وسال گرفت، ديگر حتى جاى يك سوزن هم در آن ماشين به‏آن بزرگى
نبود.

با راننده به سمت مقر سپاه حركت كردند. بچه‏هاى سپاه‏از ديدن آن همه اسلحه
نمى‏دانستند چه كار كنند.

اسماعيل خنديد و گفت:« از اين مردم كجا گيرمى‏آوريد؟ مى‏گويد مسلح شويد، مى‏شوند،
مى‏گويداسلحه‏ها را تحويل بدهيد زود مى‏آورند و تحويل مى‏دهند.خيلى نامردى است كه
قدرشان را ندانيم.» بچه‏هاى سپاه اسلحه‏ها را از مينى‏بوس خالى كردند ودر يكى از اتاقهاى مقر روى هم
چيدند. اسماعيل رفت تا بافرمانده جديد صحبت كند.

- من چند تا از اين اسلحه‏ها مى‏خواهم!

- براى چى؟ - مى‏خواهم با خودم به آغاجارى ببرم.

- مگر آنجا خبرى است!

- نه؟ اما بالاخره آنجا هم به يك مقر سپاه احتياج دارد.پاسگاه‏ها و كلانترى‏ها
تعطيل هستند. از دست مردم عادى‏هم كه بدون اسلحه كارى بر نمى‏آيد، بايد يك جايى براى‏نظم دادن به شهر و جلوگيرى از خلافكارى‏ها
باشد.

فرمانده دستش را روى شانه اسماعيل گذاشت با لبخندگفت:«موافقم به شرطى كه مراقب همه
چيز باشى.مسئوليت كارها به عهده خود توست.» اسماعيل با سه قبضه اسلحه به سمت آغاجارى به راه‏افتاد. به اين اميد كه حتى يك تير
هم از آن اسلحه‏ها شليك‏نشود.

/ 18