حكم - م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ - نسخه متنی

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حكم

وارد مقر سپاه كه شد، چشمش به مرد جا افتاده‏اى‏خورد كه گوشه حياط نشسته بود و به
سيگارش پُك مى‏زد.ترس در چهره مرد هويدا بود؛ امّا سعى داشت خود را آرام‏و بى‏خيال
نشان دهد. او هر دفعه پُكهاى عميقترى به‏سيگارش مى‏زد.

معلوم بود كه از چيزى ناراحت است. امّا بروز نمى‏داد.

اسماعيل به حال پريشان مرد دلش رحم آمد.حدس‏مى‏زد كه آن مرد را براى چه گرفته‏اند.
نگاهش قدمهاى يكى‏از بچه‏ها را دنبال كرد كه آمد و كنار مرد ايستاد و بعد خم‏شد و
سيگارش را از او گرفت و به زمين انداخت.

اسماعيل با چشمهاى گرد شده از تعجب، سيگار آن‏مرد را ديد كه زير پوتينهاى يكى از
نيروهاى مقر سپاه‏خاموش شد و از آن تنها دودهاى سياه رنگ بر زمين ماند.

- اينجا سيگار كشيدن ممنوع است. چند دقيقه صبر كن‏تا پرونده‏ات را تكميل كنيم و
بفرستيمت زندان. آنجا هرچقدر كه خواستى سيگار دود كن.

اسماعيل آرام به آن دو نزديك شد. مرد دستانش را دورپاهايش حلقه كرده بود و به سيگار
خاموشش نگاه مى‏كرد.

- ممكن است به من هم بگوييد چه شده؟ - آقا اسماعيل، اين مرد« شرب خمر» كرده!

مرد با عجله به صورت اسماعيل نگاهى انداخت وچشمهايش را چرخاند.

- شرب خمر يعنى چه!؟ - مشروب خورده و همينطور مست آمده توى خيابان!

شما از كجا فهميديد كه او مشروب خورده؟ - از بوى گَند دهانش معلوم است!

- شما مگر دهانش را بو كرديد.

- بله!

حرفهاى او داشت اعصاب اسماعيل را به هم‏مى‏ريخت احساس مى‏كرد بچه‏ها با آن مرد
غريبه ظالمانه‏برخورد كرده‏اند. ديگر جلوى خودش را نمى‏توانست‏بگيرد براى همين
فرياد زد و همه افراد مقر را خطاب قرارداد:

شماها بيخود اين مرد را دستگير كرديد! دنبال مردم راه‏مى‏افتيد و دهانشان را بو
مى‏كنيد كه ببينيد مشروب خورده‏اند؛ يا نه. استغفرالله - امّا....

- امّا ندارد! شما حق دستگيرى كسى را نداريد. اصلاً به‏شما كه كى چه كار كند. مگر
ما گزمه و محتسبيم؟!

بچه‏ها با صداى بلند اسماعيل از اطراف مقر آمدند ودورش حلقه زدند.حرفهاى او آنها را
غافلگير كرده بود.

- هركس پيش خودش، پيش مردم، نزد خدا آبرو دارد.چرا ما بجاى خدا بشينيم و حكم كنيم چه كسى به ما اين‏اجازه را داده كه از جانب خدا حرف بزنيم. ما هزار و يك‏كار
واجب تر داريم كه روى زمين مانده. هيچ مى‏دانيد كه‏عراقى‏ها حمله به مرزها را شروع
كرده اند؟! مى‏دانيد كه‏خرمشهر دارد محاصره مى‏شود؟! مى‏دانيد اگر پاى‏عراقى‏ها به
شهرهاى ما برسد، چه اتفاقى مى‏افتد؟ ما اگرخيلى مرد باشيم بايد جلوى دشمن را
بگيريم.نه اين‏كه مثل‏داروغه‏ها در شهر راه بيفتيم و بر عليه اين و آن حكم
صادركنيم...

حرفهاى اسماعيل بچه‏ها را شرمنده كرده بود؛ امّا آنهابه او عشق مى‏ورزيدند و از اين
سرزنشها ناراحت‏نمى‏شدند. رابطه آنها با اسماعيل مانند رابطه بين شاگرد ومعلم بود.

حرفهاى اسماعيل اول از همه خودش را آرام كردلحظاتى بعد اسماعيل زير كتفهاى مرد را
گرفت و از زمين‏بلندش كرد و بعد خودش تا نزديك در با او رفت و معذرت‏خواهى كرد.

مرد هنوز چند قدمى نرفته بود كه چهره اسماعيل وحرفهايى كه او با نيروهايش گفته بود
از ذهنش گذشت.ايستاد و به عقب نگاه كرد. در نيمه باز مقر چهره خندان‏اسماعيل را در
خود جا داده بود. او هم تبسمى كرد وگذشت.

دفعه بعد كه آن مرد به مقر سپاه آمد، هيچ خطايى نكرده‏بود. بلكه تنها و تنها براى
ديدار با اسماعيل تا آنجا آمده‏بود. اسماعيل به گرمى از او پذيرايى كرد و گفت:«
اميدوارم‏دوستان خوبى براى هم باشيم»

/ 18