دانشگاه - م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ - نسخه متنی

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دانشگاه

مدير هنرستان صنعت نفت، وقتى اسماعيل براى‏هميشه داشت آنجا را ترك مى‏كرد با كنايه گفته بود: «توبچه درس خوانى نيستى!» اين جمله حسابى اسماعيل را تحت تأثير قرار داده بود.او خود مى‏دانست كه هوش سرشار
وهمت بالايى در درس‏خواندن دارد؛ امّا براى او مهمتر از همه اينها مبارزه بود.

آن روز نمى‏توانست به مدير بگويد كه ما مثل شماعافيت طلب و محافظه كار نيستيم.
آزاده بودن،مهمتر ازعالم بودن است و خيلى حرفهاى ديگر كه بيخ گلويش‏مانده بود.

امّا حالا اگر مدير هنرستان نام او را در ليست قبول‏شدگان كنكور مى‏ديد حرف خود را
پس مى‏گرفت.

اسماعيل در سال 1353 در رشته آبيارى دانشگاه اهوازقبول شده بود و اين براى او كه
بيشتر وقتش را صرف‏مطالعات دينى و ايدئولوژى مى‏كرد موفقيت بزرگى به‏حساب مى‏آمد.

آن روز رفته بود تا از دكه روزنامه بگيرد، از قضا در راه بايكى دو نفر از خانم‏هاى
خارجى كه امثالشان در آغاجارى‏فراوان بود. بحث و جدل كرده بود و گفته بود، با
اين‏كه‏شماها مسلمان نيستيد؛ امّا بايد به دين ما احترام بگذاريد وبا سر و وضع
آنچنانى به خيابان نيائيد واز اين حرفها.

امّا خارجى‏ها كه اكثراً با خانواده به آنجا مى‏آمدند،آنقدر زياد بودند كه با اين
صحبتها نمى‏شد همه آنها را قانع‏كرد. و اسماعيل در اين فكر بود كه با اين وضعيت چه
بايدكرد؛ اسمش را در ليست قبولى‏هاى كنكور ديده بود.

بعد از رفتن به دانشگاه در مسجد محل يك كتابخانه راه‏انداخت. كتابخانه‏اى كه بيشتر
كتابهاى آن اسلامى ، اخلاقى، و يا مربوط به مسائلى از اين دست مى‏شد.

هر بار كه از اهواز مى‏آمد، يا خود تعداد زيادى كتاب‏مى‏خريد تا كتابخانه را تكميل
كند. عده‏اى زيادى از جوانان‏آغاجارى عضو كتابخانه مسجد شده بودند و
اسماعيل‏هفته‏اى يك جلسه كلاس قرآن هم در آنجا برپا مى‏كرد.

او چند كتاب سياسى هم در كتابخانه داشت. كه آنها رابه اهلش به امانت مى‏داد. كتابهايى كه در آنها با كنايه به‏ظلم و جور پادشاهان و خصوصاً خاندان پهلوى اشاره شده‏بود.

براى دختر دائى كوچكش كتاب ماهى سياه كوچولو رابرده بود و كتابهاى ديگرى از اين
دست. همين كار باعث‏شده بود خانواده دايى هم براى مطالعه اين آثار رو بياورند!

دايى اسماعيل كه در محبت و دوستى با او چيزى ازپدرش كم نداشت هميشه به او مى‏گفت:
«تو آخر، سر همه‏ما را به باد مى‏دهى!» جلسات خصوصى‏تر در مغازه پدر اسماعيل برگزارمى‏شد. مغازه كه درست پشت خانه آنها بود پُر مى‏شد ازجوانانى كه آماده بودند تا با رژيم شاه حتى
درگيرى‏مسلحانه را آغاز كنند. امّا اسماعيل موافق با كار فرهنگى‏بود. و مى‏گفت تيغ
قلم برنده تر از سلاح است. و ما تاپشتوانه علمى و فرهنگى نداشته باشيم مبارزه، حتى
مبارزه‏مسلحانه بى‏فايده است.

در همان روزها دوباره نام اسماعيل در ليست سياه‏ساواك جا گرفت و مأمورين رژيم شاه
براى دستگيرى اودست به كار شدند.

اسماعيل هميشه به پدرش مى‏گفت: «من شرمنده شماهستم! چرا كه افكار و اعمالم شما و
خانواده‏مان را هم به‏زحمت مى‏اندازد.» پدر اسماعيل امّا صددرصد با كارهاى پسرش موافق‏بود. او مى‏گفت:« اميدوارم روزى
تلاش‏هاى تو ثمر بدهد وبه جايى برسد. من شرمنده‏ام كه بيشتر از اين نمى‏توانم به‏تو
كمك كنم...»



/ 18