اسير يا مجاهد - م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ - نسخه متنی

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسير يا مجاهد

فرمانده اردوگاه كه از حرفهاى اسماعيل شوكه شده بودبا تعجب مى‏گويد:« مى‏خواهيد
اينها را آزاد كنيد؟!»

- آزادِ آزاد، بايد ديد آنهايى را كه به قول شما توبه‏كرده‏اند، نماز مى‏خوانند و
اصلاً آدم ديگرى شده‏اند، تا چه‏اندازه به راهى كه برگزيده‏اند پاى‏بند هستند.

- امّا ايمان زبانى با عملى فرق دارد.

اسماعيل با لحنى كه بيشتر به شوخى مى‏ماند،مى‏گويد:« يادت باشد كه براى يك طلبه
مستعفى، كلاس‏عقيدتى نگذارى!» - مى‏دانم كه اين حرفها را فوت آبى؛ امّا بعضى از اينهابعثى هستند، حتى عده‏اى شان
براى صدام جشن تولدمى‏گيرند. آنها آدمهاى خطرناكى هستند!

- نترس ما با بعثى‏ها كارى نداريم.!

- امّا عده‏اى از اسيران تواّب، همين بعثيها هستند.

اسماعيل با اطمينانى كه انگار آخر و عاقبت كار آنها رامى‏داند،مى‏گويد: «پس چه
بهتر! آدمى كه گذشته‏اش خيلى‏بد باشد. اگر توبه كند از آدمهاى پاك و بى‏گناه بهتر
است‏چرا كه او توانسته خودش را از منجلابى كه در آن بوده‏بيرون بكشد. سپس لابد
مى‏تواند از بقيه بهتر هم بشود.

فرمانده اردوگاه اسراء كه از دوستان نه چندان قديمى‏اسماعيل است مى‏گويد: من كه
حريف زبان تو نمى‏شوم!بهتر است بريم داخل و خودت همه چيز را ببينى.

- مى‏دانم داخل آسايشگاهها چه خبر است. بهتر است‏ليست اسرا را بدهى.

اسماعيل با عجله نگاهى به ليست مى‏اندازد و اسامى‏كسانى كه جلوى اسمشان ضربدر خورده
از نظر مى‏گذراند.آنها توّابين هستند.

وضع اردوگاههاى ديگر بهتر از اردوگاه شماست.

- چطور مگه؟

- شما خيلى كم تواب داريد. نكند آنها روى شما تأثيربگذارند. فردا روزى ببينيم شماها
رفته‏ايد و بعثى شديد!!

دوست اسماعيل روى پيشانى‏اش مى‏زند با خنده‏مى‏گويد:

«نترس ممكن است از دست اسراى
عراقى ديوانه‏بشوم؛ اما بعثى نمى‏شوم.»

- تو هم نترس، هنوز با طرح من موافقت نكرده‏اند. بااين حساب تو هنوز مى‏توانى در
كنار دوستان عراقى خودبمانى و از زندگى با آنها لذت ببرى.

اسماعيل از روى ليست چند اسير را انتخاب مى‏كند ومى‏گويد: «مى‏خواهم با اينها صحبت
كنم.» صحبت با اسرا براى اسماعيل هم جالب است هم‏تأسف انگيز. اسرا از زندگى سخت خود در
دوران قبل ازاسارت مى‏گويند. از موقعى كه در ارتش عراق خدمت‏مى‏كردند و مجبور بودند
هر دستورى را اجرا كنند. بيشترآنها سرباز بودند و به زور روانه جبهه‏ها شده بودند.
آنها ازفرماندهان خود دل پرى داشتند. و همچنين از صدام.مى‏گفتند او باعث بدبختى‏شان
شده است.

اولين اسيرى كه اسماعيل با او صحبت كرد اهل كربلابود. جوانى نورانى كه خودش تسليم
نيروهاى ايرانى شده‏بود. پدرش از خادمين حرم امام حسين(ع) بود و خودش‏هم از بچه‏گى
در يك كتاب فروشى نزديك حرم كار مى‏كرد.صحبت با او به درازا كشيد. چرا كه او از
كربلا و حرم مطهرسيد الشهداء مى‏گفت با آن حرفها اسماعيل را هوايى كرده‏بود.

اسير دوم، يك كُرد بود، كه او را با تهديد به سربازى‏فرستاده بودند.

مى‏گفت:« چند ماه از دست مأمورين بعثى در كركوك‏پنهان شده بودم؛ اما آنها پدر و
مادرم را گرفتند و به زندان‏بردند و شرط آزادى آنها اين بود كه من بروم و خودم
رابراى سربازى معرفى كنم.» اما اسير آخرى براى اسماعيل از همه جالب‏تر بود، اويك بعثى تواب بود و خودش اقرار
مى‏كرد كه از نيروهاى‏وفادار به صدام بوده. اما وقتى اسير مى‏شود به دروغهاى‏صدام
پى مى‏برد و تازه مى‏فهمد كه ايرانى‏ها چه انسانهاى‏شريفى و چه مردم خوبى هستند. و
به خاطر جنگيدن باآنها از خدا طلب آمرزش مى‏كند او مى‏گويد اگر رزمنده‏هاى‏ايرانى
به دادش نمى‏رسيدند، داخل يك نفربر زرهى‏مى‏سوخت و چيزى از جنازه‏اش باقى نمى‏ماند.

و بعد تعريف كرد كه چگونه يك بسيجى كم سن و سال‏او را كمك كرد و از داخل نفربر
بيرون كشيد.

اسماعيل با شنيدن حرفهاى آنها در تصميمى كه گرفته‏بود، مصمم‏تر شد. او حالا بيش از
يك سال بود كه داشت‏مسئولين و فرماندهان را راضى مى‏كرد كه با طرحش‏موافقت كنند؛ او
مى‏دانست كه با اين كار چه تحول بزرگى‏در جبهه‏هاى جنگ رخ خواهد داد.

/ 18