تيپ 9 بدر - م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ - نسخه متنی

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تيپ 9 بدر

چند منبع آب، 40 چادر گروهى، چند خودرو و چندين‏قبضه اسلحه و دو سه واحد ساختمان
نيمه تمام را تحويل‏اسماعيل داده بودند تا تيپ جديدش را كه 9 بدر نام گرفته‏بود، در
آن مستقر كند؛ اما اين امكانات براى يك تيپ كه‏شامل 4 گردان و واحد ستادى مى‏شد كم
بود آنقدر كم كه‏همه چيز را با مشكل مواجه مى‏كرد.

اسماعيل تلفن را برمى‏دارد و با قرارگاه تماس مى‏گريد.و در آن سوى خط با فرماندهى
گرم صحبت مى‏شود.

- همه چيز آماده، اما كم است. نمى‏دانم الان كه‏مجاهدين از گرد راه برسند و بخواهند
در چادرها وساختمانها مستقر، شوند چه فكرى مى‏كنند. شايد بگويندجايى كه قبلاً بوديم
بهتر بود.

- اسماعيل جان ميدانى كه نيروهاى ايرانى هم همين‏امكانات را دارند و با همين
امكانات توانسته‏اند پنج سال‏جنگ را پيش ببرند.

- اما اينها با نيروهاى ايرانى فرق مى‏كنند. بايد براى‏اينها امتياز بيشترى قائل
شد. اينها عراقى‏هايى هستند كه‏حاضر شده‏اند در جنگ به ما كمك كنند. نبايد زياد
بهشان‏سخت گرفت.

- اينقدر سر امكانات چانه نزن! به جاى اين حرفها بايدخودت دست به كار شوى از هر كجا
كه مى‏توانى براى تيپ‏خودت اقلام و امكانات تهيه كنى؛ ما ديگر بيشتر از
اين‏نمى‏توانيم كارى بكنيم.

تماس اسماعيل كه با فرمانده قطع مى‏شود. چند نفر ازبچه‏ها را صدا مى‏زند و به هريك
مأموريتى مى‏دهد.مأموريت آنها رفتن به قرارگاهها و شهرهاى بزرگى كه‏معاودين عراقى
در آنها حضور دارند است. آنها بايد بابازاريان عرب، هيأتى كه عراقى‏ها در قم و
تهران به راه‏انداخته‏اند و خلاصه هر كجا كه خانواده‏هاى رانده شده‏عراقى حضور
دارند صحبت واز آنها براى مخارج مالى‏تيپ كمك جمع كنند.

تعدادى از اين خانواده‏ها كه وضع مالى خوبى هم دارندنه تنها با جان و دل حاضر به
كمك مى‏شوند بلكه خود نيزبراى حضور در جبهه داوطلب مى‏گردند.

آن روز براى اسماعيل روز بزرگى بود. روزى آرزوهايش‏تحقق مى‏يافت و نتيجه زحماتش را
مى‏ديد. همانطور كه‏ايستاده بود و به پيچ جاده چشم دوخته بود، ناگهان سر وكله
اتوبوسها از دور پيدا شد.

اسماعيل براى ديدن نيروهايش كه از نيروگاه اسراانتخاب شده بودند دل توى دلش نبود.

فرمانده يكى از اردوگاهها كه هنوز نمى‏توانست رفتن‏اسرايش را به جنگ با كشور خودشان
باور كند، تا آنجا به‏دنبال آنها آمده بود.

وقتى عراقى‏ها از اتوبوس پياده شدند، مانند نگين‏انگشتر اسماعيل را در حلقه خود
گرفتند و به عربى با اوحال و احوال كردند اسماعيل قصد داشت از همان روز اول‏صحبتهاى
مهمى را با آنها در ميان بگذارد.اما صداى‏مسئول اردوگاه كه در آن ميان تنها كسى بود
كه به فارسى‏حرف مى‏زد، رشته افكار اسماعيل را پاره كرد.

- خوب آقاى دقايقى اين هم اسرا، حالا اين گوى وميدان، ببينم چه كار مى‏كنى! براى
اطمينان بيشتر چيزهاى‏ديگرى برايت آورده‏ايم.

و بعد با دست به كاميونى اشاره كرد كه بار سيم خاردارداشت و چند سرباز مشغول پايين
ريختن حلقهاى سيم‏خاردار از آن بودند.

- سيم خاردار ديگر براى چه؟ - مثل اين‏كه يادت رفته اينها اسيرند!

- نه، اينها ديگر اسير نيستند. اينها مجاهدند.

- به هر حال ممكن است بعضى از اينها مقصودشان ازآمدن به اينجا چيز ديگرى باشد!

- ما كه نمى‏توانيم قصاص بيش از جنايت بكنيم.

- امّا كار از محكم كارى عيب نمى‏كند.

اسماعيل كه از اين حركت مسئول اردوگاه سخت به‏خشم آمد صدايش را بالا مى‏برد و بر سر
سربازان فريادمى‏كشد:

- همه اين سيم خاردارها را برگردانيد. كسى حق ندارددور تيپ ما سيم خاردار بكشد!

- اما برادر دقايقى...

- همين كه گفتم؛ اينها مجاهدند و منت سر ما گذاشتندو آمده‏اند.

- شما مى‏توانيد مسئوليتش را قبول كنيد؟ اگر تنها يكى‏از اينها فرار كند تيپ شما را
تا صبح نشده منحل مى‏كنند!

- من مسئوليتش را به عهده مى‏گيرم.

و بعد رو به عراقى‏ها مى‏كند و با صداى بلند فريادمى‏زند:

«مسئوليت همه شما اول با خدا و بعد با من است! شمااز اين به بعد آزاد هستيد. ما شما
را به عنوان مجاهدمى‏شناسيم، كسى حق ندارد شماها را اسير جنگى خطاب‏كند...» صداى اسماعيل در هلهله و تكبير مجاهدين گم شد.آنها بر سر و روى اسماعيل مى‏ريزند و
او را بوسه باران‏مى‏كنند.

چند هفته بعد اسماعيل يكى از فرماندهان تواب عراقى‏را كه به تيپ 9 بدر آمده بود، به
عنوان معاون خود معرفى‏كرد و با اين كار نيروها بيش از گذشته به اسماعيل
ايمان‏آوردند. او مسئولين گردانها گروهانها را نيز از خودمجاهدين انتخاب كرد. و در
چند ماه، آموزشهاى مختلف‏ديدند.

حالا تيپ 9 بدر يك تيپ آماده براى عمليات بود ونيروهاى اين تيپ ايمان و شجاعت خود
را مرهون زحمات‏دقايقى مى‏دانستند. ميان آنها چنان پيوند دوستى ايجادشده بود كه در
تصور هيچ كس نمى‏گنجيد.

مجاهدين هميشه به اسماعيل مى‏گفتند: «اگر انشاءالله‏صدام را شكست داديم و در عراق
جمهورى اسلامى به راه‏انداختيم، تو را با خود به عراق مى‏بريم؛ چرا كه مانمى‏توانيم
دورى تو را تحمل كنيم...»

/ 18