آخرين تماس آخرين ديدار - م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

م‍ه‍اج‍ر ک‍وچ‍ک‌ - نسخه متنی

م‍ح‍س‍ن‌ م‍طل‍ق‌

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آخرين تماس آخرين ديدار

الو، الو من اسماعيل هستم. از جبهه تماس مى‏گيرم.مى‏شود زحمت بكشيد و معصومه خانم
را خبر كنيد.

_ هميشه مى‏بايست براى حرف زدن با همسرش، به خانه‏همسايه آنها در قم زنگ مى‏زد. چون
خانه خودشان تلفن‏نداشت .

همسايه مى‏رود و چند لحظه بعد با معصومه و بچه‏ها برمى‏گردد. زودتر از همه ابراهيم
گوشى را مى‏گيرد و سلام وحال و احوال مى‏كند. او براى پدر شيرين زبانى مى‏كند ودلش
را مى‏برد. او اولين فرزند اسماعيل است كه حالا چهارپنج ساله است.

اما اسماعيل از پشت تلفن مى‏تواند صداى گريه زهرا راهم بشنود كه در آغوش مادرش
بى‏تابى مى‏كند. زهرا فرزنددوم اوست و تنها يك سال دارد.

بر خلاف ابراهيم كه شاد و خندان با اسماعيل حرف‏مى‏زند، مادرش اندوه خاصى در صدايش
دارد. اندوهى كه‏به خاطر دورى از اسماعيل و نديدن اوست.

- اسماعيل تو هستى؟ - سلام معصومه، مى‏دانم كه قلبت را شكسته‏ام. امّا به‏خدا تقصير من نيست كه دير به
دير زنگ مى‏زنم. اينجاآنقدر كار دارم و گرفتارم كه حتى خيلى وقتها يادم مى‏رودغذا
بخورم.

- ما ديگر به نبودن و نديدن تو عادت كرده‏ايم. سالم وزنده كه باشى براى ما بس است.

- دلم برايتان تنگ شده. مى‏خواستم بگويم چند روزى‏دست بچه‏ها را بگير و بيا جنوب.

- جنوب براى چى؟

- حالا بيا خودت مى‏فهمى.

نه آنجا تو كار دارى و ما مزاحمت مى‏شويم.

- گفتم كه دلم برايتان تنگ شده. مى‏خواهى التماست‏كنم. فردا بچه‏ها را مى‏فرستم
دنبالتان. بياييد اهواز يك‏جايى را برايتان درست مى‏كنم كه يكى دو هفته بمانيد.

تلفن اسماعيل كه قطع مى‏شود، همسرش به فكر فرورفت!

- خدايا يعنى چه شده، او هيچ وقت از ما نمى‏خواست‏به ديدنش برويم. هميشه او به
ديدار ما مى‏آمد. اما حالا...

خوابى كه چند شب پيش ديده بود داشت تعبيرمى‏شد. شايد اسماعيل هم آن خواب يا چيزى
شبيه به آن‏را ديده بود. نفس عميقى مى‏كشد و مى‏گويد:

- همه اينها يك نشانه است!

اسماعيل هم بعد از تلفن در همين افكار بود. ندايى ازدرون به او مى‏گفت كه كم كم به
انتهاى راه نزديك مى‏شد.صدايى كه انگار از حلقوم بريده دوستان شهيدش بلند بود.

/ 18