وطن فقط يك سرزمين نيست - وطن فقط یک سرزمین نیست نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

وطن فقط یک سرزمین نیست - نسخه متنی

کارین کوسترر، ادیتا دوگالیچ؛ مترجم: صدیقه وجدانی؛ وی‍راس‍ت‍ار: ت‍ران‍ه‌ ام‍ی‍راب‍راه‍ی‍م‍ی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید












وطن فقط يك سرزمين نيست

وطن براى من مانند يك پياز بود! پوست آن دولت يوگسلاوى، لايه ى داخلى آن بوسنى هرزگوين و بخش مركزى، كه براى من مهم ترين بخش بود، زورنيك(5) و اطرافش بودند.

همه ى اين لايه ها به هم تعلق داشتند و كسى به اين امر اعتراض نمى كرد.

اما حالا مى دانم كه وطن، فقط يك سرزمين يا يك شهر نيست؛ من شهرم را بعد از اولين فرارم ديدم و حس كردم كه شبحى از يك وطن خيلى ترسناك است؛ زيرا با وجود همه ى اتفاقاتى كه پيش آمده بود، خيلى چيزها مانند هميشه بود.

براى همين مى خواهم از وطنم تعريف كنم و بگويم كه پيش از اين چگونه بود.

شايد خيلى ها تعطيلات خود را در يوگسلاوى سابق و كنار درياى آدرياتيك گذرانده باشند.

بوسنى هرزگوين در قسمت پايين يوگسلاوى است و با اين كه جاى بسيار قشنگى است، جهان گردان زيادى به آن جا نمى آمدند.

در حال حاضر، يوگسلاوى از مجموع 6 جمهورى تشكيل شده است: اسلوونى، كراوت، بوسنى هرزگوين، صربستان، مونته نگرو و مقدونيه و دو منطقه ى خودمختار به نام هاى ويوُدينا(6) و كوزوو(7) دارد كه به جمهورى صربستان تعلق دارند.

زورنيك در شرق بوسنى واقع شده و مرز جمهورى صربستان سابق است.

رود درينا نيز در مرز و در ساحل ديگر زورنيك كوچك، مالى زورنيك(8)، قراردارد.

اين رود بخشى از شهر زورنيك به شمار مى رود و به صربستان تعلق ندارد.

به علاوه، قبلاً چيزى به نام مرز وجود نداشت.

من درينا را دوست داشتم و رودخانه ى من بود.

درست مثل زورنيك كه شهر من بود.

يادش به خير! چه قدر در آب هاى آن و به خصوص در «استازه(9)» شنا كردم.

در آن جا خانه هاى چوبى شناور قايقى، در ساحل لنگر انداخته بودند و من تقريباً تمام روزهاى آخر هفته تابستان، با دوستانم در آفتاب به موسيقى گوش مى دادم، با آن ها شنا مى كردم و به درد دل مى پرداختم.

آب، آن قدر زلال و صاف بود كه مى توانستيم ماهى هاى درشتى صيد كنيم و پدرم متخصص اين كار بود و به ماهيگيرى علاقه ى زيادى داشت.

من و برادرم تا سيپده ى صبح، همراه با دوستانمان در ساحل درينا مى نشسيتم و يكى از آنان گيتار مى نواخت.

شهر ما و رود درينا، در يك دره قرار دارد و دو طرف رود، كوه هاى پستى با قله هاى مدور قراردارند كه گله هاى گوسفند روى آن ها مى چريدند.

روى يكى از اين قله ها، ويرانه هاى دژى به نام كولا به چشم مى خورد كه مردم، افسانه ى جالبى در مورد آن تعريف مى كردند.

بر اساس اين افسانه، دژ به موجودى افسانه اى به نام «يريناى نفرين شده» تعلق داشت.

او راه هاى اسرارآميز و دام مانندى ساخته بود و كارگران سازنده ى اين راه ها را مى كشت تا كسى از اين راز آگاه نشود.

هر بار كه يريناى نفرين شده يكى از دوست داران خود را مى كشت، زنگ كليساى دژ به صدا در مى آمد.

در زبان ما، به زنگ «زونيك» مى گويند و به همين سبب، شهر ما را زورنيك ناميده اند.

در اطراف شهر ما ديدنى هاى زيادى وجود دارد كه وجود آن ها با افسانه درآميخته است.

مانند ردِپاى جرزلر عاليا(10)، رابين هود بوسنيايى، روى صخره هاى ساحل درينا.

مى گويند آن ياغى حامى بى پناهان و درماندگان، هنگام فرار از چنگ دشمنان خود روى اين صخره ها پريده و جاى پايش در آن جا مانده است.

نزديك شهر ما يك چشمه ى فوق العاده زيبا وجود دارد كه يك روز از سال، خانم ها موهايشان را در آن مى شويند تا هم موهايشان پرپشت شود و هم در زندگى خانوادگى به خوش بختى دست يابند.

من هم يك بار موهايم را در آب اين چشمه شستم و شايد براى همين است كه موهاى قشنگى دارم.

در اطراف شهر ما جنگل ها و بيشه هاى زيادى با درختان واژگون، گياهان بالارونده، خزه و...

ديده مى شد.

بعضى از اين جنگل ها به اندازه اى انبوه بودند كه پاى هيچ انسانى به آن ها نرسيده بود و آهوها، روباه ها، مارها، خرس ها و گرگ ها به آسودگى در آن جا زندگى مى كردند.

در آن اطراف، درخت هاى سيب، گلابى، آلو، شاتوت، هلو، زردآلو، شاه بلوط و فندق و بوته هاى توت فرنگى و تمشك زيادى روييده بود و من هميشه شاه بلوطها را جمع مى كردم و تفت مى دادم.

هرچند كه مى شد شاه بلوطهاى آماده را از دست فروش ها هم خريد.

پدربزرگ و عموى من مزرعه ى بزرگى با درخت هاى آلو داشتند و آلوها را به صورت كنسرو بسته بندى مى كردند و به بازار مى فرستادند.

زورنيك شهر كوچكى بود؛ اما همه چيز داشت: كافه، رستوران، سينما، پيتزافروشى، مدرسه، مغازه، پارك هاى بزرگ و...

من بازارهاى آن را خيلى دوست داشتم؛ بازار چهارپايان، بازار ماهى فروشان، بازار كشاورزان و بازار كارگران.

اين بازارها روزهاى دوشنبه و جمعه تشكيل مى شد و هر كس مى توانست جنس مورد نظر خود را قبل از خريد امتحان كند.

مثلاً مى توانستيم سيب يا گلابى را پيش از خريدن، بچشيم و اگر مورد پسندمان نبود، ناچار نبوديم آن را بخريم.

در اين بازارها مى شد چانه زد و مادر من اين كار را با اشتياق زيادى انجام مى داد.

در زورنيك، اكثر خانه ها جديد و مدرن بودند.

اما خانه هاى قديمى هم، كه قسمت پايين آن ها از سنگ و قسمت بالايشان از چوب ساخته شده بود، به چشم مى خورد.

ما سه مسجد داشتيم كه يكى از آن ها 5 گل دسته داشت كه خيلى غيرمعمولى بود.

چون مساجد يك يا دو گل دسته دارند.

مردم مى گفتند خداوند به سازنده ى آن مسجد الهام كرده بود كه آن را با 5 گل دسته بسازد.

خانواده ى ما، در مركز شهر، در يك آپارتمان شخصى زندگى مى كردند و خارج از شهر، نزديك رودخانه هم يك خانه ى كوچك داشتيم.

قراربود اين خانه در تابستان آماده شود و همه ى ما، به خصوص پدر، در اوقات بى كارى براى تمام كردن خانه كار مى كرديم.

در ورودى منزل ما سه قوس گرد با ستون هايى در وسط داشت و در داخل ساختمان نيز قوس هاى زيبايى به چشم مى خورد.

اما همه ى اين ها را سربازان صربى سوزانده و از بين برده اند.

/ 22