ما فرارى هستيم!
نام من اديتاست و شانزده ساله هستم.چند ماهى است كه با پدر و مادر و برادرم در آلمان زندگى مى كنم.فرار ما از بوسنى، در ماه آوريل سال 1992 آغاز شد و اين فرار از جنگى بود كه من هنوز هم نتوانسته ام دليل آن را بفهمم.ما، قبل از جنگ، همه چيز داشتيم: آپارتمانى در يك شهر زيبا و دوستان و اقوامى كه نزديك ما زندگى مى كردند.پدر و مادرم شاغل بودند، برادرم در دانشگاه تحصيل مى كرد و من به مدرسه مى رفتم و فكر مى كرديم كه وطن و آينده اى داريم.هرگز تصور نمى كرديم كه يك باره، همه چيز را از دست بدهيم.چون به جنگ داخلى، تيراندازى، قتل، گرسنگى و رانده شدن از سرزمينمان فكر نمى كرديم.به علاوه، انسان هميشه مى انديشد كه اين اتفاقات، در جاهاى ديگر دنيا، در دوردست ها رخ مى دهد و سرزمين و ملت او در خطر نيست.پيش از جنگ، زندگى ما خيلى عادى و حتى گاهى اوقات كمى طولانى و خسته كننده بود.اما حالا تمام گذشته ى ما در دو يا سه كيف سفرى خلاصه مى شود.از آينده ى خود هيچ تصورى نداريم و نمى دانيم زندگى ما، چگونه ادامه خواهد يافت.در انتظار پايان جنگ و بازگشت به وطن روزشمارى مى كنيم و اين انتظار، زندگى كنونى ماست.اروپاييان ما را ملتى فقير، بدبخت و فراريانى نااميد مى دانند.اما وضع ما هميشه اين طور نبوده است.ما، شاهدان عينى جنگ بوديم و به اين سبب، مى توانيم ذهن خوانندگان را در مورد اتفاقاتى كه افتاده است، روشن كنيم و توضيح دهيم كه پيش از جنگ، چگونه زندگى مى كرديم.اما نترسيد! من فقط از وقايع دهشتناك جنگ نخواهم نوشت؛ بلكه درباره ى حوادث مثبت و خوب نيز به شما توضيح خواهم داد و پدر و مادر و برادرم نيز سخنانى خواهند گفت.زيرا در هنگام فرار، ما با هم نبوديم و آنان، تجربه هاى ديگرى دارند.به اين سبب، لازم است ابتدا افراد خانواده ام را به شما معرفى كنم:مادرم، عذرا، معلم است.پدرم، فارودين(4)، رئيس شعبه ى يك بانك و برادرم، ادو كه هشت سال از من بزرگ تر است، دانشجوى رشته ى حقوق بود و من در آن زمان به مدرسه مى رفتم.اگر پيش از اين كسى راجع به مليت من مى پرسيد، مى گفتم: اهل يوگسلاوى هستم و شايد هم مى گفتم بوسنيايى ام و مسلمانم.البته اگر كسى مى پرسيد، اين را به منزله ى نوعى يادآورى تذكر مى دادم؛ ولى معمولاً كسى هم نمى پرسيد.پيش از جنگ، مسلمانان، صرب ها و كروات ها با هم و در كنار هم، در حكم يك ملت، زندگى مى كردند.ما دوستان و اقوامى از صرب ها هم داشتيم و در ميان بوسنيايى ها، بسيار معمول است كه با مليت هاى ديگر پيوند ازدواج ببندند.يكى از اقوام خيلى نزديك من، كه به او خاله مى گويم، اهل صربستان است و من هرگز به دليل صربى بودنش، از او تنفر نداشته ام.به علاوه، قبلاً اصلاً مهم نبود كه كسى مسلمان، صرب يا كروات باشد؛ ولى در حال حاضر، «اهل كجا بودن» بسيار تعيين كننده است.به طورى كه در كشور من، بر اساس آن تصميم مى گيرند كه چه كسى اجازه دارد بماند يا چه كسى بايد رانده يا تيرباران شود.