در روايتى ديگر نقل شده است كه امام حسن (ع) در مجلسى در حضور معاويه به مغيره بن شعبه خطاب كرد و فرمود: اين تو بودى كه فاطمه دختر پيامبر را كتك زدى او را خونين نمودى كه موجب سقط جنين او شد. [ بحارالانوار ج 2 ص 40 قبلا گفتيم مغيره نيز كه جز هجوم برندگان به خانه فاطمه بود، ممكن است اين عمل توسط شخص مغيره انجام نشده باشد لكن چون جزء شركت كنندگان بوده اينگونه مورد خطاب امام قرار مى گيرد. ] در روايتى نيز مرحوم صدوق در خصال از قول امام صادق (ع) نقل كرده است كه مؤيد اين است كه عمر قصد آتش زدن خانه فاطمه را داشته است: و هموا باحراق بيتها [ خصال ج 2 ص 607 ] آنان براى آتش زدن خانه فاطمه اهتمام ورزيدند. آنچه مسلم است و بين شيعه و سنى اجماع است، اينست كه عمر دستور هيزم آوردن و تهديد به آتش زدن را داشته است و اين خود گناهى بزرگ و عملى زشت است. آن هم در مورد يادگار پيامبر خدا، پاره تن او و سرور زنان عالم. شخصيت هر چه بزرگتر، توهين نيز عظيم تر خواهد بود. اما در مورد سقط محسن فاطمه، در بين كتب حديث و تاريخ اهل سنت اعترافى را نيافتم اما در روايات شيعه آمده است كه كتك زدن قنفذ موجب سقط جنين وى شد. [ مرحوم مجلسى مى گويد من اين موضوع را در كتاب سليم بن قيس ديدم. بحار ج 43 ص 198 و بحار ج 43 ص 170 به نقل از دلائل الامامه طبرى و مناقب ج 3 ص 358 ] اما در روايات اهل سنت فقط به
اين مطلب اذعان نموده اند كه فاطمه (ع) فرزندى به نام محسن داشت كه در كودكى فوت نمود» [ ذخائر العقبى ص 55، تاريخ يعقوبى ج 2 ص 213، ينابيع الموده ج 1 ص 174 و ج 2 ص 26 ] اما در مورد چگونگى فوت او و علت آن و تاريخ تولد وى اشاره اى نكرده اند. لازم به تذكر مجدد است كه نگارنده درصدد اثبات حوادث نيست، چون شيعه متهم به افترا شده است، خواستم بگويم ادعاى شيعه بى دليل نيست.
از فدك محروم مى شود
فدك قريه اى بود كه تا مدينه دو روز فاصله داشت [ مصباح المنير ] در اواخر سال هفتم هجرى خيبر با نبردى سخت بدست مسلمانان افتاد، يهوديان فدك جنگ را جز شكست حتمى نه انگاشتند لذا با پيامبر (ص) يك پيمان دفاعى بستند تا پيامبر امنيت آنها را تأمين كند و در مقابل نيمى از مزارع فدك را در اختيار رسول خدا بگذارند [ الطبقات الكبرى ج 2 ص 224، سيره ابن هشام ص 368. ] چون فدك بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار گرفت «فى ء» محمد (ص) گرديد فى ء به حكم قرآن مخصوص پيامر (ص) بود. [ حشر، 6. ]پس از مدتى فرشته وحى بر پيامبر نازل شد كه «و آت ذالقربى حقه و المساكين و ابن السبيل»: اى محمد حق نزديكان و درماندگان و راه ماندگان را بده. رسول خدا فاطمه را خواست و فدك را به او بخشيد. [ الدر المنثور ج 5 ص 273، ينابيع الموده ج 1 ص 119 ] فدك وسيله اى شد تا فاطمه مشكلات فقرا، خصوصا بنى هاشم را حل نمايد. بعد از وفات پيامبر (ص) حكومت براى تضعيف اهل بيت، فدك را ضبط كرد. فاطمه براى بازگرداندن فدك دست به اقداماتى زد. خليفه از او مدرك مالكيت خواست. فاطمه (ع) على را به عنوان شاهد نزد ابوبكر آورد و على شهادت داد، سپس ام ايمن را براى شهادت به محكمه ابوبكر معرفى كرد. ام ايمن، ابتدا به ابوبكر و عمر خطاب كرد: آيا شما شهادت مى دهيد كه من از بهشتيان هستم، گفتند: آرى. گفت: پس من شهادت مى دهم كه رسول خدا (ص) فدك را به فاطمه بخشيد. ابوبكر (به فاطمه (ع)) گفت: برو مرد ديگر يا زن ديگرى براى شهادت معرفى كن تا حكم به نفع تو ختم شود. [ ابن ابى الحديد ج 16 ص 220. ] چون دختر پيامبر با ادعاى مالكيت ره به جايى نبرد از در دعواى ارث وارد شد و ارث پدر را طلبيد. ابوبكر از پيامبر (ص) نقل كرد كه «ما پيامبران چيزى به ارث نمى گذاريم.» [ صحيح بخارى ج 5 ص 252 ] و بدين گونه فدك غصب گرديد و دست اهل بيت را از يك پشتوانه مالى كوتاه كردند تا نتوانند در مقابل حكومت ايستادگى كنند!
بحثى در فدك
فدك از همان سال 11 هجرى مورد اختلاف اهل بيت و خلفا بوده است از آن پس دامنه اين اختلاف به هواداران هر كدام از پيشوايان و خلفا سرايت كرد، علما شيعه و سنت در اين باره بحثها نموده اند، و فدك از بحث تاريخى به صحنه كلام كشيده شده است. بزرگان تشيع در اين رابطه كتابها نوشته اند. هيچ سخنى در اين موضوع تازگى ندارد هر چه گفته شود تكرار مكررات است. بحثهاى استدلالى عميق كه سيد مرتضى نموده است [ الشافى ج 4 از صفحه 57 ] و علامه امينى «ره» كامل نموده است [ الغدير ج 7 از صفحه 190 ] ما را از هر تحقيقى بى نياز مى كند، لكن براى اينكه خوانندگان اين كتاب نيز از اين بحث ريشه دار بهره اى بگيرند، لايحه اى حقوقى فهرست وار از نظر مى گذرانم تا وجدان خواننده را به قضاوت بنشانم. 1- مطابق اسناد و مداركى كه سنى و شيعه بر آن اجماع دارند فدك «فى ء» يا «خالصه» پيامبر (ص) گرديد، به سيره ابن هشام ج 2 ص 368 و الكامل فى التاريخ ابن اثير ج 2 ص 221 و تاريخ طبرى ج 3 ص 20 كه از كتابهاى معتبر تاريخى اهل سنت است همچنين به تفسير طبرى ج 28 ص 24 و تفسير كبير فخر رازى ج 2 ص 193 مراجعه شود. 2- «فى ء» يعنى املاكى كه بدون جنگ به دست مسلمانان مى افتد، به نص صريح قرآن و اجماع فقهاى شيعه و سنى مخصوص پيامبر (ص) مى باشد: «و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لا ركاب و لكن الله يسلط رسله على من يشاء والله على كل شى ء قدير.» [ حشر، 6 ] آنچه را خداوند از اموال دشمنان اسلام خالصه رسولش گردانيد به آن سبب است كه شما نه اسبى بر آن تاختيد و نه اشترى بر آن رانديد، اما خداوند پيامبرانش را بر هر كسى كه بخواهد پيروز مى گرداند و خداوند بر هر خيرى تواناست. 3- اختيار پيامبر (ص) بر «فى ء» غير از ولايت عامه پيامبر (ص) بر اموال مردم است بلكه خداوند اين اموال را در اختيار خصوصى پيامبر (ص) قرار داده است و راههاى مصرف آن را نيز مشخص نموده است: «ما افاء الله على رسوله من اهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى و اليتامى و المساكين و ابن السبيل كى لا يكون دوله بين الاغنياء منكم.» [ حشر، 7 ] آنچه را خداوند از اموال كافران شهرها «فى» رسول گردانيد مال خداوند و رسول و ذوى القربى و يتيمان و درماندگان و راه ماندگان است براى اينكه ثروت بين اغنيا چرخش نكند. 4- علماى اهل سنت قبول دارند كه پيامبر «قربى» را معرفى نمود كه منظور فاطمه، على، حسن و حسين هستند. رجوع كنيد به الغدير ج 2 ص 305 تا 311 كه از دهها طريق اهل سنت ثابت مى كند كه قربى، فاطمه و على، حسن و حسين هستند. و مراجعه شود به همين كتاب ص 118حال سؤال مى كنيم يكى از سهام «فى ء» مطابق نص صريح قرآن به ذى القربى تعلق مى گيرد، چگونه پيامبر (ص) به دستور قرآن سهم ذى القربى را پرداخت نمود؟ كجا؟ كى؟ و چه را؟... 5- سيوطى از مفسرين اهل سنت در ذيل آيه «و آت ذى القربى حقه» [ اسرا 26 ] مى گويد: چون اين آيه نازل شد. «دعا رسول الله فاطمه فاعطاها فدك» پيامبر فاطمه را خواست و فدك رابه وى بخشيد. سيوطى مى گويد: اين روايت را بزاز و ابويعلى و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از قول ابى سعيد خدرى اخراج [ اخراج يعنى در كتابهايشان نقل كرده اند بعضى گفته اند اخراج به معناى نقل همراه با انتخاب صحيح است. رجوع كنيد به علم الحديث و درايه الحديث بخش دوم ص 23 ] نموده اند همچنين ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده است كه: «لما نزلت و «آت ذالقربى حقه» اقطع رسول الله (ص) فاطمه فدكا.» [ الدر المنثور ج 5 ص 273 و 274 ] همچنين رجوع كنيد به ينابيع الموده علامه قندوزى ج 1 ص 119 و ميزان الاعتدال [ ميزان الاعتدال ج 2 ص 288 به نقل از زندگانى حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، آيه الله مكارم ص 92 و رجوع كنيد به تاريخ يعقوبى ج 2 ص 469. ] 6- چرا وقتى فاطمه (ع) ادعاى مالكيت كرد، ابوبكر از وى شاهد خواست؟ آيا شهادت خداوند در آيه «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [ رجوع كنيد به بخش فاطمه از منظر وحى- بحث اثبات آيه در شأن اهل بيت ] كه پاكى و عصمت فاطمه را ثابت مى كند كافى در راستگويى فاطمه نبود؟ 7- آيا شهادت على (ع) كه پاكى او طبق آيه تطهير به تصديق خداوند رسيده است، و پيامبر (ص) بارها به راستگويى و عدالت وى گواهى داده است كافى نبود؟ 8- آيا شهادت ام ايمن همسر بزرگوار پيامبر (ص) كه به شهادت ابوبكر و عمر اهل بهشت بود، كفايت نمى كرد؟ 9- ممكن است گفته شود عدد، (دو نفر) و جنس، (دو مرد يا يك مرد و دو زن) در محكمه شرط است. مى گوييم چگونه به اجماع شيعه و سنى پيامبر (ص) شهادت خزيمه بن ثابت انصارى را بجاى دو شهادت قرار داد؟ آيا فاطمه و على به اندازه خزيمه قابل اعتماد نبودند. و آيا اين عمل پيامبر (ص) ثابت نمى كند كه عدد شرط نيست بلكه عدد را براى يقين و علم قرار داده اند و آيا به همين جهت نبود كه پيامبر فرمودند: «من شهد له خزيمه او عليه فحسبه شهادته له و عليه» هر كس خزيمه به نفع او يا به ضرر او شهادت دهد دهان يك شهادت كافى است. [ اسد الغابه ج 2 ص 133. ] 10- ابوبكر و عمر در اينجا قاضى نبودند بلكه از طرف حكومت مدعى مالكيت حكومت بودند، بنابراين حق نداشتند خود ادعا كنند و خود حكم صادر كنند و خود حكم را اجرا كنند در ادعاهاى حقوقى
قاضى بى طرف حق اظهارنظر دارد. 11- همانطوريكه قبلا گفتيم «فى ء» مخصوص رسول خدا است و يكى از سهام آن متعلق به شخص رسول خدا است، اگر گفته شود اين از باب مالكيت خصوصى نيست بلكه حق ولايت است مى گوييم: اولا حق ولايت پيامبر به نص قرآن عام است و به همه اموال مسلمين تعلق مى گيرد «النبى اولى بالمؤمنين من انفسكم»[ احزاب، 6 ] ثانيا خداوند سهامداران «فى ء» را مشخص كرده است. خدا، رسول، ذى القربى، مساكين و ابن سبيل. يعنى سهم رسول را در عرض سهام ديگر قرار داده است و سهم سه گانه ذى القربى، مساكين و ابن سبيل سهام خاص است، اما سهم خدا سهم عام است كه پيامبر مى تواند هر شكل كه حكومت اسلامى تشخيص دهد از قبيل خريد تجهيزات، ساختن پل و... را با آن تأمين كند. پس سهم نبى سهم خاص و مختص به خود وى مى باشد. تا مشكلات شخصى و خانوادگى را حل نمايد، و الا خداوند بايد امر مى كرد كه پيامبر (ص) احتياجات رهبرى را از سهم «الله» پرداخت نمايد، لكن همينكه چنين نفرمود و براى پيامبر (ص) سهمى خاص قرار داد مى فهميم كه يك سهم اختصاصى شخص پيامبر (ص) مى باشد. اينجا سؤال ما اينست كه حق اين بود اگر ادعاى مالكيت دختر پيامبر را قبول نكردند، لااقل ارث پدرش را از سهم اختصاصى به وى